زیر سقف آسمان
زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.بایگانیِ سپتامبر 25, 2015
روشنفکری، وارستهگی و آوارهگی
سرآغاز: این نوشته در شمارهی آخر ایران فردا (شمارهی 15، 15 شهریور 1394) منتشر شده است.
نسبت جهانهای اَقوال و اَحوال و اَعمال:
تأمّلی در باب خودسازیی روشنفکران
روشنفکران چهگونه خودسازی میکنند؟ پرسش متفاوت و تأمّلبرانگیزی است. این پرسش وسوسهای برای خوداِبرازیی صمیمانه برمیانگیزد و تسلیم چنین وسوسهای شدن لذّتبخش است.
1
اوّلین نکتهای که این پرسش به ذهن متبادر میکند این است که مگر روشنفکران با دیگر آدمیان چه فرق فاحشی دارند که خودسازیشان بهنحو ویژهای متفاوت از خودسازیی دیگران باشد؟ اگر روشنفکری را در معنای وسیع و عام کلمه در نظر بگیریم و معمولاً نیز در اغلب آثاری که در دنیا دربارهی روشنفکر و نقش او نوشته شده است از روشنفکر به همین معنا سخن گفته میشود (بهمعنای کسی که رسالت آگاهیبخشی و نقد دارد و لذا آگاهیی روشنگرانه و بیدارسازانهای را با هدف بهبود کلّیی وضع آدمیان تولید میکند و خواه ناخواه بهواسطهی کلمات آنها را به جامعه و مردم منتقل میکند و لذا بهنحو تخصّصی به جهان اَقوال متّصل است) میتوان گفت که دستکم از این منظر روشنفکران از دیگر مردمان جدا میشوند و لذا زیست متفاوتی مییابند؛ اگرچه از جهات دیگر همچون دیگراناند. لاجرم از همین منظر نیز خودسازیی آنان –خودسازی بهمعنای جهد برای رشد معنوی و اخلاقیی خویشتن (با هر معنایی که مدِّ نظر خود روشنفکر باشد)- نیز متفاوت میشود. اتّصال پیوسته و تخصّصیی روشنفکران به جهان اَقوال، آنها را با بخشی از اندیشهها و ارزشهای بشری که نزد کثیری از مردمان و حتّا خود روشنفکر موجّه و مطلوباند، درگیر میسازد. روشنفکر از این منظر غرق در جهان معنا و کلمات است و خواهی نخواهی، بخشی از آن را بهمنزلهی جهان خویش معرفی و منعکس مینماید. لاجرم، روشنفکر از این طریق فی نفسه و بالقوّه به جهان کلمات خویش و در جهان اقوال خویش متعهّد میگردد؛ زیرا او انتظار دارد که ما به سخناش اعتماد کنیم و آنها را صمیمانه و صادقانه تلقّی نماییم و او و جهان کلماتاش را جدّی بگیریم. اگر منی که در حال نگارش این سخنان هستم، به شما بگویم که سخنانام عاری از صداقت و صمیمیت است و باری به هر جهت گفته میشوند، شما دلیلی نخواهید داشت که وقت خود را در خواندن آن تلف کنید. پس روشنفکر –هر که باشد و هر طور بیندیشد و به هر مکتبی تعلّق داشته باشد- در جهان اَقوال متعهّد میگردد؛ تعهّد به آنچه بر دوش واژهگان مینهد. روشنفکر با کلماتی که بهکار میگیرد –هرچه باشد- چیزی را امضا میکند. امضا کردن کاری جدّی و گاه خطرناک است؛ مسؤولیتآور است.
در کنار درگیری با کلمات و اقوال، روشنفکر همچون هر انسان دیگر دست به کنش میزند؛ خواه در جهت مقاصد و اهداف شخصی و خواه در جهت مقاصد عام اجتماعی. در این قلمرو او با جهان اقتضائات و ضرورتها و هنجارها و انتظارات درگیر است. این جهان با جهان اَقوال متفاوت است. در جهان اَقوال میتوانی سبکسیر بر بال مفاهیم و اندیشهها بنشینی و سیر در انفس نمایی و چه بسیار قلمروها را در زیر پای کلمات خویش قرار دهی و جهانهای بیشماری را در جهانی که از کلمات میسازی مسخّر خود سازی. اما دنیای اعمال دنیای اقتضائات و ضرورتها است. اگر جهان کلمات نرم و لطیف است جهان اعمال سخت و خشن است. اگر در جهان کلمات دایرهی گزینشگری مبسوط است، جهان اعمال تنگ و محدود است. لاجرم نخستین تنش اخلاقیی بنیادین برای روشنفکر زاده میشود و نخستین بهانهی خودسازیاش نمایان میگردد: چه نسبتی هست بین آنچه میگویم و آنچه میکنم؟ یا به زبان دیگر و از دید مخاطب: چه نسبتی هست بین سخناناش و اَعمالاش؟ فاصلهی بین این دو سخت پرسشبرانگیز است .
اما غیر از این دو، جهان دیگری هم هست: چه بسیار درونیات و مطالبات و رویدادها و جزر و مدهای درونی هست که هرگز نه در قامت کلمات قرار میگیرند و نه در قالب حرکات و کنشها. این همه را شاید بتوانیم جهان اَحوال بنامیم. جهان احوال شکلی از زیستن و بودن است که هنوز نه در صورت کلمه و نه در شکل کنش به ظهور نرسیده است. وجود و ظهور اش برای خویشتن محرز و مسلّم است اما مردمان عموماً از آن بیخبر اند؛ اعم از احوال مثبت و منفی. مثلاً حسادت، برتریطلبی، طمع، ترس، و بسیاری چیزهای دیگری که در من هست و مثلاً مواظبام تا در کلماتام عیان نشوند و در حرکات و رفتار ام از پرده برون نیفتد، بخشی از درونیات پنهان از اَنظار من است. روشنفکر بعد سالها درگیری با جهان کلمات، زبانآور شده است و خوب آموخته است که چهگونه زبانآوری کند تا چه بسا خویشتن حقیقیی خویش را در پس کلمات و اَعمالاش استتار نماید. در هر حال، با توجه به جهان اَحوال، دو تنش اخلاقیی بنیادین جدید زاده میشوند: یکی ناشی از این پرسش است که چه نسبتی هست بین جهان اَقوالام و جهان اَحوالام؟ و دیگری ناشی از پرسش: چه نسبتی هست بین جهان اَعمالام و جهان اَحوالام؟ خودسازیی روشنفکر بهمثابه روشنفکر، محصول جَهدی است که او در ایجاد همسویی و همسازیی بین این سه جهان میکند: او از طریق درگیری در جهان نامحدود و فراگیر اقوال، فی نفسه و بالقوّه متعهد به پارهای از آرمانها و ارزشها و معانی (هر چه باشد اصل ماجرا سر جای خود هست) میگردد و لازمهی این تعهّد، ساختن جهان اَعمال و جهان اَحوال بر پایهی آنها است. تطبیق یا عدم تطبیق این جهانهای ویژهی او، مهمترین معیار داوری دربارهی او است. چنانچه انسانی جدّی و صمیمی باشد، میکوشد از طریق همآهنگی و همسوسازیی این سه جهان، متعهّدانه زیست کند. هر روشنفکری چنانچه در راه رفع تنشهای بین این سه جهان جَهد کند، در مسیر خودسازیی خاصِّ روشنفکرانه گام برداشته است: گام برداشتن در این مسیر دوگونه است که یکی به خودسازیی حداکثری و دیگری به خودسازیی حداقلّی منتهی میشود. چنانچه روشنفکر از تعهدات خویش در دنیای اقوال بکاهد تا از این طریق جهان اقوالاش را با جهان اعمال و جهان احوالاش سازگار و همسو کند، راه خودسازیی حداقلی را در پیش گرفته است. اما اگر بکوشد جهان اعمال و جهان احوالاش را مطابق جهان اقوالاش بسازد، خودسازیی او حداکثری خواهد بود. پس اگر روشنفکری را یافتیم که از هر آنچه تاکنون گفته است، توبه کرد و دهان خویش را شست و از خلایق کناره گرفت، در شگفت نشویم. شاید او قدر و وزن کلمات را تازه دریافته باشد! هر روشنفکری حتّا وقتی که واژهگان را ماهرانه و تُرکتازانه رام خویش میکند و به سوی خلق روانهاش میسازد، کلماتاش را به دوش میکشد.
پس، روشنفکر در مسیر این خودسازی، یا میبایست بین این سه جهان همسازی و همسویی پدید آورد و یا دستکم ناتوانیاش را در پدید آوردن همسازیی بین سه جهاناش، برملا سازد؛ نوعی خودانتقادی در ملأ عام. چرا همسازیی بین این سه جهان پایهی اخلاق و منش روشنفکرانه است؟ زیرا روشنفکری بیکلمه زاده نمیشود و آفریدن سخن معنادار (هر چه باشد) –سخنی که لازمهاش برخورداری از مخاطب بالقوّه یا بالفعل است- بیصمیمیّت و صداقت، گمراهسازیی خلایق است؛ حتّا اگر قصد فریبی در کار نباشد. چنین ناهمسازیای بین دنیاهای روشنفکر، همانقدر رسواکننده است که دعوت امام جمعهی شهر به تقوا در عین بیبهرهگی از تقوا در گفتار و کردار. نمیشود اَعمال و اَحوالات از آنچه میگویی بیبهره و بیربط بماند. امّا چه میزان دشوار است همسازی و همسویی برقرار کردن بین این سه جهان. این است که اگر روشنفکری معیّن راه خاموشی و عافیتطلبی برگزیند، جای ملامت نیست.
2
اگر بپذیریم که روشنفکر، از رهگذر نقد (هر شکلی از اَشکال نقد و با هر نوع غایت عام) وظیفهای در قبال خیر عمومی دارد، آن گاه میتوان گفت که روشنفکری، وظیفهی دشوار پاسداری از حرّیت را به هر کسی که میخواهد چنین نقشی را ایفا کند، تحمیل میکند. حریّت هم امری نسبی است. هر حدّی از حریّت نیازمند حدّی از وارستهگی است. مراد ام از وارستهگی، امری لزوماً عرفانی یا حتّا اخلاقی نیست، بلکه خیلی ساده، آن را برابر با عدم وابستهگی میگیرم. هر قدر که وابستهگیی بیشتری داشته باشی یعنی نقطهی ضعف بیشتری داری؛ حتّا اگر آن نقطهی ضعف از جهاتی دیگر خود نقطهی قوّتی باشد. روشنفکر هر قدر که نقاط ضعف بیشتری داشته باشد از محدودهی موضوعات مورد نقد و بررسیاش کاسته میشود. روشنفکر در برابر هرآنچه روشنفکر ماندن را به تباهی میکشاند، میبایست خود را با عدم وابستهگی رویین تن کند؛ چه با داشتن، چه با نداشتن، و چه با نخواستن . امّا روشنفکر ماندن در هر جامعهای هزینههای خاصّ خود را دارد و روشنفکر ناچار است برای روشنفکر ماندن متناسب با جامعه و دورهای که در آن میزید هزینهای بپردازد. هزینهی روشنفکر ماندن مثلاً در اِمریکا برای کسی چون نوام چامسکی با هزینهی روشنفکر ماندن برای جلال آل احمد در ایران برابر نیست. اینجا است که برای حفظ حرّیت و بقای زیست روشنفکری، لازم است روشنفکر به اَشکالی از خودسازی روی بیاورد و متناسب با وضعی که در آن بهسر میبرد، خودسازی کند. اینجا و در این معنا، خودسازی برای خودسازی مطرح نیست. بهاصطلاح، خودسازی در اینجا موضوعیّت ندارد بلکه طریقیت دارد. حالا اگر خودسازی استثنائاً برای کسی هم موضوعیّت داشت و هم طریقیّت، چه بهتر. بدین ترتیب است که پای پویش درونی و معنوی (که عرفان در معنای کهن خود شکلی از اَشکال این پویش درونی و معنوی است؛ و نیز چنین است سلوک اخلاقی) در زیست روشنفکری گشوده میشود. هر قدر که روشنفکر متناسب با نیازها، مقتضیات و مطالبات زیست روشنفکری در جامعهای خاص، مجهّز باشد، دوام و کیفیّت کار روشنفکریاش را بیشتر تضمین خواهد کرد. تداوم زیست روشنفکری در ایران نیازمند حدود بالای وارستهگی است. چنین روشنفکری، گاه تنها پناهگاهاش کلمات است. امّا افسوس که جهان کلمات جهانی ظریف و شکننده است و برای پناه گرفتن کافی نیست. این است که در جهانی که ما در آن زندهگی میکنیم چه بسیار روشنفکرانی که به مواد مخدّر پناه میبرند و عمر روشنفکریشان به پایان میرسد و تنها اَدایی بیمعنا از آن باقی میماند. این پایان غمانگیزی است. خودسازی از این جهت برای روشنفکر ایرانی ضروری است که زیست روشنفکری در اینجا گاه با آوارهگی همراه است و روشنفکر همانا آوارهی بالقوّهای است که در خورجیناش کلمه دارد؛ کلماتی که
گرسنهگیاش را رفع نمیکند و سرپناهی برای او نیست، امّا گاه ممکن است شعلهای برای مردمی باشد.
3
من روشنفکری را با کمترین وظیفهای که عموماً در دنیا او را در حال انجام آن در نظر می گیرند، تعریف کردهام. چنانچه وظایف روشنفکری را بیش از آن چه این تعریف حدّاقلی الزام میکند، لحاظ کنیم، کار او بیتردید دشوارتر خواهد شد. اینجا پرسشی اساسی مطرح میشود: مسؤولیت روشنفکر چیست؟ این پرسشی است که پاسخهای متنوّعی بدان داده میشود و پاسخ آن معمولاً بستهگی به جامعهای دارد که روشنفکر در آن زیست میکند. اقتضائات جوامع با یکدیگر متفاوت است و گاه زندهگیی اجتماعی در جامعهای معیّن چیزی را ایجاب میکند که شاید در هیچ جای دیگری ایجاب نکرده باشد.
در هر صورت، هر قدر دایرهی مسؤولیت روشنفکران وسیعتر ترسیم شود، الزامات زندهگیی روشنفکرانه بیشتر میشود و مسؤولیتهای اخلاقی او افزایش مییابد و برای برآوردن مطالبات اخلاقی و اجتماعیی مربوطه، حد و حدود خودسازیی روشنفکرانه افزایش مییابد. در این مورد اتّفاق نظری در میان صاحبنظران وجود ندارد. بهعنوان مثال، استیکرز با وامگیری از بحث جان دیویی دربارهی امور عمومی، از چهار مسؤولیت روشنفکر عمومی سخن میگوید: 1) «شناسایی و حفظ تمرکز شهروندان بر مسایل ملموس»؛ 2) کمک به خلق روشهای ابتکاری که از رهگذر آنها «خرد جمعی و منابع جمعی» بهصورت بهتری به راهحلهای آن مسایل معطوف میشود؛ 3) «خودآگاهی بخشیدن» به عموم مردم از طریق «هدایت مجدد نمادهای فرهنگیی سنتی و ساختن نمادهای فرهنگیی جدید بهمنظور خلق معانی و احساسات مشترک در باب منافع مشترک»؛ 4) «شناسایی، ارتباط برقرار کردن، و پوشش دادن حاشیهترین اعضای جامعه»، با این هدف که صدایشان شنیده شود و در مورد آنها اقدام عمومی صورت گیرد (Stikkers, 2010: 195). در جوامعی چون جامعهی ما انجام این وظایف، بس دشوار و پرهزینه است. تصوّر کنید روشنفکر بخواهد صدای بیصدایان جامعه بشود: نه تنها باید از وابستهگی و تعلّقات طبقاتیاش بریده باشد بلکه باید با قدرتهایی به مقابله بپردازد که از بیصداییی بیصدایان بهرهمند میشوند. برای کسی که سلاحی جز کلمه ندارد، انجام این همه وظایف دشوار چهگونه میسّر است؟ چه مایه هنر، معنا، غنا، و صفای وجود میخواهد تا اعتماد خلقی را جلب کند و اینها بدون گام نهادن در مسیر نوعی رشد و خودسازی چهگونه کسب خواهد شد؟!