زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

تأملی در جدال دو دین سبز و سیاه -مرتضی کریمی

سرآغاز: بعد از آن‌که من از جدال دین سبز و دین سیاه در ایران سخن گفتم اولین نقدی را که بدان وارد شد، دوست عزیزم مرتضی کریمی صاحب وبلاگ وجود داشتن نوشت و من آن را در زیر سقف آسمان منتشر کردم. حالا همان روال را یک‌بار دیگر طی می‌کنم و نوبت‌نوبت آن مطالب و مباحث را می‌آورم. برای ثبت در بایگانی زیر سقف آسمان! آخ ما دین سبز را در زیر سقف آسمان دوست داریم که مپرس!
[از دوره‌ی اول]

من از جدال دو دین سبز و سیاه در ایران سخن گفتم و برخی در این باره اظهار نظر کرده‌اند. دوست عزیزم آقای مرتضی کریمی با دقت و تفصیل بیش‌تری نظر داد و من از وی خواستم که نظرش را به‌عنوان بحث میهمان در وبلاگ قرار دهم و سپس، در مجال بعدی دیدگاه خودم را در باب این موضوع بیش‌تر توضیح دهم و بکوشم به برخی پرسش‌ها پاسخ دهم. مرتضی لطف کرد و ویرایش مجددی از نظر خود ارائه کرد که در زیر می‌آید. چون وی عنوانی برای کار خود انتخاب نکرده است من عنوانی برایش برگزیدم و آن را در داخل قلاب قرار دادم. این فرصتی است که از دوستان و صاحب‌نظران دیگر نیز دعوت کنم به این بحث وارد شوند و به میهمانی زیر سقف آسمان بیایند و به شکل گیری گفت‌وگویی جذاب‌تر کمک کنند. نکته‌ی دیگر این‌که برخی بر قلم وب‌نوشته‌های من ایراد گرفته‌اند و گفته‌اند که نمی توانند آن‌ را بخوانند. من از یک طرف با نصب نرم‌افزار نیم فاصله (به لطف یکی از دوستان) سعی کردم این مشکل را حل کنم. اما آقای کریمی توضیح داد که این مشکل را مخاطبانی دارند که از فایرفاکس وارد وبلاگ می‌شوند نه از اینترنت اکسپلورل. پس ظاهرا مشکل از گیرنده است نه فرستنده! در هر صورت امیدوارم این مشکل حل شود. لطفا دوباره خبر بدهید که آیا این مشکل برقرار است یا حل شده است. متشکرم.

[تأملی در جدال دو دین سبز و سیاه]

توضیح مسایل ایران از طریق مفاهیم طبقه، دارای گره­های کوری است که از پرداختن به آن در اینجا اجتناب می­کنم. اما من نیز موافقم که می­توان با استفاده از تحلیل فرهنگی و ارزشی (عامدا از به کار بردن واژه ایدئولوژی خودداری می­کنم) توضیح مناسب­تری از وقایع اخیر به دست داد. ضمن تاکید بر این نکته و توجه به اینکه تحلیل حسن محدثی بسیار بدیع و آموزنده است نکاتی را در «انتقاد» به این صورت­بندی نظری با شما در میان می­گذارم:

نخست؛ آیا مجازیم در اینجا از واژه «دین» استفاده کنیم؟ منظورمان از دین چیست؟ آیا برای این نوع از دین منشایی الهی قایلیم؟ آیا منظوری دورکیمی را مراد کرده­ایم؟ آیا دین یک نظام ارزشی (فارغ از منشا الهی یا انسانی) در نظر گرفته شده است؟ این نکته از نظر من مبهم است.

دوم: نسبت دادن رنگ سبز به حامیان موسوی نیازی به توضیح نداشته و برای همه ما تقریبا قابل فهم است. ضمن اینکه «رنگ»ها از ذات معنایی خاصی برخوردار نبوده و این ما هستیم که به آن­ها معنا بخشیده و یا یکی از معانی نسبت داده شده به آن در گذشته (رنگ آرامش و صلح ، نماد دین اسلام و فرزندان پیامبر… ) را برجسته می­کنیم، پیوند خوردن یک رنگ (یا هر نماد دیگری) با یک جریان اجتماعی می­تواند معنایی جدید، و چه بسا بی­ارتباط با معانی قبلی پیدا کند. اما در مورد مفهوم پردازی دوم، ارتباط میان رنگ سیاه و طرفداران احمدی­نزاد مشخص نیست. اگر شریعتی پیش از این تشیع سیاه را در مقابل تشیع سرخ قرار داد برای این است که جامعه زمان او نیاز به «خون» داشت و نه عزا، به حرکت و نه سکون، به حرارت نه رخوت. اما در اینجا از سویی، ارتباط این مفهوم­پردازی با نظام ارزشی و فکری رقیب موسوی مشخص نیست و از سوی دیگر، معلوم نیست که چرا «رنگ سیاه» در مقابل رنگ سبز نشانده می­شود. آیا رنگ سیاه دارای بار معنایی و نمادین خاصی است که بر خواننده آشکار نیست؟

سوم: مهمترین ایرادی که می­توان بر این صورت­بندی نظری وارد کرد منبع کسب اطلاعات است. اگر چه مراجعه به یک یا چند متن گویا و معرف (در اینجا اعلامیه موسوی) می­تواند ما را به تحلیلی مناسبی برساند، اما من فکر می­کنم که الف) اگر قرار است این روش اتخاذ شود حتما باید اعلامیه یا متنی گویا از رقیب نیز مد نظر قرار گیرد تا تحلیلی مقایسه­ای صورت پذیرد. در غیر این صورت قسمت مهمی از واقعیت نادیده گرفته شده و این تحلیل ما را به تفاسیر غیرواقعی رهنمون می­شود. ب) این تحلیل بیشتر از منظر علم سیاست ارزشمند است تا جامعه­شناسی. مگر آنکه قرابت بسیار زیادی مابین رهبر جنبش و افراد جامعه وجود داشته باشد که به نظر من در جریان اخیراینگونه نبود. نه تنها که موسوی فردی شناخته شده نبوده و نیست بلکه مدت زمان آشنایی با وی بسیار کوتاه است. ج) جنبش اخیر و «رنگ سبز» بسیار فراتر از آن چیزی است که بشود آنرا به موسوی (حتی اگر او را بلندگو یا سخن­گوی مردم در نظر بگیریم) تقلیل داد. اگر چه بیانیه موسوی گویای بسیاری از خواست­ها و اعتقادات مردم بود، اما بسیاری از خواست­ها و علایق گروه­های مختلف را نیز ناگفته می­گذاشت. به عنوان مثال نسبت دادن رنگ سبز از سوی آقای موسوی به ائمه اطهار فقط بخش کوچکی از واقعیت این رنگ را در بر می­گرفت نه کل آنرا. ضمن آنکه «رنگ سبز» از چنان رتوریکی برخوردار شده بود که اجازه نمی­داد کسی برای آن تعیین تکلیف بکند، بلکه تعیین خیلی از چیزها را او بود که تعیین می­کرد.

اگر به جای آنکه این جریان اجتماعی را در قالب مفاهیم از پیش تعیین شده و مبهمی همچون «دین»، «دین سنتی/ دین اصلاحی»، «دین طبقه پایین/ دین طبقه روشنفکران (روشنفکری مذهبی)» بریزیم، به خود واقعیت و کنشگران آن بیشتر توجه نماییم می­توانیم به نتایج بهتر و صورت­بندی­های رساتر (نظیر همین صورت­بندی که حسن محدثی کرده است) دست یابیم. موسوی یکی از کنشگران این جریان اجتماعی عظیم است، که حتی فردیت او چندان اهمیتی نداشت و مردم ایران در این میانه از «فرد» گذشته و به تعبیر خاتمی به «راه» رسیده بودند. از نظر من حتی خاتمی بیشتر محصول این جریان اجتماعی بود تا سازنده آن.

یکی از ایرادات تحلیل طبقاتی این است که می­توان نشان داد طبقات مختلف در این جنبش حضور داشتند و نه فقط طبقه متوسط (اگر مفهوم طبقه را بپذیریم). اما به همین ترتیب می­توان این ایراد را در اینجا وارد ساخت که افراد مختلف با اعتقادات مختلف در این جنبش حضور داشته­اند. حتی آنهایی که شاید به هیچ دینی معتقد نبودند. در اینجاست که جای خالی تعریف از دین نمایان می­شود. منظور از دین چیست؟

چهارم: اگر دین را به همان معنای رایجش بگیریم، یعنی امری که بیشتر گویای یک واقعیت تاریخی با هسته جامد تاریخی است که برخی روشنفکران مذهبی معتقدند به مرور زمان لایه­هایی از آن تغییر کرده و اینک به ما رسیده است، مشکلی به وجود می­آید.

هردوی این دو نظام ارزشی معتقدند که «اسلام ناب» بوده و هسته اصلی تاریخی از صدر اسلام به دست و دامان آنها افتاده است. هر دوی آنها معتقدند «انقلاب ناب» هستند. همانطور که ملاحظه می­کنید «اسلام» یا «انقلاب» را دارای یک هسته سفت و ثابت که قابل انتقال است در نظر گرفته­اند. هر دوی این دو نظام ارزشی خود را دین آزادی بخش از سلطه، دین شادی و سلامت، و حتی عقلانیت و ملیت می­دانند.

فراموش نکنیم که «ما می­توانیم» و «بیایید ایران را دوباره بسازیم» شعار همین افراد است که به «سیاه» نسبت داده می­شوند. سال «نوآوری» از طرف همین افراد نامگذاری شده است. همین گروهند که به حق (با روش درست یا غلط) به حاشیه­ها و روستاهای ایران توجه بیشتری کرده­اند، همین افرادند که به دنبال مهندسی اجتماعی و حتی فرهنگی، یعنی استفاده و کاربرد عقلانیت در سطح اجتماع (چه بخواهند و چه نخواهند!) و یکسان­سازی فرهنگ از طریق استفاده تاثیرگذار از تلوزیون و رسانه­های دیگرند. حتی اگر بگوییم این «عقلانیت» در اختیار نظام ارزشی غیر عقلانی و وحیانی آنها قرار گرفته است. همین افرادند که با برگذاری مراسم مختلف در ارتباط با ظهور امام زمان و… مدعی ایجاد شادی واقعی­اند. همین افرادند که معتقدند اسلام در دنیا در خطر است و آنها تنها مخالف سرسخت استکبار جهانی در جهانند.

حتی طرفداران موسوی و به ویژه خودش با هیچ کدام از این حرفها مشکلی ندارند، اما با روش اجرا و تظاهرات آن مشکل دارند. به نظر من چیزی که این دو را از هم جدا می کند نوع دین آنها نیست. دین در اینجا یک لاک یا نما بیشتر نیست. ممیزه اصلی «میزان تن­دادگی به گفتمان مسلط جهانی» است. لیبرالیسم یا نئو لیبرالیسم! اما این فقط لایه دوم در جریان تحلیل و پرده برداری از این واقعیت اجتماعی است. به نظر من مسآله اصلی بر سر چیزهایی اساسی­تری است: بر سر اینکه آیا خدا می­تواند به طور مستقیم در کار مخلوقات و کار جهان دخالت کند یا خیر؟! آیا امام عصر می­تواند یک مملکت را به جای دولت ( که یک موجودیت انسانی است) مدیریت و از آن در مقابل نیروهای مخالف (مردم، سه کاندیدای متحد که چهار جریان عظیم اجتماعی اصلاحات، سازندگی، اصولگرایی کلاسیک و حتی حوزه علمیه را با خود همراه دارند، قوای خارجی از جمله آمریکا و تقریبا تمامی نیروهای جهانی از جمله سازمان ملل و اتحادیه اروپا… ) حمایت کند یا خیر؟! عقل و خرد و محاسبات انسانی تا چه میزان در کار عالم دخیل هستند؟ در چه مسیری باید از آن استفاده کرد؟ عقل باید در خدمت انسان باشد یا وحی؟ حوزه، قلمرو و قدر عقل و وحی چیست و تا کجاست؟ به نظر من با طرح این پرسش می­توان به گونه­شناسی مناسب­تری دست یافت.

No comments yet»

بیان دیدگاه