سرآغاز (توضیحات محدثی): برادر گرامی جناب آقای دکتر محمدجواد پیرمرادی استاد محترم دانشگاه امام حسین پاسخهایی که حین مناظره دادهاند را کافی ندانستهاند و علاقهمند بودهاند که بهطور مکتوب به مطالب بنده در مناظرهی حضوری (که متن آن قبلاً در همینجا منتشر شد) پاسخ بدهند. بنا به درخواست ایشان و به احترام ایشان، متن پاسخ مکتوب ایشان نیز در اینجا منتشر میشود. در آینده اگر مجالی داشته باشم، پاسخی کوتاه به این مطلب خواهم نوشت. من در متن ایشان تغییری ندادهام الا اینکه در وسط متن ایشان مطالبی از بنده نقل شده است که برای تشخیص آن، من آن را در درون قاب قرار دادهام تا از نوشتههای ایشان متمایز شود و خواننده دچار خطای تشخیص نگردد.
بسماللهالرحمنالرحیم
هوالحکیم
پاسخ های دکتر پیرمرادی به سؤالات و مباحث دکتر محدثی در مناظره شفاهی
اشاره
بعد از اتمام مناظره شفاهی آقایان دکتر پیرمرادی و دکتر محدثی، وقتی تصمیم به انتشار متن مناظره گرفتیم، آقای دکتر پیرمرادی معتقد بود بدلیل اینکه جلسه شفاهی همیشه محدویتهای خودش را دارد، سؤالات و شبهات زیادی را که آقای دکتر در مناظره مطرح کرده بود، بی پاسخ مانده بود و ناقص بود، بایستی در متنی که برای انتشار آماده میشود به ایشان فرصت داد تا پاسخهای خود را تکمیل کنند. دکتر پیرمرادی گفت آقای دکتر محدثی نظر خود را در جلسه بخوبی بیان کرد ولی من نتوانستم چون زمان اجازه نمی داد. طرح شبهات زمان زیادی نمی خواهد ولی پلسخش وقت زیادتری می خواهد و حوصله شنونده را هم باید لحاظ کرد. متن زیر پاسخهای تکمیلی دکتر پیرمرادی به مباحث و سؤالات دکتر محدثی است که در بخش دوم مناظره شفاهی به آنها پرداخته شد.
آقای دکتر محدثی تحت تأثیر دورکیم ماهیت امور مقدس نزد مخالفان انبیا و انبیا را یکسان تلقی نموده و تفاوت آنها را تنها کمی و عددی دانسته است،گویی تفاوت دین انبیاء با ادیان شرکآلود در این است که در ادیان شرکآلود تعداد مقدسات زیاد است ولی در ادیان توحیدی فقط یک مقدس وجود دارد. درحالیکه از نظر انبیاء آنچه در ادیان ابتدایی مقدس میشمارند اصلاً صلاحیت تقدس بخشی ندارند همان طور که چیزهایی که آنها خود میسازند و میپرستند اساساً صلاحیت پرستش ندارند. دورکیم هم تفاوت ادیان ابتدایی و توحیدی را در تعداد الههها و مقدسات میدانست؛ در حالی که یک تفاوت بنیادین و کیفی بین ادیان ابتدایی و ادیان توحیدی وجود دارد. در ادیان ابتدایی انسان در اسارت توهماتی برخاسته از جهل بود؛ انسان در غل و زنجیرهایی گرفتار بود که نادانیاش آنها را بر دست و پایش بسته بود. خداوند پیامبران را فرستاد تا انسانها را از این خرافات آزاد کنند. بنابراین بر خلاف این نظر جامعهشناسان هیچ شباهتی بین دین نبوی و این ادیان شرکآلود وجود ندارد.
آقای دکتر محدثی اموری را که به ناحق مقدس انگاشته میشوند با امور مقدس واقعی خلط کرده است؛ امور مقدس واقعی دست و پای آدمیان را نمیبندد، بلکه آنها را آزاد میکند؛ چنان که قرآن کریم در وصف پیامبر خدا میفرماید: "پیامبر مردم را به نیکی ها سفارش میکند و از بدیها باز میدارد و بارهای سنگین را از دوش آنها برمیدارد و زنجیرهایی را که بر دست و پایشان بسته اند، از دست و پایشان بازی میکنند (اعراف 157).
آقای دکتر محدثی می فرمایند عالمان دین یهود تعطیلی شنبه را وضع کردهاند؛ اما مردم گرسنه محتاج به کار برای گذران زندگی، به مسیح(ع) شکایت کردند و مسیح(ع) فرمود شنبه برای انسان است نه انسان برای شنبه. اما آقای دکتر براساس یک روایت تحریفشده سخن میگویند. اولاً تعطیلی شنبه را عالمان یهود وضع نکردند، بلکه تعطیلی شنبه دستور خداوند بوده است: مردمی که شش روز از هفت روز را کار کرده اند، یک روز را باید به عبادت خداوند اختصاص میدادند، ولی یهودیان دنیا طلب و زیاده خواه ،خود با کلاه شرعی تعطیلی شنبه را نقض می کردند . و حضرت مسیح هم صریحا اعلام کرد برای تعطیل کردن احکام دین یهود نیامده است بلکه او خود از انبیاء بنی اسرائیل بوده است و دین مسیح دنباله و ادامه دین یهود بوده است. چنانچه درقرآن کریم صراحت دارد و در انجیل هم آمده است که حضرت مسیح تورات را تصدیق کرده است، از سوی دیگر تعطیلی یک روز از هفت روز هفته مردم را گرسنه نمیکند و اطاعت از خداوند در مراعات تعطیلی شنبه برای انسان شدن آنها لازم بوده است، حیوانات تنها ذکر و فکرشان خوردن و خوابیدن است و عبادت خدا برایشان معنا ندارد ولی انسانیت انسان نیاز به حمایت دارد و این امر بدون عبادت پروردگار ممکن نیست. همان طور که بدن انسان به غذا نیاز دارد،روح آدمی هم همینطور است و این غذای روح با اتصال به سرچشمه هستی یعنی عبادت خداوند حاصل می شود. مردم بطور طبیعی بخاطر ویژگی های طبیعی حیوانی که دارند سراغ غذا برای رفع کمبودهای جسمانی می روند ولی برای رفع کمبودهای روحی باید قدری به خود فشار بیاورند و اصطلاحا تربیت شوند.این است که خداوند حکیم و مهربان از طریق انبیاء با وضع مقررات خاصی آنها را به عبادت وا میدارد تا انسانیت آنها رشد کند و کامل شود.هرچند طبیعت حیوانی انها را خوش نیاید.به همین دلیل قران کریم وقتی می فرماید از صبر و نماز کمک بگیرید اضافه میکند این کار جز برای خاشعان دشواراست( بقره 45). خداوند با دستورات خودش و واجب کردن بعضی کارها و تحریم کردن بعضی از امور، علاوه بر اینکه برنامه ای برای تکامل انسانیت انسان ارائه میدهد ، راهی برای امتحان مدعیان ایمان و مومنان واقعی پیشنهاد می کند . یعنی ایمان آوردن به صرف ادعا محقق نمی شود بلکه مدعیان ایمان باید امتحان شوند و واجبات و محرمات برای همین است. اما یهودیان دنیاطلب در این امتحان الهی رفوزه شدند و حرمت تعطیلی روز شنبه را شکستند. و حضرت مسیح برای جلو گیری از حرمت شکنی تلاش کردند نه مخالفت با دستور خداوند که برای امتحان یهودیان بود.
واژگانی چون آخوند و روحانیت امروزه در مورد عالمان مسلمان به ویژه در ایران درباره عالمان شیعی به کار برده میشود که پیامبر اسلام آنها را برتر از انبیاء بنیاسرائیل شمرده است .(روایت مسلم و معتبر از رسول خداص: علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل). وقتی آقای دکتر می فرمایند بدترین توهینها در کتب مقدس به آخوندها و روحانیت شده است، برای دانشجویانی که نه به قرآن تسلط کافی دارند و نه به تورات و انجیل . واصلا فرصت مراجعه به این کتب را ندارند، قطعاً سوءتفاهم ایجاد میشود . قرآن کریم روحانیت هر دینی را (بر خلاف فرمایشات آقای دکتر محدثی) به حمار تشبیه نکرده است؛ بلکه کلیه یهودیانی را که به علم خود عمل نمیکنند به الاغی که کتاب حمل می کند تشبیه کرده است چه روحانی باشند یا نباشند. ترجمه آیه چنین است" مثل کسانی که تورات را بر دوش میکشند ولی آن را عمل نمیکنند مانند الاغ هایی است که کتاب حمل میکنند .( جمعه4) حتی اگر مصداق آیه را عالمان دین یهود هم بدانیم باز هم مخاطب آیه یک گروه خاص از علمای یهودی است نه عالمان مسلمان و علمای ادیان دیگر. هر جا در قرآن کریم از تحریف دین توسط عالمان سخن گفته، باتفاق نظر همه مفسران جهان اسلام و روایات اسلامی منظور علمای یهودی بوده است نه همه عالمان. علت این تعمیم نابجا توسط آقای دکتر چیست؟ این نوع مغالطه در فرمایشات دکتر را ما در فلسفه مغالطه جزء و کل می نامیم . البته این عارضه در میان تجربه گرایان و پوزیتیویستها که در میان جامعه شناسان اکثریت را دارند امری طبیعی است. علت اینکه فلاسفه گذشته استقراء را دارای اعتبار منطقی نمی دانستند و امروزه نیز فیلسوفان علم برآن نظریه که استقرا اعتبار منطقی ندارد، صحه می گذارند همین مغالطه است. استقراگرایان همیشه حکم جزء را به کل سرایت میدهند. و همین کاربه سستی استدلالهای آنها دامن می زند. بنابراین ما نمی توانیم عملکرد بعضی از عالمان یهودی و عملکرد کلیسا را به حساب همه عالمان دین بگذاریم.
آقای دکتر محدثی در فرمایشات خودشان علمای یهود را ( که در واقع بخش کوچکی از علما هستند) مساوی با کلیه علما گرفته است و توبیخ عالمان بیعمل یهودی توسط قرآن را نیز به همه عالمان نسبت داده است، پیامبران را مخالف تقدس دانسته است پیامبران را مخالف عالمان دین شمرده است ؛ گویی که پیامبران آمده اند تا با عالمان دینی مقابله کنند. . نتیجه منطقی که از این تعابیر آقای دکتر میتوان اخذ کرد این است که گویی دین آن چیزی است که نزد عالمان دینی است و پیامبران برای مقابله با دین ظهور کرده اند. بنظر می رسد اشکال کار آنجا باشد که آقای دکتر محدثی با پیروی از جامعه شناسان همین رفتارها را مساوی با دین می گیرند و آنچه را که دین واقعی است دور از دسترس بشر می دانند. البته اقای دکتر در این فرمایشات تعریفی هم از دین ارائه نکردند همان معنای مورد نظر جامعه شناسان را مسلم گرفته اند که همان رفتارهای پیروان منتسب به دین است.
آخرین نکته آقای دکتر این بود که من مردمشناسی را به جای جامعهشناسی گذشته ام. ولی حقیقت این است که این دو علم تفاوت بنیادی ندارند. تنها تفاوت در این است که آنچه معروف به جامعه شناس و جامعهشناسی است از کشورهای غربی و صنعتی شروع کرده است ولی آنچه به نام مردمشناسی است از کشورهای غیرغربی آغاز کرده است. ماهیت کار هر دو گروه یعنی جامعه شناسان و مردم شناسان یکی است و آن شناخت جامعه و مردم جامعه و فرهنگ جوامع است. تنها تفاوت آنها تفاوت در نوع جامعه مورد مطالعه است و طبعاً نسخههایی که برای تصمیمگیری نظام سرمایهداری ارائه میدهند متفاوت است. مردم شناسان هم در واقع جامعهشناسی میکنند اما جامعه ای بافرهنگ و ساختار متفاوت از جامعه غربی را مطالعه میکند.
سخن این است که غربیها برای چی نیاز داشتند که جوامع غیر غربی و به اصطلاح آقای دکتر محدثی مردم غیرغربی را بشناسند. بلی آقای دکتر درست می فرمایند جامعهشناسی فرزند استعمار نیست ولی برای شناخت جوامع غیرغربی جامعهشناسی ابزارمناسبی برای استعمار غرب بوده است همچنان که علوم تجربی طبیعی و فنی هم چنین نقشی داشته است . مسئله این است که جامعهشناسی دین در خدمت به استعمارغرب رشد فراوانی کرده است. البته با تغییر اسم جامعه شناسی به مردم شناسی هنگامی که جوامع غیر غربی را مطالعه می کند بحران و چالش برطرف نمی شود .
مثالهایی که آقای دکتر از تاریخ اسلام و مسیحیت میزنند و عالمان ادیان مختلف را در یک ردیف قرار میدهند جنایتهایی که یک تیپ یعنی عالمان یک دین مثلا کلیسا یا بعضی عالمان یهودی انجام میدهند همه بر اساس همان مغالطه جزء و کل و روش استقرایی به همه عالمان نسبت داده می شود و رنگ تبلیغ علیه بعضی از عالمان دین خاص را به خود می گیرد . تعابیری که در قرآن و انجیل علیه عالم نمایان یهودی است نباید بگونهای تعبیر شود که علمای اسلامی و فقهای مسلمان را که خود اینگونه بیدینیهای عالم نمایان یهودی را محکوم میکنند در برگیرد. اگر در طول تاریخ بعضی عالم نمایان دنیاطلبی با حاکمان طاغوتی همکاری کردهاند به این معنا نیست که کلیه عالمان دین صرفا بدلیل شباهت در لباس و پوشش با آنها همعقیده اند. در انقلاب اسلامی خودمان شاهد بودیم که چند نفری از عالم نمایان بی سواد درباری با شاه همکاری میکردند ولی اکثریت عالمان دین به ویژه در ایران همواره با طاغوتهای زمان درگیر بودند. به همین دلیل همواره مورد غضب دیکتاتورها بودند. زندان های شاه پر بود از عالمان دینی و حتی طرفداران عالمان دینی.
در باره نکاتی که آقای دکتر محدثی در مورد جایگاه عالمان دینی مطرح کردند و به نتیجه رسیدند که همین جایگاه در غرب سبب جدایی دین از سیاست شده ، باید عرض کنم اگر مردان و زنان مسلمان سبک زندگی خود را از عالمان دینی نیز اخذ میکنند این امری عقلایی است و با فلسفه نبوت کاملا سازگار است. اگر پیامبر آمده است تا سبک زندگی مردم را تغییر دهد و با ازادی آنها از اسارت جهالتها و خرافات زمینه ارتقاء انسانیت آنها را فراهم نماید و برای این منظور کتابی آورده است طبعا باید متخصصانی باشند که حکم خدا را از این کتاب برای مردم قرائت نمایند چون همه مردم فرصت متخصص شدن در دین را ندارند ناگزیر باید به متخصص مراجعه کنند همانطور که هنگام بیمار شدن باید به پزشک مراجعه کنند و طبعا این قضیه سبب اعتماد مردم به عالمان دین میشود و بعضی عالم نمایان از این اعتماد سوء استفاده می کنند. لذا جرم عالمان قلابی را نباید به حساب علمای متقی و به حساب دین بگذاریم و برای حل مساله صورت مساله را پاک کنیم.کاری که در غرب صورت گرفته در واقع پاک کردن صورت مساله به جای حل آن بوده است. اگرکلیسا خطا کرده این امر نباید به حذف دین از صحنه اجتماعی و در نتیجه سبب خسارت های جبران ناپذیر ناشی از دوری مردم از دین شود.
اگر سعادت هر انسانی به این وابسته است که سبکی زندگی خود را بر اساس دستورات خداوند پایهریزی کند و انتخاب کند عقلا اجتناب ناپذیر است مراجعه به متخصصان دین برای اخذ دستورات خداوند.
بنابراین اگر فقها در تاریخ اسلام فتوا می دهند و مردم بر اساس آن فتوا که در واقع برخاسته از اجتهادی عمیق و زحمتهای طاقت فرسا ست عمل میکنند این که دقیقا فتوای عقل است چرا ما فکر می کنیم به زنان در اطاعت از فقها ستم شده است. مطالعه تاریخ زندگی فقها و بر کرسی فتوانشستن آنها نشان از زهد و بی اعتنایی شدید اکثریت فقها نسبت به دنیا و حکایت از این دارد که هوای نفس در فتوای انها کمترین دخالتی ندارد. احتیاطهایی که فقها در فتوا دادن دارند به همین دلیل است. فتوای فقها در واقع مستند به آیات قرآن و سخنان رسول خدا و امامان معصوم است. نقش همین فتواها در مقابله با استعمار گران، فتوای میرزای شیرازی مبنی بر حرمت استعمال تنباکو و نجات کشور از استعمار انگلیس هرگز فراموش نمیشود.
تعجب است از آقای دکتر که به دیدگاه اسلام که زنان را به کار کردن بیرون از خانه اجبار نکرده است و مسئولیت تامین هزینه زندگی مشترک را بر دوش مردان نهاده است به عنوان یک عیب مطرح می نماید و آن را نوعی ستم اسلام به زنان تلقی می کنند یا اینکه زنان باردار می شوند و باید از کودکانشان پرستاری کنند را نوعی نقص برای آنها تلقی می کنند و آن را بر گردن فقها می اندازند. در حالیکه این قانون خلقت است که جنس مؤنث را به خاطر ویژگیهای خاص عاطفی و روحی مسئول حفظ کودکان قرار داده و در دوران بارداری و شیردهی و حفاظت از نوزاد، جنس مذکر باید غذای جنس مونث را فراهم نماید. این اختصاص به انسان هم ندارد در همه حیواناتی که تولید مثل دارند این قاعده حکمفرماست. این یک حسن برای زنان است که اسلام آنها را معلمان سر خانه قرار داده است و وظیفه تأمین معاش خانواده را از دوش آنها برداشته است. چرا ما به تقلید از ایدئولوگهای نظام سرمایهداری فکر می کنیم اگر کارهای سخت کارگری و عملگی را به زنان هم واگذار کنیم به آنها خدمت کرده ایم. بسیاری از کارهای سختی که در غرب به اسم آزادی کار برای زنان به زنان سپرده می شود با روح و جسم لطیف آنها سازگار نیست . اسلام هرگز نگفته است که زنان در کار اجتماعی شرکت نکنند، در صدر اسلام زنان همانطور که در انتخاب مدیریت و رهبری مسلمین دخالت داشته اند در جنگها هم شرکت میکردند ولی اجباری در کار نبود. خدمت نظامی اجباری برای زنان در کار نبود. کار اجباری برای زنان نبود. اگر امروز نظام سرمایهداری به خاطر اینکه نیاز به کارگر ارزان دارد و تبلیغ روی کارکردن زنان در بیرون از خانه دارد و این را نباید به حساب خدمت به زنان بگذاریم. نظام سرمایهداری میخواهد از خدمات زنان به قیمت ارزان استفاده کنند و استثمار زنان را به نام آزادی زن تعبیر میکند. اگر اسلام دستور داده است که زن باید از شوهرش اطاعت کند: این دستور برای حفظ نظام خانواده است. در حالت عادی زن و شوهر کارهای خود را در هماهنگی با یکدیگر و با تفاهم و همفکری انجام میدهند و کسی به کسی دستور نمیدهد. در زندگی خانوادگی اسلامی مرد حتی نباید به زن دستور دهد این فتوای همه فقهاست. اسلام نگفته وظیفه زن بچهآوری و نگه داری بچه است. این وظایف در قانون آفرینش بین زن و مرد تقسیم شده است ولی در همین وضعیت اسلام می گوید اگر زن بخواهد می تواند به خاطر شیر دادن به بچه از شوهرش مزد بگیرد. در اسلام زن وظیفه ندارد برای شوهرش غذا بپزد. در اسلام تحصیل زنان در دانشجویی و دانشمند شدن هیچ محدویتی ندارد. اگر اسلام گفته است زن بدون اجازه شوهر از خانه بیرون نرود این در حالت عادی و زندگی طبیعی مصداق پیدا نمیکند. در حالت عادی هیچ گاه مردی زنش را مجبور به ماندن در خانه نمیکند بلکه در هنگام اختلاف و نزاع است که باید یک نفر قضیه را مدیریت کند. باید برای جلوگیری از نزاع یک حرف به کرسی بنشیند و چون در قانون خلقت مرد است که عاشق زن میشود و عشق مرد به زن است که سنگ بنای زندگی خانوادگی ست زن معشوق است و باید دوست داشته شود . در موارد نزاع برای اینکه عشق مرد به زن که قوام زندگی به آن بستگی دارد مخدوش نشود اسلام مدیریت خانوادگی را به مرد سپرده است. اصلا مساله زن سالاری و مرد سالاری نیست که تحت تاثیر فمینیسم رواج پیدا کرده است .مسأله دوام زندگی است که روی عشق مرد به زن استوارست. و چون در واقع چنین است اسلام واقعگرا برای حفظ خانواده از زن خواسته است به عشق شوهر احترام بگذارد و از او اطاعت نماید. البته اگر نزاع به این طریق حل نشد باید به راهکارهای دیگر متوسل شد که در متون اسلامی آمده است و از بحث ما خارج است.
راجع به نکته دیگری که آقای دکتر محدثی فرمودند که سیطره دین و علمای دینی در گذشته در غرب سبب شد که در غرب دین را از امور سیاسی و اجتماعی جدا کنند باید اضافه کنم که جداکردن دین از سیاست و امور اجتماعی مطمئناً به ضرر جامعه تمام میشود: چون خداوند دین را و انبیاء را فرستاده است تا زندگی اجتماعی مردم را اصلاح کنند، تا دنیای مردم را اصلاح کنند و زمینه رشد و کمال آنها را فراهم نمایند، اگر دین از صحنه زندگی اجتماعی و صحنه جامعه خارج شود و در سیاست دخالت نکنند آن وقت دیکتاتوران همه سرنوشت بشر را تحت سیطره خود قرار میدهند. چنانکه امروزه شاهد هستیم که دنیا در دست چه ستمگرانی است. با کنار زدن دین از صحنه سیاست و حاکمیت سکولاریزم ، نظام سرمایهداری بر زندگی فردی و اجتماعی مردم سیطره پیدا کرده است. روشنفکران در غرب با کنار زدن دین از صحنه اجتماع، قانون جنگل را ،که در آن حق با کسی است که زورش بیشتر است بر جامعه بشری حاکم کردند. حاکمیت نظام سرمایهداری در مدیریت جهان و ایدئولوژی توسعه ثروت به هر قیمت باعث توسعه تروریسم و جنگ و اختلاف بین ملتها و بحرانهای روحی و اخلاقی و دو جنگ بزرگ جهانی در فاصله زمانی کوتاه و قتل عام میلیونها انسان شده است. داعش محصول ایدئولوژی توسعه در نظام سرمایهداری سکولار و لائیک است ربطی به اسلام سیاسی ندارد. اگر در گذشته بعضی از روحانینمایان و بعضی از عالمنمایان با دیکتاتورها همکاری کردند این سبب نمیشود که ما دین را از عرضه زندگی اجتماعی مردم حذف کنیم و آنها را از چاله در آورده و در چاه بیندازیم. امروز سبک زندگی که نظام سرمایهداری مستقل از حاکمیت دین برای بشر به ارمغان آورده است خانواده را متلاشی کرده است و بحرانهای روحی و اخلاقی وحشتناکی علاوه بر الودگی محیط زیست ایجاد کرده است و آلودگیهای اخلاقی؛ فساد اجتماعی، آدمکشی، جنگ های مداوم ثمره تمدنی فاقد حضور دین در صحنه اجتماعی است .
انبیا علیهمالسلام هیچ گاه با ستمگران سازش نکردند. انبیا هرگز دست در دست ستمکاران نگذاشتهاند. پیامبران همواره در مقابل خود چهرههای ستمگری مانند نمرود، قیصر و فرعون و ابوسفیان و امثالهم داشتهاند. پیامبران همیشه منادی برادری و برابری و صلح و دوستی بودهاند، ما این را فراموش میکنیم و فقط به دلیل سوء استفاده بعضی از دشمنان دین و عملکرد بعضی از نفوذیها در لباس دین، فتوا به جدایی دین از صحنه اجتماعی میدهیم و بجای حل مسأله صورت مسأله را پاک میکنیم. سؤال میکنم آیا نظامهای سیاسی سکولار امروزی که در لجبازی با کلیسا به وجود آمده است با توجه به عملکرد فوق الذکرآیا به نفع بشر عمل کرده است؟ من عملکرد کلیسا، بعضی علمای یهودی و تعداد اندک علمای درباری در دوران شاهان در ایران اسلامی را تایید نمی کنم ولی معتقد نیستیم که برای حل این مشکل باید دین را از سیاست جدا کرد چون پیام الهی که برای هدایت بشر نازل شده است همواره سیاسی بوده است و پیامبران از همان روز اول اعلام رسالت خود با ستمگران درافتادند و باصطلاح در سیاست دخالت میکردند.
دکتر محدثی جامعهشناسی دین برای این بوجود آمده که نقش دین را در ساماندهی جامعه بحرانی نشان دهد. با توجه به آن خاطره تلخی که مردم اروپا از دین دارند و سلطه کلیسا در قرون وسطی، مشکلات و نزاعهای دینی قرن 17 و موضع نیروهای دینی در انقلاب فرانسه که به جای اینکه طرف مردم باشند جانب اشراف فئودال را میگیرند، این باعث ضربه بزرگتری به دین میشود و چون انقلاب فرانسه پیروز میشود دین در جبهه ضد انقلابیون قرار میگیرد و این مسأله اعتبار و هیمنه دین را بیشتر زیر سؤال میبرد، به خصوص در فرانسه. در حالی که دین در آمریکا در مقایسه با فرانسه جایگاه مثبتی دارد با توجه به عملکرد نیروهای دینی. سخنی آقای دکتر پیرمرادی درست است که بزرگان جامعهشناسی همهشان بیدین هستند: مارکس که ضد دین است، دورکیم بیدین است، وبر میگوید نسبت به موسیقی مذهبی ناشنواست. دورهای است که اغلب متفکران اجتماعی بیدین هستند. اعتقاد مشترک همه متفکران قرن نوزدهمی جز چند استثنا این است که دین روبهزوال است. دکتر پیر مرادی تا اینجا درست میگوید، ایشان همین جا متوقف شده و جامعهشناسی دین را در قرن 19 دیده است ولی جامعهشناسی رشد کرده است و عوض شده است. جامعهشناسی یک تاریخ طولانی دارد و میتوانیم در چهار مرحله از جامعهشناسی سخن میگوییم: پیش تاریخ جامعهشناسی، تاریخ اولیه جامعهشناسی، مرحله گسترش وتثبیت جامعهشناسی، و مرحله پساجامعهشناسی. ما اکنون در مرحله پساجامعهشناسی هستیم. در این فرآیند جامعهشناسی دین هم دگرگون شده است. امروز جامعهشناسی دین از این دفاع نمیکند که خدا وجود ندارد؛ آخرت وجود ندارد. جامعهشناسی امروز برعکس میگوید لازمه جامعهشناسی دین این نیست که ما متافیزیک را رد کنیم خدا را ردکنیم. منتها اقتضای کار ما این است که بگوییم ما صلاحیت بحث در باره خدا و معاد را نداریم. |
.
در خصوص اظهارات جناب دکتر محدثی درباره تاریخ و فرایند جامعه شناسی، اگر معنای سخن ایشان این است که جامعه شناس امروزی دیگر پوزیتیویست نیست و لذا درباره درستی و نادرستی گزارههای دینی داوری نمیکند، من از این امر استقبال میکنم و حق هم همین است که چنین باشد و نقد من متوجه این دسته از جامعهشناسان نیست بلکه متوجه آن دسته از جامعهشناسان پوزیتیویستی است که گزارههای غیرعلمی ( متافیزیکی و دینی و اخلاقی) را نادرست یا بیمعنا میشمارند. درست است که این سران جامعهشناسی متعلق به قرن نوزدهم هستند اما برای کشور ما قرن بیست ویکمی هستند. آثار غالب این جامعهشناسان بیدین در دهه دوم انقلاب اسلامی و تقریبا در آغاز قرن بیست ویکم ترجمه و چاپ شده است. بنابراین برای ما هنوز تازه هستند و اکنون دانشجویان ما غالبا پایاننامههایشان را و نویسندگان دیدگاههایشان را تحت تاثیر کتابهای همین سران بیدین جامعهشناسی بهعنوان رساله و کتاب ترجمه و چاپ میکنند، مقالات اکثر اساتید و دانشجویان جامعهشناسی در مورد همین چهرههای بیدین جامعهشناسی است. چهره های جدیدی امثال ذاکرمن هنوز در خود غرب هم بهعنوان چهرههای برجسته جامعهشناسی در قیاس با چهرههای بیدین قرن نوزدهم تلقی نمیشوند.
فرمایشات آقای دکتر محدثی مبنی بر اینکه دین ناب حقیقی نزد خداست و ما با دینی سرو کار داریم که در تاریخ بروز میکند و اینکه چیزی به نام اسلام ناب نداریم. دینی که در تاریخ محقق میشود رنگ و بوی تاریخ را میگیرد. رنگ و بوی زمینه را میگیرد آغشته میشود به فرهنگ و ادامه صحبت هایشان، به نظر من ، همان ادعای اولیه من را مبنی بر اینکه نگاه جامعهشناختی برای شناخت حقیقت دین ناکارآمد است و منجر به نفی دین میشود را بیشتر اثبات میکند. من انتقادات مختلفی به فرمایشات آقای دکتر دارم. آقای دکتر همواره مانند جامعهشناسان دیگر رفتار عالمان دینی را معادل با دین میگیرند و این معادله از نظر من قابل قبول نیست و دین لزوما نمیتواند با رفتار دینی پیروان دین یکی باشد. ما تنها رفتار پیامبران و اولیای الهی مانند اهل بیت معصوم پیامبر را میتوانیم معادل با دین بگیریم. منافقان خودشان را در صف مومنان قرار میدهند ولی در واقع دشمن دین هستند. خداوند در صدر اسلام دستور داد مسجدی را که منافقان ساخته بودند خراب کنند. جامعهشناسی راجع به منافقان چگونه داوری میکند؟ ضربه بزرگی در تاریخ اسلام از ناحیه منافقان متظاهر به اسلام به اسلام وارد شده است. رفتار بنی امیه در تاریخ اسلام بر اساس نگاه جامعهشناختی تماماً اسلامی تلقی میشود ولی همینها امام حسین (ع) و بسیاری از صحابه پیرو اهل بیت پیامبر را کشتند. انهم به اسم اسلام. آیا میتوان به این دلیل که بنی امیه به اسم اسلام جنایت کردند و مسلمانان واقعی را میکشتند بگوییم باید اسلام را اصلاح کرد؟ یا اسلام را از صحنه اجتماعی کنار گذاشت؟ آیا میتوان، چون رفتار بنی امیه به اسم اسلام بوده رفتار آنها را اسلامی نامید. آیا میتوان جرم کسانی که از دین سوء استفاده میکنند به پای دین نوشت؟
آقای دکتر میفرماید ما میخواهیم با جامعهشناسی دین به عالمان دین یادآوری کنیم که دین برای انسان است و نه انسان برای دین. عرض میکنم مگر عالمان دین غیر از این میگویند. دین آمده است که انسان را بسازد پس نمی تواند منطقا دشمن انسان باشد مخاطب دین انسان است و دین برای هدایت انسانها و به کمال رساندن و کامل کردن آنها آمده است. اما اگر منافقان دشمن دین با پوشیدن لباس دین علیه بشریت عمل کردند ما نمی توانیم این گناه را به دین نسبت دهیم و به اسم نجات انسان، انسانها را از دین محروم نماییم و دین را از جامعه حذف نماییم زیرا حذف دین از جامعه بشری، به ضرر بشر تمام میشود و ما آثار سکولاریسم را در دنیای جدید مشاهده میکنیم.
آقای دکتر میگوید جامعهشناسی به عالمان دینی کمک میکند تا دین را اصلاح کنند چون دین هم آفت زده میشود. بلی اگر در مورد آفت دین و دینداری سخن بگوییم باید به نفاق و عمل نکردن به دین اشاره کنیم، به تحریف دین توسط منافقان اشاره کنیم. دین کلام خداست و نور است و نور خودش عین روشنایی است و غیر خود را روشن میکند. انسان باید در برابر نور و روشنایی قرار گیرد تا نورانی شود. اگر ستمکاران و منافقان بین انسانها و کلام خدا حجاب و مانع گذاشتند که نور خدا به انسان نرسد و انسان در تاریکی بماند. باید موانع را برداشت نه اینکه بگوییم چون نور به ما نمیرسد باید نور را اصلاح کنیم. نور دین از نور مطلق خداوندی است. انسان نمیتواند و در حدی نیست که کلام خدا را اصلاح کند. انسان باید کلام خدا را بفهمد تسلیم آن شود و به آن با اخلاص عمل کند تا مشمول هدایت خدا شود تا نورانی شود. انسان اگر نوری دارد مربوط به عقل اوست که در برابر نور خداوندی ضعیف است و برای قوی شدن نیازمند اتصال به نور خداوندی است. و فلسفه نیاز بشر به دین و پیامبر هم همین است. وظیفه بشر این است که پیام هدایت را که از طرف خداوند به زبان ساده بشر نازل شده بشناسد و آن را عمل کند. بنا براین ما باید موانع فهم دین را بشناسیم و اینکه چه چیزهایی جامعه مسلمان را بیمار میکند و چه چیزهایی دین داری را تهدید میکند را خوب بفهمیم .
ما جنایتهای کلیسا در قرون وسطی که به اسم دین صورت گرفته است را تأیید نمیکنیم و آنها را دین نمینامیم و یک مسیحی واقعی هم آن جنایتها را تأیید نمیکند و دین نمی نامد. حضرت مسیح هم قطعا از آن جنایتها بیزار است. دادگاههای تفتیش عقاید، علمای درباری نماینده دین نیستند و رفتارهای آنها هرچند به اسم دین انجام گرفته است ربطی به دین دارد و ربطی هم به مسلمانها و اسلام ندارد.
اینکه آقای دکتر فرمودند که حضرت مسیح گفته است زنان خیابانی ممکن است نجات یابند ولی علمای یهود نجات پیدا نمیکند برای این است که آن زنان به گناه خود اعتراف داشتند و توبه کردند ولی علمای ( عالم نمایان) یهود منافق و ریاکار بودند. به همین دلیل در برابر پیامبر خدا ایستادند و او را شکنجه کردند؛ به حضرت مریم افترا بستند. به همین دلیل است که در قرآن کریم منافقان را به عذابی بسیار شدیدتر از کفار تهدید کرده است. منافقان در تاریخ اسلام به اسم خدا و پیامبر علیه خدا و پیامبر عمل کردند و در واقع از دین استفاده ابزاری و سوء استفاده کردهاند.
بهلحاظ فلسفی میتوان گفت حتی اینکه عدهای در طول تاریخ از دین سوء استفاده کردند، این خود دلیل اصالت دین درروح و جان انسانهاست. چون دین در میان مردم نفوذ دارد و مردم فطرتا به دین اصیل گرایش دارند، دشمنان شیاد دین لباس دین بر تن میکنند و از آن سوءاستفاده میکند .همان طور که بعضی سودجویان از پول اصیل کشورها سوء استفاده کرده، آن را جعل میکنند. بعضی دشمنان دین هم دین جعلی و تحریف شده شبیه دین اصلی می سازند و بنام دین اصلی به مردم می فروشند. به همین دلیل مردم باید حواس خود را جمع کنند و هوشیار باشند تا فریب شیادان جاعل دین را نخورند. مردم باید سراغ متخصصان واقعی دین بروند. همان کسانی که حاضرند جان خود را فدای آرمانهای خود کنند. طبیعی است که دین جعلی به انسانیت صدمه بزند همانطور که اسکناس جعلی به اقتصاد آسیب می رساند. مردم باید با مراجعه به الگوهای واقعی دین و دینداری یعنی انبیاء و اولیاء الهی از بصیرتی برخوردار شوند که بتوانند شیادان دین فروش را از عالمان واقعی تشخیص دهند. بنا براین سخن گفتن از اصلاح دین که جامعه شناس، بقول آقای دکتر محدثی، میخواهد در اصلاح آن به عالمان دینی کمک کند بیمعناست زیرا کلام خداوند ذاتا نقص ندارد و آسیب نمیبیند، آنچه آسیب می بیند شعور و عقل انسانهاست که باید با پیروی از انسانهای معصوم جلوی این آسیب گرفته شود. بشر با عقل محدود و ناقص خود چگونه میخواهد دین خدا را اصلاح کند. بشر باید خود را اصلاح کند زنگار از قلب خود پاک کند تا قلبش بتواند نور حقیقت را که به صورت کلام الهی تجلی میکند، منعکس کند. مشکل اصلی قلبهای ناپاک و نفس اماره است که با اسیر کردن عقل بشر از آن به عنوان ابزاری علیه دین یعنی کلام نورانی خداوند استفاده میکند. عقل سالم هیچگاه در مقابل خداوند نمی ایستد چون خود پرتوی از نور مطلق خداوندی است. ولی نورانیت عقل با سلطه هوای نفس بر آن دچار کسوف میشود. تنها راه اینکه عقل آزاد شود این است که خود را در معرض نور خداوند قرار دهد که در کلام الهی یعنی قرآن جلوه گر شده و پایین آمده ( نازل شده) تا عقل تحمل دریافت آن را داشته باشد. پیامبران هم برای کمک به عقل آمدهاند تا آن را در برابر دشمنان سرسختش یعنی شهوت و غضب حمایت نمایند. عقل گاهی مغلوب شهوت و غضب میشود آنگاه دیگر بر اساس خاصیت خود سخن نمیگوید بلکه گوش به فرمان شهوت و غضب است. ولی جامعهشناس که میخواهد علمی سخن بگوید گمان میکند این عقل است که سخن میگوید غافل از آنکه در واقع عقل اسیر شهوت و غضب ارادهای برای سخن گفتن بر اساس خاصیت خودش را ندارد.تمدن جدیدی که جامعهشناسان برای حل مسائل آن ظهور کردند با سکولاریسم عقل را به جای دین نگذاشت بلکه شهوت و غضب را به جای دین گذاشت. اما شهوت و غضب عقل را به خدمت گرفتند. و تمدن جدید بر فتوای عقل مغلوب امیال سخن میگوید. پس تمدن جدید عقلگرا نیست میلگراست. امیالی که بر خاسته از شهوت و غضب کسانی است که از دست دشمنان منافق و ریاکار دین عصبانی هستند (ولی رفتار این دشمنان دین را مساوی با دین اصیل میدانند). اما از سوی دیگردین واقعی را هم مزاحم دنیاگرایی خود میدانند. و لذا به بهانه اینکه منافقان ( و به زبان جامعه شناسان دین وعلمای دین) علیه بشریت عمل کردند وبشریت را به اسارت گرفتند می خواهند دین اصیل را از صحنه حذف نمایند تا بتواند ایدئولوژی توسعه ثروت را همچنان حفظ نمایند.
آقای دکتر محدثی می فرمایند دین اصیل در زمین وجود ندارد، نزد خداوند است: "آن دین ناب حقیقی که دکتر ازآن صحبت میکنند نزد خداست. ما با دینی سرو کار داریم که در تاریخ بروز میکند. آن دین ناب کجاست؟ اسلام ناب کجاست؟ چیزی به نام اسلام ناب نداریم. دینی که در تاریخ محقق میشود رنگ و بوی تاریخ را میگیرد . رنگ و بوی زمینه را میگیرد .آغشته میشود به فرهنگ". لذا از نظر دکتر محدثی ما با تفسیرهای متعدد از دین سروکار داریم نه دین ناب و اصیل. و هرکسی تفسیر خود را تفسیر معتبر و دین اصیل میشمارد.
خدمت آقای دکتر محدثی عزیز عرض می کنم اگر واقعا ما به دین اصیل دسترسی نداشته باشیم خداوند حکیم و علیم وقدیر و رئوف چگونه میخواهد ما را هدایت کند؟ معنای فرمایش آقای دکتر این است که باب هدایت بسته است و بشر همواره باید در حیرت و نادانی بسر ببرد. پس عقلاً غیر ممکن است که اسلام ناب وجود نداشته باشد. چون بنظر من، همانطور که در همین مقال عرض کردم، عقل تنها، بدلیل دشمنان سرسختی که همواره با او در جنگند، از هدایت بشر ناتوان است. پس اگر خداوند حکیم و مهربان است و انسان یعنی خلیفه خودش را دوست دارد او را رها نمیکند تا گمراه شود بلکه عقلا و منطقا پیامبران یعنی صاحبان عقل قدسی را به کمک عقل بشری میفرستد. و در تاریخ مشاهده میکنیم که خداوند این کار را کرده است و انبیاء را برای کمک به عقل انسان فرستاده است. و این ارسال رسل در مقطعی از تاریخ با ارسال آخرین پیامبر متوقف شد. بالاخره در مقطعی از تاریخ یعنی در قرن هفتم میلادی و حدود 1450 سال پیش خداوند کتابی را به همراه الگوهای کامل انسانی فرستاده است که حدود 250 سال در میان مردم بتدریج حضور داشته اند. و عملا نشان دادهاند که اگر عقل انسانی خود را تسلیم فرمان الهی بکند وخود را در معرض نورالهی ( قرآن) قرار دهد خود به نور تبدیل میشود و خاصیت نور هم این است که عین ظهور و روشنایی است و خود بالذات روشن است و هر چیزی که در برابر نور گذاشته شود را نیز روشن می شود.
یک تفاوت بنیادین بین آخرین کتاب الهی با کتابهای پیشین وجود دارد و آن این است که کتابهای پیشین خود معجزه نبودند و خداوند برای اثبات حقانیت پیام خویش معجزاتی محسوس در کنار پیامش می فرستاد مانند عصای موسی و در گهواره سخن گفتن مسیح و غیر طبیعی بدنیا آمدن آن حضرت و احیاء مردگان و شفای بیماران لاعلاج توسط آن حضرت، و سرد شدن آتش بر حضرت ابراهیم بفرمان خداوند، همه معجزاتی محسوس بودند که خداوند برای اثبات حقانیت پیام خویش فرستاده است. اما در پیام آخر معجزهای محسوس برای اثبات حقانیت آن نیاورده بلکه خود پیام معقول را معجزه قرار داده است. وقتی خود پیام معجزه است ما همیشه با یک معجزه به روز و غیر قابل کهنه شدن و غیر قابل تحریف روبرو هستیم که همیشه همان خاصیت سرد شدن آتش بر حضرت ابراهیم و عصای موسی را دارد و خداوند آن را عین نور نامیده است که حتی اگر کافران همه با هم شوند نمیتوانند آن را خاموش نمایند . و این امروزه اثبات شده است. علیرغم اینکه روزانه هزاران کلمه علیه قرآن و پیامبر اسلام واهل بیت پاک او از سراسر جهان پخش می شود روبروز هیمنه این پیام جهان گیرتر میشود و گرایش به اسلام ناب روز به روز در حال گسترش است و پروژه های گسترده اسلام ناب هراسی توسط سران کفر جهانی ودر رسانه های بنگاه سرمایه داری و صهیونیسم جهانی همه موید هراسی است که از گسترش اسلام اهل بیت رسول خدا یعنی اسلام ناب در دل آنهاست. چون همین اسلام ناب است که قرار است انشاء الله با ظهور منجی آخر یعنی حضرت مهدی موعود ( سلام الله علیه و عجل الله فرجه ) بساط بیعدالتی و ستم و فساد را از زمین برچیند و مستضعفان عدالت خواه مومن را بر کرسی حاکمیت بنشاند و مدینه فاضله نهایی را محقق سازد.
پس نگوییم اسلام ناب کجاست. نسخه کامل اسلام ناب در هر خانهای و به برکت عصر دیجیتال در همه حال و همه در دسترس است.کافی است به سخن خداوند اعتماد کنیم و خود را به او بسپاریم. خودش فرموده است هرکس به خداوند اعتماد کند او را بس است( من یتوکل علی الله فهو حسبه). قرآن کریم ( نسخه کامل اسلام ناب )همه جا در دسترس هست و نور افشانی میکند کافی است اراده کنیم و خود را به آن بسپاریم. آیا داستان کربلایی کاظم (وفات 1339 قم) آن مرد ساده روستایی را که خواندن و نوشتن نمیدانست ولی به حقانیت کلام خدا و اهل بیت رسول خدا ایمان داشت شنیدهاید؟ کاظم آموخته بود که اگر کسی به خدا ایمان دارد باید واجبات را انجام دهد و محرمات را ترک کند. و او به این علم خود عمل میکرد. ناگهان هنگامی که در مقابل زیارتگاهی در ساروق اراک قرار داشت مشمول عنایت باری تعالی و توجه امام زمان علیه السلام قرار گرفت و احساس کرد که میتواند آیات قرآن را که روی دیوار زیارتگاه نوشته شده بخواند. او ناگهان حافظ کل قرآن شد. او متون عربی دیگر را نمیتوانست بخواند ولی آیات قرآن را در میان متون عربی تشخیص میداد. صدها تن از علمای قم او را امتحان کردند و خاطرات آنها در این زمینه موجود است. این است ثمره اعتماد به خداوند و خاصیت اعجازی قرآن کریم برای کسانی که تسلیم فرمان خداوند باشند (شرح حال کامل این شخص در اینترنت موجود است. دوستان مراجعه نمایند).
بلی قرآن کتابی است که همواره به سؤالات زمانه پاسخ های بهروز میدهد و این پاسخهای متفاوت که علمای مختلف متناسب با سؤالات متفاوت از قرآن در یافت میکنند با یکدیگر تناقض ندارند و مکمل یکدیگرند و همه مراتب گوناگون یک حقیقتند. اگر تفسیرهای گوناگون که آقای دکتر محدثی می فرمایند مراتب گوناگون یک حقیقت باشند من آن را انکار نمیکنم. ولی تفسیرهای متناقض از یک متن را نمیتوان پذیرفت که همهاش هم درست باشند. از دو تفسیر متناقض همواره یکی درست است و دیگری نادرست. بین درست و نادرست واسطه وجود ندارد. پس نمیتوان گفت هزاران تفسیر از قرآن و سخنان پیامبر وجود دارد. ممکن است تفسیرهای متعددی وجود داشته باشد اما تفسیر صحیح نمیتواند متعدد باشد. یک حقیقت مراتب گوناگون میتواند داشته باشد که هر کدام بخشی از حقیقت را نشان دهد ولی نقطه مقابل حقیقت، بطلان است. قرآن کریم هم صراحت دارد بر اینکه "مابعدالحق الا الضلال"؛ یعنی از مرز حق که رد شدی گمراهی آغاز میشود.
خلاصه اسلام ناب در دسترس است و آن قرآن کریم همان معجزه تحریفناپذیر رسول خدا و آخرین پیام الهی برای هدایت انسان است . و شخص رسول خدا و سخنان وی و عملکرد آن حضرت و همچنین سخنان امامان معصوم وسیره و عملکرد آن حضرات همه نسخه های تحریف ناپذیر و ناب و خالص اسلام ناب هستند که در دسترس ما هستند. نهج البلاغه یک تفسیر ناب از قرآن کریم است. سیره همه معصومین همینطور است. امیر مؤمنان خودش را قرآن ناطق نامید. همه معصومین قرآن ناطقند. یعنی مانند قرآن نور هستند. به همین دلیل رسول خدا (ص) فرمود: اهل بیتی کالنجوم بایهما اقتدیتم اهتدیتم. یعنی اهل بیت من مانند ستاره هستند به هرکدام اقتدا کنید راه را به شما نشان می دهند.
پس نورخدا ، که اگر در برابرش قرار بگیریم در پرتو آن راه را مییابیم، در دسترس است اما باید چشمان خود را نبندیم. نور برای چشم بسته فایده ندارد. باید قرآن و اهل بیت را در مقابل خود قرار دهیم و دست خود را در دستان آنها قرار دهیم تا هرجا رفتند ما را هم با خودشان ببرند. بی تقوایی و گوش نکردن به حرف خدا و رسول و اهل بیت مانع ارتباط میشود و راه را بر ما میبندد. چشم قلب ما را میبندد آنگاه ما از نور نمیتوانیم استفاده کنیم. مولوی میگوید قرآن مانند طناب است با طناب هم میشود در چاه رفت و هم میتوان از چاه بیرون آمد. بستگی دارد که ما از قرآن کدامیک را بخواهیم. منافقان با همین قرآن به درون چاه رفتند. زانکه از قرآن بسی گمره شدند/ زین رسن قومی درون چه شدند. مر رسن را نیست جرمی ای عنود/ چون تو را سودای سر بالا نبود. امیر المومنان با همین قرآن شد میزان حق و باطل و قسیم الجنه والنار. پس شرطش این است که تقوا داشته باشیم. به خدا اعتماد کنیم. خودمان را برتر از خدا ندانیم. از او سوال نکنیم چرا چنین گفتی. بلکه خودمان را در برابر او پاسخگو بدانیم. در برابر قرآن و رسول خدا شاگردی کنیم نه استادی. زیرا او به عقل کل وصل است. اگر تحت تاثیر اومانیستهای تمدن جدید خود را طلبکار خداوند بدانیم گمراه میشویم. زیرا این طلبکاری تنها چشمان ما را بر روی نور حقیقت میبندد و ما را از نور افشانی حق تعالی محروم میکند. نور هر قدر هم قوی باشد برای نابینا بیاثر است. پس خود را کور نکنیم تا از نور حق تعالی بهرهمند شویم. ما تحت تاثیر اومانیسم برخاسته از ایدئولوژی نظام سرمایهداری چشمان خود را بر نور مطلق میبندیم و خود را محروم میکنیم بعد گناه بی بهرهگی خود را به پای نور مطلق یعنی دین الهی می اندازیم. این کاری است که جامعهشناسان جدید کردهاند.
این که دکتر می فرماید دین ناب دست خداست نادرستی آن را توضیح دادم و در بالا عرض کردم که این طرز فکر چه پیامدی دارد. حال اضافه میکنم اگر جامعهشناس دین را آنگونه که پیامبر تعریف میکند، بپذیرد، دیگر مشکلی وجود ندارد. پیامبران دین را بر ما عرضه میکنند و از ما میخواهند که تسلیم فرمان آنها شویم تا راه را بیابیم. اینجا اگر اطاعت کردیم و تسلیم شدیم درهای رحمت بر ما گشوده میشود و در وادی نور وارد خواهیم شد. چنانکه قرآن می فرماید( ان اسلموا فقد اهتدوا) اما اگر نافرمانی کردیم خود را محروم کرده ایم و همچنان در ظلمات جهل و گمراهی خواهیم ماند. سوال این است چه چیزی مانع می شود که بعضی ایمان نمیآورند با آنکه عقل سلیم بشر را به خدا دعوت میکند. از دیدگاه قرآن بیتقوایی و پیروی از هوای نفس و امیال و غرایز و بطور کلی گناه سبب می شود که انسانها در برابر انبیاء قرار بگیرند. و خود را از برکات پیروی از پیامبر محروم نمایند. خداوند دین را برای کامل شدن عقل بشر فرستاده است. و پیامبران را به عنوان الگوی عملی انسانیت فرستاده است تا ما شبیه آنها شویم. اگر دین ناب در دسترس نباشد نقض غرض خواهد شد. پس دین ناب در دسترس است. تنها باید موانع اتصال با این منبع نور و هدایت را شناسایی کنیم و برای شناخت این موانع هم تنها راه اتصال با قران و انس با قران است. برای همین قرآن تاکید می کند: "تا میتوانید قرآن بخوانید" ( مزمل11).
اگر جامعه شناس بتواند موانع کج فهمی را بررسی کند می تواند به فهم دین کمک کند. اگر جامعه شناس تاثیر ایمان را بر اخلاق جامعه، در مبارزه با ستمگران بین المللی، در مقاومت علیه استکبار جهانی بررسی کند کمک کرده است. هرچند قرآن و پیامبر خود موانع فهم درست دین را معرفی کرده اند که در بالا اشاره کردم، ولی اگر جامعه شناس در این زمینه کمکی کند کسی او را ملامت نمی کند. ولی اگر جامعه شناس با توجه به روش تجربهگرایانه و پوزیتیویستیاش رفتارهای دشمنان عالمنمای منافق دین را بحساب دین بگذارد، اگر بخواهد معجزات پیامبر را با سحر و جادو همسان بینگارد، و دین جعلی غیرعقلانی ساخته ذهن شیادان را با دین نبوی یکسان تلقی نماید و آن را ضد عقل و علم بداند و بدلیل اینکه رفتار منافقان متظاهر به دین و دین تحریف شده جعلی را با دین اصیل یکی دانسته فتوا به اصلاح دین بدهد، این طرز فکر فریبنده است و به ضرر مردم تمام میشود زیرا مردم را در مقابل دین قرارداده آنها را از برکات دین محروم میسازد.
دین واقعی هیچگاه با نیازهای واقعی آدمی مخالفت نمیکند و دنیا را حذف نمیکند. پیامبر آمده است دنیای مردم اصلاح کند نه تخریب. پیامبران بر ضد سنتها عمل نمی کنند بلکه سنتهای غلط را اصلاح میکنند و حتی اگر سنت معقولی در بین مردم وجود داشته باشد با آن مخالفت نمیکنند بلکه آن را تایید می کنند که به احکام امضائی معروفند.
پیامبران الهی دین پیامبران پیشین را تأیید میکنند. کتب پیامبران پیشین را تصدیق میکند. تنها اگر مطالبی به وسیله مردم تحریف شده باشد آنها را اصلاح میکند. قرآن کریم با آنکه یهودیان و مسیحیان را ملامت کرده است که تورات و انجیل را تحریف کردهاند خود تورات و انجیل را تصدیق کرده است. پیامبران مقدسات دروغین را انکار کردهاند. یعنی چیزهایی که صلاحیت تقدس را نداشتهاند. پیامبران بتپرستی را نفی کردهاند، ستمگری و بیعدالتی را نفی کردند. اما ستمگران و طاغوتها همواره در برابر پیامبران ایستادند و آنها را متهم به دروغگویی میکردند و یا اگر از آنها معجزه می دیدند آنها را ساحر میشمردند.
نکتهای مهم دیگر این است که جامعهشناس در فهم دین باید به دینشناس مراجعه کند و فهم خودش را نمیتواند تنها مبنا و معیار داوری در باب دین قرار دهد زیرا او تخصص دینی ندارد. ولی جامعهشناسان این عدم تخصص خود را با یکسان انگاشتن دین و رفتار بظاهر دینی جبران میکنند. جامعهشناسان با معیار قراردادن ارزشهای نادرست مدرنیته میخواهند دین را ارزیابی کنند و این پذیرفتنی نیست زیرا امر ناقص هیچگاه نمیتواند معیار داوری درباره امر کامل و یقینی باشد. عرض کردم که دین کامل برای ما نازل شده است، روی زمین است. به زبان بشر و ساده ( لسان عربی مبین) است.
همه ما موظفیم برای دریافت فهم درست دین یا خود متخصص باشیم و یا به متخصص مراجعه کنیم. فهم دین هم قاعدهمند و روشمند و دارای آداب و اصول و قواعد خاص است که متخصصان دین آنها را رعایت میکنند. جامعه شناس اگر خدا را پذیرفت و پیامبر و پیام او و حقانیت آن پیام را پذیرفت و بعد تاثیر این پیام را در زندگی اجتماعی بررسی کرد، میتواند به دین و دینداری کمک کند و تاثیر دین و باور دینی را بر رفتارهای اجتماعی و سیاسی ومانند آن بررسی نماید.
در خصوص ادعای آقای دکتر محدثی پیرامون ضدیت تشیع با شادی، وقتی من میگویم جامعه شناس برای فهم دین باید به متخصص دین مراجعه کند و به برداشت خودش به دلیل عدم تخصص اعتماد نکند برای جلوی از همین مشکلات است. آقای دکتر خود آیه شریفه " ان الله لایحب الفرحین را ضد شادی ترجمه می کنند و بعد می گوید دین شیعه ضد شادی است. گریه بر سید شهیدان را ضد شادی معنا میکند و بعد می گوید تشیع ضد شادی است. در حالیکه هیچ مفسری در طول تاریخ با استفاده از آیه شریفه نگفته شادی بد است. آقای دکتر برداشت شخصی خود را به پای تشیع نوشته است. هیچ عالم شیعی گریه بر سید شهیدان را ضد شادی تفسیر نکرده است. معلوم نیست دکتر چه برداشتی از شادی دارد که تشیع و گریه عاشقانه شیعیان بر امامشان را ضد شادی معنا میکند و بعد نتیجه میگیرد تشیع ضد شادی است. چه کسی گفته است گریه ضد شادی است. به شهادت علمای روانشناسی کسانی که گریه عاشقانه دارند از تعادل روانی و روحی فوق العادهای برخوردارند. اگر قبول ندارید بروید از گریه کنندگان بر ابا عبدالله پس از ختم گریه سوال کنید چه احساسی دارید. آیا احساس آرامش و شادی دارند یا ناراحت و غمگین هستند. انسان هرچه مومنتر باشد شادتر است. و از سوی دیگر هرچه مومنتر باشد اولیای الهی را بیشتر دوست دارد و در فراغ آنها و یا شنیدن مشکلات آنها گریه میکند و این گریه شادی آور است و رنج را زائل می کند. آقای دکتر آیا هرگز با گریه کنندگان برای سید شهیدان تماس نداشته است؟ که میفرماید تشیع ضد شادی است. پیشنهاد میکنم با چند نفر از عاشقان ابا عبدالله مصاحبه کندتا از احساسات آنها و شادی آنها با خبر شود. و صرفا بر اساس مشاهده اشکها آن را ضد شادی تفسیر نکند.
آقای دکتر از یک سو می فرمایند ما به انبیاء توهین نمی کنیم از طرف دیگر آیه قرآن را ( بر خلاف دیدگاه تمام مفسران) ضد شادی معنا می کند. گویی انبیاء مخالف شادیاند. و جامعه شناس می خواهد دین آنها را اصلاح کند و به آنها بگوید دین شما با شادی مخالف است .آقای دکتر سخن گفتن از نقد دین و اصلاح دین توهین به پیامبر است! چون معنایش این است که پیامبر نتوانسته امانت الهی را بی عیب و نقص به مردم تحویل دهد.
آقای دکتر می فرماید جامعه شناس باید بی طرف باشد ولی نقاد باشد و دینش را نقد کند. ولی دکتر عزیز بشر جایز الخطا با عقل ناتوان ( یا دست کم ناتوان در قیاس با عقل کل) نمیتواند دین را نقد کند! دین کلام خداست. خداوند دانای مطلق و قادر مطلق است در کلام او هیچ خطایی نیست. و پیامبر هم در دریافت وحی و ابلاغ وحی و تفسیر وحی و عمل به وحی هیچ خطایی ندارد. بنابراین قران دین کامل و بی عیب و نقص است که خداوند آن را به زبان بشر نازل کرده است تا آن را بخواند و بفهمد و بکار بندد. بشر نمی تواند به آن ایرادی بگیرد و یا یک آیه شبیه آن بیاورد. قرآن از معاصرانش و بطور کلی از همه اعصار تاریخ خواسته است اگر راست میگویند یک آیه مثل قرآن بیاورند کسی نتوانسته است و قرآن می گوید پس اگر شما نمی توانید مثل قرآن بیاورید از خداوند پروا کنید و حرف گوش کنید.
آقای دکتر می فرمایند دیگر جامعهشناسان خدا را انکار نمی کنند پیامبر را انکار نمی کنند و بحثهای خداشناسی را به اهلش واگذار میکنند یا بعضی جامعه شناسان دیگر سکولاریسم را غلط می دانند. من هم با چنین جامعهشناسانی مشکل ندارم ولی منطق جامعهشناسی یعنی مطالعه رفتارشناسی دینی و یکی گرفتن آن با دین را دقیقاً تحریف دین و دشمنی با دین میدانم که با بیطرفیی که آقای دکتر میگویند در تضاد است. نقد دین را و سخن گفتن از اصلاح دین را دشمنی با دین میدانم و به معنای توهین به انبیاء و ادعای هماوردی با خدا و پیامبر می دانم. زیرا مبتنی بر این پیشفرض است که یا خدا خطا کرده است یا پیامبر پیام را ناقص و ناتمام رسانده است. اگر آقای دکتر بگویند منظور من از نقد دین نقد تفسیرهای عالمان از دین است، عرض میکنم تفسیرهای عالمان لزوما عین دین نیست. زیرا تفسیر اگر خطا باشد ربطی به دین ندارد و اگر درست باشد قابل نقد نیست. اگر آقای دکتر عملکرد نادرست علمای یهودی و مسیحی و بعضی روحانینمایان درباری در جهان اسلام را به پای دین بگذارد و سخن از نقد و اصلاح آن براند همان اشکال مبنایی یعنی اشکال به منطق جامعهشناسی (یعنی یکی گرفتن دین و رفتارهای منتسبان به دین که منافقان و ریاکاران را نیز در همین گروه باید قرار داد)، دامنگیر ایشان میشود.
از سوی دیگر میتوان گفت اصلاً اگر آدمی بخواهد شاد باشد بدون عشق و ایمان به خدا اصلا شادی امکانپذیر نیست. شادی مداوم از آن مومنان است و غم و اندوه و اضطراب تنها در میان کسانی است که به خدا و آخرت ایمان ندارند و معشوقی معنوی و الهی در زندگی ندارند و تمام هم وغمشان دنیا و زندگی دنیوی است ولذا می ترسند که آنها را از دست بدهند لذا دائم در رنجند. حتی اگر هیچ مشکل دنیوی هم نداشتند به دلیل بی ایمانی از مرگ میترسند. تمام جنگها و نزاعهای خانوادگی و فسادهای اخلاقی و قتل و نا امنی در میان بی ایمانهاست. اگر حضرت زینب (س) مومن نبود آیا میتوانست آن همه مصیبت را از کشته شدن فرزندان و برادران و برادرزاده ها و تحقیر و توهین ها واسارت را تحمل کند و در آخر هم بگوید جز زیبایی ندیدم ؟ مومن است که در برابر مشکلات به تعبیر امیرمؤمنان مانند کوه پرصلابت است و خم به ابرو نمیآورد و غصه نمیخورد و بیتابی نمیکند . غالب آمارهای خودکشی و نزاعهای خانوادگی و خانوادههای نابسامان و رنج طلاق و از هم پاشیدن خانوادهها و نزاعهای عشقی نامشروع و بیماریهای ناشی از روابط ناسالم در میان بیایمانهاست. ادخال سرور در قلب انسانها و موسسات خیریه که برای کاهش رنج دیگر انسانها تاسیس میشود در میان مومنان رواج دارد نه در میان بی ایمانها. قرآن کریم تنها راه آرامش را ایمان و یاد خداوند می شمارد. پس چگونه می توان گفت دین تشیع با شادی مخالف است. اگر چنین بود چرا این دین اینقدر در میان نخبگان جهان و توده های تحصیل کرده جهان نفوذ دارد و یدخلون فی دین الله افواجا؟
اینکه آقای دکتر فرمودند اگر از چیزی اینقدر سوءاستفاده میشود آیا عاقلانه نیست که از خیرش بگذریم؟ عرض میکنم اولا همیشه از چیزهایی سوء استفاده میشود که از نیازهای حیاتی بشر باشند و جایگزین نداشته باشند. بنا براین اگر از دین سوء استفاده میشود راه حل این نیست که دین را کنار بزنیم؛ بلکه راهحل این است که جلوی سوءاستفاده را بگیریم. راهکاری برای تشخیص منافقان دشمن دین که در لباس دین به دین خیانت میکنند پیدا کنیم. نه اینکه از خیر دین بگذریم. مگر دین جایگزین دارد که تنها به دلیل اینکه از آن سوءاستفاده میشود عطایش را به لقایش ببخشیم؟ اگر دین را حذف کنیم انسان را حذف کردهایم. انسانیت انسان به میزان نزدیکی او به خداوند و دینداری و ایمان او بستگی دارد. خداوند عشق به دین و خدا را در نهاد آدمی نهاده است. به همین دلیل اگر تحت تاثیر جامعه و محیط، مردم از یاد خدا غفلت نمایند و طریق بیدینی را در پیش بگیرند دچار اضطراب و افسردگی میشوند. بخش عظیمی از بحرانهای اخلاقی و روحی در جوامع غربی ناشی از همین فاصله گرفتن از یاد خدا و غفلت و سرگرمی به امور دنیوی گذرا است. انسان بیدین در واقع بیمار است. پیامبر خود را به طبیب سیار تشبیه کرده است که در هرجایی به سراغ بیماران میرود و با بازگرداندن آنها به فطرت دینیشان آنها را معالجه مینماید. امروزه اهمیت دین را در درمان بسیاری از بیماری روحی و روانی، روانشناسان خوب درک میکنند. محیطهای اجتماعی، نظام های سیاسی سکولار مثل نظاهای سرمایهسالار کنونی حاکم بر جهان، بخاطر اینکه بتوانند از انسانها حیواناتی رام و در خدمت بسازند تا به آنها براحتی سواری دهند و یا برای آنها دردسر ایجاد نکنند سعی میکنند یا دین واقعی را تحریف نمایند تا مزاحم زالوصفتان استثمارگر نشود یا مردم را از دین و ایمان دور میکنند تا سر در آخور خویش کنند و آنها هم مشغول کسب ثروت و دنیاداری خودشان بقیمت کشتن میلونها انسان باشند. همین امر در جهان غرب باعث غفلت و دوری مردم از دین شد، بگونه ای که پس از مدتی جامعهشناسان با منطق پوزیتیویستی ظاهربین خود گمان کردند که اصل این است انسانها دین نداشته باشند.به همین خاطر از علل اجتماعی دینداری دینداران سؤال می کردند و آنگاه از منشاء اجتماعی دین سخن گفتند و منشا الهی آن را انکار کردند یا مسکوت گذاشتند.
به یک معنا میتوان گفت گرایش به خدا و تسلیم سرچشمه هستی بودن در همه موجودات است منحصر به انسان نیست همه موجودات عالم به سمت خداوند در حرکتند ولی انسان به دلیل همین اختیاری که دارد ممکن است بر خلاف مسیر حرکت آفرینش حرکت کند. هیچ کس نمیتواند از قانون حاکم در نظام هستی تخلف نماید. چنانچه قرآن کریم میفرماید آنچه در آسمانها و زمین است خواهی نخواهی در برابر خداوند تسلیم هستند و همه موجودات خداوند را تسبیح میکنند و سر تسلیم در برابر او میآورند بنابراین انسان هم باید برای کامل شدن و شاد بودن و سعادتمند شدن باید در برابر فرمان الهی تسلیم باشد. چون هر گونه مخالفت با خداوند در واقع به معنای حرکت در خلاف مسیر رودخانه هستی است که مستلزم غرق شدن و هلاکت است. دین تشریعی و پیامبران در واقع به بشر یاد می دهند که بر خلاف مسیر آفرینش حرکت نکند وگرنه هلاک می شود. پس دین برای نجات بشر ضروری است و جایگزین ندارد و هرگز نمیتوان دین را حذف کرد هر چند قابل سوءاستفاده کردن باشد. مگر مردم به دلیل اینکه بعضی طلای بدلی را به جای طلای اصلی میفروشند و از طلای اصلی سوءاستفاده میکنند از طلا دست میکشند؟ مگر مردم به دلیل این که بعضی از ازدواج و تشکیل خانواده سوءاستفاده میکنند از ازدواج و تشکیل خانواده دست میکشند؟ راجع به دین هم همین منطق برقرار است. باید دین واقعی را از طریق متخصصان واقعی و کسانی که علم و عملشان بر الگوهای عملی دین خدا یعنی رسول الله و اهل بیت مطهر ایشان منطبق است، خوب شناخت و با پیروی از شاخصهای مسلم دین بصیرت لازم برای تشخیص مؤمن از منافق را پیدا کرد تا در هنگام فتنهها دچارسوء تشخیص نشویم. در این شرایط معیارهای مجسم لازم است انسانهای وارسته مانند ائمه معصومین و در زمان غیبت امام معصوم، آن عالم دینی زاهد و وارستهای که شبیهترین مردم در عشق و ایمان به امام معصوم است، مانند امام خمینی و امام خامنهای میتواند الگوی ما برای نیافتادن در فتنهها باشد.
آقای دکتر محدثی عزیز اولاً باید بین ادیان الهی و مکاتب بشری فرق اساسی قائل شد! علت اینکه درباره مارکسیزم نمیگوییم به ذات خود ندارد عیبی. چون یک مکتب بشری است و خود مارکس هم چنین ادعایی ندارد و خود را معصوم نمیداند و مبرا از خطا نمیداند و مردم را به اطاعت مطلق از خود دعوت نمیکند. دربارهی مسیحیت هم نمیگوییم به ذات خود عیبی ندارد زیرا مسیحیت اصیل یعنی آنچه بر حضرت مسیح نازل شده اصلا بدست ما نرسیده است. مگرحضرت مسیح چهار انجیل داشته است؟ شما میدانید که انجیلهای میان مسیحیان خیلی بیشتر از چهار تاست.کلیسا بقیه را از دور خارج ساخته است. تازه ازهمین چهار انجیل هم قدیمیترین آنها پنجاه سال بعد از عروج حضرت مسیح جمعآوری شده است و محتوای اناجیل سخنان حواریون است؛ آنهم حتی اختلاف نظر شدید در مورد اصالتشان وجود دارد. ولی در مورد اصالت قرآن هیچ تردیدی وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد. قران همانطور که قبلا عرض کردم بدلیل معجزه بودنش غیر قابل تحریف است. به همین دلیل است که اسلام را نمیتوان حتی با سایر ادیان الهی مقایسه کرد تا چه رسد به مارکسیزم و بودیسم که از اساس بشری هستند و صاحبان آن مکاتب هم ادعایی در باره مطلق بودن آنها ندارند. زیرا در اسلام پیام الهی خودش حجت است همانطور که عصای موسی حجت است و غیر قابل تحریف. قران هم همینطور است. به همین دلیل آن را نباید با کتب تورات و انجیل مقایسه کرد. خداوند قرآن کریم را مساوی با نور گرفته است ولی در باره تورات و انجیل می فرماید: " فیه هدی و نور" یعنی در انجیل و تورات چیزهای دیگری غیر از نور هم هست. چون خداوند در انتقاد از یهودیان میفرماید: "یهودیان خود با دست خود مطالب را مینویسند و میگویند اینها کتاب خداست". ولی خداوند در باره پیامبر اسلام میفرماید بر اساس میل و هوای نفس سخن نمیگوید آنچه میگوید وحی است (نجم4). اسلام دین کامل و حرف آخر خداوند و قول فصل است. و نسخه کامل و اصل و ذات دین و دین اصیل است و به تعبیر خود خداوند "لایاتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه". یعنی هیچ بطلانی در آن راه نیافته و راه نخواهد یافت. این ادعای خداوند ثابت شده است. خداوند در قران از مردم زمان نزول و همه زمانها خواستهاند اگر میتوانند سخنی بهتر از قرآن بیاورند و هیچ کس تا کنون ادعا نکرده است که سخنی مانند قرآن آورده است. به همین دلیل واقعا تافته جدابافته است نباید آن را با دیگر ادیان الهی و مکاتب بشری مقایسه کرد.
باز هم تاکید میکنم قرآن ذات اسلام و اصل دین است و این نسخه کامل اصیل در اختیار ماست و اگر قرار بود که اصل دین در اختیار ما نبود باب هدایت بسته بود و این نقض غرض است که بگوییم خداوند خواسته ما را هدایت کند ولی نسخه هدایتیاش در بین راه آلوده شده به فرهنگ و تاریخ و لذا دیگر آن چیزی نیست که خداوند ارسال کرده است. این یعنی ناتوانی خداوند و جایز الخطا بودن پیامبر و این دیدگاهها دین را از ریشه میزند.
پیامبر آمده است تاریخ را عوض کند. سبک زندگی انسانها را دگرگون سازد. اگر قرار باشد پیامش تحت تأثیر تاریخ دگرگون شود پس برای چه آمده است؟ پیامبر آمده ما را اصلاح کند نه اینکه ما دین او را اصلاح کنیم. اگر قرار باشد ما دین خدا را اصلاح کنیم آن دین به چه دردی میخورد ؟در آن صورت توان ما بیش از توان خداوند است و این یعنی برتری انسان بر خدا و یعنی اومانیسم و نفی خدا یعنی گذاشتن انسان به جای خدا. این همان کاری است که غرب با دین خدا کرده است . عقل آدمی هیچگاه نمیتواند جای وحی را بگیرد. عقل در مقابل رقبایش یعنی شهوت و غضب کم میآورد و مغلوب آنها میشود. به همین دلیل به حمایت وحی محتاج است. عقل در پرتو حمایت وحی است که میتواند در مسیر خدادادیاش، یعنی آنگونه که خاصیتش است قدم بردارد. اگر عقل سالم نباشد و تحت سیطره شهوت و غضب قرار گیرد آنگاه نمیتواند نورافشانی کند و همچنین نمیتواند از نورافشانی وحی استفاده کند و آنگاه بر ضد خود و بر ضد وحی عمل میکند و این است سرگذشت عقل در دوران مدرن. و این عقل مغلوب در برابر شهوت و غضب است که میخواهد با وحی و انبیاء دشمنی و یا رقابت کند. ولی این دشمنی و رقابت از سر استیصال است وگر نه اگر عقل آزاد باشد همواره در مسیر هدایت و مسیر انبیاء حرکت میکنند، هم از منبع وحی تغذیه میکند و هم آن را تایید میکند و به گسترش پیام وحی کمک میکند. زیرا عقل سالم و سلیم و وحی یار غار یکدیگرند نه دشمن و رقیب یکدیگر. اما شهوت و غضب سرکش که نمیخواهند از عقل و وحی پیروی کنند برای مقابله با وحی ابتدا عقل را مغلوب میسازند و سپس با استفاده از عقل مغلوب به جنگ وحی میروند. نزاع تاریخی با انبیاء در واقع جنگ هوی و هوس با انبیا بوده است نقد جنگ عقل و علم با آنها.
اینکه آقای دکتر میگویند انتظار اینکه بشر چیزی را برای همیشه بپذیرد انتظار باطلی است، بعید میدانم با اندکی دقت حتی مورد تأیید خود ایشان واقع شود زیرا که بسیاری از گزارهها از اول تاریخ تا آخر تاریخ دگرگون ناپذیرند. بسیاری از قضایای علمی همیشه ثابت و تغییر ناپذیرند. قانون جاذبه را کسی نمیتواند تغییر دهد. بسیاری از قواعد هندسه از اول تا آخر تاریخ تغییر نمیکنند. این که حضرت آدم (ع) اولین پیامبر و حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر است تا دنیا دنیاست همین است. این که مغولان حمله کردن به جهان اسلام و آن را تخریب کردند خبری است که تا آخر تاریخ ثابت است. کسی جنگهای جهانی اول و دوم و کشتار میلیونها انسان به کوچکترین بهانه را، هرگز نمیتواند منکر شود. اینکه خداوند خالق جهان است و جهان را از هیچ آفریده است هرگز دگرگونیپذیر نیست. این که قر آن آخرین کتاب آسمانی نازل شده بر بشر است هرگز قابل انکار نیست. اینکه دو ضرب در دو مساوی با چهار است، از اول تاریخ تاکنون همینگونه است. اینکه زوایای داخلی مثلث 180 درجه است از اول تاریخ تاکنون دگرگون نشده است و همینطور هزاران گزاره غیرقابلانکار دیگر. آقای دکتر براساس کدام دلیل میفرمایند انتظار اینکه بشر یک چیز را برای همیشه بپذیرد انتظار باطلی است. بلی با نگاه جامعهشناسی که جوامع مختلف را مبنای داوری قرار میدهد یا آن چنان که امروز در دنیا رایج است ایدئولوژی توسعه در نظام سرمایهداری را مبنای داوری قرار میدهد همه چیز نسبی است وهیچ قاعده ثابتی وجود ندارد. چنانچه در بازار هیچ قاعده ثابتی وجود ندارد و همه چیز به فضای معامله و رضایت و توافق طرفین بستگی دارد. اما در ساحت علم و معرفت اینطور نیست. معیارهای واقعی برای کشف حقیقت وجود دارد و هر گزارهای که همیشه بر معیارهای حقیقت منطبق باشد همیشه درست است؛ خواه ما رضایت بدهیم یا ندهیم؛ با منافع ما سازگار باشد یا نباشد، همانطور که دو ضرب در دو همیشه مساوی با چهار است ما بخواهیم یا نخواهیم. والسلام
بیان دیدگاه