زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

بایگانیِ اسلام نبوی، اسلام اموی

کدام اسلام؟ اموی یا نبوی؟

سال 61 هجری است؛ یعنی 51 سال پس از وفات پیامبر (فقط نیم قرن گذشته است). با کوشش‌ها و مجاهدت‌های پیامبر و صحابه‌اش، اسلام به‌سرعت رشد یافت و عالم‌گیر شد. چه بسیار سرزمین‌هایی که –خوب یا بدـ فتح شده‌اند و حالا مسلمانان بر بخش عمده‌ای از جهان سیطره یافته‌اند و از انبوه غنایم ثروت‌مند گشته‌اند.

     عصر، عصر «یدخلون فی دین‌الله افواجا»است، اما خلوص اسلامی از دست رفته است. به نام جهاد مقدس به سرزمین های گوناگون هجوم آورده‌اند و چه بسیار سرزمین و مال و اموال و غنایم کسب کرده‌اند؛ اما دل‌ها را چه کسی باید فتح کند؟! امپریالیسم اسلامی سرها را به بند می‌کشد و همه ی سرزمین ها را فتح می کند، اما فتح قلوب چه می‌شود؟!

     امپراطوری اسلامی پدیده آمده است و خطر از بین رفتن اسلام دیگر در میان نیست. اما خطری دیگر و ویران کننده‌تر در میان است: خطر مغلوب شدن اسلام برطرف شده است اما خطر مقلوب شدن را چه باید کرد؟ وقتی که اسلام پوستین وارونه به‌تن کرد، چه باید کرد؟

      هر چه زمان بیش‌تری از اسلام می‌گذرد، شقاق سیاسی‌ای که از نزاع و درگیری بر سر خلافت آغاز شده بود، ژرف‌تر و گسترده‌تر شده  و به شقاقی دینی بدل می‌شود. از همان آغاز و با رحلت پیامبر، بحران جانشینی رخ داده است و در سقیفه‌ی بنی‌ساعده نخستین انشقاق سیاسی پدید آمده است. نزاع بر سر جانشینی پیامبر می‌توانست به راه‌حلی اجماعی بینجامد و فرآیند انتقال قدرت از طریقی عقلانی و عقلائی نهادینه شود. اما افسوس که چنین عقلانیتی در فرآیند انتقال قدرت شکل نگرفت.

     سرانجام، پس از کش‌مکش‌های بسیار با اِعمال قدرت گروهی خاص و نه با سازوکاری اجماعی، ابوبکر به خلافت رسید و بدین ترتیب، نهاد خلافت (جانشینی پیامبر) شکل گرفت. خلیفه‌ی نخست پس از مدت کوتاهی فوت شد و سه خلیفه دیگر همه‌گی ترور شدند. بدین ترتیب، راه‌حلی عقلانی و مسالمت‌آمیز برای انتقال قدرت و حل و فصل منازعات سیاسی، هیچ‌گاه در جهان اسلام شکل نگرفت. تغلّب به سازوکار اصلی حکومت بدل شد. صلح حسن بن علی و معاویه می‌توانست سازوکاری عقلانی و مسالمت‌آمیز را پدید آورد. اما معاویه از تعهدات صلح‌نامه عدول کرد و در حالی که قرار نبود جانشین تعیین کند، فرزند خویش را که به فساد شهره بود، به ولایت‌عهدی برگزید و از راه کاربست زور و فریب و تطمیع (زر و زور و تزویر)، مخالفان را به طرق مختلف از میان برداشت.

     بدین ترتیب، خلافت موروثی گردید. معاویه سنت سیئه‌ی موروثی شدن خلافت را بنا نهاد. اگر از همه‌ی سیئات دیگر معاویه بتوان صرف نظر کرد (که نمی‌توان)، چه‌گونه می‌توان معاویه را به‌خاطر این ابداع مخرب در جهان اسلام بخشود و از گناه بزرگ او صرف‌نظر کرد؟

     حالا دست‌کم دو گونه اسلام پدید آمده بود:‌ اسلامی که در مدینه و کوفه بیش‌تر نمود و بروز یافته بود و نماینده‌گان‌اش علی و فرزندان و صحابی‌اش بودند و اسلامی که در شام تبلیغ و ترویج می‌شد و معاویه و دیگر خاندان اموی نماینده‌اش بودند. اسلام‌های دیگری هم بودند و نقش اجتماعی خویش را ایفا می کردند: مثلا اسلام خوارج. فرآیند فرقه‌ای شدن (sectarization) به سرعت در حال تکوین بود. خیلی پیش از این و به‌طور مشخص از عصر خلافت عثمان (خلیفه‌ی سوم) آغاز شده بود و با شورش مردم علیه عثمان و کشتن عثمان به‌صورت تخاصم‌‌آمیز تحقق اجتماعی می‌یافت و در جنگ‌های داخلی در عصر خلافت علی (سه جنگ جمل و صفین و نهروان) تبلور عینی بیش‌تری یافت و در صحرای کربلا تضاد بارز و فاجعه‌باری نمایان می‌ساخت. آن چیزی که قرآن از آن برحذر داشته بود، چه زود رخ نموده بود: [لاتکونوا] «من الذین فرّقُواْ دینَهُم و کانُواْ شِیَعاً کُلُّ حِزبِ بِما لَدَیْهِم فَرِحُون» (آیه‌ی 32 سوره‌ی روم). «از کسانی که دین خود را قطعه‌قطعه کردند و فرقه‌فرقه شدند، هر حزبی بدانچه پیش آنهاست دلخوش شدند» [مباشید] (قرآن مجید، ترجمه‌ی محمدمهدی فولادوند، ص 407؛ کلمه‌ی مباشید را از آیه‌ی قبل به آخر این آیه من افزوده‌ام که ترجمه‌ی «لاتکونوا» است).

     حالا جامعه‌ی اسلامی و فرد فرد مسلمان در مواجهه با غیر (جوامع دیگر) وضعیت روشنی داشت؛ اما در درون هر نوع موضع‌گیری‌ای تأمل‌برانگیز و بغرنج بود. مسلمان در مواجهه با نامسلمان می‌توانست خیلی قاطع و صریح موضع‌گیری کند و نامسلمانان را به اسلام دعوت کند. اما در درون و در این جبهه‌های متعدد اسلامی کدام جبهه را باید برگزید؟ کدام موضع‌گیری به اسلام نبوی نزدیک‌تر است؟ این‌گونه بود که اجتماع اسلامی به‌رغم اقتدار بیرونی، از درون شقه‌شقه شد و راه آینده جامعه‌ی اسلامی نه از طریق وفاق و اجماع و به‌شیوه‌ای مسالمت‌آمیز که از طریق تغلّب (غلبه از طریق زور) تعیین گردید و اسلام اموی به جای اسلام نبوی نشست و معاویه و یزید و اخلاف‌شان بر منبر پیامبر نشستند و علمای ابرار و صحابی پرهیزگار را از نقش‌آفرینی در جهت هدایت جامعه‌ی اسلامی برکنار کردند.

     این تغلّب، ریشه در بحران جانشینی داشت. اگر بحران جانشینی پیامبر از طریقی عقلانی و عقلائی حل شده بود و کار انتقال قدرت در امت اسلامی از طریق ترور و اعمال زور انجام نمی‌شد، اکنون (یعنی در قرن بیست و یکم) نیز جوامع اسلامی می‌توانستند از میراثی عقلانی برای انتقال قدرت بهره‌مند باشند.

     کربلا را نمی‌توان از منازعات پیشین رخ داده در امت اسلامی و حتا منازعات پیشااسلامی جدا کرد و سپس به تحلیل آن پرداخت. کربلا ثمره‌ و محصول منازعات گذشته –خواه منازعات عصراسلامی و خواه حتا عصر پیشااسلامی- است.

     باری تنها مدت کوتاهی پس از رحلت پیامبر، اسلام چندین چهره پیدا کرد و در صحرای کربلا دو چهره از اسلام در برابر هم صف کشیدند: اسلام اموی و اسلام علوی. این است منطق گفتار ما که می‌گوییم همیشه باید پرسید کدام دین؟ کدام اسلام؟ اسلام چه کسی؟ اسلام کدام گروه؟

    آری! اسلام حسین یا اسلام معاویه و یزید؟ الان برای ما انتخاب میان اسلام یزید و حسین روشن است؛ چون قرن‌ها از آن عصر گذشته است و فاصله‌گیری از وقایع آن عصر، کار تحلیل را آسان کرده است. اما وقتی درون زمینه‌ی اجتماعی قرار می‌گیری و خودت بازی‌گر معرکه می‌شوی، تشخیص ماجرا به این آسانی نیست:‌ معیارهای روشن و دقیقی نیاز است و امکانات من و تو برای تشخیص معیارها خیلی زیاد نیست. تازه قرن‌ها بعد حتا ابن خلدون تیزهوش و دانش‌مند نیز نتوانست و یا نخواست حقیقت را تشخیص دهد.

     بی‌شک مهم‌ترین معیار برای تشخیص، دوگانه‌ی ظلم/ عدل است. اما حر بن یزید ریاحی را ببینید که تا لحظات آخر در جبهه‌ی یزید بود. این خود نشان می‌دهد که همیشه و برای همه، مرزها خیلی روشن نیست و گاه چه‌قدر انتخاب و تشخیص راه حق دشوار می‌شود. بی‌شک صداقت و حقیقت‌جویی و حریتِ حر بود که در لحظات واپسین او را نجات داد. دست‌گاه تبلیغاتی اموی چنان فضا را تیره و تار کرده بود که تشخیص حقیقت از باطل دشوار شده بود. حسین و یاران‌اش فرصت زیادی برای روشن‌گری نداشتند. اگر مجال بیش‌تری می‌بود، چهره‌ی حقیقت آفتابی‌تر می شد.