زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

در باب مدخلیت اجتماعی-تاریخی خدا

سرآغاز: پس از عمل‌کرد منفی جمهوری اسلامی در تحقق آرمان‌های دینی و پدیدآوردن دین سیاه و ظهور پی‌آمدهای منفی متعدد، حمله به دین به کالای رایج و پرطرف‌دار زمانه بدل شده است و در حال تبدیل شدن به یک مد فکری است. من فکر می‌کنم امروزه حمله کردن به دین آسان‌ترین کارها است. اما نقد اصولی دین کار آسانی نیست. من نقدهای دین را دنبال می‌کنم و با علاقه می‌خوانم و به ناقدان دین احترام می‌گذارم و سپاس‌گزار کوشش‌های‌شان هستم. با این همه، فکر می‌کنم نقدهای متفکران ایرانی به دین عمدتا و نه در همه‌ی موارد، سطحی‌اند و بر پایه‌های استواری قرار نگرفته‌اند. اقبالی که امروزه بدان‌ها می‌شود نه از استواری آن‌ها که از مدشدن حمله به دین در زمانه‌ی ما و پس از عمل‌کرد منفی جمهوری اسلامی است. پس من در برخی از تلاش‌هایم کوشیده‌ام به برخی از مناقشه‌آمیزترین این نقدها پاسخ دهم. به‌علاوه من دین‌دارم و تا زمانی که در دین عناصر والا و ارزش‌مندی بیابم که به کار رشد و رهایی انسان بیاید، می کوشم از آن دفاع کنم و مدافع ترویج حضور اجتماعی دین باشم. نوشتن مقالات «خشونت علیه دین»، «خدای رهایی‌بخش»، «جنگ با کدام خدا؟» با همین هدف صورت گرفته است.

در باب مدخلیت اجتماعی-تاریخی خدا
دوستان عزیز لطف کرده‌اند و لینک پاسخ آقای اکبر گنجی به بنده را گذاشته‌اند. از لطف‌تان تشکر می‌کنم و محض اطلاع به عرض می‌رسانم که من مقاله‌ای را با نام «خدای رهایی‌بخش» در سایت جنبش راه سبز (جرس) منتشر کردم. بعد از این مقاله، بحث ر ا با انتشار مقاله‌ای دیگر تحت عنوان «جنگ با کدام خدا؟» در جرس پی‌گیری کردم و در طی آن آرای اکبر گنجی و دکتر محمدرضا نیکفر را در باب خدای اسلام نقد کردم. مقاله‌ی گنجی تحت عنوان «خدای نقشه‌کش و هندسه‌ساز» در رادیو زمانه http://www.radiozamaneh.com/idea/2010/02/post_657.html
و نیز در نیلگون منتشر شده است (http://nilgoon.org/articles/Article_0001_Ganji.html). مقاله‌ی محمدرضا نیکفر نیز تحت عنوان «الاهیات شکنجه» را نیز می‌توانید در این‌جا بیابید (http://zamaaneh.com/nikfar/2009/09/post_125.html). و باز گفت‌وگویی در باب آن را در این‌جا بخوانید ‌(http://zamaaneh.com/nikfar/2010/01/post_130.html).
ضمنا افراد مختلفی این مقاله را نقد کرده‌اند که برخی از آنان عبارتند از:‌ دکتر محسن کدیور، دکتر احمد صدری، دکتر حمید دباشی، امید مهرگان و برخی افراد دیگر. دکتر محمد برقعی نیز مروری بر این بحث داشته‌اند و برخی از این مقالات را در پایان نوشته‌ی های خود آورده‌اند. عنوان مقاله‌ی ایشان «جدال فکری چهار متفکر در مورد دین» است که در این‌جا می‌توانید ببینید (http://204.93.154.209/index.php/2010-01-09-16-06-34/1475-1389-05-31-17-56-10.html).
نقدهای متعدد دیگر در وبلاگ های مختلف من جمله وبلاگ ملکوت که صاحب آن آقای داریوش محمدپور هستند و وبلاگی جالب و غنی است، در باب نوشته‌های نیکفر از جمله همین مقاله‌ی ایشان یعنی «الاهیات شکنجه» هست. مقاله‌ی دیگر نیکفر تحت عنوان «خشونت دینی و خشونت سکولار» نیز به این بحث مرتبط است که من هم تحت عنوان «خشونت علیه دین» نقدی بدان نوشته‌ام. افراد دیگری هم این مقاله‌شان را نقد کرده‌اند.
در مقاله‌ی «جنگ با کدام خدا؟» من آرای اکبر گنجی و نیکفر را نقد کرده‌ام و حالا گنجی در گویا نیوز بدان پاسخ داده است. هم‌اکنون جرس نیز آن را منتشر کرده است. به نظر من همه‌ی این‌ها باید با هم خوانده شود. امیدوارم فرد باذوق و باحوصله‌ای پیدا شود و همه‌ی این نوشته‌ها را حتا نوشته‌های کوتاه وبلاگ‌ها را کنار هم جمع کند و فهرستی بدان بنویسد و ویرایش کند و به شکل یک کتاب مجازی خوب و خواندنی درآورد و در دنیای اینترنت منتشر کند تا همه‌ی ما بتوانیم از آن استفاده کنیم.
اما در باب پاسخی که گنجی به مقاله‌ی من «جنگ با کدام خدا؟» داده است، اکنون فقط به این اشاره بسنده می‌کنم که به نظر من گنجی باز هم شتاب کرده است و سخنان پیشین خویش را بدون ورود نظری قابل دفاع به بحث تکرار کرده است. او از این‌که من نوشته‌هایش را فاقد تأمل و تدقیق کافی دانسته‌ام رنجیده شده است. اما به نظر من شتاب‌زده‌گی وی از همین پاسخ پیدا است. او حتا از فرط شتاب نام مرا از حسن به حسین تبدیل کرده و مصغر ساخته است (در نسخه‌ی گویا نگاه کنید. در نسخه‌ی جرس اصلاح شده است). من در نقد گنجی خواهم کوشید از پرداختن مجدد به این امور کمابیش پرهیز کنم تا بحث و گفت‌وگوی‌مان شخصی و فردی نشود. اما در نوشتن چنین نقدی شتاب نخواهم کرد زیرا همان‌طور که در پایان مقاله‌ی «جنگ با کدام خدا؟» گفتم، اول باید در باب خدای قرآن بنویسم و شخصیت خدای قرآن را توضیح بدهم. پس در روزهای آتی بر سر مضمون «الله خدای ناس،‌نه خدای عده‌ای خاص»‌ کار خواهم کرد و پس از آن و در ذیل آن یا در مقاله‌ای مستقل به پاسخ گنجی پاسخ خواهم داد. این توضیحات را دادم تا مخاطبان زیر سقف آسمان بدانند که در افق نزدیک چه خبر است. در ضمن این مقالات را پس از اتمام بحث «وقتی که جامعه‌شناس محافظه‌کار حکومتی از دین سخن می‌گوید» در زیر سقف آسمان عرضه خواهم کرد.

14 دیدگاه»

  علی wrote @

سلام.
دکتر جان عزیز ما با پیدا کردن وبلاگ آقای فراستخواه حقیقتا خیلی خوشحال شدم چرا که به مباحث ایشان علاقمندم وپیگیر. شاید برای شما هم جالب باشه آدرسشو میذارم (البته اگر خبر نداشته باشید)http://farasatkhah.blogsky.com/
همچنان مشتاق دیدار(تیر ماه دوبار اومدم دانشگاه توفیق دیدار میسر نشد)
گربی تو یک دو روز صبورم عجب مدار
چون شاخ نو بریده ندارم خبر هنوز(کلیم کاشانی)

  mohaddesi wrote @

سلام! بسیار ممنون‌ام و حتما از وبلاگ استاد ارج‌مند دکتر فراستخواه دیدار و استفاده خواهم کرد. در ایام جوانی از نوشته های ایشان بسیار بهره برده‌ام و هم‌اکنون نیز افتخار آشنایی و دوستی با ایشان را دارم. متأسف‌ام که زحمت کشیدید و لطف کردید و من حضور نداشتم. حتما تمهیدی مناسب برای دیدارتان خواهم داد. ارادت‌مند!

  علی حسینی wrote @

دوست عزیز ما هم تلاشی را برای رنسانس فرهنگی اغاز کرده ایم سری هم به ما بزنید

  mohaddesi wrote @

سلام برادر عزیز! حتما مراجعه و استفاده خواهم کرد! ایام مبارک و با کام‌یابی!

  علی حسینی wrote @

ادرس وبلاگ رنسانس فرهنگی این است دوستان کمک کنند تا این پدیده به پدیدار تبدیل شود

  سیدعباس سیدمحمدی wrote @

سلام علیکم.
ظاهراً از وبلاگ شما، یا معلوم نمی شود شما کیستی، یا نیاز به تقلا دارد! اگر شما حسن محدثی هستی، پیشنهاد می کنم به طور واضح و دیدنی، در تمام مقالات یا در صدر وبلاگ، نامت را بنویسی.
مطلبی حاشیه ای درباره ی مقاله ی قبلت:
من افتخار دارم مدتی است با نوشته هایی از دکتر سیدحمید مولانا همکاری ای مختصر انجام دهم. ایشان، یکی از حرفهایش، این است که «تنها مفهوم در جامعه شناسی ی اسلامی، مفهوم «امت» است». با اندکی شباهت به یکی از اشکالات شما به دکتر رفیع پور، من اگر افتخار داشتم با دکتر سیدحمید مولانا روبه رو شوم و اگر مجاز باشم از ایشان سؤالاتی کنم، می پرسم: شما جامعه شناس هستی؟ شما اسلام شناس هستی؟ اگر احیاناً نه جامعه شناس هستی و نه اسلام شناس هستی، بر چه مبنایی می فرمائی تنها مفهوم در جامعه شناسی ی اسلامی، مفهوم «امت» است»؟

البته من منعی نمی بینم کسی که بر حسب اصطلاحات، نه جامعه شناس است و نه جامعه شناس، از این مطالب بفرماید که دکتر مولانا فرموده، اما ایشان حرفهای دیگر هم فرموده، مثلاً، مطبوعات منتقل شوند به مساجد.

  mohaddesi wrote @

سلام! متأسف‌ام! حتما در اولین فرصت به‌نحوی اسم ام را خواهم نوشت. ولی عجالتا عرض می‌کنم که من حسن محدثی هستم. ضمنا بنده معتقدم جامعه‌شناسی نمی‌تواند اسلامی یا به‌طور اعم «دینی» باشد. مسؤولیت آن‌چه دیگران گفته‌اند هم با خودشان است. عزت زیاد!

  سیدعباس سیدمحمدی wrote @

در پی حکومت سکولار نیستم
بسم الله الرحمان الرحیم.
بنده در پی حکومت سکولار نیستم. توضیح می دهم:
یک) درک فعلی ی من از حکومت سکولار این است که نهاد دین و نهاد دولت از هم جدا باشند. ظاهراً آنچه عرض کردم، از تعریفهای متداول حکومت سکولار است.
دو) بنده تا به حال جواب نگرفته ام و قانع نشده ام که جدائی ی نهاد دین از نهاد دولت را، دین تجویز کرده است یا دولت تجویز کرده است.
سه) بنده تا به حال جواب نگرفته ام که مبانی ی فلسفی و عقلی ی سکولاریسم (به معنای یادشده) چیست.
چهار) رأی و نظر بنده این است:
حکومت باید دموکراتیک باشد. حتا تأکیدی بر جمهوری بودن ندارم. هرچند اولویتم مدل جمهوری است. مردم متدین یا غیر متدین و حتا مردم خداناباور، و حقوقدانان و عالمان و دانشمندان متدین یا غیر متدین و حتا خدانابور، هنگام تنظیم و به رأی گذاشتن و رأی دادن به قانون اساسی، آزادانه حرف و نظر و خواست خود را بگویند و آنچه پس از طی کردن مقدمات آزادانه و دموکراتیک حائز رأی اکثریت شد، حاکم شود. رأی اقلیت (/رأی های اقلیت و مخالف و معترض)، حق داشته باشد آزادانه از طریق رسانه ها و نهادهای اجتماعی، حرف و خواست خود را پیگیری و تبلیغ کند. شاید یک روز اقلیت، شد اکثریت. آن روز، حکومت و قانون طبق او است.
در حکومت، و دولت و مجلس و دادگستری ی دموکراتیک و آزاد، اگر خواست اکثریت دخالت دادن دین در مسائل قانونی و حکومتی باشد، خواستشان نافذ است. اگر اکثریت خواستار دخالت ندادن دین در مسائل قانونی و حکومتی باشد، خواستش نافذ است. حکومت نسبتاً دینی در حالت اول، و حکومت نسبتاً سکولار در حالت دوم، مسئله ای عُرفی و طبق خواست مردم است. مبنای فلسفی یا عقلی ی خاصی ندارد. حتا اگر خواست اکثریت مخالف دین باشد، دین نمی گوید با زور برو و حکومت را به دست بگیر، بلکه با موعظه و تبلیغ، اکثر جامعه را به آراء و افکار و آموزه های خود جلب می کند و سپس از طریق دموکراتیک، حکومت را به دست می گیرد.
اگر، احیاناً، هشتاد درصد مردم ایران خواستار دخالت داشتن دین در حکومت و قانون کشور باشند (مطلقاً به معنای لزوم نهاد ولی فقیه نیست این موضوع)، ولی افرادی بیایند از طریقی مثل آتاتورک یا رضا شاه، یک حکومت سکولار ساختگی و فرمایشی درست کنند، چنین حکومت سکولاری بی شباهت به استبداد نیست.
حرف من این است:
قانون اساسی باید آزادانه نوشته شود و آزادانه به رأی گذاشته شود؛
تک تک قسمتهای قانون اساسی به اراده ی مردم قابل تغییر باشد، و این تنها قسمت تغییرناپذیر قانون اساسی باشد؛
تمام آراء و تمام افراد حق داشته باشند در تمام نهادهای حکومتی طرح شوند و وارد شوند و مردم در انتخاب شدن هم آزاد و دارای حق باشند و مردم فقط در انتخاب کردن آزاد نباشند؛
اگر مردم کسی را نخواهند، او کنار می رود؛
دولت و مجلس و دادگستری ی آزاد و مردمی، ممکن است طبق خواست اکثر مردم یک روز بشود حکومت ولایت فقیه و ممکن است یک روز بشود حکومت سکولار؛
طبق توضیحات بالا، بنده در پی حکومت آزاد و مردمی هستم، و در پی حکومت سکولار نیستم، البته از دل حکومت آزاد و مردمی، ممکن است حکومت سکولار بیرون آید و ممکن است ولایت فقیه بیرون آید و ممکن است انواع مدلهای حکومتی بیرون آید؛
آنچه بنده عرض کردم، شاید حتا از دموکراسی های اروپا و آمریکا هم مترقی تر است.
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم آذر 1388ساعت 15:51 توسط سیدعباس سیدمحمدی

  mohaddesi wrote @

سلام! آن‌چه شما طراحی کرده‌اید کاملا ذهنی است. نمی‌توان هر روز رای‌گیری و رفراندوم قانون اساسی راه انداخت و امسال حکومت ولایت فقیه داشت و دو سال بعد حکومت سکولار. من مدافع حکومت پلورال هستم که مبتنی بر یک‌نظام نامه‌ی پایه‌ای است که همه‌گان اعم از دین‌دار و غیردین‌دار در آن حقوقی برابر دارند و موظف‌اند بدان پای‌بند بمانند و هر کدام که به قدرت رسیدند حق ندارند آن را زیر پا بگذارند. احزاب و گروه‌های دینی و غیردینی (هر چه باشند فرقی نمی‌کند) حق دارند در چنین سیستمی با هم به رقابت بگذارند و برنامه و طرح سیاسی ‌شان را به رآی مردم بگذارند و موقتا در صورت پیروزی قوی مجریه را یا حتا قوه‌ی مقننه را در اختیار بگیرند. قوه‌ی قضائیه می‌تواند از طریق دموکراتیک یا از طریق شورای حقوق‌دانان کشور انتخاب و اداره شود و مستقل از قوای دیگر باشد. در ضمن دوست عزیز نیازی نیست که دین جدایی نهاد دین و دولت را تایید کند. تمایز این نهادها امری مدرن است و لذا دین نمی‌توانسته در عصر ماقبل مدرن در باب چیزی که هنوز نیست سخنی گفته باشد. ادیان توحیدی در عصر ماقبل مدرن ظهور یافته اند یعنی در عصری که تمایزات ساختاری هنوز رخ نداده و همه‌ی نهادها در هم ادغام بوده اند و جامعه کاملا یک‌پارچه بوده است و نهادها از هم قابل تفکیک نبوده اند.

  سیدعباس سیدمحمدی wrote @

ببخشید.
فردی در
http://smto.ir/?p=2735
کامنت گذاشته:
«…….. امروز خنده ام گزفته بود که امثال حسن محدثی و عباس کاظمی از دین حرف می زدند……..
حسن محدثی که به خاتمیت اعتقاد نداره و پیامبران دروغین عصر جدید را می پذیره…اون که به عصمت پیامبر اعتقاد نداره………»

آیا همین طور است؟ شما به خاتمیت اعتقاد نداری و بعد از محمد بن عبدالله کسی یا کسانی را پیامبر می دانی؟

  mohaddesi wrote @

سلام! آن‌طور که از کوته‌نوشت شما و لینک‌تان پیدا است این قضاوت را یک مخاطب وبلاگ ارج‌مند بر ساحل سلامت (وبلاگ سرکار خانم توحیدلو) نوشته است. در پاسخ عرض می‌کنم که من در شرایط کنونی ورود به این نوع بحث‌های کلامی و اعتقادی را که در حال حاضر از نظر اجتماعی مدخلیتی ندارند، روا نمی‌دانم. اما از جهت احترام به شما تنها عرض می‌کنم که خاتمیت یکی از مباحث کلامی اسلامی است که در باب آن مناقشات زیادی در گرفته است و حتا در باب معنای این کلمه نیز میان مفسران و متکلمان مسلمان اتفاق نظر وجود ندارد. بحث در باب این موضوع میان عالمان دین هم‌چنان ادامه دارد و مناقشه بر سر آن پایان نیافته است. اما پس از پیامبر اسلام تاکنون پیامبر دیگری نیامده است. البته کسان متعددی بوده‌اند که ادعای پیامبری کرده‌اند ولی در تاریخ به‌عنوان متنبی (پیامبر دروغین) شناخته شده‌اند. شاید ایشان در بحث‌های من بوده اند و دچار سوء‌تفاهم شده باشند. مثلا من در درس‌های جامعه‌شناسی در باب مارکس یا حتا کنت همیشه می‌گویم این‌ها پیامبر اند نه جامعه‌شناس! مثلا مارکس پیامبر است نه جامعه‌شناس! منظورم از این تعبیر این نیست که او فرستاده‌ی خدا است بل‌که منظورم این است که او یک مصلح اجتماعی است که می‌خواهد جامعه را تغییر دهد. ما در جامعه‌شناسی اصطلاحا به چنین راهی می‌گوییم راه پیامبرانه. من احتمال می‌دهم در این‌گونه موارد اشتباهی رخ داده است. در عصر جدید و عصر ماقبل جدید من هیچ پیامبری به‌عنوان فرستاده‌ی خدا نمی‌شناسم و محمد پیامبر گرامی اسلام را آخرین فرستاده‌ی خدا می‌دانم.

  محمد wrote @

با سلام خدمت استاد عزیز
من مدت زیادی نیست که با شما آشنا شده ام اما دز این مدت کم بسیار از نوشته های شما و مخصوصا چند مقاله ی اخیر شما بهره برداری کرده ام
میخواستم از این بابت از شما تشکری ویژه داشته باشم و ذکر کنم که به اعتقاد من شما دقیقا به هدف زده اید! منظورم این است که در میانه ی جدالی بی دینی و دین داری،شما با دوباره به جریان انداختن مباحثی که پیشتر از دکتر شریعتی سراغ داشتم،به جای دفاع از دین داری و اثبات کارکردهای آن در اجتماع، به سراغ نگراش های موجود پیرامون خدا رفته اید و این پرسش خطیر را به دین داران یادآوری کرده اید که «کدام خدا؟»
و این بسیار ارزشمند است.با علاقه پیگیر ادامه ی مقالات شما خواهم بود

  mohaddesi wrote @

سلام! ممنون ام از لطف و حسن نظر و تعهد شما! کاش حقیقتا نوشته های من درخور این نوع داوری های ملاطفت آمیز باشد! زنده باشی!

  karamipour wrote @

سلام جناب دکتر
از طریق گروه داریم کتاب sociology and theology ویراسته دیوید مارتین و …. را ترجمه می کنیم. پنج مقاله ترجمه شده است. دریغم آمد این مجموعه ناقص چاپ شود. می خواهم قبول بفرمایید و یکی از مقالات ده گانه را ترجمه کنید. امروز منزل تماس گرفتم کسی گوشی را برنداشت. این کتاب را دکتر نیک پی در دوره دکتر ی پیشنهاد کردند و خودشان هم سهیم خواهند بود هر چند تلفن اش در دسترس نیست. به هر حال منتظر جواب شما هستم. با ارزوی دیدار


بیان دیدگاه