زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

بایگانیِ دین سبز، دین سرخ، دین سیاه، مرتضی کریمی

ابهام در معیارها: دین چیست؟ دین، سبز و سیاه چرا؟ -مرتضی کریمی

 

سرآغاز: وقتی که از سنخ‌شناسی سه‌گانه‌ی دین سبز و سرخ و سیاه در سال گذشته سخن گفتم، دوست‌ام مرتضی کریمی عزیز به نقد آن پرداخت که در دوره‌ی قبل یعنی در زیر سقف آسمان فقید بلاگفایی،منتشر گردید. برای بایگانی در این‌جا و در اختیار قرار دادن آن مطالب و پیوند دادن نقد آقای کریمی به نقد خانم دکتر چمن‌خواه گرامی در این‌جا نیز این سلسله بحث را منتشر می‌کنم و در این مجال فرصت خواهم یافت پاسخ‌ام را به خانم دکتر چمن‌خواه برای انتشار آماده کنم. امید که آن بحث‌ها برای مخاطبان زیر سقف آسمان هنوز خواندنی باشد. مخاطبان ارج‌مند را به این نکته توجه می‌دهم که من در دوره‌ی گذشته نیز برای هر مطلب یک سرآغاز (لید) می‌نوشتم و در انتشار مجدد نیز دوست‌دارم این سرآغازها را حفظ کنم.

از دوره‌ی اول

در باب سابقه‌ی بحث باید بگویم که من نخست مطلبی تحت عنوان جدال دین سبز و سیاه در ایران معاصر نوشتم که مرتضی کریمی آن را نقد کرد. پس از آن، من نقد کریمی را با مقاله‌ی سه چهره‌ی دین: سبز، سرخ، سیاه پاسخ دادم. اینک مرتضی کریمی نقدی بر آن نگاشته است که در زیر ملاحظه خواهید کرد. کسانی که می‌خواهند بحث را از ابتدا دنبال کنند، می‌توانند به آرشیو موضوعی وبلاگ مراجعه کنند و بر روی عنوان دین کلیک نمایند. از دوست خوب‌ام بسیار سپاس‌گزارم که گفت‌وگو در باب موضوع بسیار مهم دین در ایران معاصر را دامن می‌زند و مجالی برای بحثی دیگر فراهم می‌کند. من متن ایشان را ویرایش نکرده‌ام. فبشر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه. پس بشارت باد بر آن بندگانی که همه‌ی سخن‌ها را می‌شنوند و از به‌ترین آن‌ها پی‌روی می‌کنند. در نظر من این سخن زیباترین و مهم‌ترین سخن قرآن است و من -اگر ریاکاری نمی‌شد- آن را بر سر در خانه‌ام حک می‌کردم. برای من این سخن خودسالاری، گفت‌گو، جست‌وجو، و انتقادی‌اندیشی را الهام می‌بخشد. شگفتا از مسافری که سفر تقدیر اوست اما اقامت دائمی برگزیده است. زیر سقف آسمان مقام یک مسافر است.

 ابهام در معیارها: دین چیست؟ دین، سبز و سیاه چرا؟

 مرتضی کریمی

اصولا نقد کردن یک ادعا بسیار آسان­تر از طرح آن است. با توجه به این مسآله و برای اینکه بحثی که حسن آغاز کرده و مسآله مهمی در جامعه ایران است بهتر شرح و بسط داده شود، و دست کم برای خود من بهتر درک شود به انتقادات خود ادامه می­دهم. من چند ایراد اساسی به نوشته اخیر وارد می­دانم:

نخست؛ بحث فاقد یک ایده مرکزی است. دوم؛ دین سبز و سیاه گاه به عنوان چهره­ای از یک دین و گاه به عنوان یک دین مشخص یاد می­گردند. سوم؛ مشخص نیست که منظور از دین چیست. گاهی نگاه کاملا جامعه­شناسانه به دین شده و نویسنده آنرا به عنوان جنبش و حتی گاه ایدئولوژی در نظر می­گیرد و گاه از ادیان بزرگ تاریخی و مشخصا از اسلام یاد می­شود. چهارم؛ نمی­توان یک دین واحد را با خط­کش جدا کرد و جدول خوب­ها و بدها درست کرد و هر چه صفات مثبت و خوب (البته با معیارهای مدرنیته متاخر) است را به دین مورد علاقه خود و هرچه صفات منفی و غیرانسانی و غیر دموکرات است را به دین مورد عقوبت خود نسبت داد و آنرا مورد «قضاوت» شخصی قرار داد. پنجم؛ اگر هم قرار شد چنین کاری انجام دهیم باید حداقل انصاف را به خرج بدهیم و هر دو دین را به یک معیار مشخص مورد سنجش قرار دهیم. این در حالی است که در یک طرف ادعاهای دین سبز و در طرف دیگر پیامدهای ادعاهای دین سیاه یا حتی ذهنیات خود نویسنده نسبت به ادعاهای فرضی آن قرار داده شده و مورد مقایسه قرار گرفته است. نه تنها این بلکه در برخی نقاط برخورد دین سبز با طرفداران و پیروان خود و در طرف دیگر بر خورد آن افراد با مخالفان خود گنجانده شده است. ششم؛ بخش آخر این نوشته بیشتر به یک بیانیه سیاسی و حتی شاید بشود گفت یک نوشته ژورنالیستی شبیه است تا یک تحلیل علمی. اینک به تفصیل به ایرادات بالا پرداخته می­شود:

اگر چه در برخی از نقاط اشاره شده که دین سیاه و دین سبز دو نوع دین جداگانه هستند اما در بسیاری از خطوط دیگر تاکید بر یکی بودن آنها شده است. گاهی حتی دین سبز به عنوان یک آرزو و آرمان عنوان شده است: «کاشکی زنده‌گی همه‌ی مردم ایران همیشه سبز سبز باشد.» یا گاهی به عنوان یک استراتژی سیاسی:  «هر دینی که ویژه‌گی‌های دوم را داشته باشد، دین سیاه است و باید آن را زیر سؤال برد؛ حال می‌خواهد هر اسمی داشته باشد. اسلام باشد یا مسیحیت یا هر نام دیگری داشته باشد فرق نمی‌کند. ما باید دین‌مان سبز باشد نه سیاه.» با توجه به آنکه در چند سطر بعد حسن دین سبز را همان «جنبش اجتماعی» سبز معرفی می­کند و به «دو قطبی شدن ایدئولوژیک»  اشاره می­کند، می­توان نتیجه گرفت که دین سبز همان ایدئولوژی سبز است و شاید برای همین است که حسن بدون آنکه هیچ دلیل قانع کننده­ای بیاورد تحلیل بیانیه موسوی را برای مشخص کردن ابعاد و ویژگی­های این جنبش یا دین یا ایدئولوژی کافی می­داند.

حسن توضیح می­دهد که به واسطه «زمانمندی و مکانمندی» خود دین نیز دچار «تغییر» شده و از زمان، مکان، ذهن افراد و ذهن جمعی تاثیر می­پذیرد و بر آن تاثیر می­گذارد: « دین مثل رودخانه است. در محیطی که وارد می‌شود تغییر می‌کند و رنگ و محتوای جدید می‌یابد. آن محیط را نیز بر حسب خصلت خود تغییر می‌دهد». پرسش اساسی من این است: منظور از «خود دین» چیست؟ این که دین مانند رودی وارد یک جایی می­شود چه معنایی دارد؟ آیا برای دین یک حقیقت الهی قایلی و منظورت از «خود دین» همین است، که به عنوان یک چیز لامکان لا زمان و لااجتماع از آسمان به زمین فرو می­افتد و ظرف­های زمانی و مکانی و اجتماعی را تغییر می­دهد؟ اگر نه خوب می­توان نتیجه گرفت دین هم یک امر زمانمند مکانمند اجتماع­مند است و بنابراین «خارج» از این ظرفها نیست، همانطور که رود-خانه یک امر بیرون یا جدا از محیط و طبیعت خود نیست و از آسمان فرو نمی­افتد. رودخانه عبارت است از  آب­های تجمیع شده بخارات آب از سطح محیط که در بستری روان می­شود و دوباره به محیط باز می­گردد.

اما دوباره به این پرسش برمی­گردیم که آیا سبز و سیاه دو دین مختلفند یا خیر. حسن گفته است: «این‌ها را دیگر نمی‌توان یک دین دانست اگرچه نام‌شان مشترک است. یک آدم هم این‌جوری است. کسی‌که سی سال از زنده‌گی‌اش عادل است و سی سال دیگرِ زنده گی‌اش ظالم و ستم‌گر، آیا این‌دو نفر یک‌سان‌اند و یکی­اند؟! […] وقتی که در مورد آدمی که یک کالبد واحد دارد، وضع این‌گونه است، در مورد دین که در اذهان مردم (سوژه‌ها) شکل می‌گیرد و متحول می‌شود، این تفاوت تشدید می‌گردد و دیگر نمی‌توان از دین واحد سخن گفت؛ زیرا دیگر نه کالبد واحدی وجود دارد و نه تفسیر واحدی و نه اعمال و روش‌های واحدی. فقط یک اسم مشترک وجود دارد!»

نخست اینکه در مورد یک فرد اگر بگوییم چون حالات او تغییر می­کند آن فرد دیگر خودش نیست، پس یک فرد هیچوقت خودش نیست! چون از نظر روانشناختی انسان در هر لحظه از یک حال به حال دیگر در حالا تغییر است (حتی از نظر جسمی و تصور خودش نسبت به کالبدش). کار «شخصیت» دقیقا سازمان­دهی و هماهنگی میان حالات و افکار و احساسات و حتی ابعاد وجودی مختلف یک فرد است. شخصیت به عنوان یک جایگاه ثابت (نه اینکه خودش ثابت باشد) مسئولیت حفظ تعادل بین قوای مختلف را به عهده دارد. «من» با وجود هر تغییری همیشه «من»ام.

دوم اینکه دین در اذهان مردم شکل نمی­گیرد، بلکه چنان­که کانت، دورکیم، کاسیرر، الیاد و دیگران نشان داده­اند دین به «اذهان» مردم شکل می­دهد. اذهان موجودیت­هایی اجتماعی­اند و اجتماع امری دینی است. اگرچه نمی­توان بین ذهن و ذهنیت و دین و دینیت تفاوت ماهوی قایل شد.

سوم اینکه «دین» یک اشتراک اسمی میان دو گروه سبز و سیاه نیست. بسیاری از افرادی که پیش از این آن طرف میدان بوده­اند اینک این سوی میدان­اند و چه بسا رفته رفته برخی دیگر از آنها نیز به این سوی کشیده شوند. همین امر نشان می­دهد خندق چندان عظیمی بین این دو وجود ندارد. علاوه بر این بیشتر افراد هر دو گروه مسلمان شیعه ایرانی قرن 21 امی هستند و این فقط یک اشتراک اسمی نیست، بلکه خزاین عظیمی از اشتراکات فرهنگی و دینی در طول اعصار در میان این دو گروه مشترک است.

اما در مورد نمونه­سازی:

1-   به اعتقاد من این نمونه­سازی مبنای دقیقی ندارد. یکم) این نمونه­سازی بیش از حد ذهنی است. برای همین ممکن است خیلی از افرادی که در این جنبش شرکت کرده­ باشند محتوای این گزاره­ها را قبول نداشته باشند. مثلا اینکه من خیلی از افراد را می­شناسم که اساسا به هیچ دینی (تاریخی) اعتقاد نداشتند و در این جنبش حاضر بودند. یا برخی که حاضر بودند اما اصلا مسآله­یشان این نبود که آخرت از دنیا جدا است یا خیر. یا اینکه رابطه جسم و جان چگونه است. راستش را بخواهید بیشتر کسانی که من دیدم (که دین­دار بودند) مسآله­یشان این نبود که به حقانیت یا کلیت دین خود (دین اسلام) دست یابند یا خیر، بلکه بر اساس احساس و درک خود از موقعیت اجتماعی­شان احساس می­کردند حق قانونی و مدنی­ و حرمت انسانیشان خدشه­دار شده است.

دوم) این جنبش یک جنبش دینی (به معنایی که حسن در نظر دارد) نبوده است که بتوان صف­بندی­های مختلف در آنرا بر مبنای دین از هم متمایز کرد.­ این جنبش در گام نخست بر مبنای رشد و آگاهی نسبت به برخی از خصلت­های مدرن و مدنی شکل گرفته و سپس متغیرهای دینی را به حرکت انداخته است. برای همین است که تمامی ویژگی­های نسبت داده شده به دین سبز ویژگی­هایی هستند که تحت تاثیر گفتمان مسلط جهانی معین شده­اند و نه ویژگی­های «خود دین».

2-   حسن گفته است که این ویژگی­ها در هر دینی هست، در حالی که بسیاری از آنها (به عنوان مثال تفکیک دنیا از آخرت، جان و جسم (با هر تفسیری)…) ویژه ادیان ابراهیمی است و بس.

3-   همانطور که حسن می­پرسد کدام اسلام، همانطور هم باید پرسید کدام عقل، کدام شادی، کدام انسان، کدام  فقر و… ضعف این نوع تحلیل یکسونگرانه و تابع ارزش­های مدرن زمانی معلوم می­شود که اشعار مولانا و حافظ به نشانه بی­ارزشی تن و اصالت روح و شیطانی بودن اصل لذت در نظر گرفته می­شود. حافظ رند می پرست و مولوی که مخزن لذات است و این دو که نقطه مقابل تحجر و جمود و زهد در تمام تاریخند.

4-   دین سبز، (گویا) یک دین آرمانی است. دینی که بر اساس ارزش­گذاری­های «انسان مدرن کنونی حاضر در ذهن نویسنده» بنا شده است. باید پرسید چیزی که تا این حد انسانی و آزاد و علمی و شخصی و انتخابی است و تا این حد نزدیک است به بیانیه­های نئولیبرالیسم، چرا دیگر نامش دین است؟ اما دین سبز حتی به عنوان یک دین آرمانی مشکلاتی دارد. مثلا من فکر نمی­کنم هیچ شخص دینی­ای حاضر باشد به دینی که تا این حد باز و آزاد است و خنثی که همه چیز توش جا می­گیرد و نه دشمن دارد نه ایده­ای مطلق و نه فرستاده و نه نایب و هر لحظه هم در حال تغییر است و ناقص و مدرن است و … بگرود. توجه داشته باشید که داریم از «گروش» حرف می­زنیم. دیگر چه فرقی هست بین مسیحیت و بودیسم و اسلام و شینتوئیسم؟ البته ممکن است حسن شخصا معتقد باشد که هیچ فرقی وجود ندارد، اما میر حسین حاضر است به خاطر اسلام شیعه دوازده امامی خودش را به برج­های دو قلوی احمدی­نژاد بکوبد! یعنی منظورم شخص حسن نیست منظور اجتماع دینی (سبز) است.

5-   البته ما در خیلی جاها شاهد آن هستیم که حسن نظر شخصی­اش را جای ادعاهای دین بیان کرده است. مثلا در مورد دین سیاه گفته است: «دین ضدمدنیت و ایستا می‌گردد و در گذشته می‌ماند و می‌خواهد عصر طلایی گذشته را تجدید کند. سراسر ادعای فرازمینه بودن را مطرح می‌سازد و کاری به تحولات و ضرورت‌های زمانه ندارد. این دین مانع تغییرات می‌گردد زیرا می‌خواهد شکل قدیمی خود را به‌منزله‌ی امری الاهی و مقدس و ابدی و لایتغیر محافظت کند.» این تحلیل اگر چه ممکن است در مورد دین سنتی تا حدودی صادق باشد اما در مورد پدیده احمدی­نزادیسم که با دین سنتی و مراجع آن مشکل دارد هیچ مصداقی ندارد. علاوه بر این در ادعاهای آنها به هیچ وجه چنین چیزی وجود ندارد. احمدی­نژاد خودش را نماد تغییر می­داند و واقعا هم ایران را از سر تا پا از ذهن فسیل­ها و دانشگاهی­ها گرفته تا روستاییان و غیره تغییر داده است. اینکه حسن بگوید این­ها شعار است و عوام­فریبی و در عمل برعکس آن عمل کرده و… یک بحث دیگری است. مگر دین سبز چیزی را در عمل ثابت کرده است؟ چرا آن سوی میدان فقط اداعاها مطرح می­شود و در این سمت عمل مورد ارزیابی قرار می­گیرد؟ باید ادعاها را با ادعاها و عمل­ها را با عمل­ها مقایسه کنیم. جنبش احمدی­نزادیسم از نظر من کاملا جنبشی زمینی و عرفی است و تمام توجه­اش به دنیاست. شعار آنها اتفاقا مبارزه با فقر و تحمل نکردن آن است. آنها عملا دارند واسطه­ها (روحانیت را همانطور که لوتر در مسیحیت حذف کرد) را حذف می­کنند و موسوی دارد به آنها بها می­دهد و از آنها تاییدیه می­گیرد. احمدی­نزادیسم است که با دین آسمانی حوزه علیمه قطع رابطه کرده است و هر روز ثروت­مندان دینی و غیر دینی مخالف خود را به اضطراب می­اندازد. اوست که دارد سلسله مراتب دینی و غیردینی را حذف می­کند و تفاسیر مقدس را که چه عرض کنم هر چیز مقدس دیگری را در سطح جهانی و ملی و دینی نابود می­کند. احمدی­نزاد نیست که می­خواهد به گذشته برگردد، او کمترین ارجاعی را به گذشته و منابع و مراجع گذشته­گرا نمی­دهد و حتی امام زمان را امری «در» و «برای» آینده می­بیند نه در  و برای گذشته. نمی­توان کسی را که به دنبال سلاح هسته­ای و پرواز دادن ماهواره­ و … است فردی گذشته­گرا نامید.

6-   علاوه بر این که هیچ دین سبز واقعی­ای به عنوان نمونه مثال زده نمی­شود تا بتوانیم واقعیت آنرا با واقعیت دین سیاه کنونی مقایسه کنیم، به نظر می­رسد که دین سبز به عنوان یک «جنبش» یا به تعبیر شریعتی نهضت مد نظر قرار دارد، در حالی که با دین سیاه به عنوان یک نهاد مقایسه می­شود. اولی دین منتقد اما نامستقر است و دومی دین مدافع حفظ موجود و مستقر. 

7-   در واقع به نظر من این دو نه در عرض هم که در طول هم قرار دارند. بنابراین نه دو دین جداگانه که یک دین واحد هستند که در آغاز خود برخی از ویژگی­های دین سبز را داشته­، اما به مرور زمان مانند هر جنبش اجتماعی دیگری، به منظور مستقر شدن و نهادینه شدن نیاز به قوانین و چهارچوب و نماینده و نگاه­بان و… یافته­است. بنابراین حتی از نظر معیار «زمان» ایجاد، این دو جنبش به طور عادلانه مورد مقایسه قرار نگرفته­اند. یا باید هر دو را در زمان استقرار مقایسه کرد و یا در زمانی که هنوز یک جنبش مخالف وضع موجودند. یادمان باشد در چهار سال پیش احمدی­نزاد مخالف وضع موجود بود.

به نظر من بیشتر ویژگی­هایی که در جدول مربوط به دین سبز گنجانده شده است، ارزش­های خود حسن هستند نه چیزی به اسم «دین سبز». دوم اینکه همین ارزش­ها بیشتر به ارزش­های مدرن و گفتمان جدید جهانی مانندند تا چیزی به اسم دین اسلام (چه سبز و چه سیاه) و حسن از زاویه آنها به قضایا نگاه کرده است، در حالی که یک آدم مارکسیست یا غیر لیبرال می­تواند به نتایجی کاملا عکس این برسد و مثلا موسوی را که اتفاقا زمینه­های چپی و اصولگرایانه دارد بیشتر به ارزش­های مطلق و چپ­گرایانه نسبت دهد تا لیبرال. وقتی در خود حسن گفتمان (یا به تعبیر خود او ایدئولوژی) جدید تا این حد پنهانی عمل کرده و اصول خود را به عنوان اصول مسلم و «حقیقت» غیر قابل تغییر بیان می­کند (تا آنجا که خطوط پایانی را به یک متن تجویزی و «چه باید کرد» سیاسی بدل می­کند) مفید است اگر ببینیم این گفتمان چه تاثیرات غیر آگاهانه­ای در مردم عادی گذاشته و می­گذارد. یا شاید لازم باشد اصل تحلیل و تفکیک را بر اساس تن­دادگی (با مثبت و منفی­اش کاری ندارم) به گفتمان جدید و مقاومت در مقابل آن بچینیم.

دیگر اینکه به طور کلی نظر من این است که برای تحلیل پدیده­ای اجتماعی باید تا آنجا که ممکن است نسبت به آن پدیده بی­طرف باشیم و امیال و آرزوها و علایق خودمان را از تحلیل علمی جدا کنیم. البته این بدان معنا نیست که ما قادریم همه پیش­فرضها و ارزش­های خود را مهار کنیم، که چنین کاری اگر هم ممکن بود مطلوب و جذاب نبود. همچنین ایراد این انتقادات به این معنا نیست که من با احمدی­نزادیسم (نه شخص او) موافقم. اما مسآله این است که برای ریشه­یابی و فهم یک پدیده­ اجتماعی، حتی اگر مخالف آن باشیم، باید قدرت آنرا داشته باشیم که بی­طرفانه به آن نگاه کنیم و بعد به دنبال راه چاره باشیم. با همه ارادتی که به حسن دارم معتقدم تحلیل او ضعف­های اساسی دارد و تحلیل­هایی که پیش از این از وی در مورد جامعه ایران به طور مکتوب و شفاهی خوانده و شنیده بودم خیلی آموزنده­تر بود.