زیر سقف آسمان
زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.بایگانیِ سیاست
کارناوالی شدن عزاداری عاشورا یا کارناوالی کردن و توطئهی سازمان سیا؟!
کارناوالی شدن عزاداری عاشورا یا کارناوالی کردن و توطئهی سازمان سیا؟! قریب شش سال پیش یا کمی کمتر و بیشتر بود که پژوهشی میدانی را دربارهی عزاداری عاشورا همراه با دوست عزیز ام دکتر شعبانعلی بهرامپور برای دفتر طرحهای ملی وزارت ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران انجام دادیم. نتیجهی مهم این پژوهش این بود که: در دههی 1380 شمسی شکل جدیدی از عزاداری در کنار اشکال تاکنون موجود پدید آمده است که ما آن را عزاداری کارناوالی نام نهادیم و گفتیم که در دههی 1380 پدیدهی کارناوالی شدن عزاداری عاشورا در حال وقوع است. این تحقیقی بود که در دورهی ریاست جمهوری آقای سیدمحمد خاتمی برای وزارت ارشاد انجام شد. برای ثبت در تاریخ عرض میکنم که آن موقع دو استاد ارجمند علوم انسانی آقایان دکتر یوسفعلی اباذری و دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی در دفتر طرحهای ملی وزارت ارشاد طرح اولیهی ما را بررسی و ارزیابی کردند و ما در جلسهای مشترک شرکت کردیم و از طرحمان دفاع کردیم. تعداد هیأتهای پیشنهادی ما برای انجام پژوهش 12 هیأت در تهران بود که این استادان ارجمند آن را به سه هیأت تقلیل دادند. خوب یاد ام هست که دکتر اباذری تأکید داشتند یکی از این هیأتها هیأت صنف ماشینفروشان باشد. برای ایشان ظاهرا این هیأت خیلی مهم بود. در هرصورت، ما پژوهشمان را انجام دادیم و من بعدها گزارشی از آن را در گروه دین انجمن جامعهشناسی ایران عرضه کردم که اکنون میتوانید آن را همراه با نقدهای همکاران ارجمند ام در گروه جامعهشناسی دین انجمن در این نشانی پیدا کنید (http://satmu.blogfa.com/post-25.aspx). بعدها آن را در قالب یک کتاب برای أخذ مجوز به وزارت ارشاد فرستادیم که وزارت ارشاد از ما خواست 50 صفحه از کتاب را حذف کنیم! در نتیجه ما از خیر چاپ این کتاب گذشتیم زیرا آن 50 صفحه جزو مبانی نظری کتابمان بود. ما در این تحقیق کاملا توصیفی و بهعنوان جامعهشناس سعی کردیم آنچه دیدیم را بهتصویر بکشیم و تحلیل کنیم و از انحراف در عزاداری صحبتی نکردیم زیرا چنین سخن گفتنی هنجارین است و جامعهشناس نباید هنجارین سخن بگوید.
در این سالها مقامات دینی و سیاسی بارها از وقوع انحراف در عزاداری عاشورا سخن گفتهاند. حالا هم یک مقام نظامی از سپاه به زبانی دیگر از انحراف در عزاداری سخن گفته است. از سخنان ایشان باید نتیجه گرفت که کارناوالی شدن درست نیست بلکه باید گفت: کارناوالی کردن! آنهم توسط سازمان جاسوسی امریکا، سی آی اِی. بهراستی، اگر آنها اینقدر قدرت دارند که فرهنگ عاشورای ما را هم منحرف میکنند پس ما این وسط
چهکارهایم؟
نظر جناب سردار آسودی که مؤسسهی فرهنگی مطبوعاتی ایران و بسیاری از سایتهای داخل و خارج کشور آن را بازتاب دادهاند، و بسیار مورد توجه قرار گرفته چنین است:
» سردار آسودی: برنامه ریزی ‹سی .آی .ای ‹ برای انحراف در فرهنگ عاشورا معاون فرهنگی و تبلیغات نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفت: ‹سازمان جاسوسی آمریکا (سیا) برای مقابله با فرهنگ عاشورا‘ انحراف در عزاداری ها‘ نفوذ در میان مداحان و وارد کردن آهنگ ها و اشعار مورد نظر خود برنامه ریزی کرده و هزینه زیادی را نیز صرف کرده است.› » (http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=88790)
سایت «رهیافت و گفتمان از دیدگاه جنبش آیندهنگری ایران» که نمیدانم وابسته به کجاست، گزارش مفصلتری دربارهی اعتراض به مداحان را بازتاب داده است:
«معاون فرهنگی و تبلیغات نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران روز شنبه گفت که سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، سیا، در میان مداحان عزاداریها در ایران نفوذ کرده و «آهنگها و اشعار مورد نظر خود» را وارد مداحی ها کرده است.
سرتیپ پاسدار محمدعلی آسودی به خبرگزاری ایرنا گفته است: «سازمان جاسوسی آمریکا، سیا، برای مقابله با فرهنگ عاشورا، انحراف در عزاداریها، نفوذ در میان مداحان و وارد کردن آهنگها و اشعار مورد نظر خود برنامهریزی کرده و هزینه زیادی را نیز صرف کردهاست.»
وی با ذکر اینکه «در دو سال اخیر ۱۴۰۰ پاسدار مداح که در سپاه خدمت میکنند شناسایی و سازماندهی شدهاند» افزود که «برخی مداحان با بیتوجهی، اظهاراتی را مطرح میکنند و اشعاری را میخوانند که به وحدت شیعه و سنی لطمه میزند.»
طی سالهای اخیر انواع سازها و دستگاههای موسیقی و ترانهها به مراسم عزاداری محرم وارد شده است و برخی از مداحان با الهام گرفتن از شعر و آهنگ ترانههای ایرانی تولید شده در لس آنجلس، اقدام به مداحی می کنند.
در این زمینه، قاسم رضایی، نایب رییس انجمن مداحان تهران، روز ششم آذرماه گفت: «چندی است که بعضی از مداحان معروف به استفاده از شعرها و سبکهای ترانههای خوانندگان لسآنجلسی روی آوردهاند و به این مسئله توجه نمیکنند که در تیررس نگاه مردم قرار دارند و روی عزاداری مردم تاثیر میگذارند.»
به گزارش خبرگزاری کانون دانشآموزی، پانا، قاسم رضایی در ادامه گفته است: «متاسفانه صدا و سیما در پخش برنامههای مذهبی تنها به معروف بودن مداحان نگاه میکند و به شعرها و سبک آنها توجه نمیکند.»
۱۳ آذرماه نیز غلام کویتیپور، از نوحهخوانان معروف زمان جنگ ایران و عراق از اجرای مداحیها در سبک موسیقی پاپ و «ملودی برنامه مدرسه موشها» به شدت انتقاد کرد و گفت: «متاسفانه امروزه شاهد هستیم که بعضی از مداحان بر روی فلان ملودی که کلیپهای آن چنانیاش در ماهواره پخش میشود، روضه امام حسین میخوانند.»
۲۶ آبانماه نیز خبرگزاری مهر خبر داد که در «نشست کانون مداحان کل کشور» پیشنهاد تشکیل کانون مداحان جوان رد شده و به مداحان توصیه شده که از موسیقی و لحنهای غربی استفاده نکنند»
(http://www.www.ayandeh.com/pageKhabar.php?news_id=7898).
البته توجه داشته باشید که سردار آسودی و دیگر مقامات دینی یا سیاسی (و حالا نظامی را هم باید بیفزاییم) از تعبیر کارناوالی شدن استفاده نکردهاند و نمیکنند بلکه از انحراف یا آسیب در عزاداری سخن میگویند.
اسلام سیاه، اسلام مرگ و انقیاد
اسلام سیاه، اسلام مرگ و انقیاد
خبر روزنامهی شرق در روز دوشنبه 7 آذر 1390 تکان دهنده است:
«پیام فرزند آیتالله به مناسبت قتل رشدی جمهوری آذربایجان
روزنامه جمهوری اسلامی نوشت: در پی به قتل رسیدن سلمان رشدی جمهوری آذربایجان (رافق تقی)، آیتالله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی در پیامی به مردم این جمهوری اعلام کرد: «دشمنان اسلام بدانند که مسلمانان آزاده و جوانان غیرتمند اجازه نخواهند داد توطئههای شوم استکبار جهانی و صهیونیسم بینالملل در اهانت به مقدسات اسلام عملی گردد و عناصر خودباخته و دینفروش را به سزای اعمال ننگین خواهند رساند. یاد و خاطره مرجع والامقام و فقید شیعه، حضرت آیتالله العظمی فاضل لنکرانی را که فتوای مهدور الدم بودن این ملحد و مرتد را صادر فرمودند، گرامی داشته و علو درجات ایشان را از خداوند بزرگ خواستارم». رافق تقی، عضو اخراجی اتحادیه نویسندگان جمهوری آذربایجان که به پیامبر اکرم اهانت کرده بود، هفته گذشته توسط فردی ناشناس به قتل رسید» (روزنامهی شرق، دوشنبه 7 آذر 1390، سال نهم، شمارهی 1404، صفحهی 2).
چهگونه میتوان دستور مرگ دیگران را صرفا بهخاطر بیان افکار و اندیشهها ولو در مخالفت با مقدسات صادر کرد و سپس به خاطر به قتل رسیدن یک نویسندهی مخالف اسلام شادی کرد؟ این چهگونه اسلامی است؟ بهعنوان یک نویسندهی ایرانی و مسلمان با صدای بلند اعلام میکنم که از اسلامی که فتوای مرگ مخالفان را میدهد بیزارم و نسبت به چنین اسلامی کافر ام و از آن تبری میجویم. اینچنین اسلامی ضد بشریت و عقلانیت است زیرا آزادی مخالف را به رسمیت نمیشناسد و خواهان خفه شدن و نیست و نابود شدن مخالفان است. من هرگونه توهین به اعتقادات مردم را محکوم میکنم اما صدور فتوای مرگ و مجازات مخالفان اسلام را بهعنوان یک مسلمان، غیرانسانی میدانم و محکوم میکنم. چهگونه میتوانم بهعنوان یک مسلمان آزادیخواه در برابر جنایاتی که علیه بشریت اما به نام اسلام میشود را ببینم و سکوت کنم؟
تصویر رافق تقی را پس از خوردن هفت ضربه چاقو در بیمارستان و قبل از مرگ نشان میدهد. ظاهرا مرگ وی بهخاطر عمل به فتوا توسط ضاربان بوده است.
[تناقضی به نام زن مدرن محجبه؛ نقدی بر مقالهی حجاب و مدرنیته] – سارا آزاد
سرآغاز: مقالهای در نقد نوشتهی من دربارهی حجاب به دستام رسیده است که اینبار آن نوشته را برخلاف نقد قبلی از سویهای دیگر نقد کرده است. نویسنده خانم دانشجوی محترمی است که در رشتهی علوم سیاسی در حال تحصیل است. امیدوارم انتشار این نوشته به تداوم بحث در باب موضوع مهم حجاب کمک کند. از ایشان برای زحمتی که متقبل شدند بسیار سپاسگزارم، اگر چه با ایشان اختلاف نظری جدی دارم و شاید فرصتی دست دهد که یکبار دیگر به این بحث بپردازم و برخی از مسائل را روشنتر سازم. منتظر دریافت نوشتههای تازه در باب حجاب هستم. گفتوگو در زیر سقف آسمان هنجاری برای جستوجوی حقیقت است و تفاوت در اینجا ارزشمند است. نوشتهی ایشان را چندان ویرایش نکردهام ولی به دلیل اینکه نوشتهی فرستاده شده عنوان نداشت، من بر حسب محتوای مقالهی ایشان، عنوان زیر را برای آن برگزیدهام. امید که مورد پسند ایشان نیز واقع شود!
[تناقضی به نام زن مدرن محجبه؛ نقدی بر مقالهی حجاب و مدرنیته] – سارا آزاد
نویسنده در متنی که یافتههایش برگرفته از درک زنان این جامعه از حجاب خود است به نتایج جالبی رسیده اند؛ اینکه آن زنان نمیتوانستند تمایزی بین ارزش و هنجار دینی قائل شوند، اینکه آنان برای حجاب عقبه ارزشی به نام پاکدامنی و عفاف نمیشناختند که دومی یک ارزش بود نه اولی، اینکه آنان دلیل باحجاب بودنشان را اخلاق دگرسالار ذکر کرده بودند و هیچ کدام از آنها حجاب را بهعنوان انتخابی شخصی برای التزام درونی به ارزشی اخلاقی نمیدیدند. نویسنده پس از آن به ارائه راه حلی برای امکان دوام ارزشهای دینی در جامعهای در معرض هجوم ارزشهای مدرن پرداخت. اینکه اگر حجاب بهعنوان یک هنجار با عقبهای ارزشی به نام پاکدامنی میخواهد در جهان مدرن دوام بیاورد باید زنان به ابزار اخلاق مدرن مجهز شوند؛ یعنی اخلاق خودسالار یا پساعرفنگر که انجام رفتارهای پسندیده به خاطر ارزش ذاتی آنها و ارزشمندی نفس عمل انجام میشود. یعنی ارزش دینی باید درونی شود. و نویسنده نتیجه میگیرد که اخلاق اولیتر از شرع، ارزشها مهمتر از هنجارها و محتواها اساسیتر از اشکال و درون معتبرتر از بیرون است. و میپرسد: چرا مثلا نباید تصور کرد حجاب را میتوان منفصل از هنجارهای دیگر و پاکدامنی را بیتوجه به ارزشهای دیگر جا انداخت؟ با این برداشت از متن که حجاب ارزش نیست بلکه هنجار است برای پاسداشت ارزشی به نام پاکدامنی، چند سوال میپرسم: اگر حجاب هنجاری است که پشتوانه آن پاکدامنی است چرا عمده زنان نوگرای ایران آن را بهعنوان پاسدار ارزش پاکدامنی نمیفهمند؟ اگر رابطهای اینقدر مستقیم بین این دال و مدلول وجود دارد چرا پلیس امنیت اخلاقی در جواب اعتراض دختران که میگویند: مگه حجاب یعنی پاکی؟ نمیگوید: بله. قطعا تظاهر بیرونی ارزشی به نام پاکدامنی حجاب است. و اگر میگوید چرا زنان ایرانی اینقدر تلاش میکنند این رابطه فاحش را نفهمند؟ یا اگر حجاب هنجار پاکدامنی است چرا ارتباط مستقیمی بین بیحجابی با فحشا یا دیگر مصادیق غیر پاکدامنی نیست؟ البته نویسنده خود به این سوالات جواب داده و گفتند میتوان بدون حجاب هم پاکدامن بود. اما سوال من این است: اگر میتوان بدون حجاب هم پاکدامن بود چه نیازی به حجاب است؟ پاسخ میتوان داد: انتخابی اختیاری است و بعضی از زنان مدرن حق دارند ارزش پاکدامنی را با هنجاری مثل حجاب رعایت کنند و چون انتخاب خودسالار است و ارزش درونی شده است این انتخاب عین مدرن بودن است. اما آیا اگر زنان خوداتکا و متکی به نفس شوند حجاب از هنجاری دگرسالار به هنجاری خودسالار تغییر مییابد؟ به نظر من حجاب چنین ظرفیت و توانی در خود ندارد که برای زن خودسالار بهعنوانی گزینشی شخصی و فارغ از اجبار یک مرجع بیرونی خواه حکومت، خواه خدا و ترس از تنبیه او، یا ترس از هتک حرمت توسط مردان و نگاه مردانه جنسی مطرح شود. اولا حجاب ارزش نیست بلکه هنجار است، پس توقع دوام و درونی شدن نمیتوان از آن داشت، دست بالا یک انتخاب است و حالا باید پرسید چرا یک زن مدرن پاکدامن حجاب را برای نشان دادن پاکدامنی خود بر میگزیند؟ چرا یک زن خودسالار برای نشان دادن ارزشی که کاملا درونی است به چیزی کاملا ظاهری متوسل میشود؟ هنجار رویهای است که جامعه، دین یا فرهنگ تعیین میکند و میدانیم که در جامعه مردسالار این هنجار پذیرفته شده است، حال باید پرسید چرا زن مدرن باحجاب این هنجار را که مردپسند است برای نشان دادن ارزشی به نام پاکدامنی انتخاب میکند؟ از نظر من مغلطه ظریفی اینجا صورت گرفته، از میان تمام کارکردهای حجاب بهعنوان یک هنجار فقط کارکرد عفاف و پاکدامنی آن؟ چرا به کارکردهای دیگرش توجه نمیکنیم تا به همین کارکرد عفاف هم برسیم؛ حجاب مصونیت است و مصونیت پیوند مستقیمی با عفیف ماندن و پاکدامن ماندن دارد، مصونیت از که؟ مرد نامحرم. مرد نامحرم چه آسیبی میتواند بزند که باید در مقابل آسیب او مصون بمانیم؟ تجاوز و لکه ننگی بر دامن پاک زن انداختن. چیزی غیر از این است؟ مرد متجاوز= تلاش برای پاکدامن ماندن= پوشیدگی میتواند زن را از آسیب نگاه مرد و جلب توجه او و در نتیجه تحریک شدنش و تجاوز به زن باز دارد، در نتیجه: حجاب مصونیت میآورد. حال به من بگویید چرا زن مدرن باید همچنان به اتخاذ این هنجار سنتی برای پاکدامنی با این عقبه نرینهسالار ادامه دهد؟ مطمئنم چون مدرن نیست. اگر هیچ پیوند الزامی بین پاکدامنی و حجاب وجود ندارد پس چرا زنی مدرن باید این هنجار حفظ پاکدامنی را از جهان سنت همچنان با روسری و چادر همراه خود بکشد؟ چون سایه آن نر اعظم همچنان بر سر اوست. زن باحجاب خودآئین نیست هنوز هم در ناخودآگاه خود بر طبق هنجارهای مردانه خود را میآراید و به خاطر ترس از نگاه متجاوز مرد به اندامهای زیبایش –حتی موی افشان- خود را میپوشاند. مسئله ریشهدارتر از آن است که با جمله» انسان مدرن حق انتخاب دارد» بتوان آن را حل و فصل کرد. بله انسان مدرن حق انتخاب دارد اما علاوه بر حق انتخاب حق آزادی خودآئین نیز دارد؛ یعنی اینکه آزادیاش از طرف هیچ مرجع بیرونی محدود نشود. همچنین حق مصونیت از آزار دیدن هم دارد. اما زن باحجاب آیا این حقوق خود را کسب کرده؟آیا حجاب او به این دلیل نیست که در ناخودآگاهش هنوز از تجاوز دیگری بیرونی به حریم تناش – با نگاه، آزار زبانی، و آزار بدنی- میهراسد و در نتیجه نمیتواند بدون ترس و واهمه خود را در جهان ظاهر سازد؟ پوشاندن اجزائی از بدن که صرفا در فرهنگهای شدیدا اروتیک تحریک کنندهاند مثل موی سر، بازو، گردن و ساق پا هیچ معنایی جز نگاه شدیدا جنسی مرد به زن ندارد و زنی که این اندامها را میپوشاند این نگاه نرینه را میشناسد و آن را کاملا حس میکند. باز هم بگوییم انتخاب فردی؟ اگر ترس از از دست رفتن پاکدامنی از طرف نگاهی که زن میداند کاملا جنسی است علت پوشاندن خود نیست پس چه چیزی علتش هست؟ در ثانی این چه پاکدامنی است که سمت و سوی آن در جهت تحریک نشدن مرد است؟ آیا قرار نبود نتیجه این انتخاب فردی فقط شامل حال زن شود؟ اگر عفت زن جز با ایجاد حریم برای مرد توسط حجاب عملی نمیشود پس چرا میگوییم انتخاب آزادانه؟ آیا اخلاق مدرن این نیست که اعتبارش را یا دلایل وجودیاش را از تجربه زیست انسانی صرفا نگیرد بلکه ریشه در اصول مطلق جهانی داشته باشد؟ اگر مردی در جهان وجود نداشت باز هم زن عفیف محجبه پیدا میشد؟ و اگر نه این اخلاقی مدرن نیست چون جهانشمول و کلی نیست. ادعای انتخاب فردی برای زنی محجبه آنهم بهواسطه اخلاق خودآئین تنها فایدهاش نصیب مردان میشود چرا که میتوانند با توجیه مدرن شدن زنان و دختران محجبهشان ناموس خود را همچنان حفظ کنند و از طرف دیگر به خاطر محجبه ماندن دیگر زنان به خود زحمت تغییر نگاه جنسیشان را ندهند چون تا حد ممکن اندامهای زنان مخفی مانده و ایشان میتوانند با خیال راحت به تصورات شهوتانگیزشان از پشت پوشش ادامه دهند اما هیچ مصداق عینی هم برای آن نیابند و همچنان مصون بمانند. کارکرد حجاب زن در اینجا نیز خدمت به حفظ ایمان مرد و جلوگیری از سقوط او در شهوت است. و به یاد بیاوریم در فرهنگهایی که زن در آنها موظف به حفظ پوشش است دین چه نقشی برای زن از جهت حفظ ایمان مرد با محدود کردن خود قائل شده است. تن زن منبع گمراهی و آشفتگی است پس تا حد ممکن باید پوشیده بماند تا جایی که حتی اگر مردی نامحرم این عریانی را بپسندد و زبان به اعتراض نگشاید خدای ناظر و حاضر در دنیای دیگر زن را به خاطر به عرضه گذاشتن تن مجازات خواهد کرد، این میتواند جواب این سوال باشد که: اگر زنی به خاطر تعهد اش به خدا و ایمان حجاب را برای خود برگزیند، حتی در محیطی که مردان به بیحجابی زن عادت کردهاند و خوف تجاوز مردانه نیست، چه؟ این زن هنوز هم مدرن نیست چون دلیل باحجاب بودن حتی در ایمان دینی صرف نیز مردسالارانه است و غیر خودسالار چون سمت و سویش به خاطر ترس از بیحرمتی به ساحت خدا و تعهد به پاکدامنی که با خدا بسته است و حجاب در چنین زنی نه ریشه در الزام اخلاقی خودبنیاد بلکه الزام دینی دیگربنیاد دارد، اما مگر قرار نبود تعهد اخلاقی در انسان مدرن را حتی ایمان دینی ایجاب نکند؟ نمیدانم از چنین هنجاری که تا بدین حد آمیخته با ترس و عبودیت است چگونه میتوان انتظار مدرن بودن داشت؟ زن مدرن محجبه ترکیبی است همچون «جامعه مدنی مدینهالنبی» یا پیوند آلبالو با سنجد.
انقلاب مشروطه و تحول در نسبت امر متعال و جامعه
سرآغاز: برای سالگرد انقلاب مشروطیت یعنی 14 مرداد، مقالهای نوشتم که قرار بود در یکی از ویژهنامهها به همین مناسبت منتشر شود که بنا بهدلایلی نشد. اکنون که چند روز از 14 مرداد گذشته است این نوشته را به مخاطبان زیر سقف آسمان تقدیم میکنم و از آنان میخواهم تاریخ مشروطیت کسروی را حتما بخوانند تا دریابند که چه مردان بزرگی در تاریخ معاصر ایران برای اعتلای کشور جانفشانی کردهاند و چه رنجها بردهاند و خون دلها خوردهاند تا کشور ما را اندکی در جهت رشد و آبادانی و پیشرفت به پیش ببرند. یاد آن مردان بزرگ نظیر روحانیان ارجمند سیدمحمد طباطبائی، سیدعبدالله بهبهانی، ملکالمتکلمین، ثقهالاسلام، سیدجمال واعظ اصفهانی و بسیاری دیگر را گرامی میداریم و به یادشان کلاه از سر برمیداریم و به آنان افتخار میکنیم. همچنین یاد معلم جوان و 24 سالهی آمریکایی معلم کودکان و نوجوانان تبریز، باسکرویل را گرامی میداریم که گفت فرق من و مردم تبریز فقط همین شناسنامه است. یاد همهی شهدای مشروطیت و همهی وطندوستان این انقلاب بزرگ را، از کوچک و بزرک، گرامی و عزیز میداریم. کاش پارکی در تهران ساخته شود که مجسمهی همهی شهدا و مبارزان مشروطیت در آن جای داده شود تا ما بتوانیم فرزندانمان را به چنین پارکی ببریم و با آنان از نیاکان رشید و شجاع و باشعورمان سخن بگوییم.
انقلاب مشروطه و تحول در نسبت امر متعال و جامعه
مقدمه
اینکه در جهان واقع، خدا و جامعه چه نسبتی با هم دارند، در این بحث موضوعیت ندارد. اما در اعصار گوناگون دینداران بین خدا و جامعه نسبتی معین برقرار میکنند و کموبیش بر حسب این نسبت تصوریشان، برای کنشگری خویش و دیگر نیروهای اجتماعی و سیاسی، شأنی معین قائل میشوند. مراد من لزوما این نیست که جامعهنگری و نوع تصور مردم از جامعه، لزوما تعیینکنندهی ترتیبات اجتماعی و چهگونهگی تحول در این ترتیبات است. اما در این تردیدی نیست که چهگونهگی تصور عمومی از جامعه یا بهتعبیر تایلور جامعهبینی (social imaginary) میتواند اذهان را کمابیش مستعد پذیرش یا طرد طرح خاصی از جامعه بکند.
انواع نسبت امر متعال و جامعه
بر حسب معیار نسبت تصوری بین خدا (بهتعبیر دقیقتر امر متعال) و جامعه، سه نوع نظم اجتماعی-سیاسی و سه نوع طرح از جامعه را میتوان از هم تمیز داد: 1) تصور جامعه متکی بر بنیانی قدسی، 2) تصور جامعه متکی بر بنیانی سکولاریستی، 3) تصور چندگانه از جامعه (در نزد برخی مرتبط با امر قدسی و در نزد برخی نامرتبط با آن) که در جامعهی متکثر پدید میآید. چارلز دیویس از این سه نوع طرح از جامعه تحت عناوین قدسی، سکولار، و کثرتگرا یاد میکند (دیویس 1387: 243).
در تصور قدسی از جامعه، منشأ نظم اجتماعی-سیاسی در امر متعال جستجو میشود. جامعه ریشه در مشیت و خواست الاهی دارد و نیروهایی الاهی بهطور مستقیم یا بهواسطه در شکلگیری جامعه دخیلاند. به یمن نسبتی که جامعه در چنین تصوری با امر متعال دارد، ترتیبات اجتماعی موجود مطلق، مقدس، و غیرقابل چون و چرا میشود. اَشکال نسبتی که میان امر متعال و جامعه در فرهنگ دینی برقرار شده است، عبارتاند از:
الف. عدمدخالت نیروی الاهی: امر متعال بهمنزلهی آفرینندهی جامعه اما در مقام ناظر فاقد دخالت (نظیر بینش دئیستی)؛
ب. دخالت مستقیم نیروی الاهی: امر متعال بهمنزلهی مداخلهی کنندهی مستقیم (بیشتر در اعصاری دیده میشود که تفکر اسطورهای غلبه دارد)؛
ج. دخالت باواسطهی نیروی الاهی: امر متعال بهوساطت نیروهایی تاریخی در شکلگیری و تحول جامعه دخالت و نقشآفرینی میکند؛ که این مورد سه حالت به خود میگیرد:
1. وساطت از طریق برگزیده: خداوند کسانی از مردم را بهعنوان رسول برمیگزیند و بهواسطهی آنان جامعهسازی میکند (مصداق این نوع وساطت را در ادیان ابراهیمی میتوان یافت)؛
2. وساطت از طریق نماینده: نیروهایی تاریخی بهعنوان نمایندهی خداوند بر روی زمین شناخته میشوند که این معمولا به دو صورت ممکن مطرح میشود: یکی نمایندهی بالقوه که عملا در تاریخ نقش فعالی ایفا نمیکند اما با تفسیرها و بازخوانیهای جدید مستعد فعال شدن است، و دیگری، نمایندهي بالفعل که عملا خود را واسطهي نیرویی الاهی مثلا خداوند معرفی میکند.
3. وساطت از طریق کنش انسانها بهویژه کنش گروه مؤمنان (بهمنزلهی تنها شکل مدرن نسبت امر متعال و جامعه).
تصور شاه بهمنزلهي نمایندهی خدا در جامعه
در تاریخ ما قرنها این تصور که شاه نمایندهي خدا بر روی زمین است دوام یافت و خوشبختانه، با نابودی نهاد سلطنت در انقلاب سال 1357 به تاریخ پیوست و سخت بعید است که در آینده امکان بازتولید داشته باشد؛ اگر چه سلطنتطلبان ایرانی ممکن است هنوز خیالاندیشانه در آرزوی آن باشند! اما نکته این است که در ایران معاصر، اولین تردیدها در چنین تصوری از وساطت الاهی شاه، از طریق کنشگری نیروهای مدنی متکی بر نیروی مردم پدید آمد و آن همانا لغو قرارداد «توتون و تنباکو» بود. با شکلگیری و تداوم انقلاب مشروطیت به رهبری علما و روشنفکران بهمنزلهی دو نیروی مدنی متکی بر توده، تردید در باب وساطت الاهی شاه بیشتر و بیشتر گردید. انقلاب مشروطیت فکر پاسخگویی نظام سلطنتی به مردم و نیروهای مدنی (بهمنزلهی مهمترین نیروهای برآمده از مردم) را قوت بخشید و مطلقیت نظم اجتماعی-سیاسی را به پرسش کشید. پیش از انقلاب مشروطه البته در اذهان برخی از علما و روشنفکران، این اندیشه اندیشهای منسوخ تلقی میشد اما با انقلاب مشروطیت، فکر وساطت الاهی شاه در نزد بسیاری از مردم اعتبار خود را بیش از پیش از دست داد.
بررسی گام به گام انقلاب مشروطه این تحول در جامعهبینی مردم را عیان میسازد. در آغاز حرکتی که علما و روشنفکران نقش فعالی در پیدایی آن داشتند و به طرح مطالبات و خواستههای خویش پرداختند، نقد و به پرسش کشیدن کارگزاران درجهي چندم حکومت غیرقابل قبول بود و نوعی خدشه به آستان مقدس حکومت میتوانست تلقی شود؛ چه رسد به زیر سؤال بردن شاه! نویسندهی حبلالمتین (روزنامهي معروف قبل از مشروطیت و حین آن) چاپلوسانه مینویسد: «تخطئة اعمال هر یک از خدام شاهنشاهی به آن ساحت قدس راجع میشود. چه رسد به تخطئة کسی که یک قرن در دولت صاحب حکم و قلم بوده، و برگزیده و امین دو پادشاه ذیجاه برگزیدة عالم … پس باید گفت العیاذ بالله در یک قرن دو پادشاه به قدر حبلالمتین ندانستهاند، و نه چنین است. یک پادشاه عقل چهل وزیر، و یک وزیر عقل چهل مرد خردمند را دارد. ما مردم بازاری اسرار دولت، و حکمت عملیة سلطنت را چه دانیم؟!» (کسروی 1388: 49).
مورد جالب دیگر، برخورد امام جمعه، روحانی معروف صدر مشروطیت و همدست عینالدوله صدر اعظم مظفرالدین شاه (دشمن خونی مشروطه) در برهم زدن مجلس تحصن سران مشروطه و بازرگانان و مردم در مسجد شاه بود که سخنران نشست مسجد شاه (یعنی سیدجمال واعظ اصفهانی از روحانیان مشروطهخواه معروف و پرتلاش و فداکار) را چنین مورد حمله قرار داد: «چون چنین نهادند خواستند واعظی به منبر رود و این را به مردم بازگوید. سیدجمالالدین اسپهانی از چند هفته باز به تهران آمده در مسجد شاه به منبر میرفت، و او نیز دلسوزی به توده مینمودی و سخنان سودمند میگفتی، و از عینالدوله و دیگران آزردگی مینمودی. از این رو او را برگزیدند که به منبر رود. سیدجمال نمیپذیرفت. امام جمعه پافشاری نمود، و خود دستور داد که چگونه سخن را آغاز کند، و رشته را تا به کجا رساند. برخی از باشندگان، از این همدستی امام جمعه با دو سید، و پروای او به کار مردم، و به این گونه دلسوزی نمودنش، بدگمان شدند و به بهبهانی گفتند: چنین مینماید این، خواست دیگری در دل میدارد، و میباید هوشیار میبود. بهبهانی بیپروایی نموده گفت: آنچه خدا خواسته است خواهد شد. نزدیک به آغاز شب بود که سیدجمال به منبر رفت، و به شیوة واعظان آیهای را از قرآن عنوان کرد و سپس چنین گفت: »این آقایان که اینجایند پیشوایان دین و جانشینان امامند، و همگی با هم یکدست شدهاند و میخواهند ریشة ستم را براندازند. تودة اسلام و همة علما با اینانند، و هر یکی از علماء که در اینجا نباشد، اگر با اینان همراه نیست، ناهمراهی او تنها، زیانی نخواهد داشت (خواستش حاجی شیخ فضلالله بود)». سپس دژرفتاری علاءالدوله را با بازرگانان یاد کرده سخن را به اینجا رسانید که گفت: «اعلیحضرت شاهنشاه اگر مسلمان است با علمای اعلام همراهی خواهد فرمود و عرایض بیغرضانه علماء را خواهد شنید …، و الا اگر …». امام جمعه نگذاشت سخنش را دنبال کند و به یکبار بانگ برآورد: «ای سید بیدین، ای لامذهب، بیاحترامی به شاه کردی. ای کافر، ای بابی، چرا به شاه بد میگویی؟ …». از این رفتار او سیدجمال در بالای منبر خیره ماند، و باشندگان سخت در شگفت شدند. سیدجمال خویشتنداری نموده گفت: «من بیاحترامی به شاه نکردم. گفتم: و الا اگر، کلمة اگر که پیداست چه معنایی میدهد». امام جمعه چون خواستش چیز دیگری میبود، گوش به سخن او نداد و فریاد برآورد: »بکشید این بابی را، بزنید … آها بچهها کجایید؟». این را که گفت نوکران او با فراشان دولتی از پیش بسیجیده شده بودند، با چوب و قداره، به میان مردم ریختند، برخی هم تپانچه داشتند …» (همان: 73-72).
این مثالها همه حاکی از این است که نمیتوان در باب شاه قاجاری شک و تردیدی روا داشت و دربارهی وی جملهی شرطیه -«و الا«- گفت! سیدجمال اصفهانی یک «و الا» گفت و بهناچار از بیم جان، چند روزی در خفا زیست! در مناقشهای که پس از این ماجرا بر سر بازگرداندن علما از مهاجرت به شاهعبدالعظیم بین امیربهادر بهعنوان مقامی نظامی و «افجهای» نامی درگرفت، باز هم بیپروا سخن گفتن از شاه مشکلآفرین شد و به تعبیر کسروی از نخستین مورخان مشروطیت «هنگامهای بزرگ» پدید آورد: «امیر بهادر گفت: من ناگزیرم شما را از اینجا ببرم، اگر چه کار به ویران کردن اینجا و کشتن کسانی بکشد. در این میان، میانة افجهای با او سخنان تندی رفت، و چون افجهای نام شاه را به بدی برد، امیربهادر، چنانکه شیوة او بود به شیرینکاریهایی پرداخت، و از اینکه نام آقایش به بدی برده شده، فریادها زد و بیتابیها نمود، چندان که افتاد و از خود رفت. از آن سوی حاجی شیخ مرتضی، از این فریاد و هیاهو ترسیده بیخود گردید. هنگامة بزرگی برخاست، و سرانجام کوشیده هر دو را به خود آوردند» (همان: 77).
اما در انقلاب مشروطیت مردم رفتهرفته کنشگری را تجربه کردند و حتا رودرروی شاه درخواستهای خویش را مطرح کردند و پاسخ گرفتند و این برکشیده شدن مردم به مقام کنشگری، تصور عمومی از جامعه را بهتدریج دگرگون کرد. تصور مدرن از جامعه حاکی از این است که جامعه واقعیتی است که با کنش انسانها ساخته میشود نه با نیروی الاهی و یا با ارادهي نیروهای واسط خدا و مردم: «پس از ناهار چون شاه بازمیگشت، مردم در سر راه او انبوه شدند، و زنان گرد کالسکة او را گرفته، و فریاد میزدند: »ما آقایان و پیشوایان دین را میخواهیم … عقد ما را آقایان بستهاند، خانههای ما را آقایان اجاره میدهند … ای شاه مسلمان بفرما رؤسای مسلمانان را احترام کنند … ای پادشاه اسلام اگر وقتی روس و انگلیس با تو طرف شوند شصت کرور ملت ایران، به حکم این آقایان جهاد میکنند …». از این سخنان بسیار میگفتند. امروز زنان با همة روبند و چادر، کار بسیاری کردند» (همان: 80-79). شاه در نهایت دستور به بازآوردن علما داد و سرانجام فرمان «عدالتخانه» را صادر کرد. در پی این فرمان و فرمان تکمیلی بعدی که خواست سران مشروطیت بود، مردم احساس پیروزی کردند و برای نخستین بار در کنار ««زنده باد پادشاه اسلام» … «زنده باد ملت ایران» گفتند» (همان: 84).
با این حال، تصور قدسی از شاه بهمنزلهي نماینده خدا در جامعه چیزی نبود که بهآسانی از میان برخیزد و دیدیم که این تصور تا سرنگونی محمدرضا پهلوی و مرگ وی در خفت و خواری، کموبیش تداوم یافت. اگر چه این بتپرستی است که بت میسازد اما به نظر میرسد تا بت هست، بتپرستی نیز بهشکلی –ولو ضعیف- تداوم خواهد یافت. متن فرمان نخست مشروطیت که خود محصول کنشگری مردم است، بهلحاظ انعکاس اندیشهی وساطت الاهی شاه دلالتهای تناقضآمیزی دارد. مظفرالدین شاه قاجار در نخستین فرمان مشروطیت که در سیزده مرداد 1285 شمسی (1324 هجری قمری) صادر کرد، از «دستخط مبارک» خویش گفت و خود را بهمنزلهی نمایندهی خدا بر زمین معرفی کرد و در حالیکه با ایستادهگی نخبهگان ملت و همراهی ملت با آنان برای صدور فرمان مشروطیت تحت فشار قرار گرفته بود، باز هم از ارادهی خویش به جای ارادهي ملت سخن گفت: «از آنجا که حضرت باریتعالی جل شأنه سررشتة ترقی و سعادت ممالک محروسه ایران را به کف کفایت ما سپرده و شخص همایون ما را حافظ حقوق قاطبة اهالی ایران و رعایای صدیق خودمان قرار داده، لهذا در این موقع که رأی و ارادة همایون ما بدان تعلق گرفت ….» (همان: 129).
تقابل با کنشگری مردم فقط در تقدیس شاه از سوی درباریان و نیروهای وابسته و مردان و زنانی که خواریِ خویش را درونی کرده بودند، خلاصه نمیشد. اندیشهی مکملی که از نوع خاصی از تفسیر دینی برمیخاست نیز وجود داشت. در مقابل روحانیان روشن و فعال و مجاهدی که به ارادهی مردم و کنشگریشان دلبسته بودند و استوار و مدبرانه انقلاب مشروطه را به پیش میبردند، روحانیانی نیز وجود داشتند که فکر کنشگری و بازیگری مردم را در ساختن جامعهشان بر اساس حضور نیروی الاهی و نقشآفرینی و بازیگری خدا نفی میکردند؛ چنانکه گویی میان ارادهی انسانی و ارادهی الاهی تقابلی هست: » اینان، چه بدان و چه نیکان، هیچگاه به یاد نیاورندی، که این کشور را که ما در آن میزییم، دشمنانی هست که به بردنش میکوشند و میباید ما نیز به نگهداشتنش کوشیم و همواره بیدار باشیم و بسیجافزار کنیم، چنین چیزی را نه خود اندیشیدندنی، و نه اگر کسی گفتی گوش دادندی. بسیاری از آنان چنین سخنانی را «بیدینی» شماردندی و بیخردانه مردم را از آن بازداشتندی. …بارها دیده شدی که در نشستی با بودن ملایی چنین سخنی به میان آمدی، و ملا رو ترش کردی و جلو گرفتی، و یا در پاسخ چنین گفتی: «این مملکت شیعه را صاحبی هست. او خودش نگه میدارد». یا چنین گفتی: «قلب پادشاه در دست خداست، دعا کنیم خدا او را به مملکت مهربان گرداند». در تبریز تنها کسی که چنین نمیبود شادروان ثقهالاسلام است» (همان: 149).
اما یکی از آثار ارجمند مشروطیت تضعیف این تصور از جامعه و راهاندازی فرآیند زوال تدریجی اندیشهی تصور وساطت الاهی شاه از یک سو و از سوی دیگر، ارتقای مردم به مقام کنشگری بود. مردم اعم از زن و مرد در انقلاب مشروطیت حضور اجتماعی نیرومندی داشتند و بهتدریج باور کردند که میتوانند با اتکا به ارادهی خویش و با همراهی با هم و نخبهگانشان، جامعه را به طریق نوینی بسازند. با تأسیس مجلس اول بهمنزلهی واقعیترین مجلس که همهی اصناف حتا بقالان نیز در آن نمایندهگانی داشتند، و با اقدام مجلس برای جلوگیری از وامگرفتن دولت از دول خارجه و طرح تأسیس بانک ملی برای اولین بار، مردم بلاد مختلف ایران از هر قشری یکبار دیگر به میدان آمدند و سعی کردند سهمی در خلق بانک ملی بر عهده گیرند: «مردم میدان یافته اندازة سهشهای خود را به همه نشان دادند. زیرا از روزی که گفتگو به میان آمد، انبوه مردم از توانگران و کمچیزان خشنودیها نمودند و همراهی نشان دادند. سپس چون بازرگانان زمینة آن را آماده گردانیدند، بدین سان که سرمایة آن ر ا سی کرور تومان گرفتند که هر کسی پنج تومان تا پنجاه هزار تومان سهم تواند داشت، و نظامنامة آن را نوشته برای دستینة شاه فرستادند، و چند حجرة بازرگانی را برای گرفتن پول از مردم شناسانیدند، مردم رو به آنجاها آوردند و پول پرداختن آغاز کردند. توانگران که پولهایی میپرداختند به جای خود، کمچیزان از همبازی باز نمیایستادند. طلبهها نشست برپا کرده و پول از میان خود گرد آورده، و میفرستادند و گفته میشد کسانی کتابهای خود را فروخته و پول بسیجیدهاند. شاگردان دبستانها همین کار را می کردند. زنان گفتگو از فروش گوشواره و گردنبند به میان میآوردند. روزی در پای منبر سیدجمال واعظ در مسجد میرزا موسی، زنی به پا خاسته چنین گفت: «دولت ایران چرا از خارجه قرض میکند. مگر ما مردهایم؟ من یک زن رختشوی هستم، به سهم خود یک تومان میدهم. دیگر زنها نیز حاضرند»» (همان: 195-194).
این کنشگری با تداوم مشروطهخواهی تا آنجا ادامه یافت که مظفرالدینشاه در اواخر عمر خویش در هشتم دیماه 1285 (ده روز قبل از مرگ) نظامنامه یا قانون اساسی را تأیید و اعلام کرد. در بسیاری دیگر از تحولات انقلاب مشروطه مردم حضور قابل توجهی داشتند؛ تا آنگاه که محمدعلیشاه همان که مجلس شورای ملی را به توپ بست و با طرح مشروعه به جای مشروطه به نام دین و خدا و پیامبر به جنگ آزادی و عقلانیت رفت و نیروهای مشروطهخواه نتوانستند آنطور که اوضاع و شرایط طلب میکرد انقلابشان را پاسداری کنند، بار دیگر استبداد سر برآورد: «پس از نیمروز حاجی مخبرالسلطنه آمد و نوشته از مشیرالدوله [صدر اعظم محمدعلیشاه] آورد که او را برای گفتگو با مجلسیان نماینده گردانیده بود، به سخن آغاز کردند. نمایندة دولت مشروطه را نمیپذیرفت و میگفت: «این کلمه غلط است»، و در میان سخن میفهمانید که این را نخواهید و هر چیز دیگری میخواهید بخواهید. مجلسیان پاسخهای سختی دادند. رفت که دوباره پاسخ بیاورد و هنگام شام می بود که آمد و چنین پیام آورد: «شاه میفرماید با همه محذورات مسیو نوز و پریم آنها را معزول کردیم. لفظ مشروطه را هم «مشروعه» میکنیم. ما دولت اسلام هستیم و سلطنت مشروعه باشد» (همان: 234). پادشاه مستبد در زیر لوای دین در آمد؛ چونان معاویه (همو که از بزرگترین خائنان به اسلام بود) که قرآن بر سر نیزه کرد. و به قول شریعتی «ملاهای مرتجع» کوشش علمای والا مقامی چون سیدمحمد طباطبائی و سیدعبدالله بهبهانی و دیگر روحانیان و روشنفکران شجاع و مسؤول را بیقدر کردند و زحماتشان را کم اثر ساختند؛ همانان که «امامت شیعی را پشتوانة شرعی سلطنت موروثی و نفی دمکراسی، و فقه جعفری را سنگر استبداد فکری و عناد با حکومت قانون و بمباران مجلس با اسلحة دین ساخته بودند و «مشروعه» را در برابر «مشروطه» علم کرده بودند، عَلَمی که در زیر آن کلنل لیاخوف روسی قزاق روس و محمدعلی شاه قاجار و قدارهبندان دربار سینه میزدند» (شریعتی بیتا: 195). در طی این هزیمت و غروب انقلاب مشروطیت بود که مردم بار دیگر دست از کنشگری کشیدند و به دنبال مجالی برای مشارکت در ساختن جهان اجتماعیشان باقی ماندند و در هر خیزش اجتماعی، کنشگری خویش را مجددا از سر گرفتند؛ ملتی که در کمتر از 75 سال (یکی در سال 1285 و دیگری در 1357 شمسی) دو انقلاب کردند که هر بار آوازهاش جهانی شد. بیشک، ریشهی کنشگری مردم در ایران معاصر، از چشمهی انقلاب مشروطیت آب میخورد.
منابع و مآخذ
دیویس، چارلز (1387) دین و ساختن جامعه: جستارهایی در الهیات اجتماعی. ترجمهی حسن محدثی و حسین بابالحوائجی. تهران: نشر یادآوران.
شریعتی، علی (بیتا) ما و اقبال، م.آ./5. تهران: حسینیهی ارشاد.
کسروی، احمد (1388) تاریخ مشروطة ایران. تهران: مؤسسة انتشارات نگاه، چاپ پنجم.
ای دریغا نازکآرای تنش!
سرآغاز: دوست من از من خواست که مطلباش را بنا به دلایلی حذف کنم. من از مخاطبان عزیز از این بابت عذرخواهی میکنم و به جای آن مطلب زیبای دوست دیگری را منتشر میکنم. آنقدر مطالب جالب در این روزها برای این عزیزان از دست رفته خواندهام که دست به قلم بردن را بیفایده میدانم؛ چون نمیتوانم چنین عالی بنویسم. بهعلاوه آنان که از نزدیک ماجرا را تجربه کردهاند باید بگویند. من در این روزها مدام خانم هاله سحابی را و کرامت و بزرگیاش را ستودهام. اگر دنبال الگوهایی برای زن امروز هستیم به نظرم زنانی مثل او باید بهعنوان الگوی زن امروز معرفی شوند؛ هر چند که امروزه چه بسیار زنان والامقام و ستودنی در میان هستند که میتوان به آنها افتخار کرد. این مطلب در جرس منتشر شده است و نشانی آن چنین است: http://www.rahesabz.net/story/38034
ای دریغا نازکآرای تنش
بوی خون میآید از پیراهنش
تاریخ انتشار: ۱۵ خرداد ۱۳۹۰, ساعت ۶:۴۴
هاله بيا! هاله بيا! حميد احراري
خدا آنجا بود. زير سايهي درختان، در تاريکي شبانگاهان، در بوي خاک نمخوردهي گورستان. آن شب، غريبانه در ابري از غبار، «تن نازکآراي» هاله را در گورستان گلندُوَک به خاک سپرديم. مادران، شمعهايي را روشن کرده و در دست گرفته بودند و غمگنانه سرودي را زير لب نجوا ميکردند. يکي، يکي شمعها را بر خاک گذاشتند. سونيا، بستههاي شمع را به من ميداد و من هر شمع را با شمعي ديگر روشن ميکردم و در پيرامون پرچمي که بر خاک نهاده بودند، ميچيدم. آيات سورهي والعصر را بلند، بلند ميخواندم و زنان و مردان کمشماري که بر آن محفل شمعآجين نشسته بودند، همآوايي ميکردند. چقدر اين آيات زيبايند: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرِْ «سوگند به شبانگاه [آنگه که خورشيد در باختر سر به خاک ميسايد]، زنهار که آدميان در کاستي و زيانند؛ مگر آنانکه باور آرند و کردار خويش بسامان کنند و يکدگر را به بايستگي و شکيبايي فراخوانند.» گاهي صداي يا زهرا يا زهرا! بلند ميشد و اشکهاي مردان و زنان سوگوار، به آرامي بر گونهها ميلغزيد و بر خاک ميريخت. دوربينها، دزدانه در ميان جمع ميچرخيدند. گاردهاي مسلح، به قطار، در ورودي گورستان به صف ايستاده بودند؛ سربازها، باتومها و سلاحها، صف در صف. باکي نبود! خدا آنجا بود. زير سايهي درختان، در تاريکي شبانگاهان، در بوي خاک نمخوردهي گورستان. خدا آنجا بود. بر ساختمانهاي مجاور، دختراني را ديدم که از بام، به گورستان نگاه ميکردند. گاهي دستانشان به سوي چشمانشان ميرفت. ناآشنا با آنچه ميديدند، خاموش ميگريستند. بار ديگر، مادران صلح نجوا کردند: «يا زهرا! يا زهرا!» گويي غربت خويش را فرياد ميکردند. يکي فرياد زد: – «خداحافظ هاله! خداحافظ هاله!» – نامحرمان به گور رفته بودند تا زودتر خرمن مهتاب ما را در خاک کنند. جامهي «عروس مهتاب» را خودم بريده بودم، آخر! کسي نبود که آن جامهي نادوخته را مهيا کند. ساعتي قبل زهرا، با عجله و دوان آمد و گفت: – «آقاي احراري! کسي غسل و کفن بلد نيست. خانمها نميدونن که کفن را بايد چطور ببرن.» – گفتم: «شهيد غسل و کفن نداره.» – آن ديگري گفت: «آقا! شما ميتونين غسلش کنين. شما محرمين؟!» – گفتم: «نه! من نامحرمم …» آرزو ميکردم که ايکاش محرم بودم. – يک خانم ديگر آمد و گفت: «پس، شما يه کاري بکنين. به يکي ياد بدين که چيکار بکنه! شما کفن رو ببرين، ما غسلش ميکنيم.» – گفتم: « آخه! من صبح پدرش رو، شب دخترشو! … اي خدا! ببين و شاهد باش که بر بندهي بيگناهت چه ميکنند!» * * * از درد ضربههايي که زير مشت و لگد مأموران و لباس شخصيها، صبح همان روز خورده بودم، نميتوانستم به درستي خم شوم. جايجاي بدنم کبود و نفس کشيدنم، سخت شده بود. خم شدم و خودم را از ميان محاصرهي مأموران لباس شخصي، به سوي خاک هاله کشيدم، تا براي آخرين بار، آن فرشتهي صلح را با چشمان خيسم بدرقه کنم. صبح همان روز، در آشپزخانه، زماني که داشتيم نانهايي را که هاله خريده بود، ميبريديم، هاله ميگفت: – «آقا احراري! براي مأمورا، چايي بردن؟!» – يکي گفت: «اونها چايي ما رو نميخورن.» – هاله گفت: «شما تعارف کنين! مگه ما با اونا دشمنيم؟!» * * * اينک هاله، در آن جامهي سفيد، غريبانه و مظلومانه و در صلح و آشتي ميرفت. سفيدِ سفيد! مثل ابر، محو در محو، گويي ديگر همه اوست. جامهي عروسي بر تن، در کنار پدر؛ شمعهاي عروسي بر خاک ميرقصيدند و من زير لب با خدا ميگفتم: «ميدانم که ميبيني. ميدانم که ميداني!» من دو بار در زندگيام معناي مصيبت سترگ را درک کردهام. يک بار در شهادت سهراب و ديگري شهادت هاله. شاعر نيستم، اما آن شب نيز با چشم گريان تا صبح شعر گفتم و اين شب، بار ديگر شعر، زبان حال آن شامگاه غريبانه بود. در لحظهاي که هاله را در خاک ميکردند، اين ابيات را سرودم و با خود نجوا کردم. با هر بيت، گُلهگُله اشک ريختم. شانههايم ميلرزيدند و قلبم چنان ميزد که گويي از سينه بيرون آمده است:
هاله بيا، هاله بيا، هاله دگر بار بيا
ناز مکن، ناز مکن، بيدل و دستار بيا
گر ز قفس رهيدهاي، بال و پرت شکستهاي
بلبل پرشکستهام! باز زگلزار بيا
بال زنان فرشتگان، ميبرنت به آسمان،
من پيات آمدم دوان: «دست نگهدار، بيا!»
من شکن اندر شکنم، زخميام و خسته تنم،
بال ندارم بپرم، بر سر بيمار بيا!
شمع بهدستِ عاشقان، شعلهکشان، رقصکنان
بسته درت به ناکسان، کوري اغيار بيا!
ابر تويي، ژاله تويي! کوه تويي، سينه تويي!
چشمه تويي! آب تويي! باز به جوبار بيا
هستِ همه هستي تو، گفتِ همه گفتن تو!
گر خمش از گفتنمي، بيدم و گفتار بيا
دل پي تو گشته رهي، خانهي بيتوست تهي
بسته در خانه اگر، از ره ديوار بيا!
ورنه بيايم پيِ تو، ميشکنم بر در تو
شيشهي عمرم که: «بيا!» اي مه بيدار بيا!