سرآغاز: در این نوبت متن ویرایششدهی سخنرانی بنده در اولین نشست نقد و بررسی سنجش دینداری در ایران تقدیم میشود که با حضور همکاران ارجمند ام دکتر سراجزاده ، دکتر طالبان، و دکتر شجاعیزند در دانشگاه تهران و با همکاری دفتر برنامهريزي و توسعه پژوهشهاي كاربردي معاونت پژوهشي و آموزشي سازمان تبلیغات اسلامی در روز چهارشنبه هفتم دیماه 1390 برگزار شده است. در قسمت دوم مطالب این متن، متأسفانه نظرات همکاران بنده در اختیار من قرار نگرفته است اما پاسخهای من به سخنان ایشان آمده است. با این حال، شاید بتوانید نظرات این بزرگواران را نوعا در سایت سنجش دینداری در ایران پیدا کنید. برای اطمینان از اینکه این سلسلهنشستها توسط سازمانی دولتی پشتیبانی میشود به نشانی اینترنتی زیر مراجعه شود: بررسي و نقد سنجش دينداري در ايران، سایت سازمان تبلیغات اسلامی به نشانی و به تاریخ زیر: http://www.ido.ir/a.aspx?a=1390122210، پنجشنبه 4 خرداد 1391.
سوداهای تحقیقات اندازهگیری دینداری: برنیامده یا برنیامدنی؟
عنوان بحث من «سوداهای تحقیقات اندازهگیری دینداری» است؛ سوداهای تحقیقات اندازهگیری دینداری برنیامده یا برنیامدنی؟ بنده قبلا بحثی را مطرح کردم تحت عنوان «امتناع اندازهگیری دینداری و امکان رتبهبندی نوع دینداری». همان بحث را من در قالب جدیدی سعی میکنم، صورتبندی کنم و اینجا عرضه کنم. فرصت کمی داشتم برای اینکه بتوانم در واقع این صورتبندی جدید را ارائه کنم ولی از این فرصت کم استفاده کردم و امیدوار ام در مجالهای آتی آن را تکمیل کنم و قابل ارائه شود. حداقل همانطور که آقای دکتر سراجزاده اشاره کردند، بیش از شش دهه است که تحقیقات مربوط به اندازهگیری دینداری در دنیا در حال انجام است. بحثی که در همین سالن قبلا من مطرح کردم و نظر دوستان و نقد آقای دکتر شجاعیزند را در این زمینه دریافت کردم، احساسی که داشتم این بود که به نظر میآید محققان ما با دستآوردهای تحقیقات غربیان که کارهای خیلی مفصلی هم در این زمینه ها دارند، خیلی آشنا نیستند. نوع ایرادهایی که در واقع مطرح میشد، نشان میداد که عده معدودی از دوستان که در جامعهشناسی دین کار میکنند، این آشنایی را شاید دارند ولی در باقیِ دوستانِ ما این آشنایی وجود ندارد. یکی از ایرادهایی که وجود داشت این بود که شما میگویید دینداری قابل اندازهگیری نیست ولی از امکان رتبهبندی صحبت میکنید و این خود نوعی اندازهگیری است. این حاکی از این است که در واقع اساساً مطالعاتی که در دنیا در این زمینه انجام شده، دنبال نشده است. مطالعات موجود دربارهی اندازهگیری دینداری است و در نتیجه موضوع نوع دینداری از نظر مغفول واقع شده است. به آن میزان که دربارهی اندازهگیری خود متغیر دینداری بهعنوان یک متغیر مشخص تحقیقات وجود دارد، در مورد نوع دینداری اساساً کار جدیای نداریم و حتی مدلهای شناختهشدهای وجود ندارد و این بحث کاملاً در دنیا از جمله در ایران مغفول واقع شده است. وقتی ما میگوییم امتناع اندازهگیری دینداری و امکان رتبهبندی نوع دینداری در واقع یک نوع تاکید هست برای اینکه به جای مطالعهی متغیری به نام دینداری ما میبایست نوع دینداری را مطالعه کنیم و در نتیجه تحقیقات به آن سمت جهت پیدا میکند. در انتهای این گفتار بیشتر در مورد آن صحبت خواهم کرد. عمدهی کارهایی که در دنیا در این زمینه انجام شده را روانشناسان انجام دادهاند، و معدودی از کارها را جامعهشناسان صورت دادهاند. در علوم سیاسی هم کارهای کمتری صورت گرفته است. در رشتههای دیگر هم همینطور. ولی عمدهی کارها کار روانشناسان است و هیل و هود هم در واقع آن مجموعهای را که فراهم کردند، بیشتر مربوط به کارهای روانشناسان است. من در بحث قبلی خود در مورد امتناع اندازهگیری دینداری گفتم که یک نوع پیوند میان دانشگاههای ایران از یک طرف و خواست مدیرانی که میخواهند دینداری اندازهگیری شود از طرف دیگر بوجود آمده است؛ پیوند میان قشریگری و پوزیتیویسم. من باز میخواهم بهنحو دیگری به این بحث اشاره کنم و آن این است که بنده فکر میکنم که اساسا انقلاب ایران نقش مهمی داشته به اینکه دین در محافل آکادمیک به شکل جدیتری مورد توجه قرار گیرد؛ هم در دنیا که خود غربیان به این سخن اشاره کردهاند و هم در ایران. به همین ترتیب، همانطور که آقای دکتر سراجزاده گزارش دادند اغلب تحقیقات مربوط به اندازهگیری دینداری بعد از انقلاب انجام شده است. حکومت دینیای شکل گرفته است که نسبت به دینداری و وضعیت دینداری در جامعه حساس است و میخواهد بداند بالاخره در جامعه چه خبر است؟ بنابراین یک خواست سیاسی وجود دارد برای اندازهگیری دینداری. فکر میکنم که شاید بتوان گفت که فقط تحقیقات مربوط به دینداریِ آمرانه بتواند این را نشان دهد.
همینجا عرض کنم که در ایران معاصر دو پدیدهی قابلتوجه در عرصهی دین داریم،که نادیده گرفتن آنها باعث خطاهای فاحشی در جامعهشناسی دین میشود. من این خطا را هم در کار جامعهشناسان غربی دیدهام و هم در برخی از اشارات جامعهشناسان و یا محققان ایرانی. خطای اول این است که سکولارسازی آمرانه را در زمان شاه به معنی سکولار شدن جامعه تلقی میکنیم. این خطایی است که رخ داده است و در برخی از نوشتهها هم میتوانیم آن را پیدا کنیم. سکولارسازی آمرانه غیر از سکولار شدن جامعه است. رژیم سیاسی در زمان شاه میخواست جامعه را بهنحو آمرانه سکولار کند. این روند هم در پهلوی اول و هم پهلوی دوم دیده می شود. در بعد از انقلاب ما یک ماجرای عکس داریم و این خود واقعا پدیده خیلی خیلی جالبی است در ایران معاصر. پدیدهی عکس این است که ما یک دیندارسازی آمرانه داریم و خطایی که اینجا صورت میگیرد این است که دیندارسازی آمرانه را برابر با دیندار شدن جامعه بگیریم. یعنی حضور سیاسی دین را تصور کنیم که جامعه دینی شده است. باز این هم خطای فاحشی است که هم در کار
جامعهشناسان غربی دیده شده و هم در کار برخی از محققان ایرانی. بنابراین، این دو را نباید با هم خلط کنیم. سکولار شدن آمرانه غیر از سکولاریزه شدن جامعه است و دیندارسازی آمرانه غیر از دیندار شدن جامعه است. در بارهی دیندارسازی آمرانه باید ببینیم که نظام سیاسی در این سی و دو سال چه کارهایی کرده برای اینکه جامعه را دینی کند. برخی از آنها را میتوان اجمالا از طریق روزنامهها پیدا کرد. برخی نیازمند تحقیقات جدی جامعهشناختی از طریق مطالعهی تمامی بخشنامهها و به اصطلاح دستوراتی است که در تمامی نهادهای سیاسی در این سی و دو سال اخیر وجود دارد. من واقعا از دانشجویان و همکاران گرامی دعوت میکنم که به تمامی اقداماتی که دولت در جهت دیندارسازی جامعه انجام داده توجه کنند و دیندارسازی آمرانه را مورد بررسی جامعهشناختی قرار دهند. ما اطلاعات دقیق علمی میخواهیم تا بر اساس تعصبات خودمان یا جهتگیری سیاسی حرف نزنیم.
بنابراین، میخواهم بگویم که یک خواستی وجود دارد برای سنجش دین که ما ببینیم که افراد جامعهی ما چهقدر دیندار اند و جامعهی ما چهقدر دیندار است. ایراد دیگری که من میدیدم برخی از دوستان به این بحث بنده میگرفتند این بود که اصلا بحث موجود در دنیا، اندازهگیری میزان دینداری نیست. انگار دوستان میگفتند که واقعا این تحقیقاتی که در غرب و در دنیا انجام شده، بحثشان اندازهگیری میزان دینداری افراد نیست بلکه فقط قرار است وضعیت دینی جامعه سنجیده شود. از اول هم اصلا چنین قصدی نبوده است و ایراد شما، ایراد بی جهتی است برای اینکه اصلا هم چنین قصدی وجود نداشته است. اما من فکر میکنم که مطالعهی کارهای غربیان و نتایجاش نشان میدهد که این ادعای منتقدانِ نظر بنده نشان از ناآگاهی این دسته از منتقدان دارد. متفکران غربی آشکارا اعلام میکنند که قصد سنجش میزان تعلق دینی، میزان پایبندی دینی، میزان التزام دینی، میزان باورمندی دینی، را دارند و اینها را میخواهند بسنجند. در همهی اینها محققان غربی از مفهوم درجه حرف میزنند، و کلمه degree را بهکار میبرند؛ یعنی درجهی تعلق، درجهی پایبندی، درجهی التزام. وقتی کسی چنین ایرادی میگیرد معلوم است که در واقع آثار غربیان را بررسی نکرده است.
بنده فکر میکنم وقتی اولین تحقیقات در ایران انجام شده تنها کاری که شد این بود که ما یک سنجهای از غربیان بگیریم و بیاییم اینجا تغییراتی در آن بدهیم و به قول آقای دکتر سراجزاده اسماش را هم بگذاریم ایرانیزه و آن را به کار ببندیم. بهدلیل محدودیت اطلاعات و فقدان آن نظام اینترنتیای که بعداً پدید آمد ایرادی و خردهای بر همهی محققانی که بر این منوال و به این شیوه عمل کردند وارد نیست؛ برای اینکه اطلاعات محدود بوده و آنها زحمت کشیدند. اما الان این شروع کردن از همان نقطه پس از این دستآوردهای انبوه تحقیقاتی که در دنیا در این باره انجام شده قابل قبول نیست. یعنی ما باید یک مروری بکنیم بر آثاری که در این باره در دنیا وجود دارد. دستآوردهای تحقیقات اندازهگیری در دنیا چه بوده است و در این زمینه تأمل کنیم. من سعی کردم که در این فرصت کوتاهی که داشتم در واقع آن بحث امتناع اندازهگیری دینداری را یکبار دیگر در قالب چنین تأمّلی پیش ببرم و شاید کمک کند به اینکه لااقل کمی دقیقتر به ثمرات کارهایی که تا کنون در این حوزه انجام شده توجه کنیم. بنده این موضوع را تحت عنوان پنج مسأله و پنج سودا در تحقیقات اندازهگیری دینداری دستهبندی خواهم کرد و به سرعت خواهم گفت.
مسألهی اول مسألهی تعریف دینداری است. متغیری داریم به نام دینداری Religiosity – Religiousness، نکتهی اول اینکه اساساً محققان دربارهی تعریف دینداری مشکل دارند؛ چون باید متغیری تعریف کنیم و بعد عملیاتیاش کنیم. مشکل اساسیای که وجود دارد این است که عالمان -اعم از روانشناسان و جامعه شناسان و … – هیچ اجماعی بر سر اینکه دینداری چیست ندارند. این تنوعات در تعریف دینداری چنان جدی است که -به دلیل آنکه عملیاتیسازی با تعریف نسبت تام و تمام دارد- سبب میشود که اساساً مسیرهای مختلفی طی شود و در نتیجه، اولین سودایی که وجود دارد سودای رسیدن به یک تعریف واحد است.
همانطور که آقای دکتر سراج زاده هم اشاره کردند قبلا در همایشهای قبلی استاد ملکیان اشاره کردند و در کار محققان غربی میبینیم در واقع آنها هم بارها اشاره میکنند که ظاهراً امکان نیل به یک تعریف واحد که همه آن را مبنا قرار دهند وجود ندارد و این آنقدر مشکلساز بوده که صدای برخی از محققان غربی در آمده است. جملهی جالبی را آقای هوتمان و …. در کارشان در سال 2009 دارند که نشانهی بغرنجی ماجرا است. آنها میگویند که عالمان بیشتر دوست دارند و بیشتر ترجیح میدهند از مسواکهای هم استفاده کنند، تا اینکه از تعریفهای هم استفاده کنند! یعنی در واقع هیچ اعتنایی به تعریفهای هم ندارند و هرکس به دنبال تعریف خودش است. پس یک مشکل، فقدان تعریف واحد است زیرا مهم است اینکه ما چهگونه ورود کنیم به عملیاتیسازی. در نتیجه، یک سودا در تحقیقات اندازهگیری مطرح میشود به نام سودای نیل به تعریف واحد و جامع.
اما مسأله دومی که بنده در این وقت کم توانستم پیدا کنم و دوستان هم گفتند، اشاره کردند، مسألهی بعدمندی dimensionality است. بعدمندی بهعنوان مبنای مدل بهکار برده می شود. یکی از نزاع هایی که در اندازهگیری دینداری وجود دارد نزاع بر سر این است که متغیر دینداری را ما باید یک بعدی تعریف کنیم یا دو بعدی و یا چند بعدی. رویکرد اغلب تحقیقات انجام شده پیرامون دینداری در دنیا بر خلاف نظر آقای دکتر سراج زاده، دینداری را تک بعدی گرفتهاند و نه تنها این بحث فیصله پیدا نکرده، بلکه مدعیانِ خیلی جدی هم دارد. بهطور مثال آقای کلایتون و همچنین گلاون بر تعریفهایی که دین را چندبعدی میگیرند نقد دارند و بهشدت مقابل آن قرار گرفتند. افراد دیگری هم هستند که این نقد را مطرح میکنند که چندبعدی بودن متغیر دینداری مشکلساز و غیر قابل دفاع است و یکی از مشکلات اش همین ربط میان این بعدها است. این بُعدها چه ربطی به همدیگر دارند و چون فقط بحث این نیست که ما چند بعد را مطرح کنیم، بلکه باید پیوند بین این ابعاد را در درون مدل هم تعیین کنیم که مثلا کدام بُعد در چه نقطهای قرار میگیرد و چهطور بر دیگری تاثیر دارد؟ این پیوند چهگونه پیوندی است و بعد مورد بعدی هم که به همین موضوع مربوط است. یک معضل دیگر این است که ما چهگونه این متغیر دینداری را عملیاتی کنیم. اینکه دین چه ابعادی دارد و عرض کنم که تکبعدی است و تکبعدی آن را تعریف کنیم یا دو بعدی یا چندبعدی. پس سودای دیگری که مطرح میشود سودای این است که به اجماعی برسیم برای ابعاد دینداری؛ که هنوز که هنوز است هیچ اتفاقی و هیچ ثمرهای وجود نداشته و دعوا و نزاع در مورد بعدمندی همچنان ادامه دارد. این را من بر اساس آثار موجود تحقیقات دینداری و سنجش دینداری در دنیا عرض میکنم.
مسألهی بعدی این است که حالا فرض کنیم که ما بر سر این ابعاد به توافق رسیدیم. مثلا فرض کردیم که دیندارای متغیری است چندبعدی. حالا باید یک مسألهی دیگر را هم روشن کنیم و آن این است که در واقع، آن ابعاد هرکدام چه وزنی دارند و کدام مهمتر است؟ یعنی مشکلی که از این جهت وجود دارد این است که باید تعیین وزن کنیم. یکی از خطاهایی که رخ میدهد این است که به دلیل اینکه ما این امکان را اساساً نداریم که تعیین وزن کنیم ظاهراً در این نظریهها و کارهایی که انجام شده اساساً وزندهی رها میشود. یعنی عملاً اینها با هم هم اندازه گرفته میشوند و در نتیجه بعدمندی کلا مورد توجه قرار نمیگیرد و معلوم نمیشود که کدام یک از این ابعاد در به اصطلاح ساختن متغیرهای دینداری نقش مهمتری دارد. در نتیجه یکی از مسائلی که در اینجا بر میخیزد همین نزدیک بودن وزن همین ابعاد است و بَعد، سودایی که مطرح میشود سودای تعیین وزن ابعاد است. مسألهی چهارمی که در دستآوردهای تحقیقات اندازهگیری دینداری در جهان مطرح میشود این است که عمدتا گفته میشود این تحقیقات، این سنجهها گرفتار معضلی به نام زمینهمندی هستند. اینها همهگی در واقع از نوعی سوگیری حکایت دارند، مثلا متأثر از دین مسیحی هستند یا متأثر از ادیان ابراهیمی و ادیان غربی هستند. تحقیقات نشان داده که اینها نمیتوانند ادیان شرقی را هم با این سنجهها بسنجند. یعنی مشکلی که وجود دارد در واقع مشکل universality هست. ما باید سنجههای universal بسازیم نه سنجههایی که در آن بایاس و انحراف وجود دارد و غربی است یا یک نوع اَشکال و دینداریهای خاص را میتواند بسنجد و ناتوان است در حل این مشکل که بتوانیم تمام ادیان جهان را بررسی کنیم. بنابراین، یک نهضتی که، یک جریانی که در درون این تحقیقات شکل گرفته حرکت به سوی سنجه سازیهای عام است که در واقع پیشقراول یا سردمدار آن آقای یینگر هست؛ که او هم سعی میکند فرضا یک روش خاصی را در این تحقیقات پدید آورد. بنابراین، یکی از معضلات جدی، حرکت به سمت سنجهسازی universal هست. همچنان این مسأله، این مباحثه، این مناظره در میان محققان این قلمرو وجود دارد که ما سنجههای universal نداریم. بنابراین، سودای دیگری که وجود دارد سودای دستیابی به یک سنجهی جهانشمول است.
مورد پنجم مربوط به این است که ما اساساً دینداری را چهگونه تعریف کنیم و بر حسب آن مشخص کنیم که دیندار کیست؟ [یعنی اگر حتا مشکل تعریف متغیر دینداری را حل بکنیم، مشکل تشخیص دیندار باقی میماند. این مشکل برمیگردد به تشخیص نیت کنشها و تعیین نوع رابطهای که فرد با دین دارد. در تعریف امور ابژکتیو ما این مشکل را نداریم. ویژهگیهای یک پدیده را مشخص میکنیم و بعد اگر آن ویژهگیها را در هر پدیدهای که مشاهده کردیم، آن را در آن دستهای که با آن تعریف مطابقت دارند میگذاریم. در امور سوبژکتیو ظاهر پدیده ای بسا با تعریف ما مطابقت دارد اما باطناش را خبر نداریم.] یک معضلی که دربارهی دین وجود دارد این است که ما آیا از التزام صحبت میکنیم، از تعلّق صحبت میکنیم یا اصلا اینها را رها کنیم. برای اینکه ما واقعا نمیتوانیم مشخص کنیم و به اجماع برسیم که چه چیزی را بسنجیم. یعنی این معضلی است که در این تحقیقات هست. ما واقعا نمیتوانیم بگوییم که اینکه به کلیسا آمده است، از روی اخلاص آمده است به کلیسا یا در واقع آمدن به کلیسا، اعمال عبادی، نماز خواندن، روزه گرفتن، همهی این کارها اصلا از روی اخلاص نیست بلکه از روی ملاحظات اجتماعی است. از روی خدماتی است که دین میتواند به افراد بدهد. مثلا من به یک گروهی تعلّق دارم با آن کلیسا هم میروم. خانوادهام دیندار است، روزه هم میگیرم. یا منافعی دیگری از این دینداری را دارم. لزوما هم هیچ اخلاص خاصی در میان نیست. الزامات اجتماعی مرا وادار میکند که دیندار باشم و اگر در محیط دیگری بودم بهگونهی دیگری دیندار میشدم و بهگونهی دیگری عمل میکردم. لزوما اخلاص در دینداری یعنی اینکه فرد با هدفی دینی و به خاطر خود دین آمده، نیست و نمیتوانیم در این نوع تحقیقات این مسأله را مشخص کنیم. بنابراین، پارادایم جدیدی که مطرح شده این است که اصلا بهدنبال این نباشیم بلکه بیاییم از به «کاربردن دین» استفاده کنیم. دین امری مفید است برای آدمها و زندهگی اجتماعی. آن پارادایمی که میخواهد اخلاص مؤمن را یا وقف کردن خویشتن برای دین را اندازه بگیرد، ما میتوانیم به جای آن مقوله usefulness یا کاربردی بودن دین را اندازه بگیریم و این پارادایم را جایگزین کنیم. این پارادایمی است که در واقع در این نوع تحقیقات معروف است به تحقیقاتی که با رویکردی کارکردی به اندازهگیری دین توجه دارد که سردمدار اش هم باز آقای یینگر است. بهنظر میرسد که دوستان ما که در این موضوع کار میکنند اصلاً به این تحولات پارادایمی در این نوع تحقیقات توجه ندارند و از آن غافل هستند. مسألهای که اینجا مطرح میشود این است که ما کدامیک از این پارادایمها را سرمشق قرار دهیم و سودایی که مطرح میشود این سودا است که پاسخ این پرسش را بیابیم که در واقع، پارادایم مهم و تعیینکننده چیست؟
نکته نهایی و ادعای بنده در بحث سنجش دینداری در همان بحث قبلیام دربارهی «امتناع اندازهگیری دینداری و امکان رتبه بندی نوع دینداری» این بود که آن چیزی که ما در واقعیت داریم دینداری نیست، آن چیزی که ما در واقعیت داریم، در واقع تنوع دینداریها است. یعنی آنچه ما در عمل در جهان خارج و در جهان ملموس میبینیم آدمهایی هستند با دینداریهایشان و این دینداریها مثل هم نیستند. تنوع دارند و یکی از بحثهای جالب در بحث اندازهگیری دینداری این است که بعضی از تحقیقات تلاش کردهاند، دینداری بیدینها را اندازه بگیرند: Religiosity of Irreligious. دینداری بیدینها یعنی اینکه اساساً ما چگونه تعریف کنیم که چه کسی دیندار هست و چه کسی دیندار نیست. تحقیقات دینی که در دنیا در این زمینه انجام شده و این بحث حاکی از این است که اینقدر تنوع دینداری وجود دارد. آن چیزی که معرف دینداری است مسبوق به انواع دینداری است. یعنی چه؟ یعنی قبل از اینکه دینداری وجود داشته باشد انواع دینداری وجود دارد و در نتیجه انواع دینداری است که دینداری را رنگ میدهد. ما در مقام نظر، در مقام نظرورزی، در مقام به اصطلاح بحث نظری و تعریف دین همان اول متغیری پیدا میکنیم به عنوان Religiosity در حالی که در واقعیت خارجی در امر تحقیق ما انواع دینداری داریم. در نتیجه وقتی وارد تحقیق میشویم باید این مسئله را ببینیم. در واقع ما دینداری را اندازه نمیگیریم بلکه انواع دینداری را باید اندازه بگیریم. من به عنوان کسی که علاقه خاصی به دین دارم، دین را یک جور تعریف میکنم و دوست عزیز دیگری که جور دیگری دین را میبیند و احیاناً خودش هم جور دیگری دین دارد، دین را جور دیگری تعریف میکند و سنجههایش را طور دیگری میسازد. این است که وقتی یک جامعهشناس دین که خودش به شیوهی سنتی دیندار است، گرایشهای سنتی دارد، سنجههایی میسازد که دینداری سنتی را میسنجد و آن وقت دینداران مدرن از این سنجه بیرون میمانند و بهعنوان دینداران ضعیفدین تعریف میشوند و آن کسی که در واقع تعلق دینی مدرن دارد جوری سنجه میسازد که اساسا دینداران مدرن در آن بررسی میشوند و سنتیها بهعنوان کسانی که دینداری شان ضعیف است لحاظ میشوند. بنابراین یک معضل جدی وجود دارد و آن اینکه در واقع به نظر میآید ما عملاً دینداری را نمیسنجیم بلکه انواع دینداری را میسنجیم.
نکته نهایی به عنوان نتیجه بحث این است که بیش از حدود 6 دهه تحقیقات اندازهگیری دینداری انجام شده است و هنوز بر مسائلی که عرض کردم و میل به آن سوداها هیچ توفیقی حاصل نشده است؛ یعنی این سوداها برنیامده است تاکنون و برآورده نشده است. حال سؤال این است که آیا این سوداها فقط برآورده نشده است یا اصلا برنیامدنی است؟ آنچه از سخن آقای دکتر سراجزاده من استنباط و تفسیر میکنم مبنی بر اینکه میگویند «پلورالیسم سنجهای» اگر من درست میگویم، از سخن ایشان استنباط میکنیم که به نظر میآید این سوداها برنیامدنی است و من بر اساس مبانی نظری که عرض کردم فکر میکنم این سوداها برنیامدنی است.
نکات ارائه شده در بخش دوم نشست: پاسخ به همکاران
خیلی خوشحالام که اینجا فرصتی فراهم شد که بنده افکار ام مورد نقد قرار گیرد. این توفیقی است برای من و استفاده خواهم کرد. تشکر میکنم بهخصوص از آقای طالبان که تمرکز داشتند بر این موضوع. بهنظر میرسد همکاران ما در این باره متأسفانه به ادبیات تحقیقات اندازهگیری در دنیا آشنایی کافی ندارند. با توجه به نوع موضعگیریهایشان میتوان این را دید. بهعنوان مثال، مقالهای هست که عنوان فرعیاش «رویکرد جهانشمول به اندازهگیری دینداری» است. این مقاله متعلق به 2011 است و مروری داشته به ادبیات سنجش دینداری. آقای دکتر سراجزاده میگویند که گلاک و استارک معتقد نیستند که بحثشان جهانشمول است، در حالیکه آنها اصلاً بحثشان این است که ما به همهی ادیان رجوع کردیم و دیدهایم که همهی ادیان بر این ابعاد تاکید دارند. اصولا از همان اول اعتبار بحثشان به این است که ما به همهی ادیان رجوع کردیم و دیدهایم که همهی ادیان بر این ابعاد تاکید دارند. از همان آغاز اعتبار بحثشان را بر یک وجه جهانی میگذارند و ادعای جهانشمول بودن را دارند، حتی اگر آن را به تصریح نگویند. آقای گورسوچ که آقای طالبان هم به ایشان ارجاع داده میگوید که هدف اصلی ما از تحقیقات اندازهگیری دینداری، اندازهگیری دینداری نیست بلکه از آن میخواهیم برای رسیدن به چیزهای دیگری استفاده کنیم و نباید بر روی این مسأله تا این حد تمرکز کنیم. یعنی بحث به این نقطه [شبه بنبست] رسیده که او این بحث را مطرح میکند. اصلاً در عنوان مقاله اش هست
Ban and boon Measures Of Religiousity
یعنی نعمت و بلای جان اندازهگیری دینداری. از نظر او این سنجهها که بر خلاف نظر آقای دکتر شجاعیزند از تعدد تعریف ناشی میشوند، از یک طرف نعمت بهنظر میرسد، و ظاهرا ابزارهای خوبی ساختهایم. اما از طرف دیگر بلای جان تحقیقات هم هست. بنابراین، این موضوع دو طرف دارد؛ تعدد سنجهها از یکطرف ما را توانا نشان میدهد، اما از طرف دیگر به تداوم اختلافات دامن میزند. من نمیدانم چرا در مباحث ما به این موارد توجه نمیشود. در باب استدلال دکتر طالبان که میگویند وقتی یک پدیدهای هست و در باب آن بحث میشود، پس طرح بحث امتناع غلط است، مثل این است که ما بگوییم «جامعهشناسی اسلامی» ممتنع است بعد عدهای بگویند چون صرفاً یک عدهای این ادعا را میکنند پس وجود دارد. این استدلال قابل قبول نیست. ایشان به حکما استناد کردند، باید دقت کرد که حکما استدلالهای غلطی هم دارند. نمیتوان گفت چون ما به خدا فکر میکنیم و حکم می دهیم که خدا هست، پس خد ا هست. این نوعی اگوئیسم یا خودمحوری افراطی است که ذهن چون میتواند بگوید خدا هست، پس حتما در عالم خارج هم خدا هست. همچنین نمیتوان این استدلال را داشت که چون تحقیقات زیادی در زمینهی سنجش دینداری انجام شده است، پس حتماٌ هم امکان دارد. بحث من این است که این موضوع میتواند غلط باشد و بر بنیان غلطی گذاشته شده باشد. باید به این دقت کرد که اصولاً اندازهگیری در کدام نظام فکری مطرح می شود؟ اندازهگیری در تفکر مدرن مطرح میشود و بر میگردد به بینش مکانیستی به عالم که با دکارت آغاز میشود. اندیشهی مدرن عالَم را یک ماشین میبیند که میتوان تمام ابعاد آن را اندازهگیری کرد. سودای اندازهگیری، سودای مدرنی است. جالب است که ما از یک طرف در بسیاری موارد از مقیاسها فاصله داریم و از ظرف دیگر میخواهیم همه چیز را اندازهگیری کرده و بعد تمام ابعاد انسانی را مهندسی اجتماعی کنیم. اندازهگیری اجتماعی در سیاستهای کشور ما هم وارد شده و برای این کار فرامینی داده می شود.
بحث اصلی این است که آیا بعد بیش از شش دهه تحقیقات سنجش و همه پرسشهایی که در باب اعتبار آنها هست، نباید شک کنیم. من میخواهم نقش وجدان معذب را ایفا کنم که گاهی تردید کنیم که شاید اصلاً کل این کارها بر خطا است و و با نگاهی انتقادی ثمراتاش را ببینیم. بنده بحثام این است که آیا همه چیز را میتوان اندازهگیری کرد؟ آیا ما ابعاد غیر قابل اندازهگیری نداریم؟ بهعنوان مثال، آیا میتوانیم شدّت عشق افراد را اندازهگيري كنيم؟ به نظر من پارهاي از امور انساني بالاخص امور سوبژکتیو قابل اندازهگيري نيستند. اما آنطور که آقاي دكتر شجاعيزند و آقاي طالبان اشاره كردند گرچه ما نمیتوانیم تمام ابعاد دين را اندازه بگيريم ولی باز هم باید بقیهی ابعاد دین را اندازه بگیریم. اما باید در مقابل این ادعا گفت همان بُعدي كه شما ميگوييد نميتوانيم اندازه بگيريم اساسيترين وجه زندهگي ديني است. آن رويدادي كه در درون انسان رخ ميدهد اساسيترين وجه زندهگي ديني است. من معتقد ام كه اين نوع تحقيقات دچار يك خطاي اساسي است و اسم آن را ايجادگرايي
روششناختي(methodological construction) ميگذارم؛ يعني واقعيت ديني از طريق ابزارسازي و مفهومسازي در درون آن نظامسازي ذهني- نظری مجددا ايجاد ميشود. آنچه در واقع سنجيده ميشود چيزي نيست كه در جهان خارج انسانها تجربهاش ميكنند، بلكه مفهومسازيهايي است كه طي يك فرايند پيچيدهاي توسط محققان انجام شده است. بهعنوان مثال، وقتی ما ميخواهيم راجع به نماز مطالعه كنيم، اگر ما ميگوييم دو نفر نماز ميخوانند معنياش اين نيست كه اينها كار واحدي انجام ميدهند، اساساً
دينداريهاي گوناگوني داريم كه واحد نيست. در این زمینه فقط اشاره ميكنم به ادبيات خودمان از مولوي. اين را من از پينوشت بحث قبليام آوردم:
آن منافق با موافق در نماز در پي استيزه آيد ني نياز
در نماز و روزه و حج و زكات با منافق مؤمنان در برد و مات
(يعني هم مؤمن نماز ميخواند هم منافق و حتي بر سر اين مسأله با هم مسابقه ميدهند.)
گرچه هردو بر سر يك بازياند هر دو با هم مروزي و رازيند
(يعني هر اهل مرو اند يا هر دو اهل رياند.)
هر يكي سوي مقام خود رود هر يكي بر وفق نام خود رود
هر دو فرد نماز ميخوانند، ولي مولوي به ما ميگويد كه يك كار انجام نميدهند. اينجا فرق ميان حركت و كنش مطرح است. حركتها ميتواند شبيه هم باشد. اما آن چيزي كه به رفتار انساني معنا ميدهد نيت كنش است. نيت است كه نماز منافق را از نماز موافق جدا ميكند. شما از پاسخگو ميپرسيد كه نماز ميخواني؟ ميگويد بله ميخوانم. اين نماز با آن نماز فرق ماهوي دارد و در نتيجه شما مفهومسازي ميكنيد، نماز خواندن را ميسنجيد و بعد ميگوييد جامعهی ما اينقدر نماز ميخواند. به چه چيزي ميرسيد؟ به يك كلياتي ميرسيد، ميگوييد وحدت نماز خواندن. بحثام اين است كه اين نمازها خيلي با هم تفاوت دارند. بنابراين، چون ماهيتاً با هم تفاوت دارند، نميشود آنها را در يك قالب دستهبندي كرد. به همين دليل هم هست كه من ميگويم چيزي به نام دينداري نداريم، بلکه در مقام تحقق، انواع دينداري داريم.
***
من از يكسري موارد نميتوانم بگذرم. فكر ميكنم خطاهاي فاحشي در گفتار دوستانام هست. مثلاً آقاي دكتر سراجزاده ميگويند اگر جمهوري اسلامي هم نبود تحقيقات دينداري انجام ميشد. اين يعني اينكه ما کل آموزههای جامعهشناسي را ناديده بگيريم؛ زیرا باید انواع تحقيقات اجتماعي خود اش بررسي شود كه چرا یک دسته از تحقيقات در يك دورهاي رواج پيدا كرد و در دورهی ديگري رواج پيدا نكرد؟ يكي از بحثهايي كه در اين باره وجود دارد، اين است كه چرا در علوم سياسي آمريكا مثلاً تحقيقات دينداري انجام نشد؟ یکی از محققان غربی بر آن است که اغلب اين محققان و كساني كه در اين حوزه فعاليت ميكنند اصلاً ضد دين هستند و هيچ تمايلي به دين ندارند. فرض كنيد استاد سكولاریست باشد، بنده كه به دين علاقهمند ام موضوع دين را دنبال ميكنم. شايد يك نظام سياسي بيايد كه استاداني را انتخاب ميكند كه ديندار اند. طبيعي است آنها گرايشهايي را دنبال ميكنند و
دانشجوهايشان را به سمتي هدايت ميكنند كه به موضوع دين ارتباط داشته باشد. بنده تحقیق در اینباره را ترجيح ميدهم چون خود ام ديندار ام و حوزهام جامعهشناسي دين است. اما اینکه نهادهای سیاسی چه کسانی را استخدام میکنند، چه کسی بودجه را خرج میکند، باید گفت در ایران بودجهی تحقیقات دست نظام سیاسی است، طبیعی است که آن تحقیقات را بر اساس اهداف خود اش پیش میبرد. لذا این مدعای ایشان یعنی عدم توجه به نگرش جامعهشناختی. نقد دیگری نیز به دکتر طالبان و دکتر شجاعی زند وجود دارد، اینکه من در سخنان دوستانمان نوعی اقتدارگرایی می بینم. آقای دکتر شجاعیزند یک حرف عجیبی میزند، میگویند که ما باید دین را معرفی کنیم نه تعریف. اولا اینها اصطلاح است ما با واژهها که نمیخواهیم بازی کنیم؛ بعد چیز جالبی که میگویند این است که ما برای معرفی دین هم باید به سراغ خود دین برویم و بگوییم تو خود ات را معرفی کن. خب این چند اشکال دارد. اول منجر به اقتدارگرایی در جامعهشناسی میشود بعد هم ما به دین بگوییم که خود ات را معرفی کن، دین که خود اش زبان ندارد، یک عدهای دین را معرفی میکنند، آنها چه کسانی هستند؟ حتما فقها هستند، متکلمان هستند، باید از آنها بپرسیم! در واقع این فرآیند متضمن نوعی اقتدارگرایی است، زیرا منبع اقتدار دینی گفته است، دین دین است. حالا جامعهشناسی باید مشخص کند که آیا جامعه اینطور دین دار است یا نیست؟! این یک اشکال اساسی دارد. در سخن آقای طالبان هم باز همین اقتدارگرایی را میبینم. ایشان میگویند اجماع محققان اندازهگیری دینداری بر این است که میشود دینداری را اندازهگیری کرد. این باز همان اقتدارگرایی است. اصلا اجماع در علم تعیین کننده نیست. اجماع امر موقتی است و اجماعها زیر سؤال میروند و اجماعهای جدیدی ایجاد میشوند. تاریخ علم پر از این اجماعها است. برای همین همیشه تشکیک از یک نقطه شروع میشود و با یک فردی شروع میشود و بنابراین، این منبع محکمی نیست برای نقد یک بحث که چون اجماع کردند سخن شما که اساس اندازهگیری دینداری را رد میکنی بیاعتبار است! این موضع به نظر من حاکی از تکیه به اقتدار نوع چهارم است که ماکس وبر به آن توجه نکرده، و من اسماش را میگذارم اقتدار عقلایی؛ یعنی چون عقلا یک امر را گفتهاند پس ما میپذیریم. این خطا است. ما باید بر اساس شواهد و استدلالات بحث کنیم. مشکل دیگری که در سخن آقای دکتر شجاعیزند هست این است که جامعهشناس باید تعریف دین را یا به تعبیر ایشان معرفی دین را از دین بگیرند. انگار که دین تعریفی هنجارین دارد. یعنی این ادعا به اینجا میانجامد که دین تعریفی هنجاری دارد که ما باید از خود دین بگیریم. در حالی که آنچه دین میگوید با آن چیزی که در جامعه به نام دین تحقّق پیدا میکند دو چیز است؛ یعنی مثلا قرآن و عالمان دین، [فرض کنیم] دین را یکجور تعریف میکنند، ولی دین محققشده در جامعه با تعریف آنها تطبیق ندارد. جامعه یک واقعیتی است که برای خود اش تکوین دارد و جامعهشناس نمیرود ببیند قرآن راجع به دین چه گفته، جامعهشناس میرود در متن جامعه تا ببیند دین چهگونه محقّق شده است. اصلا اینها با هم هیچ ربطی ندارند؛ یعنی خطاهای فاحش روششناختی اینجا وجود دارد. [نه اینکه گفتهی قرآن بیاهمیت باشد بلکه چون نوع مطالعهی جامعهشناس بروندینی است او از نظر روشژ شناختی نمیتواند بحثاش را به قرآن مبتنی سازد].
نکتهی دیگر اینکه بحث من این نیست که تخاصمی میان روشهای کیفی و روشهای کمّی ایجاد کنیم، بحث من این است که برای سنجش و مطالعهی هر پدیدهای، هر روشی مناسب نیست. من لزوماً دربارهی تخاصم بحث نمیکنم. ولی روشهای کمی برای مطالعهی هر چیزی مناسب نیستند. محدودیتهایی دارند، نارساییهایی دارند که جواب نمیدهند. این بحث به اندازهی کافی روشن است. دادههایی داریم که سختاند و دادههایی داریم که نرماند. دادههای نرم را نمیتوان با روشهایی که مربوط به داده های سختاند سنجید. شما فرض کنید که مثلا معیار مسجدروی را یک معیار دینداری تلقی کنیم. ما بهعنوان یک محقق بگوییم که اگر آدمها به مسجد میروند، این یعنی اینکه آنان دیندارتر اند. بنده بحثام این است که آنهایی که مسجد نرفتند لزوما با مسجد مشکل ندارند. ممکن است که بنده مسجد نروم مثلا برای اینکه مسجدمان یک مسجد دولتی است. به محض اینکه وارد مسجد میشوم شعارهای سیاسی میبینم یا میشنوم، و من این شرایط را دوست ندارم. من بهعنوان یک مؤمن اشتیاق دارم که دست فرزند ام را بگیرم به مسجد ببرم ولی در چنین سیستمی که مسجد دولتی است، مسجد نمیروم. آیا مسجد نرفتن من به معنای این است که من با مسجد مشکل دارم؟ ولی وقتی شما موضوع را اینگونه بسنجید، آقای طالبان میگویند که تعداد مسجدروها و میزان مسجدروی اینقدر است، و بعد هم شاید نتیجه بگیرند که اینها تعلّق دینی بیشتری دارند. عملاً این نتیجه از این تحقیقات استنباط میشود. شما به این نتایج میرسید که اینقدر نماز میخوانند یعنی جامعه دیندارتر است. بعد هم جالب است که همه این دادهها و نتایج را در یک برش میگیرید. یکی از مشکلات تحقیقات کمّی این است که فقط یک برش زمانی و مکانی میگیرد. از پاسخگو میپرسید که آیا نماز میخوانی یا نه، همان لحظه نماز میخواند میگوید: بله میخوانم. ولی معلوم نیست که 6 ماه دیگر نماز بخواند، خب یک لحظه، چند دقیقه، یکساعت، دو ساعت پاسخی برای دینداریاش میگیرید. باید توجه داشت که دینداری امری تکوینی و امری متحول است و به عنوان مثال 6 ماه دیگر من ممکن است نماز ام را موقتاٌ ترک کنم و نماز نخوانم. دینداری یک امر متحجری نیست. دینداری یک امر متکوّن و متحوّل است و در نتیجه، من به این خاطر روش کیفی را ترجیح میدهم؛ و نه به خاطر اینکه خصومتی با روش کمّی داشته باشم؛ بلکه به این دلیل است که پدیدهای را که بررسی میکنیم، روش کمّی برایش مناسب نیست. این پدیده کیفیتی دارد که روش کیفی جواب میدهد. بهعنوان مثال، برای این پدیده باید از روشهای خاص کیفی مانند روش تحقیق حکایت زندهگی که در ایران چندان شناخته شده نیست استفاده کرد. در این روش زندهگی دیندار را در یک مدت طولانی بررسی میکنیم نه اینکه در یک لحظهی خاص سراغ او برویم و بگوییم نماز میخوانی یا نمیخوانی؟ بعد بر اساس آن قضاوت کنیم که چهقدر مردم یا افراد جامعه نمازخوان هستند. بنابراین، بحثام متوجه زیر سوال بردن یک پارادایم یا یک دستهای از روشها نیست. بحثام این است که روش باید متناسب با موضوع برگزیده شود تا ما را به دادههایی که تفسیرهای نادرست از آن میشود رهنمون نشود و بعد بگوییم که ما این کار را کردیم و سنجیدیم. مشکل در واقع اینجا است.
اما اینکه من چرا میگویم نوع دینداری را در نظر بگیریم؟ نقدهایی که آقای طالبان در مورد نوع دینداری گفتند از یک زیرنویس در مقالهی من بود. بحثام این است که دینداری به دلیل تنوعی که در واقعیت خارج دارد، در سنجشهای کمّی آن تنوع لحاظ نمیشود. دینداری در مقام تحقق امری متنوع است و در نتیجهی این تنوع، دینداریها ماهیتاٌ با هم متفاوت اند. فرض کنیم که الان اذان گفته شود، یکی برود نماز بخواند، بنده بنشینم دم پنجره سیگار بکشم. آیا میتوانیم بفهمیم که فردی که رفته تا نماز بخواند دیندارتر است چون بلافاصله رفت و نماز خواند؟ منظور من این نیست که معنا قابل اندازهگیری هست یا نیست؟ بحثام این است که فقط یک بخش دینداری کوشش است. به قول آقای گرمارودی راجع به شعر گفته بود که شعر هم کوشش است و هم جوشش. تمام تجربیات باطنی اینگونهاند؛ هم کوشش است و هم جوشش. شما میگویید ما جوشش را نمیتوانیم اندازه بگیریم. جوشش چیزی است که ما در رفتار میبینیم. وقتی ما خوب جوشش را نمیسنجیم مثل این است که درختی را بدون ریشههایش بررسی کنیم. شما شاخهها را میبینی ولی این ریشهای که در این زمین دویده، با روشهای کمّی سنجیده نمیشود. من بحثام متوجه این است نه اینکه بگوییم تمام روشهای کمّی مشکل دارند.
بیان دیدگاه