سرآغاز: عجالتا قسمت دوم فروپاشی نظارت اجتماعی طلبتان باشد تا به یوسف عزیزم بپردازم. ای دوست دمی است که میگذرد و چه دانی که بدون یوسف چهگونه میگذرد!
یوسفی تو یوسفیها کن پسر
یوسفات را میر دلها کن پسر
یوسف توی چاه بود و من داشتم در سرزمین کنعان گوسفندانام را چرا میدادم. یوسف توی چاه بود و من نانهای سفرهام را میشمردم. یوسف توی چاه بود و من به سکههای جیبام فکر میکردم. یوسف توی چاه بود و من نگران حساب پساندازم بودم. یوسف توی چاه بود و من کتاب میخواندم. یوسف توی چاه بود و من به آخرین مقالهای که نوشتم میاندیشیدم. یوسف توی چاه بود و من جلوی آینه تازهترین لباسام را مرتب میکردم و چروک کوچکی در آن دلمشغولام کرده بود. یوسف توی چاه بود و من سالهای عمرم را شماره میکردم و نگران تمامشدناش بودم. یوسف توی چاه بود و من …
«یوسفی در چاه و این کنعانیان
بر سر بازار سودند و زیان
چون ندیدی آن جمال نورده
چشم یعقوب و زلیخا کور به»
یوسف توی چاه بود و من یعقوب و زلیخا نبودم. یوسف در من بود و من با یوسف نبودم. یوسف بودم و یوسفی نکردم. ای دریغا یوسفان شهر من! ای دریغا یوسفام! ای دریغ از یوسفام!
پينوشت: متأسفانه شاعر ابیات و مصارع نقل قول شده را نمیشناسم.
سلام
یوسف ، نماد فطرت پاک انسان است . چیری که در وجود ما هست ولی ازآن غافلیم . یوسف ، خود واقعی من ، است . به همه چیز رسیدگی می کنم جز فطرت درون . یعنی اول باید خود شناسی داشته باشیم تا به حقیقت وجودی برسیم . قال علی (ع ) : من عرف نفس ه فقد عرف رب ه
موفق باشید .