سرآغاز: یکی از مهمترین مباحث من در سال گذشته بحث از سه نوع دین و سه نوع اسلام به نام سبز و سرخ و سیاه بوده است. پس از طرح بجث توسط من، دوست عزیزم مرتضی کریمی آن را نقد کرد و سپس من در چند نوبت بدان پاسخ دادم. با فیلتیر شدن و بسته شدن زیر سقف آسمان توسط بلاگفای بدبخت مفلوک، همهی آن مطالب از دست رفت و حالا من باید دوباره آنها را در اینجا منتشر کنم تا بتوانم بحثهای جدیدم را در همین باره (البته اگر عمری و مجالی بود!) دنبال کنم. اگر اشتباه نکنم قبلا نقد آقای کریمی را منتشر کرده بودم و حالا نوبت پاسخ من است که در زیر تقدیم شده است.
در ضمن مقالهی «الله خدای ناس نه خدای عدهای خاص» را نیز به زودی تکمیل و تقدیم خواهم کرد. هم چنین با ورود استاد ارجمندم دکتر صدیق سروستانی به بحث در باب «جامعهشناس محافظهکار حکومتی» که در وبلاگ «جامعهشناسی زمینی» میتوانید آن را ملاحظه کنید، من نیز انگیزهی بیشتری پیدا کردهام که قسمتهای باقیمانده ی نقدم را بر بخش «تغییر کارکرد دین» کتاب توسعه و تضاد دکتر فرامرز رفیعپور ادامه دهم. پس در آیندهی نه چندان دور آن بحث را نیز پی خواهم گرفت. زیر سقف آسمان را با حضور و مشارکت خود و اظهار نظرتان رونق دهید. و بالاخره، ورود به پیشخوان وبلاگ این روزها بسیار مشکل شده است و به همین علت ونیز به خاطر سفر چندروزه من نتوانستم به موقع به نظرات مخاطبان ارجمند پاسخ بدهم. امیدوارم عذر مرا بپذیرند.
دورهی اول
سهچهره ی دین: سبز، سرخ، سیاه
پیش از این از جدال بین دو دین سبز و سیاه در ایران سخن گفتم. چون برخی مقدمات را از روی شتابزدهگی و مجال کوتاه مطلب مطرح نکرده بودم، سخن من تردیدها و پرسشها و یا احتملا سوءبرداشتهایی را پدید آورد. به ناچار در اینجا میکوشم قدری مبانی بحثام را بیشتر توضیح دهم. میدانم که این بحث جای گفت وگوی بسیار دارد و من آماده ام هم چنان آن را بیشتر بکاوم و از نظرات مخاطبان محترم و صاحبنظر بهره ببرم. هر پرسش و هر بحث و هر نظری که شما مطرح می کنید، برای من بسیار مغتنم و ارزش مند و مفید است و کمک خواهد کرد تا فکرم را بیش تر بپرورم و یا آن را تصحیح کنم و یا دقیقتر سازم. پس قدردان مشارکت شما در این بحث هستم. زیر سقف آسمان مقام یک جستوگر است.
سه چهرهی زندهگی
راستی زندهگی برای هر کسی قیافههای مختلفی را نشان میدهد. اما سه حالت زندهگی را مردم بیشتر و غلیظتر درک میکنند و به قولی طعماش زیر زبانشان میماند. یکی غم و بدبختی و سیاهی و از همه بدتر مرگ. یکی شادی و خوشی و نعمت و برخورداری و جشن و قشنگتر از همه تولد کودکان و بازی کودکان و سرسبزی باغ و فراوانی محصول و خوشی و لذت ازدواج. و سومی سختی زندگی و مبارزه با مشکلات و جنگ و ستیز با دشمنان و آدمهای ظالم و حقخور و دفاع از ناموس و شرافت و خانواده و فامیل و گاهی هم دفاع از کشور. در این حالت سوم آدم میفهمد که گاهی باید آماده باشد جان و زندگیاش را برای زن و فرزند و فامیل یا کشورش فدا کند. آدم می فهمد که باید خون بدهد. باید دربدری بکشد تا اطرافیاناش یا هموطناناش رنگ آسایش ببینند. پس زندگی همانطور که مردم بهدرستی میگویند، صد تا چهره دارد. اما با آن که زندهگی صد تا چهره دارد شاید هم هزار تا چهره اما سه چهره اش را ما معمولا در زندگی خودمان تجربه می کنیم یا از حرف ها و خاطرات پدر و مادر یا برادر و خواهر یا پدر بزرگ و مادر بزرگ و دیگر بزرگان فامیل به آن ها پی می بریم. این سه چهره را گفتم و حالا با سه رنگ بیان می کنم: سبز، سرخ و سیاه. وقتی که شاد و خوشحالیم و از زندگی لذت می بریم و کم و کسری نداریم زندگی سبز است. وقتی که غمگین و ناراحت و مأیوس و دلمرده ایم و از نداری اذیت میشویم و یا در غم عزیزان ماتم گرفتهایم، زندهگی سیاه می شود. اما یک وقتهایی هم هست که کلا متفاوت است. گاهی دوره، دورهی خاصی میشود. مثلا صد سال به صد سال یا پنجاه سال به پنجاه سال آدم هایی ظالم قدرت میگیرند و میخواهند زندهگی ما را سیاه کنند تا زندهگی خودشان سبز شود. گاهی یک محله را میگیرند گاهی یک منطقه را و گاهی یک کشور را. گاهی هم فقط میخواهند زندهگی مرا و خانوادهام را سیاه کنند. من از هر طریق که تلاش میکنم حقام را از حلقوم آن ها بکشم بیرون به نتیجه نمیرسم. مثلا میبینم که مجری قانون نیز مثل خود او فاسد و زورگو است و بهدادم نمی رسد. به هر دری میزنم فایدهای نمی کند. در این مواقع است که چارهای نمیماند و باید تفنگ به دست بگیرم و از خانوادهام یا از محله و فامیلام یا از وطنام دفاع کنم. اینجا دیگر زندهگی نه سبز است نه سیاه. این موقعها زندهگی سرخ است. من هم آماده میشوم خونام را بدهم اما از عزیزانام دفاع کنم. پس زندهگی سه چهرهی اصلی دارد: سبز، سرخ، سیاه. کاشکی زندهگی همهی مردم ایران همیشه سبز سبز باشد.
درباره معنی رنگها
رنگ سبز در فرهنگ ما رنگ قداست است. سادات معمولا از رنگ سبز استفاده میکردند و می کنند تا نشان دهند از تبار پیامبر و فرزندان او هستند. در مراسم مختلف شیعیان نیز از این رنگ بهصورت های مختلف استفاده می شود. اما رنگ سبز رنگ زنده گی نیز هست. در فرهنگ فارسی به اشکال مختلف این معنا را نویسنده گان و شاعران و یا مردم عادی بهکار بردهاند. مثلا «سرت سبز و دلت خوش باد!» سرت سبز باشد یعنی زنده و شادمان باشی! یا مثلا گفتهاند: زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد. پس در فرهنگ ما سبزی نشانهی زندگی و شادی و نشاط و امیدواری است.
رنگ سرخ برعکس رنگ سبز نشانهی جلفی و دنائت و پستی و حقارت است. معمولا مطربها و رقاصان و کسانی که وظیفه دارند مردم را بخندانند در مراسم جشن، رنگ سرخ میپوشند. البته قدیم بیشتر اینطوری بوده است و الان کمی معنی آن عوض شده است. اما هنوز هم در مراسم تعزیهخوانی، حسین و یاراناش همیشه رنگ سبز میپوشند و شمر و یاراناش رنگ سرخ. خیمه هایشان هم اینگونه است. بر جوانترها پوشیدن لباس سرخرنگ چندان عیب نیست. اما برای بزرگترها پوشیدن چنین لباسی چندان موجه نیست. اما رنگ سرخ غیر از این معنا معنای مهمتری هم دارد و آن این است که رنگ سرخ رنگ خطر و رنگ خون و مبارزه است. رنگ سرخ رنگ انقلاب و مقاومت است. در دوران جنگ ایران و عراق دو تا از نمادهایی که به کرات رسانهها، نویسندهگان و شاعران از آن بهره گرفتهاند، گل لاله و شقایق است که هر دو بهخاطر رنگ سرخشان مورد توجه بودهاند. در قدیم در عزاداری عاشورا مرسوم بود که برخی مردم به سر و صورت خود رنگ سرخ میزدند و وارد عزاداری میشدند. پس رنگ سرخ در فرهنگ ما بهویژه در فرهنگ شیعیان نماد خون و قیام و مبارزه و مقاومت و شهادت است. نشانهی بر کف گرفتن زندهگی و فداکردن آن برای شرافت و آزادهگی و زیر بار زور نرفتن است.
رنگ سیاه اما در فرهنگ ما اغلب یک معنی مشخص دارد و آن رنگ ماتم، مرگ و نابودی زندهگی، غم، تاریکی و ظلمت است. البته اخیرا برخی از خوانندهها مشکی را رنگ عشق نامیدهاند و بسیاری از جوانان در حالت عادی نیز سیاه میپوشند. یعنی سیاه پوشیدن به شکل مد درآمده است. اما با این همه معنی این رنگ عوض نشده است. هنوز مردم ما در عزاداری ماه محرم یا در عزای عزیزان خود سیاه میپوشند و مردها در عزاداریهایشان ریش خود را اصلاح نمیکنند و زنان نیز بهآرایشگاه نمیروند و آرایش نمیکنند و لباسهای رنگی نمیپوشند. شب نیز در ادبیات سیاسی ما نشانهی استبداد و خفقان و بیداد است و صبح نشانهی آزادی و شادی و زنده گی و امید و سرسبزی.
سه چهرهی دین بهمنزلهی سه نوع دین
دین نیز یک چهره ندارد. علی شریعتی درست میگفت وقتی که میگفت: وقتی که از اسلام سخن میگویی اول بگو کدام اسلام؟! وقتی که از تشیع سخن می گویی اول بگو کدام تشیع؟!. مگر دین پدیدهی ثابتی است؟ دین نیز در شرایط اجتماعی مختلف و بر اساس تفسیرها و برداشت و محتواهای متفاوتی که بدان داده میشود، چهره عوض میکند. آیا اسلام معاویه با اسلام پیامبر یکی بود؟ آیا اسلام ابوذر و اسلام عثمان که ابوذر را به یک صحرای بیآب و علف و خشک تبعید کرد و کاری کرد که این صحابی پیامبر در فقر و ناداری و تنهایی بمیرد، یکی بود؟ پس دین دائما چهره عوض میکند؛ مثل خود زندهگی. پس همیشه باید توجه داشته باشیم که از کدام دین سخن میگوییم. حتا خداها و اللهها نیز با هم متفاوتاند. یکی اللهاش خشن و غضبناک است و یکی اللهاش مهربان و ارحمالراحمین. این را بارها گفتهام که دین مثل رودخانه است. در محیطی که وارد میشود تغییر میکند و رنگ و محتوای جدید مییابد. آن محیط را نیز بر حسب خصلت خود تغییر میدهد. گاهی این رودخانه مخرب است و گاهی سازنده و گاهی هم بیخاصیت یا کمخاصیت. هر چیزی که بدان وارد میشود بدان چیزی میافزاید و از آن چیزی میستاند. پس دین نیز مثل خود زندهگی صد چهره دارد. اما میتوان سه چهره از چهرههای متعدد دین را مثل سه چهرهی زندهگی از بقیهی چهرههای آن متمایز ساخت و بر آنها بیشتر تکیه کرد؛ فقط به این دلیل که این سه چهرهی دین بسیار مهمتر اند و تأثیرشان بر زندهگی آدمی جدیتر و اساسیتر است. اگر شما چهرههای دیگری از دین میشناسید که به همین اندازه مهماند، لطفا دربارهی آن با ما سخن بگویید.
به نظر من میتوان در تاریخ هر دین سه چهرهی اصلی آن را بازیافت: دین سبز، دین سیاه، و دین سرخ. دین سبز دین زندهگی بخش است که مردم را به بهرهبردن از دنیا و زنده گی اینجهانی و صلح و صفا و رحمت دعوت می کند و از مردم میخواهد در کنار هم باشند و بکوشند تا از رنج های هم کم کنند و خوب و درست زنده گی کنند و ستم گری پیشه نکنند و خصلت های منفی را از خود دور کنند. دین سیاه دین ترک زندهگی، دین خشن، آخرتگرا و دین اندیشیدن به گناه است. این دین با شادی و خنده میانهای ندارد. لذت بردن را بیشتر امری شیطانی میبیند. دنیا را تحقیر می کند. آدمی را تقسیم میکند به جسم و روح و جسم را پست و پلید و زندان میبیند و از ما میخواهد که در این زندان را بشکنیم و خود را وارهانیم! (این جهان زندان و ما زندانیان+ بشکن این زندان و خود را وارهان!/ حجاب چهرهی جان میشود غبار تنم+ خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم؛ و هزاران شعر و حدیث دیگر). این دین میخواهد دست ما را بگیرد و به زور به بهشت ببرد. این دین اجباری است نه داوطلبانه و نه با رغبت قلبی. گاهی این اجبار درونی است و از طریق ترس از عذاب جهنم و ترسها و دلهره های دیگر، در جان ما رسوخ میکند. گاهی هم این اجبار بیرونی است و آن را محتسب و گشت ارشاد و دایرهی گزینش و امثال آن بر ما اِعمال میکنند.
دین سرخ هم که در ایران بهخوبی شناخته شده است و ما در انقلاب خودمان آن را از نزدیک شناختیم و تجربه کردیم و چون در اینجا من از جدال دین سبز و سیاه سخن گفتهام، به ویژهگیهای همین دو دین میپردازم و بحث از دین سرخ را به فرصتی دیگر میسپارم. پس من معتقدم که هم اسلام سبز داریم و هم اسلام سرخ و هم اسلام سیاه. این سخن را در مورد هر دین و مذهب دیگری نیز میتوان گفت. اینها را دیگر نمیتوان یک دین دانست اگرچه نامشان مشترک است. یک آدم هم اینجوری است. کسیکه سی سال از زندهگیاش عادل است و سی سال دیگرِ زنده گیاش ظالم و ستمگر، آیا ایندو نفر یکساناند و یکی اند؟! خود او هم قبول ندارد که همان آدم قبلی است. وقتی که در مورد آدمی که یک کالبد واحد دارد، وضع اینگونه است، در مورد دین که در اذهان مردم (سوژهها) شکل میگیرد و متحول میشود، این تفاوت تشدید میگردد و دیگر نمیتوان از دین واحد سخن گفت؛ زیرا دیگر نه کالبد واحدی وجود دارد و نه تفسیر واحدی و نه اعمال و روشهای واحدی. فقط یک اسم مشترک وجود دارد! در علم همواره از تمثیل استفاده میشود و حالا من می خواهم در نوعی دینشناسی همهگانی و ساده از تمثیل رنگ بهره ببرم و با این نمادها نمونههای مثالی و عال از دین بسازم تا هر کسی بتواند دین خود را با این نمونههای مثالی عالی مقایسه کند و چیزی دستگیرش شود بدون آنکه مفاهیم پرطمطراق و حرفهای پیچیدهای زده شده باشد.
دین سبز در مقابل دین سیاه
در اینجا به خاطر فرصت و مجال محدود فقط طی یک جدول، مهمترین ویژهگیهای دو دین سبز و سیاه را ردیف میکنم و بعد میکوشم به برخی از پرسشها پاسخ بدهم. اگر مجالی بود و کسی علاقه ای نشان داد، در مطالب دیگری این بحث را تکمیل خواهم کرد و نکات جدیدی را خواهم افزود.
دین سبز
1. دنیا و آخرت دنبالهی هماند و برای اینکه آخرت و عاقبت مطلوبی داشته باشیم باید از دنیا بهره ببریم و آن را طوری که میخواهیم بسازیم و از آن بهدرستی استفاده ببریم.
2. انسان یک کلیت واحد است و قابل تفکیک به بخش پست و بخش متعالی نیست. جسم و جان آدمی به یک اندازه ارزشمنداند و میبایست به یک اندازه بدانها پرداخته شود.
3. ترویج شادی و معرفی ترجیح نوعی شادی متعالی. این دین با خنده، جشن و سرور مشکلی ندارد که بل که مردم را به شاد کردن همدیگر دعوت میکند.
4. این دین دین رحمت و مهربانی است و طاقت انسانی را لحاظ میکند و تکالیف و انتظار فوق طاقت ندارد (حدی از انظباط برای تقویت قوای انسانی و رشد همهجانبه و انتظار رشد و تحول تدریجی).
5. تقویت خودسالاری و تقویت تفکر عقلانی: به ما اجازه می دهد که خودمان فکر کنیم و راهمان را انتخاب کنیم و اجازه می دهد که گناه و اشتباه کنیم. ما را در انتخاب مسیرمان آزاد میگذارد. به ما حق چونوچرا میدهد و معتقد نیست که حقیقت دین در انحصار گروه خاصی است. در یک وبلاگ این عبارت بسیار جالب را دیدم: «اسمام را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادهگیام را یکی از اجدادم. دیگر بس است. راهام را خودم انتخاب خواهم کرد».
6. فقر را نفی میکند و میخواهد آن را از بین ببرد. ما را تشویق به کار و تلاش و آباد کردن دنیا و برخورداری میکند و بر برابری هر چه بیشتر تأکید میکند و انفاق و اطعام و اعمالی از این قبیل را بهمنزلهی اعمال صالح مطرح میسازد.
7. لزوم وجود واسطه بین انسان و خدا را نفی میکند. هر کسی می تواند مستقیم با خدا ارتباط داشته باشد و رو به سوی او بیاورد. آدم ها از نظر دینی مراتب مختلفی دارند اما هیچیک نمایندهی خدا نیستند و حتا رسول خدا که برگزیدهی او است نیز حق ندارد دین را به مردم تحمیل کند.
8. دین برای انسان است. در مواقعی که نگاه دینی با ضرورت های زندهگی در تقابل قرار میگیرد، این دین و این نگاه باید به نفع انسانها کنار زده شود. استیلای یک تفسیر دینی نفی میشود. رشد انسانی معیار پذیرش دین است و هر دینی که در مقابل آن قرار بگیرد، غیرانسانی تلقی می شود. دین بر اساس عقلانیت، انسانی بودن، و عدالت سنجیده و ارزیابی می شود.
9. عام گرا است: مردم از جمعیت ها و گروه ها و ملل و نژادهای مختلف میتوانند اهل هدایت باشند و بهشت به گروه خاصی اختصاص ندارد. (اسلام یعنی تسلیم قلبی و عملی به خداوند).
10. تأکید بر گشودهگی: دینداران بر روی یک دیگر و بر روی همه ی انسان ها گشوده هستند و به راحتی غیر خود را پذیرا هستند.
11. محتواگرا است و میخواهد از امور ظاهری فراتر رود.
12. این دین و دینداران معتقد به آن به نقد قدرتهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی موجود میپردازند و نوعی فاصله را از ان حفظ می کنند و در نظم اجتماعی موجود هضم نمیشوند و با بقیه همانند نمیگردند. دین و دینداران به رنجها و دردهای مردم توجه میکنند و وضع موجود را توجیه دینی نمیکنند.
13. حکومت از آنِ خدا است پس از آنِ مردم است و آنچه مردم پدید میآورند ناقص و در نتیجه قابلتغییر و قابل تجدیدنظر است و میتوان در آن چونوچرا کرد و مورد پرسشگری قرار داد.
14. دین تمدنساز است و با آهنگ تحول مدنیت و فرهنگ، آمادهی تحول میشود و در مقابل تغییرات ایستادهگی نمیکند. دین در گذشته متوقف نمیشود و شرایط زمانه و زمینه را مورد توجه قرار میدهد و بهنحو مطلق ادعای فرازمینه بودن را مطرح نمیسازد. پیامبر و الگوی نقشاش را به زمان حال میآورد.
15. عمل بر اعتقاد و باور، اخلاق بر شریعت، و معنا و خودآگاهی بر مناسک برتری دارد.
دین سیاه
1. دنیا بازیچهی شیطان است و برای فریب ما است. از آن چشم بپوشیم و به فکر آخرت باشیم و با زهد و ریاضت و زهد ترک دنیا کنیم.
2. انسان دوپاره است و جسم آدمی کمارزش و یا اساسا سبب بدبختی آدمی است. نفس آدمی مثل خوک و موش و سگ کثیف و آلوده و مخزن شهوات است. «انسان روح است نه جسد».
3. شادی و خوشی نفی میشود و بهجای آن غم، گریه، و عزا مینشیند.
4. خشونت و سختگیری در اجرای احکام و وظایف دینی (لحاظ نکردن طاقت انسانی، تحمیل وظایف دینی، انتظار تحول سریع و همهجانبهٰ انظباط کشنده و خفقانآور)
5. نفی خودسالاری و تأکید بر دگرسالاری: حق انتخاب نداریم و نیروهای معینی راه را به ما پیشاپیش نشان داده اند و ما وظیفه داریم اطاعت کنیم و چونوچرا نکنیم. به سؤال میگوید شبهه! و معتقد است که حقیقت دین در انحصار روحانیون دین است. در دین سیاه هم اسم و هم نام خانوادهگی و هم راه آدمی را دیگران و اغلب پیشینیان انتخاب میکنند. دین نیز دین آباء و اجدادی است.
6. از ما میخواهد فقر را در این دنیا تحمل کنیم. فقر و نابرابری را توجیه میکند و حتا گاهی از فضیلت فقر سخن میگوید و آن را معنویسازی میکند.
7. بین انسان و خدا واسطه قرار می دهد و سلسله مراتب دینی را پدید میآورد و حقیقت دینی را در انحصار گروه خاصی درمیآورد. برای خدا نماینده گانی بر روی زمین قرار می دهد که خود خدا هم از آن خبر ندارد. این نماینده گان خدا می توانند هر چیزی را متعلق به خدا و در نتیجه متعلق به خودشان اعلام کنند.
8. انسان برای دین است. انسان باید فدای دین شود حتا اگر دین با شرایط و ضرورت های زنده گی و رشد انسانی مغایرت داشته باشد. بر پذیرش یک تفسیر دینی خاص به عنوان تفسیر مقدس تأکید می شود حتا اگر با عقلانیت و معیارهای متحول رشد انسانی مغایر باشد. احکام دین باید به هر ترتیبی اجرا شود.
9. خاص گرا است: فقط یک عدهی خاص و کوچک اهل هدایتاند و بهشت مال آن ها است. (اسلام یعنی دین حضرت محمد آن هم با قرائت خاصی از آن و در فرقهی ناجیهی فلان و بهمدان).
10. تأکید بر فروبستهگی: دین داران به دیگران با سوءظن می نگرند و آن ها را نجس یا کافر یا غربی یا شرقی یا خلاصه وابسته به یک طرف خاصی می دانند و طرد می کنند.
11. ظاهرگرا و قشری است و بر ظاهر بیش از اندازه تأکید می کند.
12. دین و دینداران در وضعیت موجود حل و هضم می شوند و به هم سازی با قدرت های اقتصادی و سیاسی موجود میپردازند و و دچار همانندگردی می شوند. دین ابزار توجیهگر وضع موجود میشود و خود یکی از قطبهای جبههی قدرتمند میگردد (تشکیل مثلث زر و زور و تزویر بهتعبیر دقیق و زیبای علی شریعتی).
13. حکومت از آنِ خدا و نماینده یا نمایندههای او در زمین است. آنچه خدا و نمایندهگاناش پدید میآورند مطلق و مقدس و در نتیجه، لایتغیر و غیرقابل چونوچرا است و باید مورد پذیرش قرار گیرد حتا اگر مردم راضی نباشند.
۱۴. دین ضدمدنیت و ایستا میگردد و در گذشته میماند و میخواهد عصر طلایی گذشته را تجدید کند. سراسر ادعای فرازمینه بودن را مطرح میسازد و کاری به تحولات و ضرورتهای زمانه ندارد. این دین مانع تغییرات میگردد زیرا میخواهد شکل قدیمی خود را بهمنزلهی امری الاهی و مقدس و ابدی و لایتغیر محافظت کند.
15. اعتقاد و باور مهمتر از عمل، شریعت برتر از اخلاق، و مناسک برتر از معنا و خودآگاهی آدمی است.
البته چون مجال چندانی برای بررسی و تحقیق بیشتر نیست، شاید برخی از ویژهگیها ناگفته مانده باشد. اما همینقدر برای ایجاد تمایزی اساسی میان دو نوع دین و یا دو چهره از تاریخ یک دین کفایت میکند. هر دینی که ویژهگیهای گروه اول را دشته باشد دین سبز است؛ اسماش هر چه میخواهد باشد: اسلام، مسیحیت، یهودیت، زردشتیگری، هندوئیسم، شینتوئیسم، بودائیسم، شمنیسم، مندائیسم، مانویسم، میترائیسم، و الا آخر. از سوی دیگر، هر دینی که ویژهگیهای دوم را داشته باشد، دین سیاه است و باید آن را زیر سؤال برد؛ حال میخواهد هر اسمی داشته باشد. اسلام باشد یا مسیحیت یا هر نام دیگری داشته باشد فرق نمیکند. ما باید دینمان سبز باشد نه سیاه. صرف مسلمان بودن مهم نیست. بهقول شریعتی باید بگوییم کدام دین؟ کدام اسلام؟ کدام تشیع؟ سبز یا سیاه؟!خب من انتظار ندارم که مردم با این حرفها دینشان را اگر سیاه بود، عوض کنند. در عمل امکان ندارد و چنین چیزی رخ نخواهد داد. من هم چنین قصدی ندارم. آن چیزی که مقصود من است ارائهی یک دینشناسی ساده است که همهگان با داشتن چنین آگاهیای، به دین خود و دین داری خود بیندیشند و از این طریق سعی کنند به اسلام سبز و سیاه و سرخ بیندیشند. اگر این افکار با تجربههای خود آنان نیز پیوند بیاید، بهطور قطع اثرگذاری بیش تری خواهد داشت و نوعی دین شناسی عمومی انتقادی را شکل خواهد داد. اگر چنین اتفاقی بیفتد دستآورد بزرگی حاصل خواهد شد.
پاسخی مختصر به پرسش ها
حال من فکر میکنم با توجه به نکات مطرح شده در فوق، جواب برخی از پرسشها خودبهخود داده شده است. نخست باید بگویم که در بحث من پرداختن به مسألهی منشأ دین اولویت ندارد. دین هر منشئی که داشته باشد بر اساس فهم آدمها و شرایط اجتماعی و نوع پیوند خوردن با منافع و شرایط گروه های اجتماعی تغییر و تحول مییابد و گاهی سبز است و گاهی سرخ و گاهی سیاه. در همهی ادیان بدون استثناء ما میتوانیم این سه چهره از دین را بیابیم. اگر مجال طرح نمونه ها و مصادیق تاریخی باشد من میتوانم این ادعا را به بحث بگذارم.
دوم آنکه، مهم نیست که میرحسین موسوی و طرف داران اش چه رنگی را انتخاب کردهاند. اگر آن ها رنگ آبی یا قهوه ای یا هر رنگ دیگری را نیز انتخاب میکردند من دینشان را دین سبز می نامیدم زیرا من نام سه چهره از دین را از نامگذاری انان نگرفتهام و این یک سانی جالب رنگ ها، کاملا اتفاقی است. سید محمد خاتمیٰ میرحسین موسوی و دیگر اصلاحطلبان به نحوی از دین سخن میگویند که به دین سبز مورد نظر من نزدیک تر است و من با تحلیل آخرین بیانیهی میرحسین موسوی خواستم همین را نشان دهم. از طرف دیگر دین حاکم که همان دین «اصولگرایان» است، کاملا منطبق با دین سیاهی است که من از آن سخن می گویم. این نکته را محمدرضا نیکفر نیز تشخیص داده است هر چند که خیلی توضیح نمیدهد تا بفهمیم مبانی نظریاش چیست. اما او نیز دین حاکم یعنی دین «اصول گرایان» را دین سیاه و دین اصلاحطلبان را اسلام رنگی نامیده است. توضیح او در باب این که اسلام رنگی چیست نشان میدهد که او به نوعی اسلام کثرتگرا نظر دارد. البته او خیلی سریع و شتابزده و بدون طرح مبانی فکری اینها را مطرح کرده است. اما مفهوم اسلام سیاه وی با آنچه من در باب دین «اصولگرایان» معتقدم و آن را دین سیاه نامیدم، همآهنگ است.
سهدیگر، وقتی در جریان تحول شرایط اجتماعی و سیاسیو در طی مبارزات و کشمکشهای سیاسی، گروهبندی سیاسی قطبی میشود و طرفین در دو سر طیف گرد میآیند و به مبارزه و کشمکش میپردازند (درست مثل شرایط امروز ایران که جامعه بهشدت دو قطبی شد)، روند تحول ایدئولوژیک با سرعت به سمت دوقطبی شدن پیش میرود و از ان پس هر کسی از طرفین وقتی وارد مناقشه میشود به ناگزیر زبان دوقطبی را به کار میبندد و در بازسازی تضاد ایدئولوژیک مشارکت میکند. مهم نیست که در کدام لحظه وارد جنبش شده باشد. حالا دیگر جریانی است که راه افتاده است و شما را در جهتهای معینی به پیش میراند. از نظر من شخص میرحسین موسوی با ایستاده گی خود و تلاش برای بسیج تودهای و تأیید مداوم آن زبان صریحتر و آشکارتری را در مقایسه با خاتمی برای دوقطبی سازی و تشدید تضاد ایدئولوژیک به کار بست. بههمین دلیل تحلیل سخنان او بسیار مهم است. او در دوقطبیسازی ایدئولوژیک نقش مهمی ایفا کرده است و بیانیهای که من بدان استناد کرده و تحلیل کردهام، بهخوبی این امر را نشان میدهد. نتیجه اینکه تحلیل من جامعهشناختی است نه سیاسی. چون من در حقیقت، در بحث از جدال بین دو دین سبز و سیاه، به تحلیل یک جنبش اجتماعی و ایدئولوژی ان در تقابل با نظام مستقر و ایدئولوژی حاکم پرداختهام. بنابراین، من فکر میکنم موسوی بهعنوان یک کنشگر و یک فرد در شکلگیری این جنبش و تداوم آن اهمیت زیادی دارد. سیدمحمدخاتمی نیز واجد چنین امکانی بود اما ویژهگیهای شخصی وی برای رهبری و شکلدادن چنین جنبشی مساعد نبود. از نظر من تعبیر دین سبز برای بیان خواستههای اکثریت مردم ایران در دههی کنونی کاملا مناسب است. آنان لزوما با دین مخالف نیستند. بسیاری از آنان دین مدرنی را طلب میکنند که با حقوق بشر و دموکراسی و آزادیهای مدنی و خلاصه شرایط زندهگی امروزین همآهنگ باشد و تنوع زندهگی جدید را بهرسمیت بشناسد.
چهارم آنکه طرح کردن مدعیاتی چون پیشرفت، شادی، اسلام ناب، نوآوری، عقلانیت و امثلان از سوی هیأت و گروه حاکم بر سر منابر و تریبونها و تکرار حرف هایی که اصلاحطلبان میزنند، برای تحلیل دین حاکم کافی نیست. مثل شال سبز است بر گردن احمدینژاد! مبلغان دین رسمی موجود اگر از پیشرفت و تمدن سخن میگویند برای رسیدن به قدرتی بلامنازع و تثبیت وضعیت خود در صحنهی بینالملل است. انرژی اتمی میخواهد تا خود را در صحنهی بینالمللی تثبیت کند. این پیشرفتخواهی برای کشور و مردم نیست؛ ولو این که دائما از قول»ملت ایران» سخن بگوید. پس ما فقط اقوال را بررسی نمیکنیم بلکه اعمال و رویهها را نیز بررسی میکنیم تا بفهمیم که فرق این دو دین با هم چیست. باید دقت داشته باشیم که انجام مهندسی اجتماعی و توجه به اقشار فقیر نیز با فکر مدرن سازی و ترویج عقلانیت صورت نمی گیرد بل که پروردن یک بدنهی اجتماعی حامی برای خود و نادیدهگرفتن خواستهها و مطالبات اقشار حقیقتا پیشرفت خواه و نوجو است که مدت ها مطالبات خود را بر سر و روی هیأت حاکمه در ایران می کوبند اما تحولی در شرایط خود نمیبینند. سخن گفتن از امام عصر و خدا و وحی همه و همه به بازسازی ایدئولوژیک این جریان در جهت نفی مشارکت مردم و نادیده گرفتن عقلانیت و مدیریت علمی کمک می کند. فرقی نمیکند که این مدعیات صادقانه و خالصانه و از سر ایمان مطرح شود یا فقط ابزاری ایدئولوژیک باشد. نقش ایدئولوژیک این مفاهیم باید مطمح نظر و محل تحلیل و بررسی باشد. وقتی میرحسین موسوی از «شورش دروغ» سخن میگوید منظوراش اتفاقا همین است که این حرفها و مدعیاتی را که من میزنم طرف مقابل هم میزند اما حرف های این گروه رقیب توخالی است و مابهازای عینی و عملی ندارد. چرا او این همه بر روی دروغ تأکید میکند؟ آیا غیر از این است که با اینکار میخواهد بیاعتباری ایدئولوژی رقیب را نشان دهد؟!
باز هم من مطلب مفصلی برای وبلاگ نوشتهام و تازه خیلی از نکات باقی مانده است. عذر مرا بپذیرید. بسیار مشکل بود که این بحث را خلاصه کنم. بهطور قطع همین حالا نیز بسیاری مسائل مبهم و سؤالبرانگیز خواهد بود. باز هم از دوست عزیزم مرتضی کریمی تشکر میکنم. آرزو میکنم ایران ما و دینمردماناش نیز سبز باشد؛ سبز بهمعنایی که گفته آمد.
سلام استاد
به خاطر مقاله زیباتون ممنونم. با آمدن میر حسین هم تفاوتی نمیکرد چرا که رنگ سیاه بر تمامی رنگ ها غلبه دارد. تفکرات سبز اندیش ایشان در مقابل تفکرات تاریک، دگم و جزم اندیش فنا می شد. امیدوارم با ظهور حضرت مهدی تمامی دین ها یک رنگ شوند»سبز »
به امید نابودی سیاهی
باتشکر الهام قربانی