سرآغاز: متن گفتوگو با خبرنگار محترم ماهنامهی نسیم بیداری خانم زهرا سلیمانی اقدم در باب فرهنگ عزاداری در ایران که در جدیدترین شمارهی آن (سال هفتم، شمارهی 65، دیماه 1394، صص 80-76) منتشر شده است، تقدیم میگردد.
نقد الگوهای عزاداری در ایران
در گفتوگو با حسن محدّثی گیلوایی*
زهرا سلیمانی اقدم
1- تقریبا در سراسر ایران یک پلت فرم مشخص عزاداری برای مردگان وجود دارد که میتوان از طولانی بودن آیین آن به عنوان برجستهترین ویژگیاش یاد کرد، در فضای کنونی یکی از نقدهایی که به این سبک عزاداری وارد است این است این سبک عزاداری بسیار سنگین است و بیشتر باعث آزار خانواده و نزدیکان فردی که مرده است میشود. حتی این نقد در سطوح جامعه به عزاداری دیگر شخصیت ها نیز وارد است از جمله بزرگان دین و ائمه اطهار،این نقد تا چه میزان از جنبه جامعهشناختی وارد است؟
محدّثی: وقتی که بحث با چنین پرسشی آغاز میشود، ما را به مقولهی نقد فرهنگ میکشاند. قبل از ورود به هرگونه نقدی، نخست باید پدیدهی مورد بحث را شناسایی و واکاوی نماییم.
عزاداریها یکی از مجموعههای فرهنگی (cultural complex) محسوب میشوند. هر مجموعهی فرهنگی شامل مجموعهای از باورها، نمادها، هنجارها، و آیینهایی است. مجموعههای فرهنگی عموماً ریشه در سنّت دارند و در طی قرنها از نیاکان یک قوم، نسل به نسل منتقل گردیدهاند و اکنون بهمثابه بخشی از میراث فرهنگیی ما ادامهی حیات دارند و در زندهگی ما نقش ایفا میکنند. چه بسا باورها، نمادها، هنجارها، و آیینها در بسیاری از این مجموعههای فرهنگی ریشههایی اسطورهای دارند. بنابراین، اغلب مجموعههای فرهنگی ایرانی نظیر عزاداریها و نیز جشنها ریشه در سنّت دارند و دینی نیستند. امّا در طی روندی طولانی از امتزاج فرهنگی، رنگ و بوی دینی نیز گرفتهاند و در برخی موارد آن قدر این امتزاج همهجانبه بوده است که دیگر از فرهنگ دینی قابل تمایز نیستند. چه بسا بسیاری از عناصر این مجموعههای فرهنگی در درون بافت فرهنگیی آغازینشان معنادار و موجّه بودهاند و اکنون در درون بافت فرهنگی جدید قرار گرفتهاند و کلّیت تازهای ساختهاند که بسیاری از آنها در جهان مدرن اثر و گاه وجاهتشان را از دست دادهاند. در مردمشناسی این مجموعههای فرهنگیی ناظر به اندوه و شادی را ذیل عنوان سوگ و سور مورد بحث قرار میدهند. بخش قابلتوجهی از این مجموعههای فرهنگی البتّه ناظر به نوعی مناسک گذراَند و حاکی از عبور از مراحل زندهگی و گاه همچون مرگ، حاکی از عبور از زندهگی اینجهانیاند.
بهعنوان مثال، عزاداری عاشورا در ایران معاصر شامل عناصر متنوّعی است که هر کدام از جایی آمدهاند و یک مجموعهی فرهنگی را ساختهاند. طی قرنهای متمادی عناصر فرهنگی با یکدیگر امتزاج یافتهاند و ترکیب یا مجموعهی فرهنگی عزاداری عاشورا را ساختهاند. این مجموعههای فرهنگی چه بسا در درون جهان سنّتی مطلوب بودهاند اما در بافت مدرن، برخی از آنها غیرقابل قبول و پذیرشاند و چه بسا با روند جاری امور ناهمسازاَند و حتّا امروزه بخشی از آنها غیرانسانی و غیرعقلانی تلقی میشوند و این امر هم شامل عزاداریهای دینی میشود و هم شامل عزاداریهای غیردینی. در اغلب مناطق ایران، همجواری طولانی عناصر سنّت و دین، سبب نوعی همسازی انجذابی دو نوع عزاداری دینی و غیردینی شده است. در واقع، مجموعهی فرهنگی سوگ در خردهفرهنگهای مختلف ایرانی در ایّام وقوع مصیبتهای خانوادهگی بهخاطر همخوانیای که با میراث عزاداری در فرهنگ شیعیی ایرانی داشته است (در میان شیعیان دیگر سرزمینها نمیدانم وضع چهگونه است)، رابطهای از جذب متقابل را بین این دو شکل سوگواری پدید آورده است؛ بدین معنی که محتوای فرهنگی سوگواری در میان خانوادههای ایرانی بهتدریج عناصری از سوگواری مذهبی در ایران را از آنِ خود ساخته است و لذا مصیبتهای خانوادهگی در پرتو مصیبتهای شیعی قرار گرفته است و از سوی دیگر الگوها و هنجارهای سوگ خردهفرهنگی، وارد عزاداریی دینی شده است و بدان ابعاد و محتوای تازهای بخشیده است. در واقع، میتوان از نوعی همسازی انجذابی دو مجموعهی فرهنگی عزاداری (مجموعهی فرهنگی دینی و مجموعهی فرهنگی خرده فرهنگی) در ایران سخن گفت. بهعنوان مثال، گِل مالیدن به خود در مراسم عزاداری عاشورا در لرستان بهنظر میرسد از فرهنگ سوگ مردم لر وارد عزاداری دینی آنان شده است.
لذا گاه بین دو نوع عزاداری، آمیختهگی همهجانبهای دیده میشود که چه بسا عزاداریها را مسألهدارتر میسازد. بهعنوان مثال، عزاداری در وفات نزدیکان در لرستان و آذربایجان شرقی ابعادی ضدانسانی و طاقتفرسا پیدا میکند که بههیچوجه نمیتوان آن را پسندیده تلقی کرد. در این مناطق گاه عزاداری تا 40 روز ادامه مییابد و افراد مختلف در خانهی خانوادهی معزّا حضور مییابند. در این شرایط خانوادهی معزّا میبایست از میهمانان پذیرایی کنند و همراه با آنها عزاداری کنند. در چنین شرایطی ایّام بعد از مرگ عزیزان از جهات مختلف تبدیل به ایام شکنجه میشود. بهخاطر آسیبهای ناشی از عزاداری، گاه خانوادهی عزادار تا مدّتی طولانی نمیتواند به شرایط عادی برگردد. بهعنوان مثال، گاه خانوادهی معزّا میبایست میلیونها تومان قرض کند یا وام بگیرد تا بتواند هزینههای عزاداری را تأمین کند. بهعبارت دیگر، این نوع عزاداری، اقتصاد خانواده را بهخطر میاندازد. فریزر نیز چنین پدیدهای را در برخی اجتماعات توصیف میکند و از هزینهی گسیل مردهگان سخن میگوید: "هزینهی اینگونه گسیل داشتن مردگان به خانهی آخرت بسیار سنگین است. وقتی بزرگِ خاندانی میمیرد، باید قرض کرد، شالیزارها و خانهها فروخت تا بتوان هزینهی این انتقال را پرداخت. بدینگونه، زندگان برای غنی ساختن مردگانْ خود را به افلاس میکشند" (فریزر، 1384: 427).
در برخی از خردهفرهنگها به خاطر عزاداری، ضرورتها و اقتضائات جاری زندهگی نفی میگردد و الگوی خاص عزاداری، اَشکالی از خفقان را تحمیل میکند. در خردهفرهنگ لکی، اعضای خانوادهی معزّا گاه تا یک سال نباید در مراسم شادی مثل مراسم عروسی شرکت کنند و تا چند ماه نباید در میهمانیها شرکت کنند و یا مدّت قابل توجّهی نباید به سفر بروند. زنان تا دستکم چهل روز نباید آرایش کنند. دامنهی قیودات و محرمات بعد از عزاداری، بسی بیش از اینها است که ذکر همهی آنها باعث اطناب بحث میشود. حقیقتاً اینگونه محرمات و مقیدات و تنگناها در دوران عزاداری، غیرانسانی و غیرقابل تحمّلاند. بنابراین، حتماً باید در اینگونه عزاداریها بهطور جدّی تجدید نظر صورت بگیرد. وقتی که این الگوهای عزاداری صبغهی دینی میگیرند، تجدید نظر در آنها دشوارتر میشود زیرا تقدّس دینی به آنها تسرّی مییابد و مشروعیّت و وجاهت دینی پیدا میکنند.
البتّه، در برخی از استانهای کشور –بهعنوان مثال در اغلب شهرهای استان گیلان- برنامههای عزاداری در مقایسه با برخی دیگر از استانهای کشور بهلحاظ اجرایی بسیار سادهتر، بهلحاظ اقتصادی بسیار سبکتر، بهلحاظ زمانی بسیار کوتاهتر، و بهلحاظ قید و بندها بسیار محدودتراَند؛ اگر چه حتّا در این مناطق نیز برخی رفتارها و الگوهای عزاداری جای نقد جدّی دارد.
بنابراین، برخلاف نظر شما، باید توجّه داشت که الگوها و اَشکال عزاداری در سراسر ایران یکسان نیست. ما اقوام، ادیان، مذاهب، و خلاصه خردهفرهنگهای متعدّدی در ایران داریم که الگوهای عزاداریشان کم و بیش با یکدیگر مشابهتها و فرقهایی دارند. مطالعهی آنها برعهدهی مردمشناسان و دانشجویان مردمشناسی است. امیدواراَم در باب مقایسهی الگوهای عزاداری در ایران نیز مردمشناسان ایرانی تحقیقات و آثاری خواندنی تولید کنند تا قرابتها و تفاوتهای الگوهای عزاداری در ایران شناخته شود.
جالب این است که بدانیم در اسلام صدر (یا به تعبیر دیگر، در صدر اسلام)، تفصیل و تطویل عزاداری دیده نشده است. عزاداریها بسیار ساده و کوتاه مدّت برگزار میشده است. پیامبر اگر چه در مرگ عزیزاناش –بهعنوان مثال در مرگ فرزنداَش ابراهیم و نیز در مرگ حمزه سیدالشهدا- میگریست اما صریحاً فریاد کشیدن و صدای ناهنجار سردادن و چهره خراشیدن و گریبان چاک کردن را در مرگ عزیزان نهی کرده است. گریستن و یا حتّا تا حدّی بیتابی کردن در مرگ عزیزان و بستهگان تأثری طبیعی است که به بسیاری دست میدهد اما بقیّهی رفتارها بیشتر نمایش اجتماعیای است که اسلام آن را نکوهیده است. همچنین، در منابع تاریخی دیده نشده است که پیامبر برای عزاداریی عزیزاناش سالگرد بگیرد و یا عزاداری را طول و تفصیل دهد. آنچه از رفتار ایشان نقل شده است همانا تأثّرات طبیعیای است که حاکی از آن است که پیامبر در ایّامی که عزیزی را از دست دادهاند متأثّر بودهاند و گریستهاند و حدّاکثر، از زنان مسلمانی که پس از جنگ اُحد در عزای عزیزانشان میگریستهاند، خواستهاند که برای حمزه عمویشان نیز بگریند. از نظر من، عزاداری برای بزرگان (چه بزرگان دین و چه غیردین) تنها در صورتی میتواند موجّه باشد که جنبه و ماهیّتی اسطورهای نداشته باشد و برگزاری صرف مناسک نباشد، بلکه حاوی و همراه یادبود نیکیها و بزرگداشت فضایل و منتهی به تذکّر اخلاقی و وجودی باشد و درسهای اخلاقی و اجتماعی بههمراه داشته باشد. در غیر این صورت، آیینی اجتماعی و کنشی جمعی است که ربط چندانی به اهداف دین و مقاصد دینی ندارد؛ ولو اینکه در لوای دین صورت بگیرد.
در نقد الگوهای عزاداری، نخبهگان فرهنگی -خصوصاً روشنفکران و عالمان دینی- نقش مهمّی دارند که متأسّفانه کمتر به وظیفهی خود در این باره عمل کردهاند.
2- آیین عزاداری در ایران بسیار نماد بیرونی و اجتماعی دارد. از معمولترین افراد گرفته تا معروفترین شخصیتها به گونهای برایشان عزاداری میشود که همه با خبر شوند و به نوعی در غم فرد شریک شوند. حتی این کار گاهی با هدف همسانسازی اتفاق میافتد و تمام تلاش در به جا آوردن آیین این است که مرگ برای دیگران یادآوری شود.مانند انتشار و مانوری خبری مرگ و میرها در حد گسترده، در کار مرگ و میرها همیشه جزو اصلیترین اخبار هستند. یا چرخاندن جنازه در محل، پخش کردن صدای قرآن بیرون از خانه، یا در عزاداریها (برعکس جشنها) از همهی اهالی و کسبه و خویشاوندان و دوست و آشنا دعوت به عمل میآید و البته انتظار حضور هم دارند و همه به صورت گسترده شرکت میکنند. یا حتی سرو صدا و شیون کردن با صدای بلند. زدن پلاکارد و گذاشتن حجله در خیابانها و … . این نوع بروز و ظهور غم در جامعه چه تاثیر و تاثراتی دارد؟ عدهای معتقدند عزاداری به این سبک و سیاق آثار مضر روانی کمتری را روی بازماندگان میگذارد و باعث همدلی است. عدهای هم میگویند این تسری غم به جامعه است. نظر شما چیست؟
محدّثی: طبیعی است که هر دو هست. در وهلهی اوّل، کسانی که عزیزی را از دست دادهاند، بهلحاظ روانی وارد دورهای از بحران عاطفی میشوند. عزاداری دستهجمعی و با حضور دیگران، به آنها کمک میکند که این مرحلهی بحرانی را آسانتر و چه بسا سریعتر طی کنند. این بحثی است که در ذیل روانشناسی سوگ مطرح میشود. فروید سوگ را دردهای هیجانی بعد از فقدان دانسته است. میتوان گفت که این فقدان میتواند ناشی از مرگ عزیزی باشد و یا میتواند ناشی از طلاق، بیکاری، بازنشستهگی، و دیگر رویدادهای زندهگی باشد. روانشناسان از انواع سوگ و انواع فقدان سخن میگویند. متأسّفانه فقدانها در زندهگی انسان بیشماراَند. بهعنوان مثال، برای یک کودک گاه گمکردن عروسک مورد علاقه، یک فقدان بزرگ است. روانشناسان بر آناند که فرد داغدیده مراحلی را بهلحاظ روانی طی میکند. خلاصه اینکه، حضور دیگران بعد از فقدان عزیزان چنانچه بدل به مزاحمت و شکنجه نشود، بهطور نسبی مفید و کمککننده است اما باید توجّه داشت که فرد سوگمند، باید روند طبیعی مراحل سوگ را طی کند و نمیتوان با فشار و اکراه او را از احوال طبیعیاش خارج کرد.
اما در باب قسمت دوّم پرسش شما، باید بگویم که در تجربههای زیستهام، تسرّی غم را در برنامههای عزاداری برای مرگ افراد چندان درک نکردهام بلکه بیشتر تذکّر وجودی را تجربه کردهام. البتّه، نوع تأثیرپذیری افراد در هر رویدادی متفاوت است. ممکن است در افراد دیگر وضع بهگونهی دیگری باشد. قطعاً نیازمند مطالعهی تجربی هستیم تا دریابیم که مردم مختلف چه احساسات و احوالی را در این شرایط داشتهاند. با این حال، میتوان حدس زد که تأثیرپذیریها متنوّع است. بسیاری وقتها برگزاری جشن عروسی هم –اگر که جوانب کار رعایت نشود- منجر به آزار و ناراحتی همسایهها و دیگر مردم میگردد. روشن است که بهلحاظ اخلاقی، رعایت وضع و حال دیگران و توجّه به حقوق دیگران در اینگونه امور که آثار بیرونی دارند، همیشه باید مورد توجّه قرار گیرد. با این حال، بهنظر میرسد مردم ما خوشبختانه در اینگونه امور (چه در جشن و چه در عزا) همیشه حدّاقلی از همدلی و همراهی را بروز میدهند و این بهلحاظ فرهنگی امری بسیار پسندیده است. در ضمن، نمادها، علایم، تصاویر، و اَشکالی که مرگ کسی را بهنحو عمومی بازنمایی میکنند، نوعی تذکّر اخلاقی و وجودی است و به هر کسی یادآوری میکند که او در این جهان مسافر است و عنقریب است که نوبت او خواهد رسید. این وجه مثبت قضیه است.
خوب به خاطر دارم که در دوران کودکی و نوجوانیام وقتی کسی میمرد، در مسجد روستا در کرنا میدمیدند و بدین ترتیب، بانگ مرگ سرمیدادند. این بانگ جانخراش مرگ، ضمن اینکه تا مسیری طولانی سفر میکرد و به گوش اهالی روستا میرسید و آنها را خبر میکرد، بسیار تکاندهنده هم بود. شلّاقی بر دلها میزد که هیچ چیز دیگری نمیتوانست چنان ضربهای وارد آورد. تکانه و نهیبی هولناک بود که آدمی را بهیاد صور اسرافیل میانداخت. به نظر ام با همهی مهابتاش، این تذکّری ارجمند بود.
3- آنچه بیشتر در ابعاد اجتماعی آن در این زمینه مورد نقد است این است که جامعهی ایران جامعهای غمزده، عصبی، پرخاشگر است که میزان مرگ و میر و فجایعی که منتهی به مرگ و میر می شود در آن زیاد است. از اینرو بُلد کردن مرگها در اخبار، در برنامههای صدا و سیما و رادیو، تمسک جستن به مرگ برای یادآوری و آموزههای دینی، و شدت و حدت دادن به عزاداریهای مذهبی و غیرمذهبی جامعه را بیشتر به سوی غم و اندوه سوق میدهد. این نقد از کجا میآید و آیا آن را قبول دارید؟
محدّثی: برخی تحقیقات که در دنیا صورت گرفته است، نشان میدهد که مردم ما نسبت به مردمان بسیاری از کشورهای دیگر غمگینتراَند. برخی گزارشهای تحقیقاتی هم حکایت از پرخاشگر بودن مردم ما دارند. با این حال، باید به این امر توجه داشته باشیم که دین و فرهنگ دینی را علتالعلل این مسایل ندانیم. حتّا نمیتوانیم بگوییم که دین یکی از مهمترین علل در غمگینی مردم ما است بلکه فقط میتوانیم بگوییم که فرهنگ دینی محزون ایرانی، یکی از علل و عواملی است که بر ناشادی مردم تأثیر دارد و لذا جا دارد بدان پرداخته شود. همچنین، قبول دارم که عملکرد سازمانهای دینی و دولتی برای ترویج بیش از پیش این گونه عناصر دینی مشکل را جدّیتر میکند. ما در دهههای گذشته شاهد بودهایم که در ایام عزاداری، صدا و سیما حتّا برنامهی کودک را نیز تعطیل میکرد و کودکان ما را از برنامههای معمولی خودشان که هیچ ربطی به دین و عزاداری هم ندارند، محروم میساخت. این ترویج افراطی فرهنگ عزاداری مایهی تأسّف است و حاکی از این است که سازمانهای دینی و متولّیان فرهنگ دینی، توانایی تولید فرآوردههای دینی جدیدی را ندارند و بخش اعظم برنامههایشان را با عزاداری پر میکنند. من از نزدیک شاهد بودهام که در مراسم حج نیز بسیاری از کاروانها برنامههای روضهخوانی میگذارند و از آدم بیسواد تا دانشگاهی باید "روضهخوانی" مصرف کنند! این چیزی نیست جز فقر تولید دینی و ناتوانی در تولید دینی موجّه و قابل قبول و معتبر. بسط عزاداریها، برگزاری چندبارهی ایام فاطمیه و برنامههایی از این قبیل نشان میدهد که بودجهی هنگفتی که برای حوزهها و دیگر مراکز دینی و فرهنگی در کشور در طیِّ سال اختصاص داده شده است، در این سالها اغلب به تولیدات دینی بنجل منتهی شده است که معلوم نیست چهگونه اینگونه تولیدات دینی قرار است به انسان ایرانی در عصر مدرن -در حالیکه زیر تاخت و تاز انواع رسانههای مدرن قرار دارد- خوراک دینی بدهد؟!
من با این سخن شما موافقام که تمرکز تبلیغ و ترویج دین بر عزاداری و ماه محرّم، کجسلیقهگی است و وقتی که با آگاهیبخشی و مشؤولیتآفرینی همراه نباشد و منجر به رواج اندیشه و زیست اسطورهاندیشانه شود (که متأسّفانه بیشتر اینگونه است)، بیشتر نوعی تخدیر دینی است و خصلتی ضدّانسانی به دین میدهد. رویکرد دینیای که مدام مروّج و بسطدهندهی اَشکال متنوّع عزاداری باشد، رویکرد موجّه و مقبولی نیست. من و یکی از دانشجویانام در حال نگارش کتابی دربارهی نسبت دین و شادمانی در ایران هستیم که امیدواراَم بهزودی بهپایان برسد و امکان انتشار بیابد. در آنجا به تفصیل به این موضوع پرداختهام. فقط در نظر بگیرید که دو ماه از سال را ایرانیان بهکلّی از شادی کردن محروماند و هرگونه اقدامی که حکایت از زندهگی با نشاط دارد، در این ماهها تعطیل میشود: یکی ماه محرم که یکسره عزاداری است و دیگری ماه صفر که عموماً مردم ایران آن را شوم میدانند و کلِّ ماه را نگراناند که نکند اتّفاقی بدی روی دهد. اینها نشان میدهد که فرهنگ دینی موجود چه مایه میتواند بر زندهگی ما تأثیر منفی بگذارد و ترویج چنین عناصری از فرهنگ دینی چهقدر مخرّب است. ما در کارمان به نقد این عناصر فرهنگ دینی پرداختهایم و از لزوم تجدیدنظر در فرهنگ دینی موجود سخن گفتهایم.
با اینحال، باید این نکته را هم تذکّر بدهم که عزاداریهای جمعی دینی الزاماً و همیشه سبب گسترش اندوهناکی نمیشود بلکه چه بسا گاه خود بستر شادمانی و تفریح میگردد. در کتاب جامعهشناسی عزاداریی عاشورا (کار مشترک بهرامپور و محدّثی گیلوایی) که همچنان منتظر أخذ مجوّز است، نشان دادهایم که چهگونه عزاداری عاشورا میتواند بستری برای حرکتهای کارناوالی و انواع تفریحات و شادمانیها فراهم سازد.
4- تا به حال به نقد این مسأله پرداختیم، امّا سؤال دیگر این است که برگزاری آیینهای عزاداری در جامعه به سبک عزاداریهای حسینی و آیین عزاداریها برای مردگان، چه آثار و تأثیرات مفیدی میتواند در جامعه داشته باشد؟
محدّثی: این پرسش بسیار مهمّی است. قبل از اینکه از آثار، فواید، و کارکردهای عزاداری سخن بگوییم، نخست بهتر است در باب ریشههای عزاداری در جوامع باستانی سخن بگوییم. بهنظر میرسد که عزاداری –خواه عزاداریی دینی در مرگ خدایان و اولیای خدا و خواه عزاداری برای مردهگان هر خانواده و گروه اجتماعی- ریشه در باورهای اسطورهای ملل و اقوام کهن در اعصار باستانی دارد. نخستین عزاداریهای شناخته شده، پیوند با باورهای اسطورهای را نشان میدهند. بشر باستانی به وجود روح قایل بود و باور داشت که ارواح مردهگان حیات و حضور دارند و نیازمند دریافت خدماتی هستند. در واقع، مردمان باستان در سراسر جهان، برخی اسطورههای مشترک داشتند و معمولاً این اسطورهها در مناسک، جنبهای عملی مییافتند. یکی از این اسطورههای مشترک، اسطورهی بازگشت ارواح بوده است که مبتنی بر همان باورهایی بود که پیش از این ذکر شد.در مناسک مربوط به بازگشت ارواح، ارواح تکریم میگشتند و خدماتی دریافت میکردند و با رضایت برمیگشتند تا به خانوادههای بازماندهگان برکت ببخشند و ادامهی حیات زندهگان و استمرار زندهگی اجتماع را تضمین کنند. این مهمترین کارکرد عزاداری در اجتماعات باستانی بود. عزاداری جشنی برای مردهگان بود که بهوساطت زندهگان انجام میگشت. زندهگان با برخی اقدامات و بهرهگیری از برخی نمادها و اقدامات و برنامهها، جشن مردهگان را در زمان معیّنی از سال برگزار میکردند. در واقع، امروزه میتوانیم از نوعی نمادپردازی اسطورهای سخن بگوییم که زندهگان با بهرهگیری از مجموعهای از رفتارها و نشانهها، پیامهایی برای مردهگان میفرستادند، آنها را به جشن دعوت میکردند، بدانها غذا و خدمات میدادند، مسیر حرکتشان را چراغانی میکردند، و گاه حتّا بستری برای استراحت موقّت آنان فراهم میکردند، و در انتهای مراسمی که گاهی تا ده روز یا حتّا بیشتر طول میکشید، مردهگان را بدرقه و مشایعت میکردند و در نهایت، جشن مردهگان به پایان میرسید. در طیِّ اینگونه مراسم، غذاها و نوشیدنیهای مختلفی برای مردهگان ارائه میشد که مردم به نیابت از مردهگان آنها را مصرف میکردند. در واقع، غذا و شیرینی برای مردهگان گرسنه، عنصر مشترک تمامی این جشنهای مردهگان بوده است و مصرف نیابتی این خوردنیها و نوشیدنیها که در آن فقرا و یا دیگر مردمان نقش داشتهاند، عنصر مشترک دیگر اینگونه مراسم عزاداری بود. در اغلب جشنهای مردهگان یا همان عزاداریها، در ملل مختلف دنیا انواع رفتارها نظیر به سر و سینه زدن و گریبان چاک کردن و حتّا زخمی کردن صورت وجود داشته است. چیزی شبیه به شام غریبانی که امروزه برگزار میشود، انجام میشده است که در واقع، همان بازگشت شبانهی ارواح بود که مسیرشان چراغانی میشد و هدایایی برای آنها آماده میشد و مردم با مشعلی ساخته از چوب کاج و غیره دستهای بهراه میانداختند و عزاداری و شیون میکردند. شمع و مشعل و چراغ روشن کردن و چراغانی کردن، یکی دیگر از عناصر مشترک جشن بازگشت ارواح بوده است. نور چراغ و شمع و مشعل برای راهنماییی ارواح لازم بود تا راه خود را پیدا کنند. در برخی از این جشنهای مردهگان، آوازخوانانی وجود داشتهاند که بدانها "آوازخوانان مرگ" میگفتند که در کوچهها راه میافتادند و صلای بیداری سر میدادند تا مردم برای ارواح بیچاره دعا کنند. باور به اینکه اگر ارواح راضی گردند، برکت الاهی نصیب خانواده خواهد شد، باوری اساسی در اینگونه عزاداریها بود. عزاداری برای مرگ خدا و عزاداری برای اولیا که در میان کاتولیکها و در اول نوامبر هر سال انجام میگرفت، نمونههایی از عزاداریهای دینی بود که به ترتیب، در دوران باستان و در اعصار میانه انجام میگرفت. همهی اینها را جیمز فریزر در اثر بینظیر شاخهی زرین (فریزر، 1384) توصیف کرده و توضیح داده است؛ اگر چه از جشن مردهگان ایرانیان سخنی به میان نیاورده است. در ایران باستان نیز جشنی به همین منظور وجود داشت که امروزه هنوز ادامه دارد و بدان روز رغایب (تعبیری در میان پارسی زبانهای امروز)، لیله الرغایب (در میان اعراب)، و اوللر بایرامی ("عید مردهگان" در میان آذریزبانها)، مراسم برات (در خراسان)، مراسم حلحلو (در بند کنگ) میگویند و هنوز هم در اغلب شهرهای ایران بهنحو خاص همان منطقه برگزار میشود و چه بسا در بسیاری موارد معنای دینی نیز یافته است. این مراسم در غروبهنگام و شب انجام میگیرد و این شب، شبی است که هم هدایا و عطایایی برای مردهگان آماده و توزیع میشود و هم شبِ برآورده شدن آرزوها است زیرا با اهدای هدایا و عطایا به مردهگان، آدمی نیز میتواند انتظار داشته باشد که از عطیّهای الاهی که در قالب برآوردهکردن آرزوها تجلّی مییابد، برخوردار شود و برکتی الاهی نصیب او گردد. پس شب رغایب، همزمان هم شب مردهگان و هم شب آرزوها است. رغایب (جمع رغیبه) به معنای چیزهای پسندیده و مطلوب و نیز به معنای عطایا و دهشها است. تهیهی خوردنیها در چنین شبی بهویژه نان و حلوا و شیرینی برای مردهگان، که در واقع به صورت نیابتی توسّط زندهگان مصرف میشود، مهمترین قسمت جشن مردهگان ایرانی است. در واقع، عزاداری در آن دوران و نیز هنوز هم در ایران، نوعی مبادله با ارواح و خدا یا خدایان بود و هست که برای تضمین حیات خانواده و تداوماش ضرورت داشت و دارد. پنداری زندهگان باید به مردهگان غرامتی بپردازند؛ غرامت زندهبودن خویش را. این کارکرد عزاداری دینی و عزاداری مردهگان غیردینی بود که مبتنی بر باورهای اسطورهای مذکور است. امروزه عزاداری برای مردهگان نیز ریشه در همین نوع باورهای اسطورهای و نیز ریشه در سنّتی دارد که از گذشتههای دور به ارث رسیده است؛ و الّا اشک ریختن و غصه خوردن و بیتابی کردن برای عزیز از دست رفته، همیشه و نیز فُرادا نیز قابل انجام است و نیازی به این همه مناسک و نمایش و تفصیلات ندارد.
امّابحث از فایده، اثر یا کارکرد مناسک عزاداری دینی در امروز بحث درازدامنی است. نخست باید مشخّص سازیم که فایده برای چه کسی؟ برخلاف جامعهشناسانی که دربارهی کارکردهای مناسک عزاداری در ایران دست به کلّیگویی میزنند و از انواع کارکردهای عزاداری دینی برای جامعه سخن میگویند و همه چیز را مثبت جلوه میدهند، بنده معتقداَم نخست باید روشن سازیم که کارکرد یا کارکردهای عزاداری به نفع کدام بخش جامعه عمل میکند؟ به نفع حکومت، به نفع طبقات و اقشار بالا مثل بازاریان و رانتخواران اقتصادی و دلّالان، به نفع محرومین و ستمدیدهگان، به نفع جوانان، به نفع تفکّر دینی اسطورهای و حاملاناش یا تفکّر دینیی عقلانی و حاملان آن؟ کارکردگرایانی مثل پارسونز و پیروان فکریاش وقتی که از کارکرد پدیده سخن میگویند، کارکرد برای نظام را در نظر دارند. اما برخی نیز از کارکرد برای افراد یا دیگر بخشهای جامعه سخن گفتهاند. پس سخن گفتن از کارکردهای عزاداری به طور کلّی موجّه نیست. پنداری جامعه امر یکپارچهای است، در حالیکه انواعی از تضاد و شکاف در درون این جامعه وجود دارد. آیا کارکرد عزاداری کارکردی پالایشی است که سبب تخلیهی روانی مردم ناراضی و ستمدیده میشود و آنان را موقّتاً آرام میسازد یا کارکردی رهاییبخش است که منجر به یکپارچهگی مردم محروم برای مقابله با ستمگران و اقدام در جهت استیفای حقوقشان میشود یا کارکردی انسجامبخش است که یک اجتماع را در برابر اجتماعی دیگر هویّت و انسجام میبخشد؟ آیا عزاداریی عاشورا فرصتی است برای افرادی که از طریق رانت و بهنحو نامشروع رشد اقتصادی کردهاند و با تشکیل هیأت عزاداری و پرداخت هزینههای آن، وجههی اجتماعی کسب میکنند؟ آیا عزاداری عاشورا فرصتی است برای یک جناح سیاسی که در طیِّ آن، مفاهیم، آموزهها و نمادهای شیعی را به استخدام دربیاورد و آنها را به ابزاری سیاسی برای سرکوب و نفی حریف بدل سازد و در طیِّ عزاداری برنامههای تلویزیونی، انواع تبلیغات، و بروشورهایی علیه جناح سیاسی رقیب منتشر سازد؟ آری ممکن است انسان فقیر و حاشیهای شهری (مثلاً فرد کارتونخواب) هم چند شبی غذای گرمی نصیباش شود و یا زن تنفروشی که در اثر فشارهای اقتصادی سنگین مجبور شده است بر سر کرامت انسانیاش معامله کند، با اشک ریختن در عزای امام حسین (ع)، تسکینی اسطورهای بیابد و بهنحوی دروغین حسّی از کرامت انسانی به او دست دهد و یا حتّا بهنحو اسطورهای و صرفاً از طریق شرکت در مناسک عزاداری و نه از طریق انجام مداوم عمل صالح، احساس کند که تطهیر شده است. آیا عزاداری دینی برای بازاریانی فایده دارد که انواع اسباب و ابزار عزاداری را در ماه محرم به فروش میرسانند و درآمدهای هنگفت دارند؟ عمادالدین باقی دربارهی اقتصاد عزاداری مقالهی مفصّلی نوشته است و این جنبهی عزاداری را نیز مورد بحث قرار داده است. میبینیم که امروزه و در جامعهی متکثّر مدرن، قضیه به این سادهگی نیست. اگر بخواهیم بهطور عام و فراگیر سخن بگوییم، ابزارشدهگی (instrumentality)ی مراسم عزاداری عاشورا و بهرهبرداری از آن، امری گریزناپذیر است. فقط باید پرسید که چهگونه ابزاری و در خدمت کدام گروه و افرادی؟ یادمان نرفته است که رضاشاه چهگونه عزاداریی عاشورا را ابزاری ساخت برای فریب روحانیان و همراه کردن آنها و یا از بین بردن مخالفتشان با خود برای جلوس بر تخت شاهنشاهی!بهنظر میرسد عزاداری عاشورا همهی این انواع آثار و کارکردها و فواید را دارد! بهعبارت دیگر، عزاداریی عاشورا هم مثل خود دین، کارکردهای متضاد دارد.
5- سؤال مهمتر این است که چرا ما بیشتر وحدت خود و همراهی خود را در غم نشان میدهیم تا شادی؟ (در عزاها مهربان میشویم، قهر کردهها آشتی میکنند، همکاری و همدلی بیشتری داریم به خصوص در عزاداری مذهبی و …)
محدّثی:من این امر را تا حدِّ زیادی طبیعی میدانم زیرا اوّلاً، همهی ما بهدرستی میدانیم که همراهی کردن در لحظات بحرانی مهمتر از همراهی کردن در لحظات عادی است که در آنها شرایط برای پیگیری روند جاری زندهگی مناسب است. بنابراین، این را نوعی فضیلت میدانیم که در دشواریها کنار هم باشیم. فقدانهای بزرگ برخی را دچار بحران میکند و اطرافیان در این شرایط بحرانی به کمک او میآیند و این بسیار پسندیده است. در این شرایط هر کسی برای خود وظیفهای قایل است ولو اینکه با فرد داغدیده فاصلهای و مشکلی داشته باشد. ثانیاً، پدیدهای وجود دارد به نام برادری رنج (brotherhood of pain). این پدیده اشاره به این امر دارد که افراد در زمانهای فاجعهبارْ رنج، خطر، و تهدید مشترکی را حس میکنند. آنها با چیزی مواجهاند که اصل زندهگی را تهدید کرده و تکان داده است؛ چیزی که بهمثابه امری حیاتی همه در آن مشترکاند. وقتی که امر حیاتی زندهگی تهدید میشود و بدان ضربه و تکانهای وارد میشود، همه در کنار هم قرار میگیرند تا از آن امر حیاتی حفاظت کنند. بخشی از همراهیها حتّا ناخودآگاه است. به بیانی استعاری، انگار غریزهی زندهگی بهحرکت در آمده و در افراد بیدار شده است تا در برابر امری که دالِّ بر مرگ و فقدان است، بایستد!
6- بحث دیگر این است که ما برای یادآوری و آموزش اخلاق دینی و مواجهه با واقیعت تا چه میزان حق داریم به غم و اندوه تمسک بجوییم؟
محدثی: آموزش دینی بیش از آنکه نیازمند شور و احساسات و هیجانات باشد، نیازمند اندیشه و عمل و ارائهی الگو است. اما در اغلب عزاداریهای دینی در ایران بیش از آنکه بحثی از الگو و الگوگیری مطرح باشد، طرح قصههای تراژیک از عاشورا و از زندهگی بزرگان دین همراه با مجموعهی غلیظی از باورهای اسطورهای و باورهای فرقهای مبنای کار قرار گرفته است؛ قصههایی که بخش اعظم آنها ساخته و جعل راویان و مدّاحان است و بنا بر رأی بسیاری از عالمان دینی، فاقد مستندات تاریخی است. این همه آثاری که در باب تحریف عزاداری عاشورا و آسیبشناسی عزاداریی عاشورا نوشته شده است، بهخوبی مؤیّد این مدّعا است. داستان تاریخی امام حسین (ع) ماجرایی حماسی است که دالّ بر ارزشهای ارجمندی چون حریّت، تعهّد و مسؤولیتپذیری اجتماعی و سیاسی، عزّتطلبی، شرافت و سلامت نفس، و مقاومت در برابر ستمگری و ستمگران است. بهراستی، چرا هیچ کسی و هیچ اثری تاریخی و مستند دربارهی شخصیت امام حسین (ع) و اعمال و گفتار او در قبل از عاشورا نوشته نشده است. پاسخاش روشن است؛ چون بنای مبلغان و سخنگویان اغلب و عموماً بر تصویرسازیهای تراژیک و اسطورهای از او و یاراناش و تحریک هیجانی و عاطفی مردم بوده است.
7- نقدی که گاه به ابعاد دینی مراسم و آیینها وجود دارد این است که امید به زندگی در دینباوری ما حذف شده است و به میزان زیادی به سمت مرگباوری بهعنوان ابزاری برای هراس از گناه و آموزههای اخلاقی سوق پیدا کرده است. این نقد به جامعه ایران وارد است یا هویت دینی ما؟
محدّثی: پرسش جالبی است که من قبلاً به تفصیل در بحث از نوعی سنخشناسی از دین و شناسایی سه چهره از دین –سبز، سرخ، و سیاه- به تفصیل دربارهی آن سخن گفتهام. در چنین بحثی گفتهام که به نظر میرسد میتوان در تاریخ هر دین سه چهرهی اصلی آن را بازیافت: دین سبز، دین سیاه، و دین سرخ. دین سبز دین زندهگی بخش است که مردم را به بهرهبردن از دنیا و زندهگی اینجهانی و صلح و صفا و رحمت دعوت میکند و از مردم میخواهد در کنار هم باشند و بکوشند تا از رنجهای هم کم کنند و خوب و درست زندهگی کنند و ستم گری پیشه نکنند و خصلتهای منفی را از خود دور کنند. دین سیاه دین ترک زندهگی، دینی خشن، آخرتگرا و دین اندیشیدن به گناه است. این دین با شادی و خنده میانهای ندارد. لذت بردن را بیشتر امری شیطانی میبیند. دنیا را تحقیر میکند. آدمی را تقسیم میکند به جسم و روح و جسم را پست و پلید و زندان میبیند و از ما میخواهد که در این زندان را بشکنیم و خود را وارهانیم! این دین میخواهد دست ما را بگیرد و به زور به بهشت ببرد. این دین اجباری است نه داوطلبانه و نه با رغبت قلبی. گاهی این اجبار درونی است و از طریق ترس از عذاب جهنم و ترسها و دلهرههای دیگر، در جان ما رسوخ میکند. گاهی هم این اجبار بیرونی است و آن را محتسب و گشت ارشاد و دایرهی گزینش و امثال آن بر ما اِعمال میکنند. بدین ترتیب، یکی دین زندهگی است و دیگری دین ترک زندهگی. روشن است که این نقد به تفسیر دینیای برمیگردد که چنین چهرهای از دین و چنین خصوصیاتی از دینداری را به تصویر میکشد.
8- آیا یادآوری واقعیات زندگی از جمله مرگ که در باور دینی و اعتقادی ما یک نوع پایداری و امتداد زندگی است نمیتواند با مراسمهای معتدلتر و وجوه اجتماعی سبکتر برگزار شود. (مثلا در برخی جوامع در عزاداری و مرگ افراد از موسیقیهای آرام بخش، متنها و مراسم امیدوارانهتر به زندگی برگزار میشود که امید به زندگی در آن نهفته است .)
محدّثی: به نظر ام ادراک و احساس مرگ عنصر مهمی از زندهگی است و مرگاندیشی، خصلت وجودی ویژهی انسان است که میتواند سبب رشد اخلاقی و تعالی آدمی گردد.امّا اگر چنان در مرگاندیشی افراط کنیم که زندهگیکردن از یادمان برود، دچار بیماری مرگاندیشی شدهایم.بنابراین، مرگ جدای از زندهگی نیست. مشکل در این است که اندوهناکی در جامعه بدل به ارزشی اجتماعی گردد و از رسانهها و توسّط کنشگران دینی این نوع اندوهناکی، دایم ترویج و تبلیغ گردد و شادی و خنده و تفریحات سالم بهعنوان لهو و لعب و ضدّدینی و یا بیارزش و انحرافی معرّفی گردد. اینها امور و الگوهایی هستند که باید با آنها مقابله کرد و الّا فرق زیادی در این نیست که در مراسم عزای کسی موسیقی سنّتی نواخته شود یا صداهای دیگری پخش گردد. البته اکنون میبینیم که صدا و سیما خندوانه میسازد و همین طوری خندیدن و مکرّر دست زدن را تبلیغ میکند؛ چیزهایی که زمانی بهلحاظ دینی کراهت داشتند و مورد ملامت قرار میگرفتند. امید به زندهگی و یا گرایش به ترک زندهگی، ارزشهایی هستند که از کودکی و در طیِّ فرهنگپذیری و جامعهپذیری درونی میشوند و فرهنگ دینی در این میانه نقش قابل توجّهی دارد. در بسیاری از شهرهای ما مردم از اینکه به راحتی بخندند و شادی کنند، در هراساند زیرا بر اساس احادیثی که از روحانیان بر سر منابر شنیدهاند، در هراساند که نکند بلایی نازل شود؛ احادیثی که معلوم نیست چه میزان اعتبار دارند. یا عزاداریای که به مدّت طولانی بر همهجا و بر کل رسانهها رنگ ماتم بزند و به مدّتی طولانی شادی و نشاط مردم عملاً تحریم شود، مشکل دارد و الّا برگزاری یک مراسم کوتاه مدّت چندان تأثیرگذار نیست و این همه نیست.
منبع
فریزر، جیمز جرج (1384) شاخهی زرین: پژوهشی در جادو و دین. ترجمهی کاظم فیروزمند. تهران: نشر آگاه، چاپ دوّم.
بیان دیدگاه