سرآغاز: وقت آن است که بعد از مدتها بالاخره به وعدهام وفا کنم و یکی از بحثهایم را دربارهی حجاب اینجا بگذارم. از دوست عزیزم آقای مهدوی بهخاطر این تأخیر طولانی عذر میخواهم. بحثهای دیگری هم هست در همین باره که در آینده اینجا منتشر میکنم. امیدوارم این بحث مورد توجه قرار گیرد؛ بهویژه توسط آنان که بهطور مستقیم درگیر اند و مسألهی حجاب در تجربهی زیستهی آنان حضور داشته است. این مقاله در سال 1385 در روزنامهی کارگزاران (سال اول، شمارهی 53، ص 11) منتشر شده است. بعدها فهمیدم که نقدی بر این مقاله در روزنامهی رسالت منتشر شده است و چون در روزنامهی دیگری بوده است، من بهموقع خبردار نشدهام. ایران است دیگر. نقد یک مقاله که در این روزنامه منتشر شده در آن روزنامه چاپ میشود! اگر این نقد را بهدست آورم در اینجا نیز منتشر خواهم کرد. منتظر واکنش مخاطبان به این مقاله میمانم.
حجاب و مدرنیته: تأملی در اقتدار بیرونی هنجارهای دینی
مدت مدیدی است که از خود میپرسم: چرا این همه کوشش برای با حجاب ساختن زنان چندان ره به جایی نبرده است؟ چرا هنوز هم میبایست مسإله به همان شکل سابق خود مطرح باشد؟ چرا مثلا پنجاه سال پیش بهرغم وجود حکومتی غیراسلامی چنین مشکلی وجود نداشت؟ آیا مردم ما لجبازی میکنند و در مقابل اجبار سیاسی مقاومت میکنند؟ آیا همهی تلاشهایی که در این سالها انجام شده اشتباه بوده است؟ آیا مردم دست از دین و ایمان شستهاند؟ آیا واقعا بیحجابها و بدحجابها هیچ اعتنایی به دین ندارند و از آن فاصله گرفتهاند؟ بهراستی چه رخ داده که رفتار مردمان اینگونه شده است؟ آیا آن ها مدرن شدهاند و از سنت دست شستهاند و بهتبع، حجاب را نیز که هنجاری سنتی است کنار نهادهاند؟
من در اینجا بهتحقیق معتبری دسترسی ندارم تا سخن ام را بر مبنای آن استوار سازم. البته اگر اساسا چنین تحقیق معتبری موجود باشد بر متولیان امور است که سیاههای از این تحقیقات ارائه نمایند و در صورت امکان ما را نیز با آنها و نتایجشان آشنا سازند. لاجرم میاندیشم که نمیتوان پدیدهای به این وسعت که میبینیم را با «لجبازی مردم» و «مقاومت در برابر اجبارهای سیاسی» توضیح داد و میاندیشم که از انصاف بهدور خواهد بود که همهی کوششهای صورت گرفته را خطا و نادرست و بیاساس تلقی کنیم. میتوان پرسید که چه کاری غیر از کارهایی که صورت گرفته لازم بوده است؟ قبول دارم که زیادهروی و شتابزدهگی کم نبوده است و از قِبَل آنها آسیبهایی پدید آمده است؛ اما آیا این میتواند از عهدهی توضیح مسأله برآید؟ بهگمانام چنین نیست.
وانگهی، تحقیقاتی که در مورد دینداری انجام شده نشان میدهد که بخش قابلتوجهی از مردم و جوانان ما به شکلی از اشکال دینداری هنوز دیندار اند. بهعلاوه، مدرن شدن لزوما منتهی به بیدینی نمیشود؛ یعنی میتوان هم مدرن بود و هم دیندارانه زیست. بهعبارت دیگر، مدرنشدن آدمها ملازم با بیحجابی یا بدحجابی نیست؛ همچنان که هر کسی برهنه و یا نیمبرهنه به خیابان بیاید مدرن نیست بلکه برعکس، بسیاری از کسانی که از الگوهای جدید پوشش و رفتار تأسی میکنند در حقیقت بسیار سنتیاند، چه اگر مدرن میبودند اوضاع بسی بهتر از این می بود که اکنون هست. پس ماجرا چیست؟
من پاسخی دارم که شاید درخور شنیدن و اندک تأملی باشد. چندی پیش از تعداد قابلتوجهی از دانشجویان در بحث از تفکیک میان ارزش و هنجار پرسیدم که آیا حجاب، ارزشی دینی است یا هنجاری دینی؟ تقریبا اغلب آنها خطا کردند و حجاب را ارزش دانستند؛ جز انگشتشماری. از گروه اول مجددا پرسیدم چرا ارزش است؟ در پاسخ گفتند:چون دین، خدا، پیامبر، ائمه و یا عالمان دین گفتهاند. از گروه دوم یعنی همان تعداد انگشتشمار نیز پرسیدم اگر حجاب هنجار است بر کدام ارزش مبتنی است؟ پاسخها همه این بود: اعتقادات دینی. هر دو طرف دچار شگفتی شدیم:آنها از بابت اینکه این دیگر چه معمایی است و من بدان خاطر که از حدود قریب به صد دانشجو، بعد این همه سال تحصیل و زندگی در نظامی دینی، چطور هیچیک دقیقا نمیدانند از چه رو باید حجاب را رعایت کنند؟ بهعبارت دیگر، آن ها در پاسخ من که چرا باید حجاب را رعایت کرد (فعلا به نوع حجاب و اینکه حجاب دقیقا چیست کاری ندارم، این به بحث من مربوط نمیشود)، یکسره به اموری بیرونی و شرعی و نااخلاقی (و نه غیراخلاقی) اشاره کردند؛ اموری که همهگی از جنس اقتداری بیرونی بود: خدا، پیامبر، ائمه یا دین و اعتقادات (تعبد). بهعبارت دیگر، درک ان ها از حجاب برپایهی دگرسالاری بود نه خودسالاری. باز هم بهعبارت دیگر و به بیان دقیقتر، درک آنها از حجاب مبتنی بر یک مبنای اخلاقی درونیشده و ریشهدار نبود بلکه مبتنی بر اخلاق متکی به اقتدار بیرونی بود. یعنی پذیرش آن (اگر اصلا پذیرشی در کار بوده باشد) پذیرشی بهواسطه بود نه بلاواسطه. یعنی حجاب در نزد آنها در درون اخلاقی ماقبل عرفنگر (pre-conventional) و یا دستبالا عرفنگر (conventional) جای میگرفت. وقتی رأی مرا دانستند مبنی بر اینکه حجاب هنجاری دینی است و مبتنی بر ارزشی دینی است به نام پاکدامنی (عفاف یا عفت) و این که ممکن است کسی با حجاب باشد، اما عفیف نباشد و بالعکس، شگفتیشان کاملتر شد. منظورم این است که هیچیک از آن ها حجاب را برپایهی پاک دامنی و عفت نمیفهمید. هیچیک از آنها دستکم بهصراحت تفطن نداشت که رعایت حجاب فقط یکی از انواع اقداماتی است که فرد دیندار انجام میدهد تا پاکدامن و عفیف باقی بماند.
نکته همینجا است. وقتی فرد دیندار هنجارهای دینی را بر مبنای اقتداری بیرونی بپذیرد تا مدتی میتواند بدان عمل کند، اما وقتی اینهنجارها در مقابل هنجارهای مدرن که متکی بر کامیابی اینجهانی و لذت دنیوی و سود (متکی بر عقلانیت هدف-وسیله) هستندقرار میگیرد، دچار تزلزل و فروپاشی میشوند. هنجارهای مدرن برای فرد بهصورت خودسالار مطرح میشوند. بهعبارت دیگر، فرد در پیش خود میداند که چرا چنین رفتار میکند. مقصود کنشاش برای او روشن و مفهوم است، اما وقتی هنجارهای دینی را بهصورت دگرسالار میفهمد و میپذیرد، مقصود کنش برای او مفهوم و زنده نیست، چون پذیرشاش بهفرموده است. اینجا است که هنجارهای دینی رفتهرفته رنگ میبازند.
مدرنیته رابطهی تنگاتنگی با اکنون دارد. در واقع، مدرنیته دنیای اجتماعی را اکنونی میسازد. یعنی همه چیز میبایست پایه و مایهای اکنونی داشته باشد. اکنونی شدن (اکنونیت) در جوهر مدنیته نهفته است. بهتعبیر چارلز دیویس در کتاب الاهیات و جامعه سیاسی «مدرنیته برپاکردن فرهنگ بر زمان حال است» (Davis 1980: 29). این اکنونی شدن دو لایه دارد: لایهی سطحی که اکنونی شدن در سطح هنجاری و زیست روزمره است و اکنونی شدن در لایهی ژرفایی که در خصلت دریابندگی (بازاندیشی) خود را نمایان میسازد. اکنونی شدن ژرفایی دچار تأخر است و مستلزم تسویهحساب (و نه لزوما تسویهی حساب) با سنت. این امر در جانهای ژرفنگر و جستوجوگر رخ میدهد، آنهم بهتدریج و بطئی؛ اما اکنونی شدن سطحی با ورود، بسط، و رخنهی زیست و مظاهر زندهگی مدرن گسترش و رسوخ مییابد. بیان چهگونهگی این روند بحث مفصلی میطلبد. نکته در این است که با دیرینهگی اقتدار دینی بیرونی نمیتوان در مقابل این اکنونی شدن مقاومت کرد.
برای اینکه این مقاومت معنادار شود امر دیرینه میبایست اکنونی و اقتدار دینی بیرونی میبایستی به التزام درونی بدل شود. خدا، پیامبر، اولیای دین، اعتقادات دینی، و از این قبیل میبایست وارد جان فرد شوند و در حال او (هم به معنای زمانی و هم به معنای اگزیستنسیل کلمه) حاضر و آماده باشند و این امکان ندارد الا آنکه فرد در طی تربیت و سلوکی معنوی –که لزوما هم سرراست، خطی، و تضمین شده نیست- ارزشهای دینی را درونی کند و لذت زیستن بر اساس آنها را بچشد و آنها را اکنونی کندو اکنونیتی دیرینه را تجربه نماید. بدین ترتیب، بهگمان من همهی هنجارهای دینیای که بهصورت دگرسالار پیگیری میشوند و مدنظر قرار میگیرندبا فرهنگ مدرن تصادم پیدا میکنند و این تصادم با رشد کودک و نوجوانی که به صورت دینی تربیت شده بهتدریج در جان و دل او رخ میدهد و بر او فشار وارد میکند. قابل پیشبینی است که او این مشکل را بهخاطر سلطهی روزافزون فرهنگ مدرن و اکنونیت آن به نفع آن و با رفع و کنار نهادن فرهنگ دینی دگرسالار حل میکند. راه حل همانا فراروی از فرهنگ دینی دگرسالار است و تدارک فرهنگ و هویت دینی عامگرا، خودسالار، و پساعرفنگر (post-conventional)، زیرا فرهنگ دینی دگرسالار و جزمی، خواهن و در تدارک «تفسیر حال بر پایهی گذشته است … در حالیکه مدرنیته گذشته را در پرتو حال تفسیر میکند. کل مدرنیته توسلی است به حال علیه گذشته» (Ibid: 29-30). آنطور که من میفهمم راه دیگری نیست الا خروج از عصر مدرن!
پس، نیازمند فرهنگ دینیای هستیم که کمترین تصادم را با اکنونیت مدرن داشته باشد؛ فرهنگی که خوداتکایی یا اتکای به نفس را بهمثابه ارزش مادر پرورش دهد و بهمخاطرهی اتخاذ چنین مبنای تربیتیای تن دهد. خوداتکایی از این جهت اهمیت دارد که مستلزم تبدیل هنجارهای دگرسالارانه به هنجارهای خودسالارانه در فرد است. یعنی تبدیل فرهنگ گذشتهنگر و تجویزی به فرهنگی اکنونی و اختیاری.
آیا مردان و زنانی که اینجا و آنجا میبینیم افرادی خوداتکا هستند؟ آیا آنان درک و آگاهی دقیقی از اکنونیت مدرن دارند؟ پاسخ به چنین پرسشهایی محتاج انجام تحقیقات تجربی متعددی است. من عجالتا معتقدم که چنین نیست، اما بر آنام که صورتهای مکرری از خوداندیشی و خودبازاندیشی اینجا و آنجا در دنیای جدیدی که در آن زندهگی میکنیم بهصورت غیرنظاممند وارد تجربههای ما میشود و این تفاوت فاحشی دارد با زیستن در جهانی که همه چیز آن از قبل مشخص و از پیش تعیین شده است و بهروال معینی جریان دارد و گزینههای پیشِ رو برای گزینش و طی طریق لحظات زندهگی بسیار محدود است. این خودبازاندیشی بهویژه از طریق مقایسههای مداومی صورت میگیرد که در دنیای جدید، فرد آگاهانه و یا ناآگاهانه مبتلای به آنها است؛ بهویژه در جهان ویژهی ما که افراد ارزشهای مدرن را درونی نکردهاند بلکه دائما با اشکال و هنجارهای زندهگی مدرن مواجهاند؛ آنهم در جهانی که ستونهای سنتاش در حال فروریزش است، اما هنوز عرصههای استقراریافتهي زندهگیِ مدرن بهنحو فراگیری قابل تجربه نیست. پس شاید بتوان گفت با آنکه رد پای خوداتکایی و خودسالاری و اکنونیت ژرفایی، هنوز در خودآگاهی قابل جستوجو نیست، نوعی ابتلای ناخواسته و -یا شاید به بیان دقیقتر- نیندیشیده بدان وجود دارد. بهویژه میتوان از نوعی اکنونزدهگی سخن گفت که مظهر اجتماعی بارز آن زیستن بر اساس سبکهای جدیدتر زندهگی است که بهصورت مد درمیآید و عرضه میشود. سبکهایی از زندهگی که پذیرفته میشود، چون همه میپسندند و میپذیرند؛ بیآنکه هیچ نسبت تعریفشده و آگاهانهای با گذشتهی فرد داشته باشند و نیز چون بهوفور عرضه میشوند، بهوفور و بیتکلف و بیالزام، اینجا و آنجا و همهجا به چشم میآیند. پس این دنیا دیگر دنیای پذیرش دیرینهگی نیست؛ آن هم دیرینهگیای که میخواهد با کلی تکلف و الزام و تحمیلی که حضورش بههمراه دارد، او را بهرسمیت بشناسیم. بهنظر میرسد این توقعی است که با شرایط اجتماعی جامعهای که در آن زیست میکنیم و میدانهای روانیای که در چنین جهانی برای فرد ساخته میشود چندان سازگار نیست. اینجا است که این ادعا معنا مییابد که این دیرینهگی باید با گذر از تجربههای خوداتکایانه و با بازتولید در زیستنی خودسالار، اکنونی گردد و امر تجویزی با عبور از خودآگاهی فرد به امری اختیاری مبدل شود.
با چنین نگاهی است که میتوان گفت: اخلاق اولاتر از شرع، ارزشها مهمتر از هنجارها، و محتواها اساسیتر از اشکال هستند. این بدان معنا است که رشد اخلاقیِ فرد میبایست بهتدریج و تا سالهای آغازین جوانی از مراحل اخلاقی پیشاعرفنگر (انجام اعمال اخلاقی بر مبنای ترس و یا محاسبهی سود و زیان) و عرفنگر (انجام اعمال و رفتارها مطابق انتظارات خانواده و سپس جامعه) بگذرد و به مرحلهی پساعرفنگر (انجام رفتارهای پسندیده بهخاطر ارزش ذاتی آنها و ارزشمندی نفس عمل) برسد. نتیجه آنکه بهجای آسانگیری و شتابزدهگی میبایست با ژرفنگری عمل کرد. منظورم البته احالهی موضوع به فردا و فرداها نیست بلکه به برنامهریزی برای ایجاد یک نظام تعلیم و تربیت اخلاقمحور نظر دارم که در آن:
یک) اخلاق مهمتر از شرع، ارزش مهمتر از هنجار، محتوا مهمتر از شکل، و درون مهمتر از ظاهر باشد؛
دو) نظام ارزشی به صورت یکپارچه مورد توجه قرار گیرد، نه بهصورت متفرق و جداجدا (مثلا نباید تصور کرد حجاب را میتوان منفصل از هنجارهای دیگر و پاکدامنی را بیتوجه به ارزشهای دیگر جا انداخت). ارزشها پیوندی سلسلهمراتبی دارند. ارزش مادر در سلسلهمراتب ارزشها خوداتکایی یا اتکای به نفس است که با دریابندهگی (بازاندیشی) مدرن همخوانی و با دگرسالاریِ ناشی از اقتدار دینی بیرونی کمترین پیوند را دارد.
Davis, Charles (1980) Theology and Political Society. Cmbridge University Press.
سلام استاد ارجمند وگرامی
ضمن عرض خسته نباشید ، مثل همیشه مطالب عالی بیان شده است .
بخصوص در مورد دو نکته ی آخر که نوشته اید . البته می خواستم اجاز ه داده در این مورد با شما صحبتی داشته باشم . فقط متاسفانه نمی دانم
چه روز هایی در دانشگاه هستید . ممنون می شوم اگر ما را مطلع کنید .
با تشکر .
موفق وپایدار باشید.