زمزمهای با حافظ
ذکر گاهی یادآوری زبان برای دل است، گاهی همراهی زبان با دل است و گاه نیز تازیانهی زبان بر خیال و اوهام ذهن. گاه برای بیدار کردن و هشیار کردن دل به ذکر احتیاج افتد و گاه نیز برای آرام ساختن دل. گاه برای التفات ذهن به ذکر حاجت افتد و گاه برای مهار زبان. باری، هر کسی را ذکری باید. ذکر من چه بسا تو را به کار نیاید و ذکر تو چه بسا مرا به کار ناید. لاجرم گاه تو ذکر مرا کافر و گاه من ذکر تو را کافر. زمزمهی ذکر در وقت اشتیاق و طلب همچون مزمزهی طعام بهوقت گرسنهگی است. کاش همیشه شوق ذکر در کار باشد!
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز / بر امید جام لعلت دُردی آشامم هنوز روز اول رفت دینم در سر زلفین تو / تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز ساقیا یک جرعهای زآن آب آتشگون که من / در میان پختگان عشق او خامم هنوز از خطا گفتم شبی زلف تو را مُشک ختن / میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب / میرود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز نام من رفتست روزی بر لب جانان بهسهو / اهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوز در ازل دادست ما را ساقی لعل لبت / جرعهی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان / جان بغمهایش سپردم نیست آرامم هنوز در قلم آوُرد حافظ قصهی لعل لبش / آب حیوان میرود هر دم زاقلامم هنوز
بیان دیدگاه