سرآغاز: در پاسخ به نقد آقای مهدی سلیمانیه به من که تحت عنوان رفیعپور و مسیر چهارم در وبلاگشان باغچه و نیز در زیر سقف آسمان منتشر گردید، استاد ارجمندم دکتر صدیق نقدی را در وبلاگ خواندنی و جذاب جامعهشناسی زمینی منتشر کرده اند که جالب و خواندنی است. اما از آن جالبتر، نفس ورود ایشان بهعنوان یکی از اهالی پرسابقهی حوزهی جامعهشناسی به چنین بحثی است. لذا اینکه ایشان کدام موضع را اختیار کردهاند و له نظرگاه من و علیه نظرگاه آقای سلیمانیه سخن گفتهاند، امری فرعی است. ورود ایشان به این بحث میتواند به تداوم نقد درونی در حوزهی جامعهشناسی ایران کمک کند و این جریان انتقادی را که اهالی جوانتر حوزهی جامعهشناسی و بهویژه دانشجویان جامعهشناسی بدان بیشتر علاقهمند اند و جریان ارزشمندی است و من امیدوارم همیشه با ادب نقد همراه باشد و بهجای برانگیختن دشمنی به همدلی و همراهی بیشتر بینجامد، تحرک بخشد. از همه مهمتر معنای رفتار دکتر صدیق است: ایشان از طریق یکی از پویاترین رسانهها به گفتوگو آشکار و علنی با دانشجویاناش اقدام کردهاند و بیپردهپوشی و در بحثی مناقشهآمیز خود را در معرض داوری همهگان قرار دادهاند. من امیدوارم استادان دیگر حوزهی علوم اجتماعی که در پشت میز استادیشان یا در هزارتوی روابط پیچیدهشان بسی مدعیاند، اندکی از دکتر صدیق بیاموزند.
من در اینجا فرصت را مغتنم میشمارم و مایلام اندکی از دکتر صدیق سخن بگویم. همچنانکه ایشان فرمودند، در سالهای آغازین دههی هفتاد شاگردشان بودهام و درسهایی نظیر جامعهشناسی شهری و جامعهشناسی صنعتی و یحتمل، یکی از درسهای روش تحقیق را با ایشان گذراندهام. گهگاه با چند دقیقه تأخیر امکان ورود به کلاسشان را نیافتهام و از این بابت از روش و انظباط سختشان کمی دلخور شدهام. این تجربه سبب شد که در تمام نه سال تدریس در دانشگاههای مختلف نه حاضر غیاب کنم و نه در کلاس را به روی دانشجویان ببندم. دانش جویان من میتوانند در پنج دقیقهی آخر کلاس نیز وارد کلاس شوند (البته امیدوارم روزی معماری کلاسها دگرگون شود و هر کلاس درس دو در یکی در جلو و یکی در عقب داشته باشد).
اما غیر از این، باید به شیوهی تدریس جذاب دکتر صدیق اشاره کنم که همیشه با بحث و گفتوگو هم راه بوده است. من همیشه در کلاس ایشان بحث کردهام و گاهی ایشان ناچار شدهاند مرا ساکت کنند و وقت را به دیگران بدهند. بارها با دیدگاههایشان مخالفت کردهام و رفتار سرکوبگرانهای ندیدهام. اغلب بهنحو زیر مجبور میشدم بر سر جایم بنشینم و فکر کنم: 1) ایشان بحثی را و دیدگاهی را مطرح میکردند؛ 2) من که در پارهای موارد فکر میکردم نظرشان درست نیست، مخالفت میکردم؛ 3) ایشان مطالبهی دلیل میکردند؛ 4) من مدعی میشدم که دلایل مختلفی را میتوان در مخالفت با نظر ایشان ذکر کرد؛ 5) ایشان با همان طنزی که اکنون در نوشتههای وبلاگیشان سرشار است، از من میخواستند «شش تا» از آن دلایل را ذکر کنم؛ 6) من در جستوجوی دلایل مِن و مِن میکردم؛ 7) ایشان مجددا از من میخواستند دو یا در آخر، فقط یک دلیل را ذکر کنم!
علاوه بر این، در همان دوران دانشجویی بارها موفق شدم در دفترشان با ایشان گفتوگو کنم و حتا از ایشان کتابهایی را امانت بگیرم و هنوز یکی از کتابهای انگلیسی را که از ایشان هدیه گرفتهام، در کتابخانهی منزلام دارم. از رفتار زشت برخی استادان دیگر در ارتباط با دانشجویان و از جمله خودم یاد نمیکنم که نیازی نیست؛ چه دانشجویان میدانند که چه میگویم.
در همان دوران که ما دانشجویان ورودی سال 1369 دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران، بدون پذیرش سازمانهای سلطهگر دانشگاهی نظیر بسیج دانشجویی، جهاد دانشگاهی، انجمن اسلامی، و کمیتهی دانشجویی (که همهگی در جهت کانالیزه کردن نیرو و فکر دانشجویان و وابسته کردن آنها به حکومت و کنترل هر چه بیشتر دانشجویان فعالیت میکردند)، و بهطور مستقل در دانشکده فعالیت دانشجویی داشتیم؛ یعنی در همان دورانی که من در پیشگفتار رسالهی کارشناسی ارشدم (حسن محدثی، 1376؛ «بررسی انتقادی آرای شریعتی در جامعهشناسی دین»، کتابخانهی دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران) آن را «دوران سرفرازی ابلهان» نام نهادهام، دکتر رحمتالله صدیق سروستانی از جمله استادان محل رجوع ما بوده اند و ما در تأسیس نوارخانهی دانشجویی که پس از کلی درگیری با این سازمانهای سلطهگر و به لطف بزرگواری و بلندنظری استاد ارجمند و عزیزم آقای دکتر محمد میرزایی (که آنموقع رئیس دانشکده بوده اند و من افتخار شاگردیشان را داشتهام و از ادب و متانت و بزرگواری این آموزگار شریف و بسیار متواضع و مهربان درسها آموختهام) توانستیم این نوارخانه را تشکیل دهیم، به آقای دکتر صدیق مراجعه کردیم و تعداد قابل توجهی نوار بههمراه بسی تشویق و همدلی که در آن موقع کمیاب بود، از ایشان دریافت کردیم. اینها تنها برخی از خاطرات دانشجویی من اند. خود وبلاگنویسی دکتر صدیق و خلاقیتشان و نیز ادبیات جذابشان و توانایی جالبتوجه طنزپردازیشان پدیدهای است کمیاب و نیازمند بررسی و شایان تقدیر بسیار که میماند برای مجالی و بهانهای دیگر. این زمان بگذار تا وقت دگر.
اینک شما را دعوت میکنم نوشتهی ایشان را که با اجازهی ایشان در زیر سقف آسمان منتشر میشود، از نظر بگذرانید و در باب امور ذیربط نظر بدهید. من لطف استاد را بهخودم به سه نقطه سپردهام. بار دیگر میگویم که از لطف استادم دکتر صدیق بسیار سپاسگزارم و از آن برای تداوم راهام همچون گذشته مدد میگیرم. به خاطر ورود ایشان به این بحث با انگیزهی بیشتری نوشتههای “جامعهشناس محافظهکار حکومتی” را در باب دین نقد خواهم کرد و در آیندهی نزدیک قسمتهای دیگر نقدم را منتشر خواهم کرد.
این را هم اضافه کنم که اگر من به نقد آقای مهدی سلیمانیه دوست تازهآشنایم پاسخ ندادهام نه بدان سبب بوده است که پاسخی بدان نداشتهام و نه بدان سبب بوده است که نقد ایشان را کمارزش تلقی کردهام بلکه تنها بدین خاطر به نقد ایشان پاسخ ندادهام که گمان میکردم مخاطبان با خواندن نقدهای من به دکتر رفیعپور و نیز نوشتهی آقای سلیمانیه در دفاع از دکتر رفیعپور خود میتوانند نتیجهگیری کنند و به داوری در باب دو نظرگاه بپردازند. اما البته اکنون به یمن ورود دکتر صدیق ماجرا جدیتر و جذابتر شده است و راه ما برای نقد گشودهتر گشته است. گشودهگی یکی از ارزشهایی است که زیر سقف آسمان بر مدار آن و به هوای آن بنا شده است.
گفتار میهمان
این ملت دو دوزهباز!!
بسمه تعالی
طلبهای به نام علی اشرف فتحی در وبلاگ تورجان در مورد بخش دین از کتاب توسعه و تضاد دکتر فرامرز رفیع پور مطالبی نوشته و دکتر حسن محدثی استاد […] دانشگاه و صاحب وبلاگ زیر سقف آسمان نقدی بر آن دارد که در آن رفیع پور را «جامعه شناس محافظه کار حکومتی» لقب داده که «زبانی خادم صفتانه و غیر تخصصی دارد و ستایش گر گشادهدست اما تناقض آمیز اهل حوزه علمیه است» و …. معتقد است که هر کس نباید روحانیت را نقد کند و در نقد سلسلهء جلیله ی روحانیت هم نظارت استصوابی لازم است . این همه اما دانشجوی مؤدب ، مهربان و فرهیخته ی کارشناسی ارشد علوم اجتماعی دانشگاه تهران، آقای مهدی سلیمانیه صاحب وبلاگ تازه تأسیس اما صمیمی و با ارزش باغچه را بر شورانده که ای آقا، عدالتی و انصافی و درک زمان و مکان و فضایی و خلاصه گاهی کاریش نمی شود کرد و همین است که هست و جایگزین نداریم و غیره و خلاصه این که قدر همین انبار موز را هم باید بدانیم وگر نه ال می شود و بل می شود (جمله آخر از من است).
حسن تصادف که من در بی خوابی های شبانگاهیم، مشتری این سه تا وبلاگ هم هستم و واقعاً استفاده هم می کنم. صاحب تورجان را نمی شناسم یا فراموش کرده ام اما با حسن محدثی و مهدی سلیمانیه هم کلاس بوده ام. یکی در سال های اوایل دههء هفتاد و دیگری در همین یکی دو سال اخیر. هر دو هم برای من هم کلاس های خوبی بوده اند. فقط این که توی کلاس، من پشت تریبون می نشستم و این دو مرد جوان و جوان تر آن طرف تریبون. مایل شدم بر حسب شناختی که از آخوند جماعت سبباً و مجاورتاً دارم و به تجربه ی بیش از هیجده سال تدریس در حوزه علمیه قم و هم چنین به سبب آشنایی هایی که حضوراً و غیاباً با جناب دکتر فرامرز رفیع پور دارم، وارد بحث مهدی سلیمانیه و حسن محدثی شوم. پیشاپیش می گویم که من نرمی سخن این دو جوان فرهیخته را ندارم و هرکس طاقت منطق زبر جامعه شناسی زمینی را ندارد، بقیه مطالب را حتماً نخواند لطفاً.
خلاصه حرف من با مهدی سلیمانیه این هاست. و به حکم خلاصگی مبهم هم هست و حداقل باید پست مهدی سلیمانیه را بخوانید. شرح و تفصیل روشن تر حرف های خودم را در پست های بعدی می نویسم.
اول: مهدی سلیمانیه فقدان زمینه مندی مباحث محدثی را بر او خرده گرفته، آقای سلیمانیه ، چه زمینه ای مناسب تر از اوضاع شیر تو شیر سال های دور دوم ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی که بازار نقد و انتقاد و حتی هتاکی به بساط مسئولین دولتی و حکومتی و روحانیت و حوزه در مطبوعات، بولتن های محرمانه و نیمه محرمانه و منابر و مساجد به شدت رونق گرفته بود. و مداحی های متناقض رفیع پور اتفاقاً برای ماله کشی و رفع و رجوی بسیاری از آن نقدها بود که پروفسور رفیع پوری که از نخستین سال های انقلاب و بسیار پیش تر از کتاب توسعه و تضادش، صاحب کرسی ویژه در ستاد انقلاب فرهنگی و وزارت علوم و دانشگاه شهید بهشتی شده، بیاید به میدان و اسب ناکارآمدی های دولت و حکومت و روحانیت را زین طلا بگذارد و نعل نقره بکوبد. از شریعتی و مطهری می گذریم که سلیمانیه حرف محدثی را نپذیرفته و گفته آن ها از دوران دیگری بوده اند، یعنی از دوران شاه که نقد و انتقاد از دین و آخوند و حوزه علمیه آزاد بوده !! اما خیال می کنید روزنامه ها، بولتن ها، بیانیه های نیمچه احزاب ، مرحوم علی سامی، مرحوم مهندس بازرگان، مرحوم دکترسحابی، مهندس سحابی ، دکتر پیمان، مرحوم فروهر، دکتر یزدی و ده ها منتقد دیگر چه می کردند ؟! از گرانی ماست و بادمجون انتقاد می کردند یا از مدیریت حکومت و نقش انفعالی حوزه علمیه و نقش انفعالی تر علمای اعلام ؟!
محدثی نوشته است که بسیاری محققان امکان ورود به جهان حوزه های علمیه نداشته و ندارند و رفیع پور بی تردید پل ارتباطی ویژه ای داشته است. اما من می گویم کاش با همین پل ارتباطی ویژه هم با اندک دست آوردی و یافته ای و جلوه ای از واقعیت صادقانه برگشته بود و صد حیف که نشده و نیامده است. آن چه رفیع پور در نقد حوزه و حواشی آن نوشته، تکرار مکررات گفته ها و نوشته های سال های ۴۵ و ۵۰ تا ۷۵ است و بقیه هم مداهنه و مداحی و چاپلوسی. جملات زیر را بخوانید از رفیع پور:
– روحانیون ما عموماً از نظر منطقی نسبتاً ورزیده اند
– نویسنده( رفیع پور) با محیطی بسیار جالب برای بحث های علمی که در دانشگاه ها به ندرت پیدا می شود رو به رو شد . زیرا در دانشگاه ها بحث ها بین دانشجویان و گروه های بالاتر عموما با برخوردهای تند احساسی و نه آرام و منطقی در قالب دشمنی ها تعمیق می گردند. اما شرایط بحث و رفتار علمی در حوزه مانند محافل علمی کشورهای غربی با خلوص، انسانی و مضاف بر آن با معنویت الهی بود. لذا از آن زمان نویسنده (رفیع پور) همواره شایق شده است تا در فرصت های مناسب با این انسان های شریف به بحث بنشیند که مشابه آن ها را ما بسیار به ندرت در شهر تهران می بینیم.
– کسانی که برای تحصیل به حوزه می روند، عموماً افرادی بسیار علاقه مند، با انگیزه درونی قوی برای آموزش علم (علوم دینی) و خلوص و نزدیکی به خدا می باشند . اینان را می توان از نظر هوشی، انگیزه و تقوا دارای مرتبه ای بالا دانست.
اما اولا که حضرت عباسی چند درصد از طلبه ها و آخوندها، این لفاظی های استاد را در مورد خودشان و هم قطارانشان قبول دارند؟! چند درصدشان قبول دارند که همین تافته ی جدا بافته ای که رفیع پور گفته هستند ؟! ثانیاً چرا استاد تو سر مال دانشگاه می زنند ؟! ایشان را بسیاری از دانشگاهیان از دانشجو و استاد و کارمند ، به غیر منطقی بودن، غیر نرمال بودن و بی انصاف بودن و دیکتاتور بودن و نوچه پرور بودن و تیول داری می شناسند. فکر می کنید چه کسی در سی سال گذشته راه را بر بحث و فحص دانشگاهی بسته، چه کسی در کلاس هایش گاه حتی اجازه ی سؤال کردن هم نداده و سؤال کننده را توبیخ کرده و از امتحان انداخته ؟! ثالثاً خدا وکیلی، رفیع پوری که در سرمای زیر صفر زمستان می رود و دو زانو و به سختی پای درس آقای وحید خراسانی در مسجد اعظم قم می نشیند که متون کهنه تکراری را گوش کند، یک هزارم، یک میلیاردم این تواضع را کسی در عمر دانشگاهی اش به ویژه در کلاس هایش از او (و امثال و اصحاب او) دیده ؟!
دوم: این که آقای سلیمانیه، شما برای تطهیر استاد ، در باب انتقاد ناپذیری حکومت خیلی خیلی اغراق کرده اید. اگر این طور است که شما می گویید که سروش و باقی و عبدالله نوری و دیگران نباید قلم از قلم برداشته باشند و نباید نطق کشیده باشند. نطق کشیدند و تاوانش را هم دادند. آقای سلیمانیه، باید از چیزی کاست تا به چیزی افزود. این گوهر شرافت و جوانمردی و صراحت و صداقت است. هر که همه چیز را با هم خواست، همه را با هم از کف نهاد !!
سوم: این که آخوند جماعت را دست کم گرفته اید آقای سلیمانیه و خیال کرده اید آدمی مثل رفیع پور می تواند آخوند را رنگ کند و با چار تعریف و تمجید شیره سر آخوند بمالد و یک گونی انتقاد به حسابش واریز کند ؟! خبر ندارید که یک آخوند نیمه پز حوزه ی علمیه ، شصت تا رفیع پور را تشنه می برد لب رودخانه ی کارون و گشنه و تشنه بر می گرداند. چار تا آخوند بی تجربه که حتی یک مدرسه ی ابتدایی را هم نچرخانده بودند ، ۳۲ سال است با تمام خوبی ها و بدی هایش و البته بیشتر بدی ها، ایران را می چرخانند و همه را سر کار گذاشته اند. آخوندها را خیلی مشنگ تصور کرده اید که اگر آقای پرفسور رفیع پور یکی دو جلسه زیر درسشان نشست ، دیگر ذوب استاد می شوند و چششمشان را بر تلخ و شیرین حرف های او می بندند. نخیر آقا، اصلاً این طور نیست. گول نخورید. آخوند را کم می شود گول زد و امثال رفیع پور را با چار تا استاد استاد خیلی راحت می شود فریفت.
چهارم: این که این همه وارد کردن ملاط خدا و پیغمبر و ولایت و الهی و آسمانی و غیره در بحث های چند سال اخیر آقای پرفسور را نگاه نکرده اید که علتش چیست ؟! اگر داخل کردن این ملاط مرتبط با موضوعاتی بود که ایشان مطرح می کرد اشکال کمتری داشت ولی متأسفانه بسیاری از این متداخل کردن ها مطلقاً بی ارتباط اند و فقط جنبه ی شیره مالیدن سر خلق الله را دارند و همرنگ جماعت نوحه خوان و بلند گو به دست شدن. در صحنه ای از دروس گهربار ایشان که پارسال از تلویزیون پخش می شد خودم شنیدم و دیدم که ایشان حتی روی تابلو هم ترسیم کردند که : جمهوری اسلامی ایران الهی است و ال است و بل است و غیره و آمریکای جهان خوار هم دشمن است و استکبار است و ال است و بل است و غیره . بنابراین: هر چه به ضرر آمریکا باشد به نفع جمهوری اسلامی ایران است و هر چه به نفع آمریکا باشد به ضرر جمهوری اسلامی ایران است. من برای چنین حرف هایی، صفتی جز شیادی یا جهالت سراغ ندارم. این مزخرفات را یکی دیگر از همین دست جامعه شناسان !! در یک برنامه ی زنده ی تلویزیونی می گفت که کل برنامه راجع به خطر اعتیاد برای جوانان و وظیفه ی خانواده ها و غیره بود و آقای جامعه شناس در پایان نتیجه گیری کرد که : بحمدالله چون جمهوری اسلامی نظامی مقدس و الهی است، ما از بابت اعتیاد هیچ نگرانی نداریم !!
پنجم: چون مهدی سلیمانیه بارها در پاسخ حسن محدثی، پرفسور رفیع پور را از میان همه ی جامعه شناسان منحصر و ممتاز کرده و تو سر بقیه زده، این را هم بد نیست به انحصارات ایشان اضافه کند که البته جناب پرفسور، تنها جامعه شناسی هستند که در ملاقات ها و گرد هم آیی های متنوع در حسینیه ی امام خمینی و در حضور رهبری، آن کناره های دیوار و مجاور آقایان جنتی و دیگران چمباتمه می زنند و افتخار حضور دارند و یک نوبت هم که او را به عنوان نماینده جامعه شناسی و جامعه شناسان در جلسه ملاقات اساتید دانشگاه با رهبری، معرفی کردند، آنقدر قربان صدقه رفت و تعریف و تمجید کرد که وقتش تمام شد و فقط توانست پس از حمله به مدرنیته بگوید که احمدی نژاد آخرین تیر ترکش سنت در ایران است !!
ششم: یادم هست جناب پرفسور در سخنرانی جلسهی انجمن جامعهشناسی در دانشگاه اصفهان از آزمایشات در حال اجرای خودشان می فرمودند که هفت سالی است که به پسرشان لباس دخترانه می پوشانند (یا بالعکس – اشتباه از من است) و دارند روی پشت بام منزل شان کفتر بازی می کنند که تعامل بین کفترهای نر و ماده را آزمایش کنند و چنین و چنان. در جاهایی هم گفته شده که ایشان بارها سر کلاس گریه کرده اند و گفته اند که آرزو داشته اند خودشان و پسرشان به جبهه های جنگ بروند. یکی هم جواب داده که رفتن به جبهه و جنگ که داوطلبانه بوده گریه چرا، آقا ول می کردید دو نفری می رفتید به جبهه به بینید اصلاً جبهه از کدوم طرفیه و شربت شهادت چه مزه ای میده ؟! ولی نرفتید و کار شرعاً مکروه ملبس کردن مردان به لباس زنانه و کار عرفاً ناپسند کفتربازی را ترجیح دادید. آقای سلیمانیه، انحصارات را ثبت کنید. خیلی دلم می خواهد بدانم استاد در ملاقات هایشان با علما و فضلا و آیات عظام چیزی از تجربیات کفتر بازی و غیره به حضرات گفته اند یا همان جا هم شهامت و شجاعت به خرج داده و برای صرفه و صلاح ملت از انگشت شمار طلبه های کفتر باز انتقاد کرده اند ؟!
هفتم: این که مهدی سلیمانیه تعریضی دارد به حسن محدثی و امثال ایرانی او که چرا مثل غربی ها آدم ها را( مثلا مثل مارکس و دورکیم و وبر ) بزرگ نمی کنید و اسطوره شان نمی کنید و فقط تخریب می کنید. اولاً که آقای سلیمانیه ، مشابهت دادن امثال رفیع پور با مارکس از همان آغاز ، توهم خطرناکی است که فقط به ذهن آدم های مهربانی مثل شما می آید، مثل این که احمدی نژاد را با چرچیل مقایسه کنید. ثانیاً مگر امثال رفیع پور با به به و چه چه محدثی و شما و من و چارتا روزنامه، مارکس می شوند. ثالثاً کجا دیدید در غرب ، بی حساب و کتاب از کسی اسطوره بسازند. کارهای سی رایت میلز جوان جوانمرد آزاده را بخوانید تا بدانید چطوری زده ریخت و شکل یک غول بی خود باد کرده ی جهان سرمایه داری مثل تالکوت پارسونز را عوض کرده و پاک باد حضرت ایشان را خالی کرده. چه اسطوره ای، چه کشکی؟! خوب است که همین دو ترم پیش ردیه ی هربرت گنز را بر کار اهالی مکتب شیکاگو و ردیه ی کلود فیشر را بر کار گنز و ردیه ی دیگران را بر کار فیشر در کلاس شهری ارشد خوانده اید و دیده اید که همه ی تلاش صاحبان اندیشه در غرب، اتفاقاً اسطوره زدایی، نقد عالمانه و اندیشمندانه و مستند است.
هشتم: این که رفیع پور خود بارها در کلاس هایش گفته : ایرانی جماعت دو دوزه باز و کلک و منافق است و یکی به نعل و یکی به میخ می زند. حالا خودش دقیقاً در تضاد و توسعه همین صفات زشت را برای خودش رقم زده. شما هم در قالب صاف کاری ، همین کارهای او را به حساب شجاعت و شهامت و هنرمندی و زیرکی او گذاشته اید و ابن الوقت و اپورتونیست بودن او و مدعی شده اید که رفیع پور رادیکالی است زیر پوسته ای از محافظه کاری و من فکر می کنم این گونه رادیکالیسم اگر به اندازه یک مثقال هم واقعی بود تا حالا صد دفعه ترتیب اون پوسته ی محافظه کاری را داده بود . از محدثی هم خواسته اید که تعریفش از محافظه کار حکومتی را عوض کند. اتفاقاً این محدثی نیست که باید برای «محافظه کار حکومتی» تعریف جدید بیاورد. این شمائید که در بن بست تفکیک افعال و اقوال رفیع پور گیر کرده اید. رفیع پور قبل از تضاد و توسعه هم دولتی و حکومتی بود و عنان مطلق علوم انسانی تمام ایران را سال های متمادی (تا همین دو سه سال پیش) در ستاد و شورای انقلاب فرهنگی و وزارت علوم در دست داشت و فعال ما یشاء این حوزه بود ….
و تکرار میکنم ، آخوند بی حساب و کتاب یک چار پایه هم به کسی نمی دهد که بتواند روی آن بنشیند ، ریاست و تریبون و کرسی و غیره که حرفش را نزن . آقا مهدی : بعضی برای حفظ مقام و موقعیت خود چه کارها که نمی کنند و خطاب آن روح روان هم با همین هاست که :
قیمت هر کاله می دانی که چیست ……. قیمت خود را ندانی ابلهی است
یاحق
سلام دکتر
خوشحالم که دوباره وبلاگتونو پیدا کردم.به درستی که از کلاس شما لذت بردم و ای کاش فرصتی دوباره بود تا در فضای دموکراتیک کلاس شما بنشینم و تنفس کنم…
پیروز و پایدار باشید استاد همیشه بااخلاق
سلام! از لطفتان بسیار ممنونام. زنده باشید!