سرآغاز: این را بهخاطر این روزها نوشتهام. ترجیح میدهم بدون شرح باشد.
کلمه میفروشم
در حالی که وعده میدهم روزی سبز خواهند شد
آنگاه میگویم هان زیان نکنی!
میپرسم آیا میدانی کلمات مرا به چه قیمتی خریدهای؟
من کلماتام مجانی نیست
اما چه کسی تو را مجبور میکند از کلماتام بخری؟!
من کلمه میفروشم
تمام ثروت من همین است
هان تو مجبور نیستی از من چیزی بخری!
اما بدان که کلماتام روزی سبز خواهند شد
کلمه میفروشم
تمام ثروت من همین است
هان تو اینجا چیزی جا گذاشتهای؟!
خیلی بزرگتر از کلمات من
من منظوری نداشتم
من فقط کلمه میفروختم
تمام ثروت من بود
راستی، اگر کلمات مرا پس بیاوری گرانتر خواهم خرید
اگر کلماتام سبز نشدند و بیهوده بودند [1] برگرد و آنها را بر سرم بکوب نگران نباش!
اگر توانستی برگرد و آنچه جا گذاشتهای با خود ببر
باور کن کسی مانعات نخواهد شد
کلمه میفروشم
در حالی که وعده میدهم روزی سبز خواهند شد
آنگاه میگویم هان زیان نکنی!
کلمه میفروشم
تمام ثروت من همین است.
پینوشت
1. وَ مِن النّاسِ مَن یَشتَرِی لَهْو الحدیث (آیهی 5 سورهی لقمان). «و برخی از مردم کسانیاند که سخن بیهوده را خریدارند» (قرآن مجید، ترجمهی محمدمهدی فولادوند).
استاد کلمات شما کتاب های نا خوانده و نا نوشته ی ماست … کلماتتان روزی جنگلی انبوه میان دشتی بی کوه خواهد شد … زنده باد
سپاسگزارم از لطفتان! زنده باشید! باشید که چنین شود!