سرآغاز: این مقاله را در نوروز سال 1392 به قصد انتشار در مجله ی مهرنامه نوشته ام اما مهرنامه نپذیرفت که به شکل کامل منتشر کند و به ناچار خلاصه ای از آن برای انتشار در مهرنامه تهیه کردم. اکنون صورت کامل این مقاله در مجله ی فرهنگ رسانه (سال دوم، تابستان 1392، شماره ی 7، ص ص 64- 43) متعلق به انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات منتشر شده است. امیدوار ام مورد توجه قرار گیرد. از آقای یوسف پاکدامن مدیر داخلی مجله ی فرهنگ رسانه به خاطر زحمات شان تشکر می کنم. تصویر زیر تصویر محقق ارج مند محمدعلی موحد است.
روشی برای سنجش متون همموضوع در نشریات روشنفکری:
بررسی نمونهوار سه مصاحبه دربارهی مصدّق [1]
چکیده
کلیدواژه: متون هم موضوع، نشریات روشنفکری، حیثیت سخنگویی، کیفیت سخنگویی، بینامتون
این مقاله به موضوع تنوع داوری روشنفکران ایرانی در باب موضوع واحد میپردازد. به نظر وی تنوع قضاوتها و استدلالها دربارهی موضوع واحد در میان روشنفکران ایرانی چنان گسترده است که جستوجوگر حقیقت را با انبوهی از پاسخها مواجه میسازد. به نظر نویسنده، مخاطب روشنفکران ایرانی گهگاه درمیماند که از میان این مواضع و داوریهای متنوع دربارهی یک موضوع واحد کدام را به حقیقت نزدیکتر تلّقی کند و اساساً اگر چنین کاری ممکن باشد، چهگونه میتوان چنین گزینهای را شناخت و بهعنوان داوریای مقرون به حقیقت یا نزدیکتر به حقیقت برگزید. در نتیجه، نویسنده کوشیده است روشی را برای نقد و بررسی متون همموضوع ارائه کند تا با استفاده از آن بتوان داوریهای صاحبنظران مختلف دربارهی موضوعی واحد بهنحوی بیطرفانه و ضابطهمند مورد سنجش قرار داد. نویسنده این روش را دربارهی آرای سه صاحبنظر معاصر ایرانی که در باب موضوعی واحد -یعنی دکتر محمد مصدق- داوریهای خود را در طی سه مصاحبهی مستقل ارائه کردهاند، عملاً بهکار بسته است. مؤلفههای اصلی این روش ناظر به پاسخگویی به سؤالات زیر است: چه کسی و با چه پیشزمینهای سخن میگوید؟ چهگونه سخن میگوید؟ مهمترین محورهای مشترک متون یا گفتارها کداماند؟ دیگریِ گفتار کیست یا چه کسانیاند؟ بینامتون گفتار کداماند؟ هر متن از منظر متن دیگر چهگونه دیده میشود؟ نتیجهی این بررسی نشان داده است که تنها یکی از این سه متن مورد بررسی از انسجام بالا و از قوت روششناختی برخوردار است.
مقدّمه
در میان روشنفکران ایرانی کمتر مسائل و موضوعاتی میتوان یافت که اغلب آنان بر سر آن اتّفاق نظر داشته باشند. این مورد حتّا در مورد موضوعاتی که دادههای مختلفی دربارهی آنها موجود است، نیز دیده میشود. بهراستی، اگر محقِّقی بیخبر از جهان ما در حال جستوجوی موضوعی معین با اظهار نظرهای بسیار متنوعِ روشنفکران ایرانی در باب همان موضوع مواجه شود، دستکم در بادی امر حیران و مبهوت خواهد شد و ذوق و شوق دستیابی نسبی به حقیقت را چه بسا بهکلّی از دست بدهد. در مورد مسائل سیاسی و تاریخی این عدم توافق میان روشنفکران ایرانی به اوج خود میرسد. مهم نیست موضوع یا شخصیت مورد بحث چه کسی باشد؛ شیخ فضلالله یا کسروی، آیتالله کاشانی یا مصدق، احسان طبری یا هویدا، آیتالله خمینی یا مهندس بازرگان. مخاطب رسانههای روشنفکری چنانچه وابسته به ایدهئولوژی مشخصی نباشد و از پیش مجموعهای از قضاوتهای قالبی آماده را در انبان نداشته باشد و بهراستی در پی نیل به حقیقت باشد، در برابر این نوع معرکهی آرای روشنفکران ایرانی چه راهی باید در پیش گیرد؟ و چهگونه میبایست این آرای متنوّع را مورد سنجش قرار دهد؟ در این مقاله برای حل چنین معضلی نوعی روش سنجش را پیشنهاد کردهام. چون فکر ابداع و ارائهی روشی برای تحلیل این نوع متون همموضوع پس از مطالعهی سه مصاحبه در یک نشریهی روشنفکری دربارهی محمد مصدق به ذهنام خطور کرده است، روش پیشنهادی را در مورد همان مصاحبهها عملی ساختهام. اما مدّعای من این است که میتوان این روش را در تحلیل و سنجش دیگر متون همموضوع نیز بهکار برد.
یکی از شخصیتهای تاریخی مورد بحث در دورهی معاصر محمد مصدّق است. مصدّق یکی از نخست وزیران پهلوی دوم است که با کودتایی انگلیسی-امریکایی برکنار شد. مصدق که بود؟ و عملکرد اش را چهگونه میتوان ارزیابی کرد؟ و بهعنوان یک کنشگر سیاسی در تاریخ معاصر ایران چه نمرهای میتوان به شخصیت و عملکرد وی داد؟ این موضوع سالها است که در میان صاحبنظران و روشنفکران ایرانی به معرکهی آرا بدل شده است. در دو دههی اخیر در میان روشنفکران ایرانی چنان آرای ضد و نقیضی دربارهی مصدق مطرح شده است که هر خوانندهی جستوجوگری را گیج و مبهوت میکند و او را با سؤالی مواجه میسازد که به همت صاحبنظران و روشنفکران ایرانی به سؤالی مردافکن بدل شده است: بالاخره، مصدق که بود؟ بهعبارت دیگر، گفتوگوها بیش از آنکه تیرهگی را برطرف سازد و روشنگر باشد، بهنظر میرسد بر آن افزوده است. من در اینجا دو مقصود را همزمان دنبال میکنم و از رهگذر اولی، دومی را پیشنهاد میکنم: 1) پرسش از شخصیت و عملکرد مصدق بهعنوان یک موضوع محال نزاع میان روشنفکران ایرانی؛ و 2) روش نقد تحلیل گفتارها یا متون همموضوع. بنابراین، من امیدوار ام این مقاله دو آورده داشته باشد: یکی تأکید بر تداوم جستوجوگری روشنگرانه در باب مسائل تاریخی و شخصیتهای تاریخی و برخی دیگر از موضوعات و مسائل معاصر نظیر مصدق بهواسطهی به پرسش کشیدن گفتارهای موجود ذیربط از منظر اعتبارشان؛ و دیگری و مهمتر از مورد نخست، تدارک روشی معتبر برای سنجش گفتارها و یا متون همموضوع دربارهی این مسائل.
طرح مسأله
یکی از مسائلی که مخاطبان رسانههای روشنفکری با آن مواجهاند این است که چهگونه آرای متنوع و گاه متضاد صاحبنظران و روشنفکران ایرانی را در باب یک موضوع واحد فهم و هضم کنند؟ نمونهاش گفتوگو دربارهی مصدق در میان روشنفکران ایرانی است. این موضوع طیفی از آرا و اختلاف نظر را در میان آنان پدید آورده است. مهرنامهی شمارهی بیستم با سه استاد دربارهی مصدق گفتوگو کرد. البته اگر تعداد صاحبنظران بیش از این میبود، کار تحلیل جذابیت بیشتری پیدا میکرد؛ اما تعداد کم مصاحبهشوندهگان کار ما را آسانتر میسازد. توجه به این نکته مهم است که ماهنامهی مهرنامه در حال حاضر یکی از نشریات مهم و پرخوانندهی ایرانی است که روشنفکران گوناگون در آن قلم میزنند. در هر شمارهی این مجلهی موضوعاتی مورد بحث قرار میگیرد و تنوع آرا دربارهی بسیاری از این موضواعات دیده میشود. در پارهای از موارد واگرایی آرای روشنفکران ایرانی بسیار حاد است. از قضا نمونهی مورد بحث از این جهت حائز اهمیت است.
در شمارهی بیستم، مجلهی مهرنامه دنبال پاسخی برای این پرسش بود که مصدق پوپولیست بود یا دموکرات؟ مهرنامه خود هیچ توضیح یا موضعی نداشت. هیچ تعریفی نیز از این مفاهیم ارائه نکرد. اینکه این پرسش اصلاً درست مطرح شد یا نه؟ یا آیا مهمترین یا مناسبترین پرسشی بود که میتوانست دربارهی مصدق مطرح شود؟ در اینجا موضوع بحث نیست؛ گرچه هر یک از این موارد در جای خود میتواند محل توجه باشد. وقتی که سه گفتوگو با سه استاد را دربارهی مصدق خواندم و پاسخهای ضد و نقیضشان را از نظر گذراندم، گرفتار این پرسش شدم که بالاخره مصدق که بود؟ لذا در پاسخ به این پرسش مقدّر که «از این پاسخها دربارهی محمد مصدق چه فهمیدی؟» چه باید بگویم؟ من روشی را برای وارسی این سه گفتوگو بهکار میبندم تا به نتیجهگیری مشخصی برسم. پس تمرکز بحث ما بر روی شخصیتی خاص و ارائهی ارزیابی مثبت یا منفی از او نیست بلکه پیشنهاد روشی برای بررسی تنوّع آرای روشنفکران ایرانی در باب موضوعات مورد نزاع و سنجش اعتبار آرای آنان است. لاجرم نخست به روش پیشنهادی و اجزا و مراحل آن میپردازم. نکتهی مورد تأکید در این مقاله این است که با این روش میتوان انواع متون همموضوع را در حوزههای اجتماعی و سیاسی مورد تحلیل قرار داد.
روشی برای بررسی متون با موضوع و مضمون مشترک
بهنظر میرسد برای بررسی متون نیز میتوان روشهای مشخصی را ابداع کرد و بهکار گرفت. حتما روشهای بخصوصی برای بررسی متون وجود دارد. من اما برای اهداف این مقاله که مقایسهای است بین سه گفتار با موضوع واحد، روش سادهای را پیشنهاد میکنم. این روش قرار است به ما کمک کند از طریق مقایسهی متونِ واجدِ موضوع مشترک، همگراییها و واگراییهای آنها را نمایان سازیم. بنابراین، این روش برای بررسی گفتارها و متونی که موضوع و مضمون مشابهی دارند قابل کاربرد است. در این نوع بررسی متون، ما به چند پرسش مشترک میبایست پاسخ دهیم و نتایج را در جدولهای سادهای که میتوانند اجمالی یا تفصیلی باشند، درج نماییم. برخی از این پرسشها، پرسشهایی هستند که در تحلیل بینامتنیت نیز مورد توجهاند (بژه، 1388: 178):
1. چه کسی و با چه پیشزمینهای سخن میگوید؟ (از تخصص افراد گرفته تا تعلّق سیاسی و یا هر ویژهگیای که میتواند نقشی در تحلیل داشته باشد) (حیثیّت سخنگویی)؛
2. چهگونه سخن میگوید؟ (از رویکرد نظری و تحلیلی گرفته تا روش مورد استفاده و نوع گزارهها و جنس مفاهیم، هنجار بیانی/ زبانی -هزل و کنایه و استعاره و استهزا و الخ- و غیره) (کیفیّت سخنگویی)؛
3. مهمترین محورهای مشترک متون یا گفتارها (شامل اتفاق نظرها و اختلافنظرها) کداماند؟
4. دیگریِ گفتار کیست یا چه کسانیاند؟
5. بینامتون گفتار کداماند؟
6. هر متن از منظر متن دیگر چهگونه دیده میشود؟
البته، پرسشهای دیگری نیز میتوان به این پرسشها افزود. اما همین تعداد پرسش در این بحث برای نیل به مقصود کفایت میکند. تمام پرسشهای ممکنی که میتوان از یک متن پرسید، پرسشهای بالقوّهاند. پس طرح این پرسشها برای هر متنی عملاً موجه نیست. محقِّق بر حسب محورها و مضامینی که قرار است برجسته شوند، در این مورد خود صاحب تشخیص است که کدام پرسش را از کدام متن بپرسد.
پاسخ به پرسش اول از طریق دادههای زندهگینامهای حاصل میشود که اغلب و عمدتا در درون متن یافت نمیشود و نیازمند بررسیهای زمینهای و خارج از متن مورد بررسی است. این را میتوان به وارسی حیثیّت سخنگویی تعبیر کرد که میتواند از بسیار اجمالی تا بسیار تفصیلی در نوسان باشد. پاسخ به پرسش از کیفیّت سخنگویی (پرسش دوّم) صرفا از طریق بررسی و تجزیه و تحلیل خود متن حاصل میشود و بینیاز از بررسیهای زمینهای و مستقل از متن است؛ الّا اینکه محقِّق برای فهم دقیقتر متن، به مطالعات و وارسیهای زمینهای و خارجی (خارج از متن) روی بیاورد. در پاسخ به پرسش سوم و چهارم نیز ما فقط نیازمند وارسی متون هستیم. پاسخ به این پرسش از طریق استخراج مهمترین محورهای مقایسهپذیر متون از نظر محتوایی حاصل میشود. بدیهی است که محورهای مقایسهپذیر را میتوان بهنحوی درازدامن و تا انتها و تا وارسی کماهمیّتترین محورها دنبال کرد. اما با استخراج مهمترین محورها محقِّق خود درمییابد که در نقطهی مناسبی برای ارائهی تحلیلی قابل دفاع قرار دارد. گزینش محورها و برجستهکردن آنها به جهتگیریهای خود محقِّق وابسته است؛ اگر چه باید بتوان بهنحو معقولی از گزینش آنها دفاع کرد و صورتبندی قابل قبولی بر اساس آنها ارائه کرد. اما پرسش چهارم از دیگری گفتار سخن میگوید. مراد من از دیگری گفتار، کسانیاند که گفتاری با جهتگیریهای متضادِّ گفتار گوینده تولید میکنند. آنها ممکن است بهنحو بالفعل در متن موجود باشند یعنی گوینده از آنان نام برده باشد یا بهنحو بالقوّه در متن حضور داشته باشند و در لابهلای سطور درج شده باشند و ناگفته باقی مانده باشند و مخاطب از طریق تفسیر متن بتواند آنها را آشکار کند. پاسخ اجمالی به پرسش پنجم نیز از طریق رجوع به متن بلافصل (متون مورد بررسی) قابل دستیابی است اما پاسخ تفصیلی و جامع نیازمند وارسی متون دیگری است که متن بدانها ارجاع دارد. بینامتنیّت بدین معنا است که "هر متن بهمنزلة شبکهای از قطعات که کماکان به متون روایی دیگر اشاره دارد، نظریهپردازی میشود" (بژه، 1388: 171). بینامتون متونی هستند که متن بهنحو صریح یا مضمر و سلبی یا ایجابی بدانها ارجاع میدهد. بینامتون همان منابع و مآخذ مورد استفادهی گفتار نیستند که بتوان از مأخذشناسی انتهای متن آنها را استخراج کرد. هر متن ارجاع داده شده که مؤیّد بخشی از افکار گوینده باشد هم بینامتن محسوب نمیشود. تنها متونی که جهتگیریهای اصلی گفتار گوینده را تأیید یا رد کنند، بینامتون دانسته میشوند. متونی که بهنحو ایجابی بدانها ارجاع داده میشود، از نظر مولِّد گفتار (گوینده)، مؤیّد گفتار او هستند و متونی که بهنحو سلبی بدانها ارجاع داده میشود، از نظر وی متونی هستند که دیگرانِ گفتار، مولّد آن هستند. بینامتون سلبی تحلیلها و گفتارهایی هستند که بهمنزلهی ضدگفتار ظاهر میشوند و مولد گفتار ای بسا علائمی از واکنش نسبت به آنها را عرضه میکند. بررسی ضدگفتار بهنحو سلبی میتواند در شناخت و بررسی و ارزیابی گفتار بهکار آید. با اینهمه در اینجا مجال انجام آن وجود ندارد. پاسخ به پرسش ششم مرحلهی بسیار مهمی از کار سنجش متون همموضوع را شکل میدهد. کوشش برای نگریستن به یک متن از منظر متنهای دیگر برای برملاساختن ویژهگیهای نهفتهی آنها اهمیت زیادی دارد. این روش به ما امکان میدهد پارهای خصوصیات یک متن را به کمک متن دیگر برجسته سازیم. از رهگذر مواجههی متون با یکدیگر، راهی برای محک زدن آنها بهواسطهی امکانات متن دیگر فراهم میشود. از این طریق عملاً نوعی از مقایسهی میان متون مختلف شکل میگیرد.
نکتهی نهایی اینکه، سنجش متون مستلزم تسلّط زیاد بر آنها است. لذا متون مورد بررسی میبایست بهدقت و چندین بار -با فواصل زمانی مناسب- و همراه با یادداشتبرداری مطالعه شوند. من در این بررسی فقط دو بار این سه گفتوگو را از ابتدا تا انتها و بهترتیب مطالعه کردهام.
متن اوّل: مصدّق در نگاه یک مورّخ
محمدعلی موحّد در مقام یک مورِّخ با حساسیّت یک عالِم، کوشید تا هر سخناش مبتنی بر شواهد تاریخی باشد. ایشان در توضیح و تحلیل هر رفتار و هر گفتار کنشگران تاریخی با همتی وسواسگونه مخاطب را به اثری تاریخی ارجاع داد. موحّد، مصدّق را مردی آزادیخواه و "نماد دموکراسی در میان ایرانیان" خواند. ایشان مصدق را شجاع، مسؤول، حسابگر، و اهل ایستاده گی بر مواضع معرفی کرد که نه تنها منفعلانه رفتار نمیکرد بلکه واکنشهایی حسابگرانه و هوشیارانه داشت.
موحّد اگر چه از مزاج مصدق سخن میگوید اما به نظر میرسد مزاج را چیزی همچون طبیعت ثانوی یا خلق و خو در نظر میگیرد که در طی زندهگی اجتماعی حاصل میشود. در هر حال، تحلیلها و تبیینهای موحّد چندان به روانشناسیگری نمیگراید. از نظر وی مصدق فضای مساعدی برای فعالیت احزاب فراهم کرد اما خود اش یحتمل بهخاطر خصوصیّت مزاجی و نیز صد البته بهخاطر تجربهی منفی حزبسازی که در خاطر داشت، "زیاد به تشکیلات حزبی عقیده نداشت". این نقدی است که موحد خود و نیز از زبان دیگران به مصدق وارد میکند و میکوشد این نوع عملکرد را توضیح دهد. موحّد وقتی از خصوصیات روانی و مزاجی و منش و شخصیت روحی و روانی مصدق سخن میگوید، بسیار محتاط است. مثلا فقط احتمال تأثیر مزاج مصدق را در رفتار و عملکرد سیاسیاش نفی نمیکند: "من تأثیر خصوصیات مزاجی دکتر مصدق را در این امر نفی نمیکنم" (موحد، 1391: 55). موحّد به خاستگاه اجتماعی و طبقاتی مصدق اشاره میکند اما آن را به مبنایی برای تحلیل روانشناختی مصدق بدل نمیکند زیرا بهنظر میرسد او میداند که ردیابی علّی اینگونه عوامل کار آسانی نیست.
موحّد همچنین از استفاده از مفاهیم و برچسبهای آسانگیرانه پرهیز میکند و ابایی از این نداردکه به مخاطب بگوید از سخنان ملکی در باب اینکه "«مختصات دولت ملی دکتر مصدق اصولاً منطبق با کلیات لیبرالیسم است» …چیز زیادی دستگیر" اش نشده است (همان: 59). موحّد در حین گفتوگو تأمّلات روششناسانه دارد و به گفتوگو کننده تذکر میدهد که "جواب سؤالها در اینگونه مصاحبهها نمیتواند خیلی سنجیده و جامع باشد و بیم آن هست که غفلت از نکتهای و یا عیب و نقصانی در تبیین و تشریح آن، موجب سوء تفاهم گردد" (همان: 57).
دغدغهی بیطرفی برای موحّد چنان جدی است که در حدِّ توجّه و تذکّر روششناختی باقی نمیماند بلکه به شکل خودافشاگرانهای نیز بروز مییابد: "من در نوشتن کتاب خود بیش از هر چیز متوجه این معنی بوده و حفظ حرمت و گرامیداشت نام و یاد او را در روزگاران واجب میدانستم و بر خود میلرزیدم که این وجب وجدانی و اخلاقی را با رعایت بیطرفی و انصاف و صداقت در داوریها و التزام به امانت در قرائت اسناد و تحلیل مفاد آنها چگونه میتوانم وفق دهم که نه کتمان حقایق کرده باشم و نه سنگ به قندیل عزیزان زده باشم" (همان: 59).
موحّد از فعالیتهای دولت مصدق در زیر فشار شدید و نیز از کارآمدی مصدق و محاسبهگریهای وی در شرایط سخت و میزان تسلّط بالای وی بر اعصاباش "در تنگناها" سخن میگوید؛ اگر چه ابایی از آن ندارد که به مخاطب یادآوری کند که چهگونه برخی از این محاسبهگریها و عملکردها -نظیر خوشبینی مصدق به امریکاییها یا عدم گرایش وی به تشکیل حزب- اشتباه بوده است. از نظر وی مصدق بهنحو خاصِّ خود مدافع قانون و دموکراسی بوده است. او مصدق را مردی سیّاس معرفی میکند که حتا از بیماری مختصر اش برای مقاصد سیاسی بهره میگیرد. مصدقی که او به تصویر میکشد موجودی ماوراءالطبیعی و خارقالعاده یا اسطورهای نیست اما انسانی است صاحب فضیلت، مسؤول، آگاه، وطن پرست، آزادیخواه، دموکرات، شجاع، و بر حسب تفسیر خاصِّ خود اش -یعنی نزدیک به معنی حقیقی کلمه- قانونمدار است؛ و البته اشتباه هم میکند و دانش و برداشتهایی دارد که گاه معلوم میشود که با واقعیت منطبق نبوده است و مزاجی دارد که که بر عملکرد اش بیتأثیر نبوده است.
جدول 1: حیثیّت و کیفیّت سخنگویی مصاحبهشوندهگان
صاحب گفتار تخصص و رویکردهای مصاحبهشونده |
محمدعلی موحّد |
محمد صنعتی |
حاتم قادری |
تخصص |
مورّخ |
روانشناس (روانکاو) |
عالِم سیاسی |
نوع تحلیل و تبیین |
تاریخی |
تاریخی با رگههایی از کلیگوییهای روانشناختی |
روانشناختی با صبغهی روانکاوانه |
تأمّل و توجه روششناختی در گفتوگو |
بهنحو جدی موجود است (ص 57) |
کموبیش توجهات روششناختی دارد (ص 60 و 61)؛ اما نه بهقدر کافی |
کمترین ملاحظات و توجه روششناختی (ص 63) |
روش مورد استفاده |
روش تاریخی با استناد مکرر به شواهد تاریخی |
آمیزهای از روش تاریخی و کليگوییهای روانشناختی از رهگذر بهرهگیری از حافظهی شخصی |
روش ذهنی (صدور گزارههای روانشناختی بدون ذکر هر گونه شواهد از موضوعات مورد بحث) |
نوع گزارهها از نظر داوری تجربی |
ابطالپذیر و بهآسانی قابل سنجش |
ملغمهای از گزارههای ابطالپذیر و ابطالناپذیر |
مجموعهای قابلتوجهی از گزارههای ابطالناپذیر، سنجشنشده، یا بهدشواری قابل سنجش |
دیگریِ گفتار موحّد در همان لحظات آغازین گفتوگو ظاهر میشود. دیگریِ گفتار او کسانی هستند که مصدق را فردی منفعل و یا عامل بیگانه یا کمونیستها میدانند: "در تحلیل من سخن از انفعال مصدق نیست. همة اشارهها به واکنشهای حسابگرانة مصدق و هوشیاری اوست. به گمانم نظر شما به معاندان مصدق است که برخی از آنها شرکتهای نفتی را عامل پیدایش جبهة ملی و دکتر مصدق را آلت دست استعمار آمریکا دانستهاند (مانند مهدی بهار) و برخی دیگر چون خود شاه او را سرسپردة انگلیس و در عین حال همکار کمونیستها خواندهاند. نیازی به تأکید نمیبینم که تحلیل من هیچ نسبتی با این قبیل یاوهگوییها ندارد" (موحّد، 1391: 55). چنانکه پیدا است معاندان مصدق نظیر مهدی بهار و محمدرضا شاه، دیگریِ بالفعل گفتار موحّد هستند. اما میتوان حدس زد که منظور مصاحبهکننده دکتر حاتم قادری است (بهنظر میرسد مصاحبهکننده درگیر گفتوگوی ایشان هم بوده است و یا دستکم از نظرات ایشان خبر داشته است) که در مصاحبهی خود از انفعال مصدق سخن گفته است. بنابراین، میتوان پرسید که آیا کسانی چون حاتم قادری دیگری بالقوهی گفتار محمدعلی موحّد نیستند؟ من فکر میکنم پاسخ مثبت است زیرا موحّد، مصادیقِ ممکنِ دیگریِ گفتار خود را تعیین کرده است: کسانی که معاند مصدق هستند و مصدق را در برابر کودتا منفعل میدانند. این هر دو ابتدا به ساکن از گفتار قادری قابل استنباط است. در ادامه راجع به آن توضیح خواهم داد.
متن دوّم: مصدّق در نگاه یک روانشناس
محمد صنعتی در مقام یک روانشناس سخن گفته است؛ شاهد اش هم عنوان فرعی گفتوگوی ایشان با مهرنامه است: "بررسی علل روانی محبوبیت مصدق". اما این گفتار جز نکات کلی روانشناختی از تحلیل و تبیین روانشناختی بهرهی دیگری نبرده است؛ کلیاتی در این حد:
-"حافظه جمعی … همواره در جستوجوی قهرمانی آشتیناپذیر است که «نه» میگوید! یا قهرمانی که با «قربانی کردن» خود یا «قربانیشدن» اسطوره میشود و به فراسوی واقعیت میرود!"
– "فراموش نکنیم که توده مردم علاوه بر این ذهنیت بدبین و بیگانههراس، بیشتر چشم به نتیجه کار هم میدوزد"؛
– "مظلومیت مصدق در قهرمان شدن او مؤثر بود اما با این حال …"؛
– "مردم در این مسائل آنتنهای بسیار قوی دارند …"؛
– "اصولاً شخصیتهای قانونگریز و فرصتطلب «ابرمن» یا وجدان اخلاقی درست و حسابی ندارند».
استاد روانشناس، مصدق و ماجراهایش را بهنحو تاریخی مورد بحث قرار میدهد و دلیل اصلی اسطورهشدناش را ناشی از فضیلتهایش میداند؛ اگر چه مظلومیت مصدق را مزید بر علت میداند و این در واقع، جدیترین تحلیل روانشناختی وی است: "کسی که تا آن زمان سیاستمداری کاردان، صادق و درستکار شناخته میشد، برچسب قربانی هم به او چسبانده شد و سیاستمداری که به او خیانت شده بود. و این مظلومیت وی را نشان میداد که به قهرمان شدن او کمک میکرد. بهخصوص که در جامعه ما وقتی بحث مظلومیت کسی مطرح میشود حتی اگر بدانند که او قبلاً کارهای بدی هم انجام داده اما با قربانی شدن گویی تطهیر میشود و به راحتی از کاستیهای او گذشت میکنند که البته در مورد مصدق این هم نبود بلکه هر چه در یادها از وی مانده بود، صداقت، شجاعت و تلاش برای اعتلای ایران بود" (صنعتی، 1391: 61).
بدین ترتیب، در گفتار محمد صنعتی که قرار است اسطورهزدایی و تقدسزدایی کند، هیچ ایراد جدیای متوجه مصدق نمیشود و هیچ ضعفی در شخصیت و عملکرد وی دیده نمیشود؛ برخلاف موحد که در عین ستایش از مصدق ایرادهای قابل اعتنایی نیز در "مزاج" و عملکرد اش مییابد و حتا "ندامت و حسرت"ی نهفته در نوشتهی خود مصدق مییابد که حاکی از نوعی احساس فرصتسوزی در مصدق است و موحد آن را "قابل تأمل" میداند (موحد، 1391: 55). در گفتار موحد به چندین خطاها و اشتباه مصدق اشاره شده است.
صنعتی گزارههایی تاریخی عرضه میکند اما البته از حافظه و بدون کمترین ارجاع به شواهد مشخص تاریخی. ایشان مصدق را سیاستمدار دموکرات و آزادیخواهی میداند که همزمان در چارچوب قانون، پوپولیست است! صنعتی بر قانونمدار بودن و وطنپرست بودن مصدق بسیار تأکید میکند. من درنمییابم که چهگونه میتوان همهی اینها با هم بود؟! اگر مصدق بدیننحو بنیادی ارزشمدار بود که دکتر صنعتی میگوید، پس او چهگونه میتوانست پوپولیست هم باشد؟ پوپولیست آنهم در چارچوب قانون و در عین قانونمداری سفت و سخت مورد نظر ایشان. شاید پوپولیسم معنایی دیگری غیر از آنچیزی که ما شنیدهایم و یا خواندهایم هم دارد؛ مثلا غیر از آن چیزی که پل تاگارت میگوید: "پوپولیسم تعهدی در برابر ارزشهای بنیادی ندارد. ایدئولوژیهای دیگر، آشکارا یا پنهان، به یک یا چند ارزش مانند برابری، آزادی و عدالت اجتماعی تکیه میکنند، در حالی که اینگونه ارزشها در پوپولیسم هیچ جایی ندارد" (تاگارت، 1385: 11).
چنان که گفته شد، صنعتی نه تنها اسطورهشکنی نکرد بلکه مکرر از فضایل مصدق گفت و حتا تودههای مردم را در شناخت دولتمردانشان واجد "گیرندههای بسیار قوی" دانست. از نظر وی مصدق به دنبال جمع کردن حواری نبود: "او دولتمردی نبود که خیلی بهدنبال آن باشد که افرادی را برای ادارهی کشور انتخاب کند تا بیشتر سنگ او را به سینه بزنند بلکه دغدغه او اداره کشور به دست افراد خبره، سالم و کاردان بود و درست به همین دلیل است که مصدق نه تنها به شهادت مستندات تاریخی بلکه در حافظه جمعی مردم ایران نیز بهعنوان سیاستمداری خدمتگزار، صادق و شجاع شناخته میشد" (صنعتی، 1391: 61). البته ایشان -یحتمل بهخاطر اقتضائات مصاحبه- هیچ ذکری از این مستندات ارائه نمیکند و هیچ تحقیقی که حاکی از چهگونهگی حافظهی جمعی مردم ایران در باب مصدق باشد نیز معرفی نمینماید. ظاهرا این مورد آخری مفروض گرفته شده است. البته اصلا معلوم نیست که در گذشته و یا امروز چند درصد از مردم ما نام "محمد مصدق" را شنیدهاند؟
از نظر صنعتی، دفاع مصدق از حقوق ایران سبب شد که ملت ایران بهعنوان "ملتی که تا آنزمان بهعنوان ملتی جاهل و عقبمانده شناخته میشدند، در نظر جهانیان به ملتی پیشرفته و با فرهنگ تبدیل شدند" (همان: 60). از نظر صنعتی، تبدیل شدن مصدق به اسطوره (که در بیان ایشان بیشتر به معنی شخصیتی قهرمان است که واجد تقدس است و فراواقعی شده است) در درجهی اول "مربوط به شخصیت و کاردانی و مهارتهای خود او بود و شرایطی که در آنزمان برای اثرگذاری وی وجود داشت" (همان: 61).
توجهات و تأملات روششناختی در گفتار صنعتی نیز کم و بیش دیده میشود اما البته کمرنگ است. بهعنوان مثال، ایشان توجه دارد که باید کنشگران سیاسی را بیجهت به چیزی متهم نسازد. از این رو، در مورد اتهام فساد و وابستهگی کسانی چون قوام و فروغی صرفا به ذکر اتهام بسنده میکند و خود این اتهامات را تأیید نمیکند بلکه در مقابل، شایستهگی آنان را مورد تأیید قرار میدهد؛ اگر چه در پلههایی فروتر از مصدق. صنعتی همچنین تذکر میدهد که "ما بعد از گذشت حدود 60 سال هنوز تمام مدارک لازم برای چنین داوری تاریخی در مورد کودتای 28 مرداد را ندیدهایم و حتی مدارکی هم که توسط آمریکا و انگلیس منتشر شده، همه مدارک نیست بلکه صرفاً شامل بخشهایی از آن می شود که دیگر تأثیرات بینالمللی در جریان مسائل سیاسی امروزه ندارد" (همان: 61). این توجهات روششناختی و رعایت بیطرفی در داوری، بسیار اهمیت دارند، اما این انتظار که او در باب نحوهی وارسی مدعیات خود دقیق باشد، برآورده نمیشود.
آنچه در این متن بسیار جالب توجه است کوشش زیاد مصاحبهکننده در جهت فراخوان مصاحبهشونده برای تحلیل روانشناختی است (طرح پنج پرسش که در آنها بهصراحت و بهطور مشخص از علل و عوامل روانی محبوبیت مصدق پرسیده شده است). اما پاسخها نشان میدهد که صنعتی نه تمایلی برای بسط تحلیل روانشناختی دارد و نه سخن چندان قابل اعتنائی در این نوع تحلیل. آنچه او صرفاً بهعنوان "روانکاو" میگوید توسط هر اهل نظر دیگری میتوانست گفته شود.
جدول 2 (جدول محورهای مشترک و مقایسهپذیر): ویژهگیهای متفاوت و حتّا متضاد مصدق در نزد سه مصاحبهشونده
صاحب گفتار ویژهگیهای مصدق |
محمدعلی موحد |
محمد صنعتی |
حاتم قادری |
پوپولیست |
پوپولیست نبود |
پوپولیست بود "در چارچوب قانون" |
پوپولیست نبود اما اسیر شعارهایش بود |
دموکرات |
"نماد دموکراسی ایرانیان بود" |
دموکرات هم بود |
نه دموکرات بود نه آزادیخواه و نه مستبد بلکه استقلالطلب بود |
سیاستمداری هوشمند و حسابگر/احساساتی و هیجانی |
حسابگر و هوشیار بود |
زیرک، شجاع، و هوشیار بود |
حسابگر و هوشیار نبود بلکه بیشتر احساساتی و هیجانی بود |
سیاستمداری منفعل/فعال |
منفعل نبود بلکه بسیار فعال بود |
منفعل نبود |
منفعل و تراژیک بود |
دولتمردی کارآمد و مؤثر /ناکارآمد و غیرمؤثر |
بسیار کارآمد و مؤثر بود |
بسیار کارآمد و مؤثر بود |
"به کار آن دوران هم نمیآمد" |
رهبری شایستهسالار/حواریطلب |
– |
شایستهسالار بود نه حواریطلب |
عملا حواریطلبانه رفتار میکرد |
تأثیر وی بر مردم |
"در بسط آگاهی مردم مؤثر افتاد" |
ملت در دورهی وی "در نظر جهانیان به ملتی پیشرفته و با فرهنگ تبدیل شدند" (یعنی به ملت افتخار و شرافت بخشید) |
"ملت و سرنوشتاش را به گروگان" گرفت |
نکتهی تناقضآمیز گفتار صنعتی تأیید و تقبیح همزمان تودهی مردم است. او در بحث از قانونمداری مردم میگوید: "تودهها قدرتمندند ولی احساساتی و هیجانی و معمولاً در جستجوی رهبری هستند که راه را به آنها نشان دهد" (همان: 61). اما آنجا که سخن از تشخیص فساد و شناسایی دولتمردان فاسد سخن به میان میآید، صنعتی تودهی "احساساتی و هیجانی" را صاحب تشخیص معرفی میکند!: "مردم در این مسائل، آنتنهای بسیار قوی دارند که معمولاً خوب میتوانند چنین مسائلی را تشخیص دهند" (همان: 62).
دیگری بالفعل متن صنعتی مشخص نیست. اما بهنظر میرسد دیگریِ بالقوهی متن وی همهی کسانی هستند که محبوبیت و شهرت مصدق را حقیقی نمیدانند. بیشک دکتر قادری که فرق فارقی بین "مصدق واقعی و مصدق ساختهشده" میبیند، دیگریِ بالقوهی گفتار صنعتی است. همچنین خود مصاحبهکننده نیز که میخواهد شهرت و محبوبیت مصدق را غیرحقیقی و کاذب معرفی کند، میتواند دیگریِ بالقوهی گفتار دکتر صنعتی باشد؛ زیرا صنعتی کاملا و یکسره با چنین نظری مخالف است.
متن سوّم: مصدّق در نگاه یک عالِم سیاسی
دکتر قادری بهعنوان استاد علوم سیاسی بیشتر روانشناختی سخن گفت و گزارههای عام روانکاوانه صادر کرد:
– "هنوز از وضعیت کودکسانی خودمان در مواجهه با شخصیتهای ملی بیرون نیامدیم" (قادری، 1391: 63)؛
– "روشنفکران چپ هم مثل روشنفکران ملی و ملی-مذهبی در این وضعیت کودکسانی سهیم بودند. آنها هم زعیمهای خودشان و قالبهای خودشان را هم داشتند" (همان: 64).
در پیشبرد این تبیین روانشناختی، ایشان در مورد روشنفکرانی که طرفدار دکتر مصدق بودهاند، میگوید: "آن عده از روشنفکرانی که جذب مصدق میشوند، در این سه وجه بیشتر با رانههای درونی و عاطفیشان و حتی وضعیتهای نیمهآگاهشان با مصدق برخورد کرده و میکنند" (همان: 62). برخلاف سخنگویی روشمند موحّد، ایشان نیازی به ذکر نمونه و مصداق نمیبیند و ما به صرف گفتهی ایشان میبایست بپذیریم که روشنفکران علاقهمند به مصدق در قضاوتشان درگیر وضعیت نیمهآگاهشان هستند.
پرسش مقدّری که بعد از خواندن دو مصاحبهی قبلی به ذهن خطور میکند این است که آیا دو استاد قبلی یعنی دکتر صنعتی و دکتر موحّد از مصادیق "روشنفکران کودکسان" اند؟ پاسخ از نظر من هم مثبت و هم منفی است زیرا نقد دکتر قادری چنان کلی است که از جستوجوی مصداق طفره میرود. قادری در پی بنیانگذاری شکلی از نقد علیه نوعی گرایش اسطورهپردازانه از شخصیتهای تاریخی است اما از آنجا که ایشان از مفاهیم و تعابیر کلی بهره میگیرد که معرِّف هیچ امر عینی و مشخصی نیست چیزی جز سوءظن تولید نمیشود. در واقع، چنین نقدی با توسل به کلیاتی تهی، اگر چه صورت و جلوهی حاد و شدیدی دارد اما شدتاش پرهیایو و بیاثر باقی میماند. ابژهی نقد آنقدر مبهم شده است که هر کسی میتواند خود را مصداق آن بداند، دقیقا بههمان دلیل که عملا هیچ کسی مصداق آن نیست. تفاوت نقد اباذری به اقتصاددانان لیبرال که روشنفکران مشخصی را آماج نقد خود قرار داده است با نقد قادری در همین است. نقدی از نوع نقد قادری از فرط شدت و فراگیری -اگر نگوییم بیخاصیت- دستکم کمخاصیت است. چنین نقدی بهزعم آنکه رادیکال مینماید، ذاتاً محافظهکار است زیرا "روشنفکر کودکسان" یا "کودکسانی روشنفکر" کلیای تهی است. بگذریم از اینکه این نوع تعبیرات همچون تیغ دو دم عمل میکنند. مهمترین ثمرهی چنین نقدی آکندن فضا از سوءظن است. معمولا گفت وگویی را به دنبال ندارد. اگر هم کسی پا پیش نهد، ناقد بهراحتی میتواند در مقابل هر حملهای جاخالی دهد و طرف مقابل را به بدفهمی متهم کند. دیگریِ گفتار در اینجا امری انتزاعی است و هیچ هویت مشخصی ندارد. در چنین نقدی ابژهای فرضی آماج حمله قرار گرفته است [2]: "روشنفکری فرضی"ای که سن و سال مصدق یا نوع سخنگوی مصدق هم او را "تحریک میکند" و "برایش تعیین کننده میشود" (همان: 62). اما بهنظر میرسد این شکل از گفتار کاملاً آگاهانه اتخاذ شده است. قادری نمیخواهد به عوارض یک نقد صریح تن دهد و این شاید به هزینههای زیادی مربوط میشود که یک ناقد جسور میبایست بپردازد.
جدول 3: دیگران بالفعل و بالقوهی گفتارها
صاحب گفتار دیگری گفتار |
محمدعلی موحد |
محمد صنعتی |
حاتم قادری |
|
دیگران بالفعل |
معاندان مشخص مصدق نظیر مهدی بهار و محمدرضا شاه |
– |
روشنفکران چپ و روشنفکران ملی، و روشنفکران ملی-مذهبی |
|
دیگران بالقوه |
همهی کسانی که از روی غرضورزی معاند مصدق هستند و او را در مقابل کودتا بهنحو عامدانه منفعل میدانند |
دکتر قادری و مصاحبهکننده و همهی کسانی که محبوبیت مصدق را حقیقی نمیدانند. |
احتمالا دکتر صنعتی |
با این حال اگر بخواهیم گفتار موحد و صنعتی را از منظر گفتار قادری مورد سنجش قرار دهیم -و این ما را در فهم همدلانهتر گفتار او کمک میکند- بیگمان این صنعتی است که به مصداق فرضی گفتار قادری نزدیکتر است. این نکته آنجایی خود را نشان میدهد که صنعتی در تمجید از وزرای کابینه و مشاوران مصدق زیادهروی میکند. صنعتی آنجا که بهنحوی شورانگیز از مصدق و شایستهگی یاراناش سخن میگوید، ما را به چیزی شبیه به فکر "تمنیات کتمان شده"ی مورد بحث نزدیک میکند؛ زیرا در این نقطه اسطورهزدایی کذایی جای خود را به اسطورهپردازی تحلیلگر "روانکاو" میدهد! صنعتی روایتی رمانتیک از شایستهگی مصدق و یاراناش و فیروزی آنان در عرصهی بینالمللی عرضه میکند:
"شخصیتهایی مانند معظمی و دکتر صدیقی و دیگران نیز در دولت او حضور داشتند که هر کدامشان واقعاً از سرآمدان آن روزگار بودند. اصلاً دولتمردان مصدق هیچکدامشان دست کمی از یکدیگر نداشتند. بعد از این مرحله بود که مصدق رفت تا گام بعدی را بردارد و آن، «نه» گفتن به استعمار پیر بود و بعد هم از شاه خواست که سلطنت کند و نه حکومت. البته این 2 مورد توانست امتیاز زیادی برای او بیاورد اما او زمانی توانست به انجام چنین کاری موفق شود که از حمایت مردمی برخوردار باشد. این حمایت مردمی برآمده از پیمان نانوشتهای میان او و مردم بود که مصدق بر اساس آن خود را موظف دانست که از منافع اقتصادی و سیاسی ایران در برابر استعمارگران جهانی در چهارچوب قوانین بینالمللی دفاع کند و برنده آن نزاع شود که ما تا آن زمان چنین کسی را در کشورمان نداشتیم. مصدق آنجا توانست با رفتار خود به مخاطبانش بگوید که از شما غربیان که من را جهان سومی و عقب افتاده میدانید، هم قوانین بینالمللی را بهتر میشناسم و هم در عمل به آنها [میگوید] از شما مصممتر هستم و از همه مهمتر اینکه میتوانم در چهارچوب همان قوانین از حقوق کشورم دفاع کنم. مردم ایران هم که نظارهگر این مسائل بودند و شاهد پیروزی خردورزی ایرانی در برابر خردورزی غرب مدرن بودند بیش از پیش بهخود میبالیدند و در جامعه روحیهای قانونطلب در حال رشد بود" (صنعتی، 1391: 61؛ قلاب افزودهی من است).
این نوع سخن گفتن بیش از آنکه تحلیلی روانشناختی، تاریخی، یا سیاسی باشد، بیشتر شبیه گزارش تلویزیونی از وزنه زدن قهرمان وزنهبرداری در مسابقات جهانی یا المپیک است. آنچه صنعتی تصویر کرده است بیانگر احساس و برداشتی است که به یک ایرانی میهنپرست که شاهد ماجرا است، دست میدهد. اما صنعتی این را در مقام تحلیل میگوید نه در مقام به تصویر کشیدن احساس و برداشت ایرانیان در آن دوران.
از اینکه بگذریم، در مرحلهی بعدی، این تحلیل روانشناختیِ استاد علوم سیاسی (دکتر قادری)، به کنشگر سیاسی مورد بحث -دکتر محمد مصدق- معطوف میشود: "به اعتقاد من تیپهایی مثل مصدق به یک معنا اسیر اعتبار و شعارهایشان میشوند و میخواهند لبه تیز برآوردن تمنیات کتمان شده یا تحقیرشده یا سرکوب شده یک ملت قرار گیرند" (قادری، 1391: 63). ایشان در طی این تحلیل روانشناختی -بدون هر گونه ذکر شواهد روانی البته- مصدق را کنشگری گرفتار آمده در فضایی هیجانی و عاری از فکر سنجیده و محاسبهگری معرفی میکند که "عملا ملت و آینده ملت و فرصتهای ملت را گروگان این نوع تمنیات قرار میدهند" (همان: 63). تمنیات مردم توسط کنشگری چون مصدق، بیسنجش و محاسبه عملا وسیلهای میشود برای به گروگان گرفتن خود ملت! چهگونه؟ از طریق شعارهایی که مصدق داد؛ شعارهایی که در واقع، بازگوی همان "تمنیات ملی" بود (همان: 63).
از نظر قادری، مصدق البته پوپولیست نبود اما "اسیر شعارهای خودش … شده بود. شعارهایی که دیگر شعارهای مردم هم بود" (همان: 63). در واقع، از نظر قادری مصدق شعارهایی داد و بعد مردم آن شعارها را جدی گرفتند و سپس خود مصدق هم آن شعارها را جدیتر گرفت "و مرتب در نیروها و شعارهای همدیگر" دمیدند (همان: 63). برخلاف آنچه موحد گفته بود که "وجه امتیاز مصدق از وجیهالملههای دیگر در شجاعت و قدرت اراده و اعتماد به نفس و استقامتِ شگفتانگیزِ او بود که تا پای جان بر مواضع خود میایستاد"، قادری بر آن است که مصدق اسیر شعارهای خویش شد و لذا این مانع از آن شد که او بتواند به سنجش و تحلیل درست امور بپردازد: "وقتی می خواهیم بگویم انگلیسیها بر ما ستم روا داشتهاند و ما را غارت و استثمار کردهاند، در حدی این شعارها را پیش می بریم که فرصت سنجش نحوه عملکرد مناسب از خود و ملت را میگیرم" (همان). سنجش این مدعیات بههیچوجه آسان نیست. برای من خود این مدعیات نیست که آزاردهنده است بلکه بیتوجهی محض گوینده به چهگونهگی سنجش آنها و یا -دقیقتر بگویم -بیتوجهی گوینده به درگیری ذهنی مخاطب در باب سنجش این نوع گزارهها تأسفبار است.
در هر حال، مصدق از نظر قادری سیاستمداری بود نه مستبد و نه دموکرات و نه آزادیخواه؛ درست برخلاف نظرات استادان موحد و صنعتی. چرا؟ به این دلیل که "در فضایی که حماسی است نمیتوان آزادیخواه بود" (همان). معلوم میشود که دموکراسی با حماسه در تضاد است یا با آن مغایرت دارد. در اینچنین فضای حماسی و هیجانی، کنشگریِ خود مصدق نیز قاعدتاً نمیتوانست مبتنی بر "اصول مشخصی" باشد: "مصدق هم تحت تأثیر اطرافیان و حسیاتش واقع میشد. اینطور نبود که همه چیز را بسنجد و بهعنوان کسی که آگاه به مصالح و منافع است بخواهد سیاستگذاری کند. مصدق بخشی از این درهمتنیدگی عاطفی و نیمهآگاه مردم ما بود و طبیعی است که این درهمتنیدگی حسی و عاطفی در او هم برانگیخته میشد و نمیتوانست بگوید من اینجا این کار را میکنم و آنجا آن کار را میکنم" (همان). این مدعا اگر همراه بشود با این کلیگویی که "او هم بالاخره وقتی میخواست تصمیم بگیرد آن تصمیم را صرفاً با تفکر خودش نمیگرفت، بلکه احساساتش هم در آن تصمیم دخیل بود"، تحلیل روانشناختی مورد بحث کامل میشود و سپس با یک تکملهی روانکاوانه به اوج خود میرسد: "بنابراین با حالتهای سرکوبشده یا کودکسان ما و وضعیتی که مصدق آن را نمایندگی میکرد، طبیعی بود که سیاستهایش میتوانست متعارض هم باشد" (همان: 64). او باز هم از تعارض مشخصی در تصمیمگیریهای مصدق هیچ ذکری نمیکند و صرفاً به مدعای مصاحبهکننده در باب وجود تعارض در رفتار مصدق بسنده میکند.
در این نقطه در واقع، تحلیل قادری از روانشناسیِ منشِ ملی به سطح روانشناسیِ شخصیت مصدق -بهعنوان عضوی از همین ملت- میرسد؛ اما البته هیچیک از اصول روانشناسی شخصیت و طریق انجام آن به مخاطب عرضه نمیشود. البته چه بسا مخاطب پیشاپیش بهخاطر "کودکسانی"اش محکوم شده باشد؛ آنهم وقتی که کثیری از روشنفکران گرفتار این کودکسانی باشند. اما غیرتورزی در تحلیل، تحلیلمان را آلوده میسازد. وانگهی، هر متنی آبستن سوء تفاهم بین گوینده و مخاطب است. پس بگذارید حتا همدلانه احتمال "کودکسانی" خود را بپذیریم تا همچنان شخص ثالث یا بیرونی متن باقی بمانیم.
باری، اینکه یک عالِم سیاسی در کار روانشناسیِ منش ملی و روانشناسیِ شخصیت وارد شود بهخودی خود اشکالی ندارد؛ به این دلیل ساده که بهنحو پیشینی هر کسی حق دارد که در باب هر چیزی به هر نحوی که مناسب میداند نظر بدهد. اما البته برخلاف حقانیت، صلاحیت امری پسینی است و این یادداشت نیز تأمّلی در باب همین امر است. مسأله این است که حتا همین مخاطب احتمالاً "کودکسان" هم حق دارد بپرسد که این تحلیلهای روانشناختی بر چه پایههایی استوار است و با چه شواهد مؤیّدی استحکام یافته است؟ این مطالبه ابتدا به ساکن، بهانهای برای نفی و طرد نیست بلکه دعوتی است به سخنگویی بیشتر تا گوینده تفصیل را جایگزین اجمال کند؛ بدین خاطر که از رهگذر آن، اعتبار سخنگوییاش و صلاحیتاش در این نوع سخنگویی عیان شود. طرح چنین پرسشی جزو حقوق مخاطب است؛ بههمان سان که بیاعتناییهای گوینده به دغدغهها و درگیریهای مخاطب برای گوینده چنین است.
قادری درست برخلاف صنعتی که مصدق را شایستهسالاری میداند که شایستهها را شناسایی کرده و به خدمت گرفته است، مصدق را همچون شیخ یا "پدرسالاری" در میان حواریان و پیروان و اعوان و انصار بهتصویر میکشد: "مصلحتها و فضا اینگونه نبود که در یک حزب بروند و با آزادی گفتوگو کنند یا حداقل کادر مرکزی گفتوگو کنند و بگویند منافع چیست. مصدق بهعنوان بزرگ و رهبر طیفی بود و در خانه مینشست و خدمتش میرفتند. اوضاع و اخبار را به او عرض میکردند و بعضی جاها یک سری انتقادات ملایمی میکردند ولی در عین حال او باید تصمیم میگرفت" (همان: 64).
اما چرا پیش از این گفتهام که قادری دیگریِ بالقوهی گفتار محمدعلی موحّد است؟ پیش از این گفتم که موحّد، مصادیقِ ممکنِ دیگری گفتار خود را تعیین کرده است: کسانی که معاند مصدق هستند و مصدق را در برابر کودتا منفعل میدانند. این هر دو از گفتار قادری قابل استنباط است. ایشان (قادری) در مورد انفعال مصدق در برابر کودتا میگوید: "نه اینکه بگویم به استقبال کودتا رفت و آن را جلو انداخت ولی بدش هم نمیآمد و حتی دوست داشت که وضعیتش مقداری تراژیک شود و شخصیتی داشت که از وضعیت تراژیک استقبال کند و چیزی شبیه به کودتا میتوانست او را به این وضعیت برساند" (همان: 64). بنابراین، در اینجا نیز با تقلیلی روانشناختی مواجهایم: "در این تحلیل، من مصدق را بیشتر از منظر شخصیتی نگاه میکنم تا سیاست بیرونی" (همان: 64). در واقع، انفعال مصدق از نظر قادری انفعالی عامدانه و آگاهانه نیست بلکه خصلت یا نیرویی که در ضمیر پنهان او بهقوت وجود دارد و این کنشگر سیاسی (یعنی نخستوزیر محمد مصدق) را ناخودآگاه به پذیرش کودتا علیه دولت خود اش متمایل میسازد.
موضعگیری قادری دربارهی مصدق همچنین میتواند او را در میان کسانی قرار دهد که موحد از آنان تحت عنوان معاندان مصدق یاد میکند؛ کافی است جنبهی ظاهرا مثبت یا بیطرفانهی سخنان وی را که بهنحو تصنعی به گفتار وی اضافه شده است، حذف کنیم (که در معنای حقیقی کلمه هیچ نشانی از مثبت بودن یا بیطرف بودن را واجد نیستند): "الان مصدق هیچ به کار ما نمیآید و من فکر میکنم … اما اگر فکر میکنید مصدق سال 32 الان به کار الان ما میآید مطلقاً به هیچ کار نمیآید. حالا که نگاه میکنیم به کار آن دوران هم نمیآمد ولی این معنایش این نیست که …" (همان: 64).
چرا جملات قادری در مواردی نظیر موارد زیر تصنعی است؟
"همه نگرانی من این است که اگر مصدق را مورد نقد قرار دهیم عدهای این تلقی را پیدا کنند که باید او را کنار گذاشت و از تاریخ محو و حذفش کرد. … ما باید شخصیتهای بزرگ تاریخیمان را مورد نقد قرار دهیم. از یک طرف هجو، طرد یا تخریبشان نکنیم. از یک طرف دیگر هم از این حالت ستایشگونگی بیرون بیاییم. من از چنین رویکردی دفاع میکنم" (همان: 64).
در پاسخ میتوان گفت: چون چنین سخنانی با کلیت گفتار وی ناهمخوان است. دلایل این ناهمخوانی را -که به نظر ام از متن قابل استنباط است- بهنحو سلبی یا ایجابی بیان میکنم:
1. چهگونه میتوان نگران حذف شدن کسی چون مصدق از تاریخ بود که بهزعم قادری اینچنین مورد ستایش است؟!
2. وقتی که مصدق – بهزعم قادری- نه در زمان خود اش بهکار میآمده و نه الآن "مطلقاً" بهکار میآید، چرا باید نگران کنار گذاشتناش باشیم؟!
3. وقتی که کسی نه در زمان خود اش به کار میآمده و نه اکنون، جز در حد یک پدیده برای شناخت یک وضعیت معین هیچ ارزش دیگری ندارد؛ یعنی فقط ارزش تاریخی دارد برای شناخت بهتر جامعهی ما. بنابراین، در گفتار قادری، مصدق به خودی خود مهم نیست و فقط به این خاطر مهم است که "نماینده یک وضعیت، خواست و تمنیات درونی ما بود" (همان: 64). پس این برداشت که ممکن است مخاطب بدان نائل شود مبنی بر اینکه مصدق در نظر قادری بهخودی خود مهم است، برداشت خطایی است. سخن زیر از قادری آبستن چنین برداشت نادرستی است: "ولی معنایش این نیست که مصدق آدم کمی است" (همان: 64). در زبان فارسی آدمی که نه در زمان خود اش به کار میآمده و نه الان، در خوشبینانهترین حالت، فردی نالایق و ناکارآمد است. قادری البته میتواند بگوید که من منظور ام چنین چیزهایی نبوده است اما گفتار حرف خاص خود اش را میزند ولو اینکه گوینده عامدانه یا غیرعامدانه بخواهد آن را پنهان کند. از نظر قادری شخصیت کارآمد در عصر مصدق، به نظر میرسد قوامالسلطنه است. این را میشود از مقایسهای که قادری میان این دو انجام میدهد دریافت. قادری البته استثنائا در این مورد دلیل نارکارآمد و نامؤثر بودن مصدق را توضیح داده است: "به نظرم در مواجه [مواجههی] حماسی که مصدق با انگلستان بر سر نفت داشت، یک زمانهایی فرصتهای مناسبتری بود که در جایی بتواند موقتاً هم که شده، مسأله و غائله را خاتمه دهند، اما مصدق جرأت نکرد. ما مصدق را بهعنوان قهرمان ملی در نظر میگیریم، اما توجه نمیکنیم که این قهرمان ملی یک زمان جرأت نمیکند در مقابل ملت بایستد و بگوید بیش از این نمیتوانیم جلو رویم و خوب است که مصالحه کنیم. در قضیه ملی شدن نفت این اتفاق نمیافتد و مرتب در نیروها و شعارهای همدیگر میدمند و میگویند جلوتر و جلوتر و جلوتر و یک زمان میرسد که خیلی چیزها از دست میرود" (همان: 63؛ قلاب افزودهی من است). بیتردید، این جدیترین انتقاد قادری به مصدق است.
4. اگر قادری دغدغهی نقّادی بیطرفانه داشته است، چرا در گفتار او کمترین ملاحظه و توجه روششناختی وجود دارد؟! تنها در یکی دو جا قادری چنین ملاحظاتی را بروز داده است و در باقی موارد بهنحو بیمحابا احکام روانکاوانه صادر کرده است. در یک مورد میگوید: "با احتیاط باید بگویم که هنوز از وضعیت کودکسانی خودمان در مواجهه با شخصیتهای ملی بیرون نیامدیم" (همان: 63) و در جای دیگری نیز در باب تفکیک "بین مصدق واقعی و مصدقی که در اذهان است" میگوید: "باید مطالعات زیادی صورت گیرد و تکنگاری انجام شود و …" (همان: 63). اما با اطمینان میتوان گفت که قادری کمترین دغدغهی روششناختی را در باب نحوهی سنجش احکام عمدتاً روانشناختی خود در باب موضوعات مورد بحث بروز میدهد. شاید او انتظار دارد که به متون دیگر اش مراجعه کنیم.
جدول 4: بینامتون گفتار
صاحب گفتار بینامتون گفتار |
محمدعلی موحد |
محمد صنعتی |
حاتم قادری |
بینامتون ایجابی |
– خواب آشفتهی نفت (جلد اول و دوم) از موحد – خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی – گفتار خلیل ملکی در مجلهی علم و زندگی، مهرماه 1331 – حاکمیت ملی و دشمنان آن از فخرالدین عظیمی |
– |
– آشوب از بنیجمالی – نوشتهها و گفتارهای دیگر قادری درارهی مصدق |
بینامتون سلبی |
– تحلیل مهدی بهار -تحلیل محمدرضا شاه |
– |
اغلب متونی که روشنفکران طرفدار مصدق پدید آوردهاند |
به نظر ام اگر قادری از گفتن این جملات صرفنظر میکرد -جملات معطوف به بیطرفی- متن او منسجمتر از این میبود؛ زیرا شائبهای از خود-پنهانسازی در آن هست. با این همه، شاید میانهروانهتر این باشد که آن را نوعی بزرگنمایی برای پایانبندی گفتار تلقی کنیم: "همه نگرانی من این است …".
عدم انسجام در گفتار قادری محدود به این نیست. او از یکطرف از ناکارآمدی مصدق میگوید و از طرف دیگر، مصدق را مظهر تمنیات ملی میداند (یا چیزی شبیه به این). اگر کارکردی به قضیه نگاه کنیم، فردی که پاسخدهندهی تمنیات سرکوبشدهی ملی است، کارکرد دارد؛ کارکردی روانشناختی که عملاً قادری دارد از آن سخن میگوید. سخنان قادری در باب حضور نابههنگام قوام در عرصهی سیاسی و در نتیجه شکست خوردناش، مؤید این مدعا است؛ زیرا قوام چهرهای ملی نبود و نشد، بدین معنی که کسی نبود که به تمنیات ملی پاسخ دهد (همان: 63). این سویهی نهفته ولی مثبت داوریِ منفی قادری دربارهی مصدق است.
همچنین، سخنان او دربارهی دموکرات نبودن مصدق در بادی امر تناقضآمیز بهنظر میرسد. قادری میگوید: "مصدق "ضد استبداد است" (همان: 62) و "مستبد نبود" (همان: 64) و "در قبال استبداد" پهلویها ایستاده است (همان: 62) اما "نه دمکرات بود و نه آزادیخواه" (همان: 64) و "پدرسالاری مناسبی داشت" (همان:63) و "حاضر نبود از موضع فراجناحیاش پایین بیاید" (همان: 64). چهگونه میتوان این توصیفات را با هم جمع کرد؟ دستکم، بهنظر میرسد تعریف قادری از دموکرات بودن، نابگرایانه است.
علاوه بر این، قادری در باب نسبت مصدق و مردم میگوید که "مصدق مردم را مجذوب خود میکرد" (همان: 63) اما "در مردم ذوب" نمیشد (همان: 63) و "جذب مردم شده" بود (همان: 64) و "جرأت نمیکند در مقابل ملت بایستد" (همان: 63) و "مصدق بخشی از این درهمتنیدگی عاطفی و نیمهآگاه مردم ما بود" (همان: 64). آیا این همه تعابیر مبهم، نشاندهندهی افکار مبهم و غیردقیق نیست؟ واقع امر این است که بهنظر میرسد کسی که میتواند مردم را جذب کند نیازی ندارد که تابع مردم باشد بلکه میتواند در شرایط مختلف و در تصمیمهای مختلف نظر مردم را جلب کند. راه بررسی مدعای قادری ساده است: باید دید آیا مصدق در تصمیمگیریهایش به خوشآیند مردم بیشتر توجه داشته است یا به منافع و مصالح ملی (اعم از آنی و آتی)؟ تمام شخصیت و عملکرد یک کنشگر تاریخی (خواه مصدق یا قوام یا هر کس دیگر) را داوِ یک تصمیم احتمالا اشتباه سیاسی قرار دادن (اشتباه از نظر قادری) چهقدر قابل توجیه است؟! آیا این، نوعی تقلیلگرایی خطرناک نتیجهگرایانه نیست؟!
نتیجهگیری
در این مقاله، قصد ما ابتدا به ساکن بررسی صحت و سقم مدعیات سه صاحب سخن نبود بلکه اعتباریابی هر یک از این گفتارها از طریق سنجش و مقایسهی آنها بود. اگرچه بهطور تبعی داوریهایی نیز در باب مدعیاتشان مطرح شده است، اما مراد این مقاله نه وارسی گزارهها و مدعیات که ارزیابی گفتار از طریق مبنا قرار دادن قواعد و نظم درونی و حاکم بر خود گفتار بوده است. کوشیدم این مقایسه و اعتباریابی را از طریق روش مشخصی دنبال کنم؛ روشی که بتوان آن را برای اعتباریابی گفتارهای همموضوع مورد استفاده قرار داد. فکر اولیهای که هدایتگر ام بود این بود که قاعدتا برای سنجش گفتارها نیز میتوان از روشهای معینی بهره برد.
نیازی نیست آنچه در جداول آمده است دوباره تکرار شود. در یک داوری اجمالی می توان گفت که تنها متن موحد است که از انسجام بالا و از قوت روششناختی برخوردار است. متن صنعتی بیشترین تناقضگویی و کمترین انسجام را دارد و از نظر ارزیابی روششناختی نیز چندان معتبر نیست. متن سوم نیز واجد تناقضاتی جدی است و نیز فاقد روشاندیشی است. این متن بیشتر به یک فرضیهی مشکوک میماند. گفتاری ناتمام است؛ لذا سخت نیازمند بررسی بینامتون ایجابی مورد اشاره است. با این همه، هر قدر که در گفتار قادری بیشتر دقیق میشویم و از برخورندهگی اولیهی ناشی از خواندن متن وی بیشتر فاصله میگیریم، جذابیت ماجراجویانهای در آن میبینیم: تولید نوعی ضدگفتار دربارهي محمد مصدق بهمنزلهی قهرمانی ملی.
بهراستی، در پاسخ به این پرسش که "بالاخره مصدق که بود؟" "نماد دموکراسی"، "پوپولیست"، و "نه پوپولیست و نه دموکرات"، نه آزادیخواه و نه مستبد؟! بهغایت هوشیار، فعال، کارآمد و مؤثر یا احساساتی و اسیر تمنیات ناخودآگاه و منفعل و ناکارآمد و نالایق؟ توجه داشته باشید که فقط سه نفر سخن گفتهاند. شاید اگر تعداد بیشتری مورد پرسش قرار میگرفتند، تنوع پاسخها باز هم بسی بیشتر میشد. پنداری با چیستانی روبهرو هستیم که نفس پاسخگویی بدان اهمیت دارد نه خود پاسخ. اما برای مخاطب معمولی یک رسانهی روشنفکری همچنان پاسخ -دستکم بهقدر پاسخگویی و کاوشگری- اهمیت دارد. پس در پاسخ به پرسش مقدّر برخاسته از مطالعهی این سه گفتوگو دربارهی مصدق که "بالاخره مصدق که بود؟" چه باید بگوییم؟
پاسخی که در بادی امر خواهم گفت این است: حرف کیلوئی چند؟ به قول مولوی:
زر قلب و زر نیکو در عیار / بیمحک هرگز ندانی زاعتبار
معلوم است که نمیتوانیم انتظار داشته باشیم همه یکسان بیندیشند و یکسان سخن بگویند. از سوی دیگر، دعوت به سکوت یا کمگویی بهبهانهی عدم برخورداری از تخصص و صلاحیت در جامعهای که صدا و سخن همواره توسط ارباب قدرت رصد و محدود شده است، ممکن است -غیر از اینکه دعوتی اخلاقی است- در بادی امر دعوتی "حکیمانه" جلوه کند اما قطعاً دعوتی روشنفکرانه نیست. لاجرم، راه حل همانا دعوت اهل نظر به روشاندیشی در گفتار است. پس، شایسته است انتظاراتمان را به روشنفکران و صاحبنظران یادآوری کنیم: از روشنفکر انتظار میرود اولا، به خاطر نه حتا حقیقتجوییاش بلکه بهخاطر جستوجوگریاش و تأملاتاش، روشاندیش باشد و ثانیا، به خاطر تعهد ذاتی سخنگوئیاش -چون هر سخنی صاحبی دارد- مسؤولیت اخلاقی و فکری سخناش را بپذیرد. اگر برای تمام سخنان روشنفکران، مجاری سنجشگرانهای وجود میداشت و آنان ناچار میشدند دستکم مسؤولیت فکری و اخلاقی حرفهایشان را بپذیرند، چه بسیار سخنها که هرگز بر زبان نمیآمد. وقتی که روشنفکر از مسؤولیت اخلاقی و فکری گفتار اش شانه خالی میکند جز "حرف کیلوئی چند؟" چه میتوان گفت؟ راه دوری نرویم: وقتی که اباذری سخنان غنینژاد را دربارهی مصدق به پرسش و حتا به سخره میگیرد (اباذری، 1390: 115)، چرا غنینژاد در مقام پاسخگویی، کلاً قضایای مصدقیاش را مسکوت میگذارد؟ [3] او از مسؤولیت اعتراف به قضاوت اشتباه در باب مصدق یا بر عکس از دفاع از سخنان قبلیاش شانه خالی میکند؛ چندانکه گویی هیچ سخنی دربارهی مصدق نگفته است (غنینژاد، 1390)! اگرچه بهرهگیری از کلیات تهی در نقد اجتماعی و سیاسی را نمیتوان مسؤولیتناپذیری تلقی کرد؛ اما این دستکم شکلی از اشکال محافظهکاری مضر است. به پرسش کشیدن کنشگرانی مشخص و مولدان افکاری معین و طرفداران اشخاصی خاص-که خوب یا بد به کنشگر تاریخی معینی دل بستهاند و او را همچون قهرمان ملی خود شناختهاند- بدون ذکر مصادیق، در زمینهای که ظرفیت ما برای تساهل ناچیز است، ابتدا به ساکن نوعی اتهامپراکنی غیرمسؤولانه به نظر میرسد. این البته ایراد موجهی نیست زیرا هزینهی نقد در جامعهی ما گاه بسیار زیاد است. با این حال، این نوع سخنگویی، دستکم پدید آورندهی سوءظن و یا دامن زنندهی نوعی خصومتورزی است.
وانگهی، درست است که حقیقت برخلاف آنچه در بادی امر مینماید، آسانیاب نیست اما آیا نمیتوان گاهی از افسون سخن روشنفکران در تیره و تار کردن بیشتر جهان و دیریاب شدن روزافزون حقیقت سخن گفت؟! با این حال، نباید از سحر سخن روشنفکران نگران بود چونکه خوشبختانه بهنظر میرسد با پرسش از روش، چنین سحری عنقریب باطل میشود. بهراستی، در پاسخ به این پرسش که مصدق که بود؟ میتوان گفت: حرف کیلوئی چند؟! و این پاسخ سادهی استفهامی به پرسشهایی از این دست، واجد مؤاخذهای بنیادی است که در برابر هر متکلمی (گویندهای) قرار دارد. لابد استادان محترم در موقعیت گفتوگو -که دشواریهای ذاتی خود اش را دارد- گفتنیهای بسیاری را نگفتهاند. پس ما در مقام مخاطب -"کودکسان" یا بالغ- جا دارد که برخلاف توصیههای بهاصطلاح "حکیمانه"، بیش از این مطالبهی سخن نماییم؛ و از آنان بخواهیم از روششناسی و یا احیاناً روشمندی گفتار خود دفاع کنند و قضاوتهای احتمالاً اشتباه ما را تصحیح نمایند.
با خود میاندیشم اگر که قرار بود برای هر جملهای که بر زبانمان جاری میشد، مورد پرسش و چون و چرا قرار میگرفتیم، چهقدر کم و با چه دشواری و جانکندنی سخن میگفتیم؛ و من چهقدر طولانی سخن گفتهام!
پینوشت
1. خلاصهای از این مقاله در شمارهی بیست و یکم مجلهی مهرنامه (اردیبهشت 1391) با عنوان "سرانجام، مصدق که بود؟! پیشنهادی روششناختی برای سنجش متون همموضوع" (صص 15-12) منتشر شده است.
2. نکتهی قابل تأمّل در مصاحبهی ایشان این است که یک روشنفکر یا یک مرد نظر (قادری) در مقام نظر و در نقد خود، از روشنفکران مشخّصی یاد نمیکند و "روشنفکری فرضی" را مورد نقد قرار میدهد اما از یک مرد عمل (مصدق) در مقام عمل سیاسی انتظار دارد که نه در مقابل موجودات فرضی بلکه در "مقابل ملت بایستد"!
3. این نمونه بهخوبی نشان میدهد که آرمان حقیقتجوئی چهگونه در مباحث روشنفکری چه بسا در حد یک امر آرمانی باقی میماند و در عمل قربانی خواست به کرسی نشاندن مدعیّات روشنفکرانه میشود.
منابع
اباذری، یوسفعلی (1390) "در نقد لیبرالهای وطنی: گفتوگو با یوسف اباذری". مجلهی مهرنامه، شمارهی 18، صص 116-102.
بژه، دیوید (1388) تحلیل روایت و پیشاروایت: روشهای روایی در تحقیقات اجتماعی. ترجمهی حسن محدثی. تهران: دفتر مطالعات و توسعة رسانهها، چاپ اول.
تاگارت، پل (1385) پوپولیسم. ترجمهی حسن مرتضوی. تهران: انتشارات آشیان، چاپ دوم.
صنعتی، محمد (1391) "پوپولیسم در چارچوب قانون: بررسی علل روانی محبوبیت مصدق در گفتوگو با محمد صنعتی"، مجلهی مهرنامه. شمارهی 20، صص 62-59.
غنینژاد، موسی (1390) "استاد اباذری و داستان دو برادر: هر کس هایک را بفهمد طرفدار هیچکس نمیشود". مجلهی مهرنامه، شمارهی 19، صص 147-144.
قادری، حاتم (1391) "وضعیت تراژیک را دوست داشت: گفتوگو با حاتم قادری درباره تفاوت مصدق واقعی با مصدق روشنفکران". مجلهی مهرنامه، شمارهی 20، صص 64-62.
موحد، محمدعلی (1391) "مصدق قرائت خود را از دموکراسی داشت: پاسخهای دکترعلی موحد به پرسشهای مهرنامه". مجلهی مهرنامه، شمارهی 20، صص 59-54.
A Appraisial Method of Corelated Textual Materials in Iranian Intellectual journals: Examining Three Texts on Mohammad Mosaddegh
By: Hassan Mohaddesi Gilvaee
Keywords: Corelated Texts, Intellectual Journals, Speaker Traits, Intertexts
This article addresses diversity of Iranian intellectuals’ judgments on same subjects. we study textual materials on same subject in order to find truths. However, when we read the works of Iranian intellectuals, we find that have lost access to truths. At the reason, this article suggests a method for examining Iranian intellectual works. These textual materials concern with a famous Iranian politician, Mohammad Mosaddegh. In this article, three texts are examined and validity of their claims methodically are measured.
بیان دیدگاه