زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

لزوم هم‌زیستی پی‌روان ادیان و مذاهب

سرآغاز:‌ ماهنامه‌ی پیامبر درباره‌ی هم‌زیستی ادیان و مذاهب گفت‌وگویی با بنده انجام داده است و این گفت‌وگو در صفحات 30-28 پیش‌شماره‌‌ی نخست این مجله در خرداد 1393 با اندکی تغییرات منتشر شده است. اینک متن این‌ گفت‌وگو را تقدیم می‌کنم. من این متن را ویرایش نکرده‌ام و به همان صورت منتشر کرده‌ام.

لزوم هم‌زیستی پی‌روان ادیان و مذاهب
اشاره: موضوع هم‌زیستی بین پیروان ادیان و مذاهب از جمله موضوعات رایج علمی بین نخبگان و علما می‌باشد. اما تاکنون کم‌تر به ابعاد جامعه‌شناختی این موضوع و ارزیابی جایگاه آن در بین عموم مردم پرداخته شده است. به همین جهت در این خصوص با دکتر حسن محدثی گیلوائی عضو هیات علمی و استادیار گروه جامعه‌شناسی در دانشگاه آزاد تهران مرکزی، به گفتگو نشسته‌ایم. از ایشان مقالات و کتاب‌های متعددی در زمینه جامعه‌شناسی دین منتشر شده است.
مسأله‌ی همزیستی شیعیان و اهل سنت فارغ از اینکه در سطح نخبگان و علما بررسی و یا به ریشه‌های تاریخی آن پرداخته شود، در سطح فرهنگ عمومی مردم چه جایگاهی دارد؟
در مناطقی از کشور، نظیر در بخشهایی از کردستان، سیستان و بلوچستان، آذربایجان، گلستان، و یا خراسان و برخی دیگر از مناطق کشور، اهل تسنن و اهل تشیع کنار هم زندگی می‌کنند. از منظر تاریخی، در ایران نه فقط اهل تسنن و تشیع، بلکه پیروان ادیان گوناگون با هم در آرامش و صفا زندگی کرده‌اند. به‌نظر می‌رسد اگر همانند این تجربه تاریخی، روند امور در اختیار و بر عهده خود مردم باشد، آنها به‌نحو خودجوش و در یک روند اجتماعی از پایین با هم کنار می‌آیند و راه زیست مسالمت‌آمیز با هم را می آموزند. مردم از مذاهب مختلف اسلامی بر اساس احکام دینی، با یکدیگر ازدواج کرده اند، داد و ستد می‌نمایند و با یکدیگر رفت و آمد دارند. در یک مورد در عربستان با یک راننده تاکسی صحبت می‌کردم که پدرش سنی بود و مادرش شیعه. بنابراین می‌خواهم بگویم تا زمانی که مداخله از بالا وجود نداشته باشد بین مردم همسازی و زندگی مسالمت‌آمیز مطرح می‌شود. اما متأسفانه در سطح نخبگان دینی، برخی از علما و روحانیون موضع‌گیری‌های تبعیض‌آمیزی اتخاذ می‌کنند و نیز در سطح سیاسی، دولت‌ها و سازمان‌های سیاسی مداخله‌هایی انجام می‌دهند، که بر اثر آن‌ها اختلاف‌های فرقه‌ای به خصومت و نزاع تبدیل می‌شود. یعنی اختلاف و تفاوتی که در بین مردم وجود دارد و گاهی می‌تواند ارزشمند باشد و آثار مثبت داشته باشد، به دلایلی که گفتم به نحو منفی فعال می‌شود و مبنای انواع اختلافات و درگیری‌ها می گردد.
یعنی شما معتقد هستید که این مسئله الان به مشکل تبدیل شده است؟ نه مشکل نیست، من معتقدم همچنان در ایران پتانسیل همزیستی مسالمت‌آمیز در میان اقلیت‌های دینی و فرقه‌های اسلامی خیلی قوی است و مردم در کنار هم زندگی می‌کنند منتها به میزانی که نیروهای سیاسی و دینی برنامه‌های خاص اختلاف برانگیز را دنبال کنند، این می‌تواند محرک خصومت و نزاع باشد. یعنی ابتدا به ساکن این مشکل وجود ندارد. همیشه می‌توان تفاوت‌ها را به صورت مثبت و سازنده یا به صورت منفی و مخرب فعال ساخت.
ذهنیت برخی این است که پیروان ادیان مختلف خیلی راحت‌تر کنار هم زندگی می‌کنند تا پیروان مذاهب مختلف یک دین؛ آیا شما هم این دیدگاه را قبول دارید؟
نه این‌گونه نیست، این بستگی به سطح فرهنگی آن جامعه دارد. باید بررسی کرد با آن عناصر مخربی که در آن فرهنگ وجود دارد چگونه برخورد می‌شود. آیا آنها را زنده و احیا می‌کنیم و به‌کار می‌گیریم یا نه آنها را نادیده می‌گیریم. چقدر ما این روحیه را داریم که گذشته را به اکنون پیوند بزنیم. مسلمانان و بوداییها در میانمار دو اقلیت دینی متفاوتند که با هم خصومت دارند، اما اگر دقیق بررسی شود ریشه این نزاع مذهبی نیست، بلکه به تاریخ و فرهنگ آن سرزمین باز می‌گردد. به‌عنوان مثال یهودیها قرنها در ایران زندگی کردند و ما با آنها داد و ستد کردیم. هیچ وقت نسبت به یهودیها یک نفرت عجیب و غریب آن‌گونه که در اروپا ایجاد شده است، در عالم اسلامی نبوده است. مثلا آنتی سمیتیزم -» ضد یهودیگری»- در اروپا و آلمان ریشه‌هایی دارد که به‌نحو جدیدی در دوره‌ی هیتلر فعال شد و جریان یهودی‌کشی راه افتاد. فارغ از آمار کشته‌ها، این یک واقعیت است. یعنی نفرتی وجود داشته است که مسیحیها به آن دامن زدند آن هم به‌واسطه‌ی این تفکر تاریخی که یهودیها مسیح را کشته‌اند. این را بدل کردند به اینکه همه یهودیها در این ماجرا مقصرند. این فکر در فرهنگ مسیحی و اروپاییها رسوب کرده و بعد در آلمان هیتلری و نازی از آن به‌نحو بسیار دهشت‌باری استفاده شد. یعی پتانسیلی وجود داشته است و از آن پتانسیل مخرب که در میراث فرهنگی وجود داشته است، اینگونه استفاده خطرناک، نامطلوب، و غیر انسانی شده است. بنابراین مهم است که در هر جامعه‌ای با میراث فرهنگی آن جامعه چگونه برخورد می‌شود.
در فرهنگ اسلامی به دلیل اینکه در قرآن از اقلیت‌های دینی مثل صابئین، یهودیان، مسیحیان (آیه‌ی 62 سوره‌ی بقره، آیه‌ی 69 سوره‌ی مائده، آیه‌ی 17 سوره‌ی حج) و زرتشتیان (آیه‌ی 17 سوره‌ی حج) به‌عنوان اهل کتاب بحث شده است، مسلمانان با اینها خصومت نداشته‌اند. حتی با این‌که بر اساس شواهد تاریخی، یهودی‌ها به حضرت محمد (ص) خیلی آزار رساندند اما این به نسل‌های بعدی منتقل نشد و ما در فرهنگ اسلامی نفرت نسبت به یهودی‌ها نداشته‌ایم. سال‌ها در کنار هم زندگی کرده‌ایم و علی‌رغم اینکه یهودی‌ها جامعه‌ی بسته‌ای درست می‌کنند و معمولا ازدواج برون گروهی ندارند، گاهی حتی با مسلمانان ازدواج می‌کردند و در مورد زرتشتی‌ها هم این مورد وجود داشته است. اما عملکرد حکومت‌ها و نیروهای خاص سیاسی است که یک نوع خصومت را بین اقلیت‌های دینی و بخش خاصی از جمعیت مطرح می‌کنند که می‌تواند مولد برخوردهای تخاصم‌آمیز باشد. برای مثال، من دانشجویان مسلمانی داشته‌ام که با هموطن زرتشتی ازدواج کرده است.
جالب است در موضوع ازدواج میان پیروان مذاهب اسلامی، با این‌که هیچ حرمت شرعی در باب حرمت ازدواج مسلمان با مسلمان وجود ندارد (به دلیل مستحدثه بودن شکل‌گیری مذاهب اسلامی، هیچ حکمی در قرآن در این باب نمی‌تواند وجود داشته باشد)، برخی از فقهای دو طرف این ازدواج‌ها را مکروه اعلام کرده‌اند یا حکم به احتیاط داده‌اند و برخی حتا آن را منع کرده‌اند که در نهایت به مخالفت با این نوع ازدواج‌ها منتهی می‌شود. جالب این است که اولیای دینی دو طرف (صحابه‌ای چون ابوبکر و عمر و عثمان از یک طرف و امامان شیعی از طرف دیگر) خویشاوندان خود را به هم تزویج می‌کردند اما حالا پیروان آنان، این ازدواج‌ها را مطلوب نمی‌دانند. چطور آن بزرگان که در دو طرف الگو هستند چنین کرده‌اند اما پیروان‌شان مجاز به انجام چنین کاری نیستند؟ آیا این‌گونه احکام فقهی ناظر به منع، کراهت، یا احتیاط در ازدواج بینامذهبی (ازدواج بین پیروان دو مذهب اسلامی) که از سوی برخی از فقهای دو طرف صادر شده است، تقابل با رفتار بزرگان و اولیای اسلام نیست؟ این در حالی است که ازدواج یک راه اجتماعی است برای این‌که اهل تسنن و تشیع به هم نزدیک شوند. ازدواج بین فرق و مذاهب، برای کاهش فاصله های اجتماعی و از بین بردن پتانسیل‌های خصومت‌ورزی، می‌تواند کارکرد مثبت داشته باشد.
با این اوصاف شما معتقدید که در سطح عامه مردم مانعی برای همزیستی نیست، دخالت عوامل و نیروهای دیگر است که به این تفاوت‌ها دامن می‌زنند؟ بله، مثال آشکار آن همین موضوع ازدواج بین پیروان مذاهب اسلامی است. منش پیامبر اسلام نیز این‌گونه بوده است که حتی برای نزدیک شدن و کاهش خصومت با مخالفین، از آنها زن می‌گرفتند و یا دختری به آنها می‌دادند. در آن دوره این راهی بوده است که دو طرف فاصله‌هایشان کم بشود و با هم خویشاوند شوند تا فاصله‌های اجتماعی کم بشود. این می‌تواند اکنون هم کارکرد داشته باشد. معمولا در سطح نخبگان و علما وقتی بحث از اختلافات می‌شود به نقاط روشن کاربردی نمی رسند.
شما به‌عنوان یک جامعه‌شناس که سالها در حوزه دین تحقیق و تدریس کرده است چه پیشنهادی دارید که در سطح زندگی فردی و روزمره مردم، این تفاوت‌ها به اختلاف تبدیل نشود و اگر اختلافی به‌وجود آمد چگونه می‌توان آن را کم‌رنگ کرد؟
در میان دو طرف و حتی در میان علمای دو طرف، گروهی افراطی وجود دارند. آنهایی که افراطی هستند به این اختلاف‌ها دامن می زنند. در گذشته علمای بزرگی مثل شیخ شلتوت رئیس وقت الازهر و آیت الله بروجردی سعی می‌کردند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، مبادلاتی داشته باشند و به هم نزدیک شوند. شیخ شلتوت به قم آمد و با آیت‌الله بروجردی دیدار کرد و رابطه‌ی بسیار صمیمانه‌ای با ایشان برقرار کرد و وقتی به مصر بازگشت، اجازه داد فقه شیعه در الازهر تدریس شود. فتوای ایشان در تأیید مذهب شیعه و جواز پیروی از مذهب شیعه معروف است. چنین بزرگانی باید الگوی دو طرف قرار گیرند. بنا براین، نباید به افراطی‌ها فرصت داد تا فاصله را عمیق‌تر کنند. هر قدر فاصله و عدم ارتباط بین دو طرف بیش‌تر باشد عقاید قالبی علیه طرف مقابل بیش‌تر امکان بروز و ظهور می‌یابند و بعد افکاری نظیر این که قرآن شیعیان با قرآن قاطبه‌ی مسلمانان فرق دارد، بوجود می‌آید. رفتار علمای دو طرف باید تابعی از رفتار ائمه اطهار و نیز بزرگان فرق اسلامی در صدر اسلام باشد. ائمه ما به آن‌ها دختر می‌دادند و می‌گرفتند، فرزندان‌شان را عثمان و ابوبکر و عمر نام‌گذاری می‌کردند، بزرگان اهل سنت نیز همین‌گونه بوده‌اند. حتی بسیاری از آنان شاگردی ائمه اطهار (ع) را داشتند و به آن افتخار می‌کردند. هم‌چنین در تاریخ مکرر دیده شده است که برخی از علمای شیعه در نزد علمای اهل تسنن تلمذ کرده‌اند.
بنابراین بین بزرگان ما و اهل تسنن این فاصله‌ها نیست. مثلا حضرت علی به خلفایی نظیر عمر و ابوبکر مشورت می‌داده است. درست است اختلاف‌هایی وجود داشته است اما نباید این اختلاف‌ها را باز هم وسعت بخشید و به آنها دامن زد. به‌علاوه بسیاری از این اختلاف‌ها از همان آغاز اختلاف‌هایی سیاسی و اجتماعی بر سر نحوه اداره جامعه بوده‌اند تا مشخصا اختلافی دینی. مسئله امروز ما دست‌کم اختلافات سیاسی اجتماعی گذشته نیست.
جابری متفکر بزرگ عرب اذعان دارد که ما مسلمانان هیچ وقت معاصر نبوده‌ایم. همیشه مشکلی داشته‌ایم که در گذشته اتفاق افتاده است و یک راه حلی هم داریم که در آینده اتفاق می‌افتد. بنابراین ما هیچ وقت به امروزمان و به عصر خودمان نپرداخته‌ایم، نسبت شما با این تفکر چیست؟ نباید اختلاف‌ها را پر رنگ کرد، باید آنها را در سطح تفاوت‌ها نگاه داشت. بسیاری از بزرگان دو طرف مواظب بوده‌اند اختلاف‌ها در جامعه اسلامی نزاع و دشمنی ایجاد نکند، در حالی که بعد‌ها عالمان افراطی در دو طرف تفسیرها و اندیشه‌هایی را مطرح کردند که منجر به ایجاد فاصله بیشتر و دشمنی و نزاع گردید. توسل به نیروهای سیاسی و دخالت این نیروها در اختلافات بین فرق نیز بیش از پیش به آن دامن زده است و دامن می‌زند. نباید درگیری‌های روزمره را به تاریخ برد و به آن صبغه‌ی تاریخی داد و این مهم به‌وسیله آموزش ممکن می‌شود که وقتی با یک فردی از یک مکتب دیگر مواجه می‌شوند وارد گفتگو بشوند، اندیشه‌های خود را با آنها در میان بگذارند و اندیشه‌های آنها را نیز بشنوند.
آموزش به از بین رفتن عقاید قالبی کمک می‌کند. بسیاری از خصومتها ناشی از عقاید قالبی و فقدان گفتگو و ارتباط است. اگر بین دو نفر ارتباط وجود نداشته باشد و آن‌ها به‌واسطه، همدیگر را بشناسند – چه واسطه‌های تاریخی و چه دیگر واسطه‌های اجتماعی- امکان شناسایی درست همدیگر را از دست می‌دهند و این خود مبنایی برای دشمنی و ایجاد آن می‌شود. به نظر من مسلمانان از دشمنی‌هایی که در جهان اسلام وجود داشته است، سودی نبرده‌اند. باید درست فکر کنیم، بسنجیم و در تاریخ جستجو کنیم تا متوجه شویم خصومت‌هایی که بین تشیع و تسنن بوده است، به نفع چه کسی تمام شده است؟ آیا ما مسلمان‌ها و عموم مردم از آن سود برده‌ایم یا نه؟ اگر سود برده‌ایم، خوب هم‌چنان به دشمنی ادامه دهیم! اما اگر نه، که قطعا این‌گونه است، نباید خصومت‌ورزی‌ها را ادامه داد. در جریان این خصومت‌ورزی‌ها اولین گروه‌هایی که آسیب می‌بینند عامه مردم هستند. من قائل به این نیستم که گذشته را نادیده بگیریم و اختلافات و تفاوت‌ها را ماست‌مالی کنیم، اما نباید بگذاریم دعواهای نسل‌های کهن هم‌چنان بازتولید شود. با بازخوانی تاریخ و مواجهه‌ی انتقادی با آن می‌بایست حال را از چنبره‌ی عناصر مخرب تاریخی آزاد سازیم.
ریشه این خصومت‌ورزی‌ها در زمان کنونی کجاست؟
از آن‌جایی که مذاهب مراحل تکوین داشته‌اند، ابتدای اسلام این گونه نبوده است. بعد از جریاناتی که در جهان اسلام پس از وفات پیامبر اتفاق افتاد مثل ماجرای عاشورا و دست به دست شدن حکومت‌ها، جهان اسلام چند تکه شد برخی حکومت ها به ‌دست اهل تسنن افتاد و برخی به دست شیعیان. این گونه بود که جریان طرد شدن از سوی دو طرف اعمال شد و یک فرهنگ و تاریخی از خصومت‌ورزی شکل گرفت و نسل به نسل به‌واسطه قصه‌ها، اندیشه‌ورزی‌ها، منبرها، و بحث‌های دینی منتقل گردید تا به عصر ما رسید. لذا اکنون این اندیشه‌ها از دوران کودکی به‌واسطه تربیت مذهبی به ما داده می‌شود و تبعاً ما هم درگیر می‌شویم.
در کتاب‌های درسی کودکان، هیچ آموزش مذهبی مبنی بر شناخت مذاهب دیگر موجود نیست. چگونه می‌توان از طریق آموزش مانع انتقال فرهنگ خصومت‌ورزی شد؟
ما هر قدر بتوانیم تکثر موجود در جامعه را به کودکان معرفی کنیم آن‌ها بهتر می‌توانند رشد فکری بکنند. دگرپذیری از لوازم بلوغ فرهنگی و اجتماعی است. با معرفی «دیگری» از همان ابتدا پرسش‌هایی در ذهن کودکان در مورد » دیگری «به وجود می‌آید. در واقع ایده «دیگری» شکل می‌گیرد و رشد می‌کند. وقتی کودک به این توجه می‌کند که «دیگری»ای غیر از او هست که متفاوت فکر می‌کند، وقتی بزرگ می‌شود، دیگرپذیرتر می‌شود و این فکر که گروهی که او بدان تعلق دارد مطلقا بر حق است، شکسته می‌شود. تا زمانی که فقط یک دیدگاه را به کودکان‌مان منتقل می‌کنیم طبیعتا آن‌ها خود را برتر می بینند، صاحب حق مطلق می‌دانند و امکان مقایسه رخ نمی دهد.
به نظر جنابعالی زمانی که همزیستی بین پیروان مذاهب به‌طور طبیعی اتفاق نمی‌افتد چه‌گونه می‌توان فاصله‌های اجتماعی را کوتاه کرد؟
خوب طبیعتا پیروان ادیان و مذاهب مختلف به خاطر در اقلیت بودن خود را خیلی معرفی نمی‌کنند. من به‌واسطه کنجکاوی و علاقه‌ای که به دین داشته‌ام و سال‌ها در این حوزه تدریس کرده‌ام، این‌ها را شناسایی می‌کنم و با آن‌ها وارد گفتگو می‌شوم. مثلا در کشور ما جمعیتی داریم که طرفدار «اهل حق» هستند. آنان در بسیاری از اعتقادت با دیگر شیعیان متفاوت هستند. کتب دینی خاص خود را دارند. هم چنین موعودهای خاص خودشان را دارند. برخی این گروه دینی را یکی از فرق وابسته به شیعه می‌دانند. پیروان این گروه بالغ بر چند میلیون نفر است. مکان‌های دینی، شعائر دینی و کتب مقدس‌شان با ما متفاوت است. یا صابئین مندائی در اهواز و خوزستان که کتاب مقدس‌شان «گنزاربّا» -گنج عظیم- نام دارد. پیامبرشان «حضرت یحیی» است و یکی از اصلی‌ترین مناسک دینی آنها غسل تعمید در رودخانه کارون است و آداب دینی‌شان با ما فرق دارد.
عدم معرفی این‌ها به کودکان‌مان به‌عنوان جماعتی که وجود دارند باعث می‌شود که آن‌ها حضور «دیگری» را نوعی مزاحمت تلقی کنند و این باعث عدم پذیرش دیگران می‌شود. اگر دستگاه فکری‌ای ترسیم شود که دائماً در آن ما اهل نجات شویم و دیگران غیر اهل نجات، طبیعی است که ما دچار خودمداری دینی می‌شویم. خود‌مداری به این معنا که فرهنگ ما و آن‌چه به ما تعلق دارد برتر از دیگران است. لذا نگاه ما به دیگران، متفاوت می‌شود و این آثار خود را در زندگی اجتماعی نشان می‌دهد.
چه آسیب‌های اجتماعی بر این خودمداری مترتب است؟
آسیب اصلی این است که انسان گشوده به سمت دیگری نیست. گشودگی است که می‌تواند باعث رشد ما شود. اگر این گونه تلقی شود که هر آن‌چه در اختیار من است بهتر، برتر و مطلق است، تمایلی به این پیدا نمی‌شود که به دیگری توجه شود تا چیزهایی که در اختیار آن‌ها است أخذ شود و از آن بهره‌مند شویم و این منجر به فروبستگی می‌شود. انسان‌های فروبسته خود را بی‌نیاز از داد و ستد فرهنگی می‌بینند و تصور برتری مانع از أخذ نکات مثبتی که در فرهنگ دیگران وجود دارد، می‌شود. چه بسا این استغنا و بی نیازی، کاذب است. اما مردمانی که گشوده هستند به سوی «دیگری» و آمادگی پذیرش دیگران را دارند طبیعتا رشد می‌کنند؛ در دنیای کنونی کسانی موفق هستند که رشد بیشتری دارند.
در فرهنگ اسلامی و در آموزه‌های خود پیامبر بر این تاکید می‌شود که با دیگران ارتباط برقرار شود تا بتوان عناصر مثبت فرهنگی و تمدنی را از هر قوم و گروهی أخذ کرد. اما خودمداری در حوزه فرهنگ، قومیت، دین، و یا خودمداری ملی- مثل این که ملت ایران ملت برتر است- همه این صورت‌های خودمداری می‌تواند به این منجر شود که از فرآورده‌های دیگران محروم شویم. من پیشنهاد می‌کنم در کتب دوره‌ی راهنمایی (مثلا سال سوم)، ما کتابی تحت عنوان جغرافیای دینی و فرهنگی داشته باشیم و در آن مناطق دینی و فرهنگی کشور را ترسیم کنیم و ادیان و مذاهب و خرده فرهنگ‌های مختلف را به اختصار توضیح دهیم تا کودکان‌مان در سن مناسبی با تنوع فرهنگی و دینی کشور آشنا شوند.
اگر در سطح آداب و رسوم و شعایر دینی تغییراتی در جهت وحدت مذاهب رخ دهد، آیا می‌تواند تاثیرگذار باشد؟
ما نباید دنبال تغییر تصنعی باشیم. آیین‌ها آن قدر تعیین کننده نیستند. این که مثلا ما با مهر و آنها بدون مهر نماز بخوانند و یا اهل تسنن دست بسته نماز بخوانند و ما با دست باز نماز بخوانیم، آنقدر مهم نیستند که موجب اختلاف شوند. باید این حد از اختلاف را بپذیریم. تغییر تصنعی نیازی نیست. ما باید روی این تمرکز کنیم که پیامبر، کتاب، و قبله‌مان واحد است. همه این اعتقادات مهم است اما ما در امور پایه‌ای مشترک هستیم و باید روی آنها تمرکز کنیم.

به عنوان نکته پایانی اگر مسئله‌ای هست بفرمایید.
مباحثه، سخن گفتن و نوشتن در این خصوص مهم است اما مهمتر از آن بازتاب این اندیشه‌ورزی‌ها و تلاش‌های فکری در عمل است. شخصیت بی‌بدیلی همانند امام موسی صدر هستند که می‌توانند میان دو حوزه نظر و عمل پیوند بزنند. ایشان اولین روحانی‌ای است که در کلیسا سخنرانی می‌کند. ما باید یاد بگیریم به تفاوت‌ها احترام بگذاریم؛ چه بسا تفاوت‌هایی که ارزشمند هستند. نباید تفاوت‌ها منشا تبعیض شود. منطق خود قرآن این است: خداوند می‌گوید ما شما را از اقوام مختلف آفریدیم، زبانتان را متفاوت کردیم تا همدیگر را بشناسید. یعنی قرآن تفاوت را به رسمیت می‌شناسد و آن را مثبت تلقی می‌کند. قرآن حتی علت شکل‌گیری ادیان متفاوت را نیز به خدا نسبت می‌دهد و از این طریق آن را به رسمیت می‌شناسد و داوری نهایی بین ادیان و پیروان‌شان را نیز به روز واپسین موکول می‌کند: «اگر خدا می‌خواست شما را یک امت قرار می‌داد ولی [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس در کاهای نیک بر یکدیگر سبقت گیرید. بازگشت [همه] شما به سوی خداست؛ آنگاه درباره آنچه در آن اختلاف می‌کردید آگاهتان خواهد کرد» (بخشی از آیه 48 سوره مائده، قرآن مجید، ترجمه محمد مهدی فولادوند). قرآن تاکید می‌کند دین در آغاز یکی است و بعد شعبه‌شعبه می‌شود. البته این را تأیید نمی‌کند ولی به‌عنوان یک واقعیت به آن اشاره کرده است: «من الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعا کل حزب بما لدیهم فرحون. از کسانی که دین خود را قطعه‌قطعه کردند و فرقه‌فرقه شدند؛ هر حزبی بدانچه پیش آنهاست دلخوش شدند» (آیه‌ی 32 سوره‌ی روم، قرآن مجید، ترجمه محمدمهدی فولادوند). جامعه‌شناسی دین نیز به ما می‌آموزد که همه ادیان بلا استثنا فرآیند فرقه‌ای شدن (sectarization) را طی کرده‌اند و اسلام نیز از این نظر مستثنا نیست. قرآن حتی تمسخر یک دیگر را بین گروه‌ها و اقوام مختلف غیر اخلاقی می‌داند و به‌طوری جدی چنین کاری را تقبیح می‌کند.
بنابراین اگر بپذیریم اختلاف‌ها در زندگی اجتماعی اجتناب‌ناپذیر است و این واقعیت را بپذیریم که هیچ دینی نیست که شعبه‌شعبه نشده باشد دیگر دنبال طرد نمی‌رویم. ما هیچ حکم دینی نداریم که دیگران را نفی کنیم. اگر دیگری با من متفاوت است نباید منشأ خصومت شود. می‌توان ادعا کرد دین و یا مذهب من به حقیقت نزدیک‌تر است اما حداقل باید این را پذیرفت که در فرهنگ و جهان «دیگری» هم، می‌تواند عناصر مثبتی وجود داشته باشد.

No comments yet»

بیان دیدگاه