زیر سقف آسمان
زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.بایگانیِ ادب
حکمت مندرآوردی (2)
تقدیم به کسانی که به فلسفهی بیعملی متوسل میشوند:
تو میخواهی فردا ساختمانی باشکوه بسازی. آفرین! من اما میخواهم امروز آجری بر آجری بنهم.
(1) Arbitrary Wisdom – حکمت مندرآوردی (1)
سرآغاز: مدتی رسانهی کوچک ما تأخیر شد و اکنون نوبتی نو در کار است. گاهی چیزهایی میآید که آمدناش خوش و دلگشا است. میخواستم اسم این گفتهها را بگذارم «آیههای مندرآوردی». اما به احترام کتب مقدس از تعبیر آیه استفاده نکردم. این بود که تعبیر حکمت مندرآوردی را برگزیدم. خیلیهایش را ثبت نکردهام. از این رو، همانطور که آمده بودند، رفتند. حیف! اما زین پس برخی را اینجا خواهم نوشت. در نوبت اول چیزی مینویسم به زبان انگلیسی که یحتمل نه فارسیزبانها چیزی از آن خواهند فهمید نه انگلیسیزبانها! اما اینکه چرا مینویسم برمیگردد به همان حکمت مندرآوردی ما در زیر سقف آسمان! اگر این سخنان حکیمانه بود بگذارید به حساب «حکمت»! و اگر مزخرف بود یا مزخرف به نظر رسید بگذارید به حساب «مندرآوردی»! ضمنا این نوشته را امضا میکنم تا انگلیسیزبانها سرقت ادبی نکنند!!
I don’t want what is heaven for me but hell for other
Hassan Mohaddesi
30 July 2011
کلمه میفروشم
سرآغاز: این را بهخاطر این روزها نوشتهام. ترجیح میدهم بدون شرح باشد.
کلمه میفروشم
در حالی که وعده میدهم روزی سبز خواهند شد
آنگاه میگویم هان زیان نکنی!
میپرسم آیا میدانی کلمات مرا به چه قیمتی خریدهای؟
من کلماتام مجانی نیست
اما چه کسی تو را مجبور میکند از کلماتام بخری؟!
من کلمه میفروشم
تمام ثروت من همین است
هان تو مجبور نیستی از من چیزی بخری!
اما بدان که کلماتام روزی سبز خواهند شد
کلمه میفروشم
تمام ثروت من همین است
هان تو اینجا چیزی جا گذاشتهای؟!
خیلی بزرگتر از کلمات من
من منظوری نداشتم
من فقط کلمه میفروختم
تمام ثروت من بود
راستی، اگر کلمات مرا پس بیاوری گرانتر خواهم خرید
اگر کلماتام سبز نشدند و بیهوده بودند [1] برگرد و آنها را بر سرم بکوب نگران نباش!
اگر توانستی برگرد و آنچه جا گذاشتهای با خود ببر
باور کن کسی مانعات نخواهد شد
کلمه میفروشم
در حالی که وعده میدهم روزی سبز خواهند شد
آنگاه میگویم هان زیان نکنی!
کلمه میفروشم
تمام ثروت من همین است.
پینوشت
1. وَ مِن النّاسِ مَن یَشتَرِی لَهْو الحدیث (آیهی 5 سورهی لقمان). «و برخی از مردم کسانیاند که سخن بیهوده را خریدارند» (قرآن مجید، ترجمهی محمدمهدی فولادوند).
زیر سقف آسمان یعنی چه؟
بیسرآغاز
زیر سقف آسمان یعنی چه؟
اقامت در زیر سقف آسمان فلسفهی انسان جستوجوگر است؛ فلسفهی انسان مسافر. مسافر میداند که اقامتاش در زیر هر سقفی، اقامتی موقتی است. مسافر اندیشناکِ خوکردن به سقف است. هر بار که سر خم میکند تا به زیر سقفی برود، ندایی از درون به او هشدار میدهد که درنگ را کوتاه کن و هشدار که دلسپرده نشوی و هان که اگر دلسپرده شدی بکوش تا دلسپردهگیات به سرسپردهگی نینجامد!
مسافر تنها به راه میاندیشد و به رفتن؛ شوق دیدن افقهای دوردستی که هنوز دیده نشده قلباش را درهم میفشارد و شوق دیدن نگاههای انسانهای غریب و ناآشنای دیارهای بیگانه و شوق دیدن گریزپایی آهوان دشتها و شوق دیدن کوههای آرام و مغرور در انتهای صحراهای خشک و شوق دیدن قورباغهای که در برکهی دشتهای سبز سرزمینهای ناشناخته شیرجه میزند و شوق دیدن آن تکدرختی که آنسوی زمین منتظر مسافری است تا بر او سایه اندازد و پناهگاهش شود و شوق شنیدن قصههای مردان بیباک سرزمینهای هزاررنگ و هزارفرهنگ در دیروقتِ قهوهخانهای که صاحبِ پیرش با کجخلقی مسافر غریب را راه میدهد و میپذیرد و برای بیتوتهی شبی تختی را اجاره میدهد و شوق دیدن دستان پینهبستهی پیرمرد کشاورز سیهچهره در مزرعههای سرزمینی که مردماناش گونههای برجستهای دارند و شوق نشستن بر تختهسنگ غروبی در سرزمینی که نمیدانم کجاست و خیره شدن به خورشید غروب و خیره شدن به ماه و خیره شدن و خیره شدن و خیره شدن و شوق رفتن و رفتن و رفتن و شوق … .
شگفتا از مسافری که مقیم میشود! شگفتا که آدمی همواره اسیر سقفی است. آری! شگفتا از مسافری که مقیم میشود. افسوس! اقامت آنهم نه در زیر سقفی که خود ساختهای بلکه از پیش برایت ساختهاند و تو چنان آن را میآرایی که گویی از آنِ تست و پنداری این تو بودی که پایههایش را ریختهای و مصالحاش را آوردهای و دیوارهایش را بالابردهای و پنجرههایش را کار گذاشتهای و … . آه! مسافر مقیم میشود؛ آنهم اغلب اقامت در زیر سقفی که برایش مهیا کردهاند!
«راستی چرا باید زیر سقف این و آن زیست؟ به نظرم بد نیست که گاهی به زیر این یا آن سقف پناه ببریم، اما اندکی بعد وقتی که دلمان گرفت بیرون بزنیم و برویم زیر سقف آسمان. و آنگاه اغلب زندگیمان را در زیر سقف آسمان سر کنیم و آرامآرام به هوای آزاد خو بگیریم. با این همه، گاهی باید زیر سقف رفت. آسمان که همه رحمت و برکت نیست، شهاب ثاقب هم دارد. برای آدمی «بیسقفی» یعنی «بیچارهگی». برای انسان سقف یعنی تعلق و بیسقفی یعنی معلق شدن. این معضل وجودی ماست.
باری، هیچ چیز برای آدمی خطرناکتر از این نیست که در زیر یک سقف سالها بماند و با بوی ماندگار و لاجرم ناگوار آن خو کند، و یا بر عکس، هیچ سقفی نداشته باشد و پا در هوا و معلق بماند. من حقیقتا نمیتوانم از میان آنها یکی را بر دیگری ترجیح دهم. اما این قدر هست که میدانم تنها زیر سقف آسمان است که میتوان شکّرتر از شکر را شکار کرد» (محدثی، حسن (1383) زیر سقف اعتقاد: بنیانهایِ ماقبلِ انتقادیِ اندیشهی شریعتی. تهران: فرهنگ و اندیشه، چاپ اول).