سرآغاز: چهاردهم خرداد سالروز تولد امام موسی صدر است. مدتها بود که مایل بودم دربارهی ایشان بنویسم و این چند روز تعطیل فرصتی فراهم آورد تا این آرزو محقق شود. اگرچه هنوز تحقیقاتام دربارهی ایشان و اندیشه و عملکردشان کافی نیست اما کار دقیقتر و همهجانبهتر میتواند بعدها انجام شود و این نوشته دستمایهای برای انجام ان گردد. امیدوار ام این نوشته مورد توجه قرار گیرد و بتواند دستکم اندکی، در شناساندن ایشان به جامعهی ما سهم داشته باشد.
موسی صدر، مظهر محقَّق دین سبز
مقدمه
پس از طرح سنخشناسی دین و معرفی سه چهره از دین تحت عنوان دین سبز، سرخ، و سیاه -که فکر اولیه اش را در سال 1384 با دیدن فیلم شکلات (مؤسسهی میراماکس، سال 2000، به کارگردانی لاسه هالستروم) بهدست آورده بودم- و توجه ایجابی و سلبی قابل توجه بدان، ضرورت پرداختن به نمونههای واقعی از شخصیتهایی که مظهر این سه چهرهی دین هستند و معرفی آنها به جامعه بیش از پیش خود را نمایان ساخت. از آنموقع تاکنون دلمشغول این موضوع بوده ام. برای تجدید مطلع میبایست بار دیگر مقدماتی را توضیح دهم و اگر مطالب این مقدمه، توضیح واضحات و تکرار مکررات است عذر میخواهم.
تعبیر دین سبز حاکی از آفریدن دین تازهای نیست. ادیان را پیامبران بنیاد نهادهاند و جامعهشناس کجا تواند که ادعای بنیانگذاری دین کند. یکبار بنیانگذار جامعهشناسی، اگوست کنت، این خِبط را مرتکب شد و از بنیاد نهادن «دین بشریت» سخن گفت که هم معاصران او و هم صاحبنظرانِ پس از او بهدرستی از خبط دِماغاش سخن گفتند. اگر چه هنوز کلیسای ساینتولوژی برقرار است و فرقهای شده است در میان انبوه فرقهها، اما در آن موقع او هنوز درک درستی از جامعهشناسی بهعنوان یک علم نداشت و رسالتی پیامبرگونه برای جامعهشناسان قائل بود و آنان را جانشین کشیشان میدانست. در عصر او هنوز علوم انسانی آنطور که باید نبالیده بودند و علم و اخلاق و سیاست و دین و فلسفه چندان از هم تفکیک نشده بودند و در همآمیختهگی این معارف مانع از درک درست این امور و تمایز میان آنها بود. شاید جنونی که اگوست کنت زمانی بدان دچار شده بود نیز سهمی در طرح این گونه مدعیات او داشت.
در هر حال، جامعهشناس را چه رسد که ادعای بنیانگذاری دینی نو را سر دهد. وظیفهی جامعهشناس نظر کردن به دین از بیرون و رصد کردن اثرات اجتماعی دین و نیز شناسایی انواع اثرپذیرفتن دین از جامعه است. برخی از این ادیان امکان بقا یافته و زنده ماندهاند و ریشه دواندهاند، برخی نیز بنا به دلایل و عللی از این بخت محروم گشتهاند. جامعهشناسان از آنجایی که بهنحو تجربی به ادیان نظر میکنند میان ادیان الاهی و غیرالاهی تمایزی قائل نمیشوند. جامعهشناسان بهدلیل نگاه سکولار یا غیردینی (و نه سکولاریستی) خود الزاما نه میتوانند الاهی بودن دینی را نفی کنند و نه میتوانند الاهی بودن آنها را تأیید نمایند. هر معرفتی را صلاحیتی است و داوری در بارهی اینگونه امورِ فراتجربی، در صلاحیت معرفت علمی نیست.
پس اگر جامعهشناس از نوع خاصی از دین سخن میگوید قصد اش دینآفرینی نیست بلکه او صرفا میکوشد بر حسب مطالعهی چهرهی بیرونی و محقَّق دین و جلوههای اجتماعی و تاریخی آن دربارهيآن قضاوت کند. جامعهشناسان کارشان توصیف دین و آثار و جلوهها و کارکردهای سازنده و مخرِّب ادیان است و نیز کوشششان معطوف به بررسی تأثیری است که دین بر جامعه مینهد و تأثیری که از جامعه میپذیرد. لذا اگر جامعهشناس معینی در مطالعات و بررسیهای خود از نوع معینی از دین سخن بگوید، به معنی این نیست که او دین تازهای آفریده است بلکه کار او صرفا نامگذاری ویژهگیها و کیفیاتی است که او از جلوههای بیرونی دین مشاهده کرده است. ممکن است مشاهدات او دقیق نباشد و یا توصیفات و تعابیر اش موجه نباشد اما این نوع توصیفات را نمیتوان دینسازی تلقی کرد. انبیا، پیامبران (و نیز بهتعبیری متنبّیها)، و مدعیان منجیگری (و یا مُتَمَهْدیها) در طول تاریخ بنیانگذار ادیان و فرقهها هستند و جامعهشناسان هم وظیفهشان توصیف و شناخت و تبیین این ادیان و فرقهها است.
جامعهشناس بهعنوان مثال، به تاریخ اسلام نظر میکند و جلوههایی گوناگون از اسلام را مییابد. لذا او این جلوهها و چهرهها را در اصناف و انواعی دستهبندی میکند. بهعنوان مثال، اسلام گاهی به ضرب شمشیر حاکمان -که چه بسا در کنار دعوت به دین منافع دیگری را دنبال میکردند و در واقع، جهاد کذاییشان به نام اسلام بوده است و به کام حاکمان- رواج یافته است و گاهی نیز اسلام به لطفِ محبت و مهربانی و انساندوستی و اخلاق نیکوی مسلمانان گسترش پیدا کرده است. چهگونه میتوان ایندوگونه ترویج اسلام را یکسان تلقی کرد؟آیا غیر از این است که این، دو نوع فهم و دو نوع رابطه با اسلام است که به دو روش متفاوت برای ترویج اسلام میانجامد که یکی جنگطلبانه، جهانگشایانه، و امپریالیستی است و دیگری صلحآمیز، همراه با فتح قلوب، و انساندوستانه است؟ بهراستی، چهگونه میتوان کوششهای حکومت اُموی را در جهانگشایی به نام اسلام و نیز تعهّدات عمیق و کوششهای صمیمانهی مسلمانان پاکباخته در آسیای شرقی را که هر دو به گسترش فرهنگ اسلامی و مسلمان شدن ملل مختلف انجامید از یک سنخ دانست؟ من دو نمونه از دو نوع ترویج اسلام را از دو منبع مختلف ذکر میکنم و قضاوت را بر عهدهی شما میگذارم که آیا این دو نوع ترویج اسلام از یک سنخاند و حکایت از یک نوع فهم و رابطه با اسلام دارند یا حاکی از دو نوع فهم و دو نوع رابطه با اسلام اند که زمین تا آسمان با هم فرق دارند و نمیتوان آن را در کنار هم قرار داد و تفاوتهای بنیادی میان آنها را نادیده گرفت؟ هر دو نمونهی زیر مربوط به تاریخ اسلام و هر دو ناظر به گسترش قلمرو اسلام اند:
«از سرگیری فتوحات در سطح جهانی مهمترین سیاست رژیم تازه تثبیت شدة امویان بود. فتوحات اولیة اعراب حاصل مهاجرت قبیلهای عربها و حملات سالیانه نیروهای مستقر در شهرهای پادگانی بودند. اما این دور جدید از فتوحات ناشی از جاهطلبیهای دستگاه امپراتوری بودند و بهدنبال حملات منظمی که با کمک گروههای عجم انجام میگرفت حاصل میشدند. تهاجمات جدید، دیگر تهاجماتی برای توسعة قدرت و ثروت قبیله نبودند بلکه حملاتی بودند که توسط امپراتوری، برای سیطره بر جهان انجام میگرفتند. در اثر این جنگها شمال آفریقا، اسپانیا، ماوراءالنهر، و سِند به قلمرو امپراتوری اسلامی ضمیمه شدند» (لاپیدوس، 1381: 109).
«در اوایل قرن پانزدهم میلادی، یک مسلمان عرب بنام «سید ابوبکر» از سرزمین عربستان به بغداد رفت و از آنجا به شرق آمد و مدتی در مالاکا بهسر برد. ابوبکر در مالاکا موفقیت بسیار کسب کرد و جزو فقهای طراز اول آنجا بهشمار رفت. موفقیت وی سبب شد تا برای خدمت بیشتر در راه گسترش و اشاعه اسلام به سرزمینهای دورتر برود و بدینگونه پس از گذشتن از بورنئو به مجمعالجزایر سولو رسید. ابوبکر در جزیرة هولو رحل اقامت افکند و با دختر راجاباگیندا ازدواج کرد و به مقام قضاوت و امامت جامعهای که راجاباگیندا بوجود آورده بود رسید. بوی لقب معلم دادند چرا که به تعلیم و تربیت و ایجاد مدرسه همت گماشته بود. بعد از مرگ باگیندا مردم ابوبکر را به جانشینی برگزیدند. سیدابوبکر را نیز «شریف الهاشم» گفتهاند و بعضی از شجرهنامهها وی را «زین العابدین» ذکر کردهاند، اما همگی در این عقیده همرأی هستند که وی نخستین سلطان سولو بود. سران قبایل سولو به تبعیت از مراکز قدرتی چون سوماترا و دیگر مناطق مسلماننشین، وی را خلیفه و سلطان خود نامیدند. در حقیقت «سلطان شریفالهاشم» خلیفة منتخب مردم بود که بهلحاظ فضل و بینش عمیق در اداره امور و فقه اسلامی انتخاب شده بود. از وی داستانهای زیادی نقل میکنند که نشانه هوش سرشار و کرامت اوست. از جمله داستان زیر را ماحول نقل میکند که در مورد نحوة برخورد وی با قبیلهای کوهنشین است که تا آنزمان اسلام نیاورده بودند: کوهنشینان هنوز ایمان نیاورده بودند. مردم ساحلنشین به ابوبکر گفتند «اجازه بده با کوهنشینان بجنگیم و آنها را به اسلام درآوریم». ابوبکر اجازه نداد در عوض دستور داد که «برنج بکوبید و شیرینی بپزید و لباس بدوزید». آنگاه ساحلنشینان به کوهستان رفتند و به محلی به نام «پاهایان» وارد شدند. ابوبکر برای رئیس کوهنشینان پیام فرستاد که مردی عرب هستم که میتوانم بنویسم و بخوانم. رئیس کوهنشینان توموآی نام داشت گفت که نمیخواهد او را ببیند چرا که نمیخواهد رسوم آباء و اجدادی خود را دگرگون کند. چون ابوبکر این را بشنید گفت تا خوراکیها و لباسها را میان خانهها تقسیم کنند. کودکان شیرینیها را خوردند، اما بزرگترها از بیم سمی بودن به سگها دادند. سگها نمردند و بچهها به طرف ابوبکر باز آمدند و ابوبکر با آنها مهربانی کرد. محیط دوستانه شد. آنشب رئیس کوهنشینان خوابی خوش دید که در خانهای بزرگ با تزئینات باشکوه است. ابوبکر خواب را تعبیر نمود که خانه بزرگ [،] دین جدید و تزئینات آن پاداشهای آن است. بزودی خبر پخش شد و مردم بعد از مدتی ایمان آوردند» (توکلی، 1362: 47-46؛ قلاب افزودهی من است).
مدعای من این است که آنچه این ابوبکر -نخستین سلطان سولو- انجام داد امری استثنایی در تاریخ اسلام نبوده است. برخلاف آنچه دشمنان اسلام میکوشند نشان دهند و مدافعان خطرناک اسلام نظرا و عملا آن را تأیید میکنند و لذا بیشترین ضربه را به اسلام میزنند، اسلام صرفا چهرهای خشن و سیاه نداشته است بلکه چهرههای دیگری نیز از اسلام بروز و ظهور یافته است. همهی این چهرهها نیز در تاریخ اسلام رخ دادهاند. دستکم در تاریخ معاصر ایران میتوان سه چهرهی متفاوت از اسلام را از هم متمایز کرد و من هر قدر که بیشتر بررسی و مطالعه میکنم اطمینان بیشتری پیدا میکنم که در تاریخ اسلام -بهطور کلی- میشود این سه چهره را از طریق بررسی تاریخی بازسازی کرد. این سه چهره را اسلام سبز، اسلام سیاه، و اسلام سرخ نامیدهام.
من در اینجا میکوشم از شخصیتی اسلامی سخن بگویم که ویژهگیهای دین سبز را به عالیترین صورت در اندیشهها و زندهگی خویش متجلی ساخته است. سخن گفتن از نمونههای اسلام سرخ و سیاه در تاریخ معاصر بهعنوان بحثی مکمل، نیازمند مجال دیگری است. ذکر نمونههای تاریخی این حُسن را دارد که ما را تا حد زیادی از بدفهمیها و مجادلات بیحاصل نظری در امان نگه میدارند. در بادی امر، هرگز فکر نمیکردم که یافتن چنین شخصیتی در میان مسلمانان آسان باشد. اما با اندکی جستوجو چند شخصیت بزرگ را شناسایی کردم. اما من علاقهمند بودم این شخصیت دینی در مقام و مسؤولیت رهبری دینی و سیاسی و اجرایی نیز قرار گرفته باشد و کم و بیش در موقعیت قدرت نیز محک خورده باشد تا روش و مشی عملیاش در چنین جایگاهی نیز بررسی شود. چه کسی را میتوان با این مختصات در میان بزرگان معاصر جهان اسلام نام برد؟ او کسی نیست جز امام موسی صدر رهبر دینی و سیاسی شیعیان لبنان و یکی از دو رهبر بزرگ اسلامی (و البته شیعی) در خاورمیانهی معاصر (نفر دوم آیتالله خمینی است که بعدها به امام خمینی معروف شد).
در میان شخصیتهای دینی ایرانی و شیعی، امام موسی صدر شخصیتی ویژه است. وی کم وبیش عالیترین مراحل تعلیم و تربیت حوزوی را پیموده است و به تأیید بسیاری از حوزویان به مقام اجتهاد رسیده است. از نظر دینی و سیاسی نیز بسیار صاحب نفوذ بوده است. از نظر دینی رهبر شیعیان لبنان بوده و بر شیعیان لبنان و حتا عالمان شیعی لبنانی تأثیراتی داشته است (البته نه لزوما از مجرای طرح تفکر دینی خاص) و از نظر سیاسی نیز رهبر شیعیان لبنان بوده و در صحنهی سیاسی لبنان در عالیترین سطح نقش ایفا کرده است. مجال آن نیست که در این جا به همهی ابعاد موضوع بپردازم و حق مطلب را ادا کنم. لذا از ورود به بسیاری محورها صرفنظر میکنم تا بهانهای دیگر و مجالی دیگر.
مبانی نظری
پیش از این گفتهام که دین در مقام تحقق جلوههای گوناگونی دارد و چهرههای مختلفی را از خود بروز میدهد. این جلوههای تاریخی رنگارنگ دین قابلیت شناسایی و دستهبندی دارد. هیچ دینی نیست که در تاریخ لف و نشر نیابد؛ همچنانکه هیچ دینی نیست که بهتعبیر قرآن شعبهشعبه نشود. همانطور که فرآیند فرقهای شدن (sectarization) در تاریخ همهی ادیان دیده میشود (بهعنوان مثال، تقسیم بودیسم به ماهایانه و تراوادا؛ تقسیم مسیحیت به ارتدوکس، کاتولیک، و پروتستان؛ و تقسیم اسلام به تشیع و تسنن) در تقدیر همهی ادیان بوده است، چندچهرهگی تاریخی ادیان نیز امری اجتنابناپذیر است. پیروان هر یک از ادیان مطابق زمینهی اجتماعی و بستر فرهنگی خود دین را فهم و تفسیر میکنند و مطابق با سنتها و آداب و رسوم و عقبهی فرهنگی خود دین را مجددا ایجاد (construction) میکنند. اگر کلمهی ایجاد (که در نوشتههای جامعهشناختی معاصر رواج یافته است و نظریهی ایجادگرایی اجتماعی social constructionism در جامعهشناسی معاصر و نظریهی موجِدگرایی constructivism -عمدتا در روانشناسی- عهدهدار توضیح ایجاد واقعیت اجتماعی و روانی هستند و خود دربردارندهی رویکردهای مختلفیاند) برای برخی ممکن است رهزن و گمراه کننده باشد، میتوان از تعبیر بازآفرینی بهره گرفت. دینداران دائما در حال ایجاد کردن یا بازآفرینی دیناند. اگر چه دین بر من و ما عرضه میشود اما ما هر بار دین را مطابق با درک و دریافت و شخصیت و فرهنگ و تجربههایمان دریافت و بازآفرینی میکنیم. لذا دین چیزی نیست که بهصورت آغازین خود باقی بماند و بتوان به دین ناب و خالص دست یافت. تمام کسانی که دغدغهی خلوص و پیرایشگری دینی داشتهاند ماحصل کارشان چیزی جز ارائهی قرائت و تفسیری دیگری از دین نبوده است. یکی از بزرگترین دغدغههای کسروی بهعنوان یک روشنفکر این بود که ما گرفتار فرقهگراییها و نزاعهای فرقهای کمرشکن و تفرقهآمیز و مخرِّبی هستیم که جز فرسایش نیروها از طریق تداوم نزاع ثمری نداشته است. لذا او کوشید که از طریق بنیاد نهادن نگاه دینی جدیدی بر این تفرقهی مخرِّب غلبه کند؛ بیخبر از آنکه «ورجاوند بنیاد» او جز افزودن فرقهای نو به فرقههای کهن و افزودن نزاعی تازه به نزاعهای قبلی نتیجهای نخواهد داشت و عاقبت خود نیز قربانی چنین نزاعی شد.
لذا همانطور که تاریخ ادیان نشان میدهد، هر دینی که وارد اجتماع معینی میشود هم تغییراتی در آن جامعه پدید میآورد و هم خود دچار دگرگونی و تغییر و تحول میشود و چهرهی جدیدی بهخود میگیرد. اسلام وقتی وارد ایران می شود «اسلام ایرانی» پدید میآورد، وارد افریقا که میشود «اسلام افریقایی» را میسازد و وارد اروپا که میشود «اسلام اروپایی» را شکل میدهد. اینها نامهایی تهی و یا از سر ذوقورزی نیستند بلکه ما بهازایی تاریخی دارند. مگر میتوان انکار کرد که میراث فرهنگی ایرانیان بر دینداریشان اثر داشته است یا مگر میتوان انکار کرد که بسیاری از باورهای افریقایی، درک افریقائیان را از اسلام دگرگون ساخته است؟ از درهم نفوذی اسلام و ادیان افریقایی، اسلام افریقایی پدید آمده است. هم اسلام در افریقا بهقوت نفوذ کرده است و هم از تماس با ادیان افریقایی متأثر شده است تا جایی که «عدّهای استدلال کرده اند که میشود از اسلام افریقایی در همان سطح و عمقی سخن گفت که انسان از خود ادیان افریقایی سخن میگوید» (نانجی، 1374: 130). همانطور که دین زندهگی، فکر، و هویت افراد را میسازد و در شکلگیری جامعه نقش دارد، افراد و جوامع نیز دین را تغییر شکل میدهند و در شکلگیری مجدد آن نقش دارند: «پیروان انبیا، احکام و دستورهای قطعی آنها را مطابق با بینشهای قبلی (جهانبینی) خود تفسیر کرده و احتمالاً با گذشت زمان، در پرتو تجربه به حک و اصلاح آن پرداختهاند. این جهانبینی پیشین، از منطقهای به منطقهای دیگر کمی تفاوت مییافت؛ زیرا هر جامعهای در صدد بوده است تا واقعیت را با مقولات فکری اساسی نسبتاً متفاوتی بنا نهد. … دربارة ادراک حقایق دینی نیز مطلب همینگونه است. بسیاری از کسانی که در زمینة دین شناسی تطبیقی کار میکنند، میپذیرند که تفاوتهای میان ادیان بزرگ جهان تا اندازهای بر اختلاف در مقولههای پیش از کلام مبتنی است و از پیشینههای فرهنگی ویژه هر یک سرچشمه میگیرد» (وات، 1389: 68-67). بر این اساس، دین در جامعهی یکپارچه و تمایزنیافته و یا با یک اکثریت دینی بزرگ بهگونهای شکل میگیرد و در جامعهی متکثر و یا متشکل از جمعیتهای دینی از نظر تعداد پیروان و اهمیت اجتماعیِ تقریبا همپایه بهنحوی دیگری بروز و ظهور مییابد. موسی صدر اگرچه با میراث دینی و تربیتی معینی از ایران به لبنان رفت اما بستر رهبری دینی و سیاسی او جامعهی لبنان بهمثابه جامعهای متکثر و چنددینی بود. از این رو، تشیع در لبنان و در ایران دهههای چهل و پنجاه ایران نمیتوانست وضعیت مشابهی داشته باشد؛ چنانکه هماکنون نیز این نکته صادق است. این بستر اجتماعی ویژه شرایط و مقتضیاتی را پدید میآورد که رهبر دینی و سیاسی را در مسیرهای خاصی سوق میدهد. بهطور طبیعی، و در صورت فقدان دخالتهای سیاسی کشورهای دیگر، انتظار میرود که گرایش دینی در جامعهی متکثر و چنددینی معطوف به گرایشهای دینی کثرتگرایانه و دموکراتیک باشد. لذا تحلیل گرایش دینی و عملکرد اجتماعی-سیاسی موسی صدر در لبنان بدون توجه به شرایط اجتماعی لبنان آن سالها تحلیل ناقص و ناتمامی است. موسی صدر در ایران طلبهای فاضل اما در حال پرورده شدن برای کسب مقام اجتهاد بود و فراموش نکنیم که او در لبنان به «امام موسی صدر» بدل شد. این به معنای نفی اصالت رویکردهای فکری و عملی او نیست بلکه صرفا توجه به نقش رمینهی اجتماعی در شکلگیری جهتگیریهای دینی خاص است.
بر حسب ترکیب دو متغیر دین و قومیت، لبنان در آن موقع شانزده گروه دینی-قومی متفاوت (یا به روایتی دیگر هفده گروه دینی-قومی) را
دربرمیگرفت: اسلام (شیعه، سنی، دُروزی)، مسیحیت (مسیحیان مارونی، مسیحیان کاتولیک، مسیحیان پروتستان، مسیحیان ارتدوکس، انجیلیها، ارمنیها، ارمنیهای پروتستان، ارمنیهای سریانی، سریانیها) (اباذری، 1381: 81؛ هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، 1389: 23). بر حسب همین متغیرها، نظام سیاسی لبنان نظامی طایفهگی است (اباذری، 1381: 85) که در آن قدرت سیاسی میان تشیع، تسنن، و مسحیان تقسیم شده است. از نظر متغیر سیاسی تکثر احزاب و وابستهگی آنها به کشورهای دیگر مسألهای تعیینکننده بوده است «بهطوری که در زمان ورود امام موسی صدر این کشور جولانگاه بیش از هفتاد حزب دست چپی و راستی بود که هر کدام به کشوری بیگانه وابسته بودند» (همان: 86). هر یک از این احزاب ایدهئولوژی خاص خود را داشتند که از محافظهکار تا رادیکال و دینی و غیردینی را پوشش میداده است. موسی صدر تفکر و عمل دینی خود را در چنین محیطی پرورش داد و در چنین محیطی بیش از پیش رشد یافت و نیز به عاملی برای رشد بدل شد. بینش دینی انسانگرایانه، عقلانی، صلحآمیز، و دموکراتیک وی در چنین محیطی شکل گرفت؛ اگرچه از میراث تربیتی و فرهنگی پیش از ورود به لبنان نیز بهرهمند گشته بود. قبل از اینکه به مشی دینی و افکار موسی صدر بپردازم اشارهی مختصری به منش و شخصیت وی را لازم میدانم.
ویژهگیهای شخصیتی و منش موسی صدر
موسی صدر مردی است متواضع، گشوده بر روی دیگران، شوخطبع، اهل ارتباط، منظم و پرکار، و اهل بحث علمی، روشنبین و البته حسادتبرانگیز. تواضع او ظاهرسازی و فریبکاری نبود بلکه سجیهای پایدار بود (خضر، 1385: 4). ده سال در حوزهی علمیه طلبهگی کرده است و نشان داده است که بسی از اقران خود پیشتر است (اباذری، 1381: 42). احترام استادان خود را برمیانگیزد (همان: 57). منتقد وضع حوزهی علمیه است و در آن تحجر و خشکهمقدسی میبیند (همان: 64). او میدید «که به حماقت و کودنی، فضیلت گفته میشود و بر پیشانی عالمان صاحبنظر در مسایل سیاسی، نشان وابستگی به اجانب میخورد» (همان: 65-64). در زمانی که روزنامهخوانی در حوزهی علمیه «نشانة بیتقوایی و ضعف ایمان» تلقی میشد موسی صدر زمینههای تأسیس نخستین مجلهی حوزوی (درسهایی از مکتب اسلام) را همراه با دوستاناش فراهم میکند و صاحب امتیاز مجله میشود (همان: 68). اما بعد از مدتی، اختلاف دیدگاه و احتمالا تنگنظریها سبب کنارهگیری او از مجله میشود. از جملهی کسانی است که به تأسیس مدرسه اقدام میکند و «امتیاز ایجاد یک دبیرستان ملی را» میگیرد (همان: 73).
در لبنان همواره کنار مردم قرار دارد؛ بهویژه در سختیها و مشکلات خود را با هر مشکلی به مردم رنج دیده و گرفتار در بلایا میرساند و با حضور اش به قلب غمدیدهشان امید میبخشد. چنان به اهمیت در کنر و میان مردم بودن واقف است که آن را ضمانتی برای جلوگیری از انحراف دین و حاکمان دینی میداند: «آن ضمانتی که لازم داریم ملاقات حاکم با مردم و گوش دادن به نقد ایشان و توجه به آن است» (صدر، 1384: 113). با ورود به لبنان و شیوهی رفتاری ویژهی خود «در روشها و رفتارهای سنّتی روحانیان تحولی بنیادین پدید آورد» (جنبش امل لبنان، 1389: 141). اما یکی از بزرگترین ویژهگیهای شخصیتی موسی صدر این است که او فردی آزاداندیش و جستوجوگر است. به همین دلیل اهل گفتوگو و مذاکره است. او «نخستین روحانی مسلمان بود که به واتیکان سفر کرد» (همان: 151). رواداری او همواره مورد ستایش بوده است. علاوه بر همهی این صفات، موسی صدر که در مقام رهبر دینی و سیاسی در معرض انواع تهمتها و فشارها و حملات قرار گرفته است، انتقامجو و «اهل کینه و کدورت» نیست بلکه بخشنده است؛ چندانکه میگوید: «شش سال پیش نیز فرزندم را با تیر زدند و صورت او را مجروح ساختند، اما کسی را که به جگرگوشهام تیراندازی کرده بود، بخشیدم» (صدر، 1385: 7). موسی صدر ورزش بهویژه فوتبال را دوست داشته و «دیدن تابلوهای رنگ روغن را» نیز (همان: 7). نکتهی مهمی که او بر آن تأکید میکند و اگر بهراستی صادق باشد، او را از نظر شخصیتی ممتاز میسازد این است که: «من به دلیل طبیعت فعالیتها و التزامات و تواناییهایم، که امانت خداوند هستند، نمی توانم تعهدات و تواناییهایم را در راه احساسات شخصی بهکار گیرم، حتی اگر این احساسات در درون خود من باشد» (همان: 7). و بالاخره، «ایشان عاشق مطالعه بود» (هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، 1389: 124).
مشی و راهبردهای عملیِ دینیِ موسی صدر
موسی صدر بهعنوان رهبر دینی شیعیان لبنان، از نظر هدایت دینی جامعه و مشی دینی عملی خود راهبردهای ویژهای را دنبال کرده است که شناخت آنها برای داوری دربارهی کارنامهی وی ضروری است. برخی از مهمترین محورهای رهبری دینی وی را در سه وجه رفتار با مسلمانان، اهل کتاب، و پیروان دیگر ایدهئولوژیها مورد بحث قرار میدهم.
الف) ترویج و تبلیغ انسانی، اخلاقی، و صلحآمیز دین:
در نزد موسی صدر اخلاق برتر از شریعت، و انسان برتر از دین نهادینه شده است. موسی صدر در تبلیغ دین سعهی صدر داشت و روادار بود. او در مواجهه با انسانها شریعتمدارانه رفتار نمیکرد بلکه انسانی -فوقالعاده انسانی- عمل میکرد. در قصهی آنتیبای (بستنیفروش مسیحی) شریعت غیرانسانی زمانه را زیر پا مینهد و سبب تحول در آن میشود و با عمل خود، اقلیت دینی را از زنجیری دینی (و شرعی) رهایی میبخشد: «دیدیم که چگونه در کنار بستنیفروش مسیحی برای خوردن بستنی او نشست، در حالی که آن زمان، فقه رایج علمای شیعه سخن از نجاست غیرمسلمان بود. بسیاری بر کار او خرده گرفتند. اما سرانجام نظر غالب همین شد. یعنی بسیاری از علما به طهارت اهل کتاب معتقد شدند، اما از دادن فتوا بیم داشتند. امروز به طهارت همه انسانها فتوا داده شده است. این فتوایی است که من در رسالهام آوردهام. علت این است که کفر باعث نجاست جسم نمیشود بلکه، بنابر سخن خداوند که میفرماید: «انما المشرکون نجس» بهنوعی ناپاکی در اندیشه میانجامد» (فضلالله، 1385: 3). گوهر اخلاق در نزد او چنان عزیز بود که از قشریگری که مرض مسری بسیاری از اهل دیانت -خصوصا حوزویان- است مصونیت داشت: «او اگرچه روحانی بود و طبعاً شریعتمدار، اما در برخورد با انسانها بیش از آن که دغدغه حفظ ظاهر و رعایت مناسک شرعی را داشته باشد با گوهر پاک و حقیقتجوی انسانها ارتباط برقرار میکرد و دغدغه توحید و عدالت و کرامت انسانی داشت. همچون روش پیامبر جامعه را بر مبنای ظواهر شرعی مرزبندی نکرد و اجرای آن را بر ایمان و درجه رشد مردم بنا کرد» (روزنامهی شرق، 1385: 3).
موسی صدر بهرهگیری از روشهای آمرانه و خشونتآمیز را در تبلیغ دینی نفی میکند: «روش ابتداییِ تربیت عبارت است از امر و نهی به تربیت شونده که همان تربیتپذیر است. شکی نیست که این روش اثری اندک و گاه پیامدهای منفی دارد، خصوصاً وقتی که همراه با خشونت باشد و شرایط روحیِ فرد تربیتپذیر مورد توجه قرار نگیرد. روش برترْ استفادة مربی از شیوة اِقناع برای نفوذ در ذهن و دلِ تربیتشونده است تا خود به هدف علاقهمند شود و به سوی آن حرکت کند» (صدر، 1384: 89-88). او با جوانان ارتباط برقرار میکند و برای انان سخنرانی میکند و در آغاز «قیافههای استهزاآمیز و لبخندهای تحقیرآمیز پارهای از جوانان» را که «غیرقابل تحمل» بود تحمل میکند و محبت آنان را به خود جلب میکند و بر اساس همین نوع تجربهها، کسانی که دین را تحمیل میکنند و برای اجرای حدود شرعی از زور بهره میگیرند و مردم را به تکلف دچار میسازند به واقعبینی دعوت مینماید و خطاب به آنان میگوید: «اگر با خشونت و تصلّب بخواهیم مردم را به حفظ حدود خود مجبور سازیم، تا در برابر ما آزادی گفتار و ازادی سؤال و مناقشه و مباحثه نداشته باشند، خود را از حقیقت دور و معالجات فرضی و خیالی و پیشنهادات تخیّلی کردهایم. مصلح، قبل از هر چیز، باید واقعیتها را، هر چه هم تلخ باشد، درک کند» (صدر، 1383: 62).او در مواجهه با دیگران گشوده است و بر فهم دیگری پیش از هر چیز دیگری تأکید میکند: «من میخواهم آنچه را که درون مخاطب یا پرسشگر یا شنونده می گذرد، مثل شکها و سؤالها و اعتراضات، بفهمم، بدون آنکه مهابت و وضع خاص خود را بر او تحمیل کنم. پس از این دریافت و احساس، میکوشم راه حل عملی برای مشکلات پرسشگر یا مخاطب ارائه نمایم»(همان: 229).
همچنین، از نظر وی جنگ در اسلام قواعد خاصی داشته و صرفا رهاییبخش بوده است: «جنگ در تمون اسلامی قواعد خاصی داشته است، ار جمله شروع نکردن جنگ، اتمام حجت پیش از نبرد، درخواست مکررِ پذیرش شرایط، نکشتن مجروحان، تعقیب نکردن فراریان و اموری از این قبیل» (صدر، 1384: 77).
ب) گفتوگوی بینادینی و میاندینی برای دنبال کردن هدف واحد
موسی صدر بر اساس فهمی از قرآن به پیوند میان مسملمانان و اهل کتاب دعوت میکند: «قرآن تأکید دارد که اعتقاد به حضرت محمد (ص) به تنهایی بسنده نیست. مسلمان همچنین باید به همة پیامبران پیشین ایمان داشته باشد» (همان: 131). بر این اساس مومنان ادیان مختلف میبایست جبههای واحد را در راه رهایی و تعالی خلق تشکیل دهند: «برایند این آموزه کوششی است برای ایجاد جبههای از پیامبران و مؤمنان که از ابتدای آفرینش آغاز میشود و تا پایان هستی ادامه مییابد، کوششی که در پی پیوند دادن مبارزة ما با مبارزة انسانهای گذشته است و در پی ان است که میان دعوت پیامبران گذشته و خاتم پیامبران پیوندی ناگسستنی بهوجود آورد» (همان: 132). لذا ثمرهی چنین تفکری «احترام به دیگر ادیان است» (همان: 132). از نظر وی «قرآن کریم تذکید دارد و بر این باور است که تمامی ادیان یکی هستند» (همان: 137). بر اساس چنین تفکری است که بر حسب گفتهی شارل حلو رئیس جمهور وقت لبنان، برای نخستین بار در تاریخ مسیحیت یک روحانی غیرکاتولیک در کلیسای کاتولیک سخنرانی میکند: «برای نخستین بار در تاریخ مسیحیت یک روحانی غیرکاتولیک در یک کلیسای کاتولیک و برای جمعی از مؤمنان در جایگاه موعظه سخن راند. این اتفاق نه تنها اعجابانگیز بلکه موجب تأمل و تفکر عمیق و درازمدت است» (صدر، 1384: 13). موسی صدر نه تنها بارها در کلیسا سخنرانی کرد بل که در مقابل، «از بزرگان مسیحیت برای ایراد خطبههای نماز جمعه» دعوت نمود؛ هر چند جنگ داخلی مانع از تحقق این امر گشت (همان: 13). موسی صدر همین رویه را دربارهی گفتوگوی دو مذهب تشیع و تسنن و نیز فِرَق شیعی موجود در لبنان نیز اتخاذ میکند: «امام صدر از آغاز نهضت سیاسی خود همواره برای زدودن اختلافات میان مذاهب اسلامی تلاش میکرد و یکسان کردن شعائر و آداب دینی و عبادی را شعار خویش قرار داده بود. به همین منظور و در اقدامی مخلصانه و مؤثر، دو مذهب علوی و جعفری (تشیّع) لبنان را یک مذهب اعلام کرد. این اقدام در میان علویان و تمامی مسلمانان لبنان بازتاب گستردهای داشت. در این خصوص، امام صدر با ارسال یادداشتی به شورای استخدام (مجلس الخدمه المدنیه) لبنان، از این شورا خواست شیعیان و علویان را پیرو یک مذهب بهشمار آورد و حقوق این دو گروه را در بهرهمندی از مشاغل دولتی و استخدام با هم ترکیب کند» (هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، 1389: 312).
ج) احترام همراه با نقد در برابر ایدهئولوژیهای رقیب:
جامعهی لبنان در زمان موسی صدر جامعهای متکثر است. غیر از وجود ادیان و مذاهب و فرقهای مختلف دینی، احزاب سیاسی متعدد و ایدهئولوژیهای سیاسی گوناگون در لبنان وجود دارند که نه تنها با همدیگر رقابت دارند بلکه در برخی موارد وارد نزاع خونین با یکدیگر میشوند. بقایای نظام فئودالی در جامعه ی لبنان وجود دارد و زمینهای برای جبههگریها میسازد. موسی صدر میکوشد این خصومتها و دشمنی ها را کاهش دهد و فضایی صلحامیز برای همکاری و حل مشکلات لبنان پدید آورد: «در مورد موضعگیریهای سیاسی و رویکردهای اهل سیاست بهطور کلی باید بگویم که نظرم این بود و هنوز هم هست که مسئولیت من تصحیح جو سیاسی و تلاش برای اصلاح رفتار عمومی و وارد کردن اخلاق و اصول در نزاعهای سیاسی موجود در لبنان است، و اینکه تأکید کنم که سیاست وسیله است و شغلی نیست که انسان از طریق آن ارتزاق کند» (صدر، 1385: 7). او افراد و گروهها را در برابر وضعی که تغییر را طلب میکند به چهار دسته تقسیم مینماید؛ دستهبندیای که داستان ما را نیز شرح میدهد: 1) «دستهای در مقابل واقعیت موجود تسلیم میشوند، در آن ذوب می شوند، با آن میسازند و وضع موجود را میستایند و میکوشند برای وضع موجود فلسفه بسازند و آن را صحیح بشمارند در نتیجه، با آن همکاری میکنند و فاسد میشوند. اینها مردم ضعیفی هستند که ما از آنها نیستیم و آنها را از خود نمیدانیم. دستة دیگر که از اینها قویترند، این وضع را نمیپذیرند و لیکن از این وضع فرار و هجرت میکنند، به جامعههای دیگر پناه میبرند، به اروپا و آمریکا و جاهای دیگر میروند. پس پناهگاه دیگری برای خود مییابند تا در انجا زندگی کنند. این دسته از دستة اول قویترند ولی باز ما آنها را نمیپذیریم و خود را از آنها نمیدانیم. دستة سوم که از دستة اول و دوم قویترند، تسلیم نمیشوند و فرار هم نمیکنند. سعی میکنند جامعة خود را تغییر دهند و اوضاع را به وضع مساعدی که خود میخواهند تبدیل کنند» (صدر، 1384: 117-116). او خود را از این دسته میداند و دستهی چهارم را نیز چنین توصیف میکند: «کسانی که میخواهند محیط خود را تغییر دهند به دو دسته تقسیم میشوند: دستة اول کسانی هستند که اسلحة دیگران را به عاریت میگیرند. بعضی از احزابی که ما با آنها ارتباط نداریم و به آنها عقیده نداریم، کسانی هستند که از دسته اول و دوم نیستند و از انها بهترند ولی سعی کردند اسلحة دیگران را در راه تغییر جامعة خود بهکار گیرند. این مردم مصداق قول مولا امیرالمؤمنین اند که میفرماید: کسی که به دنبال حق میگردد و اشتباه میکند نمیتوان او را با کسی که به دنبال باطل میگردد و به آن میرسد مقایسه کرد. درست است که ما با این دسته از مردم که میخواهند جامعة خود را با اسلحة عاریتی تغییر دهند نیستیم ولی به آنها احترام میگذاریم و انها را از دستههای دیگر بهتر می شماریم» (همان: 117). در قبال مردم غیردیندار نیز برادرانه و مسؤولانه رفتار میکرد: «در زمان جنگهای داخلی لبنان، نیروهای دولتی شهر صور یک جوان ملیگرا را به اتهام اخلال در امنیت دستگیر کردند. بسیاری از سیاستمداران و بزرگان شهر برای آزادی او تلاش کردند، اما به نتیجه نرسیدند. امام پس از درخواست خانوادة زندانی با قائم مقام (فرماندار) صور تماس گرفت و از او خواست که آن جوان را به ضمانت امام آزاد کند. فرماندار به امام عرض کرد: «… ولی او کمونیست است.» امام فرمود: «او فرزند من است.» و بدین ترتیب، آن جوان آزاد شد و تنها سبب آزادی او هم امام صدر بود» (هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، 1389: 126).
اندیشههای دینی موسی صدر
نوشتن دربارهی افکار موسی صدر سهل و ممتنع است؛ سهل است چون ایشان افکار سادهای عرضه کرده است و ممتنع است چون سادهگی سخنان او بهطور بالقوه میتواند مانع از توجه لازم به اهمیت افکار اش شود. برای کسانی که بهطور منظم به امور فکری اشتغال داشتهاند و از لذایذ نظری بهرهمند بودهاند، افکار موسی صدر در بادی امر چندان جذابیتی نخواهد داشت. با اینهمه، برخورداری از برخی ویژهگیها افکار او را بهنحو کمنظیری ممتاز میسازد؛ ویژهگیهایی که از فرط سادهگی اغلب مغفول میماند. شاید به همین دلیل است که آنچه دربارهی او گفته یا نوشته شده اغلب مربوط به شخصیت و اعمال و اقدامات ایشان است نه افکار و اندیشههایش. همین امر هم سبب شده است که خیلیها که افکارشان بهراستی هیچ سنخیتی با اینگونه اندیشهها ندارند، خود را همراه و همفکر او معرفی میکنند و موسی صدر را میستایند و درنمییابند که ستایش موسی صدر همزمان به معنی نفی خودشان است! مردان خوب و موفق از هر سو ستایش میشوند صرفا به این دلیل که خوب و موفق بودهاند؛ پنداری که در پس این نیکی و موفقیت هیچ اندیشهی متمایزکنندهای که ستایش کنندهی بیخبر را مؤاخذه کند وجود ندارد. افکار موسی صدر اغلب مبتنی بر منابع دینی است و برخلاف رویهی رایج در آثار حوزوی و آثار فرهیختهگان حوزوی، ارجاعات او بیشتر به قرآن است تا احادیث. ارجاع به احادیث در کار موسی صدر همواره بهدنبال ارجاع به آیات قرآن و برای تحکیم آن صورت میگیرد و نه بر عکس.
اهمیت اندیشههای موسی صدر در پیچیدهگیهای فکری او نیست زیرا او بههیچ وجه همچون متفکری بزرگ که نظام و نظریههای ویژهای را پرورده باشد، ظاهر نشده است. او اگر چه در پارهای موارد به مکاتب و گرایشهای فکری مدرن اشاره میکند، اما این نوع اشارات در کار ایشان اغلب مختصر و گذرا است. ارجاعات او به منابع فکری غربی نیز ناچیز است. لذا نمیتوان او را چندان متأثر از اندیشههای مدرن دانست و بهعنوان یک متفکر مسلمان واجد درگیری جدی با مسائل مدرن شناخت و یا نمیتوان او را یک متفکر دینی مدرن نامید که در درون گفتمان مدرنیته میاندیشد. دستکم، از بررسی آثار ایشان نمیتوان دریافت که به چه میزان با تفکر مدرن آشنایی داشته است. موسی صدر همچنین در تولید مکتب فکری خاصی نقش نداشته است. آنقدر که ما میدانیم نه مکتب فکری خاصی داشته و نه شاگردانی شناختهشدهای تربیت کرده است. با این وصف، چرا باید افکار چنین شخصیتی را جدی گرفت؟ چرا او را فقط یک رهبر دینی-سیاسی ندانیم؟ به نظر من اهمیت فکری موسی صدر در چهار محور خلاصه میشود:
1) جهتگیری عمیقا انسانی و عقلانی و روزآمد افکار او: ایشان چند دهه پیش نگاهِ دینی بسیار مترقیانه و انسانی ارائه میکند در حالیکه بسیاری از عالمان دین هنوز امکان هضم برخی از آن افکار را ندارند؛
2) همخوانی و همراهی جدّی افکار و اعمال وی با یکدیگر (پیوند نظریه و عمل): بهنظر میرسد که آموختههای موسی صدر بیش از اینکه از طریق مدرسه و مطالعه باشد از رهگذر عمل بهدست آمده است. بهعبارت دیگر، اندیشهی وی از عمل اجتماعی-سیاسیاش مشروب شده است و چنین نمونهای در میان مسلمانان بسیار نادر است. متفکران و عالمان دین مسلمان اغلب یک دستگاه تفسیری و فقهی را از قبل پذیرفته اند. پس، این جهان است که باید با نظام فکری آنان سازگار شود نه برعکس. بهنظر میرسد مورد موسی صدر از این جهت ویژه و متفاوت است. در نظر وی، تاریخ تنها از «واژگان» زاده نمیشود» (خضر، 1385: 5)؛
3) مدخلیت اجتماعی-سیاسی اندیشههای دینی موسی صدر: اغلب متفکران و عالمان مسلمان مدافع یا پرورشدهندهی نظام نظری خاصی هستند اما اندیشههایشان لزوما مدخلیت اجتماعی و سیاسی ندارند و پیوندی با نیازهای اینجایی و اکنونی مردمان مسلمان معاصر برقرار نمیکنند؛ سهل است گاه این اندیشهها و نظامهای فکری مخلِّ تحول اجتماعی مطلوب و معطوف به نیازهای مردم اند؛
4) رهاییبخشی اندیشههای موسی صدر در مقام تحقّق: مدخلیت اندیشهی دینی همیشه سازنده و مثبت نیست بلکه میبینیم که در بسیاری موارد سویهای مخرِّب داشته است. بسیاری از افکار و اندیشههای اسلامی معاصر نظیر اندیشههای محمد قطب در مصر و افکار طالبانی در افغانستان مدخلیت اجتماعی-سیاسی داشته و دارند، اما سویهی مخرّب آنان را بههیچوجه نمیتوان نادیده گرفت. بههمین دلیل نیز در محیطهای اجتماعی خاص این نوع اندیشههای بنیادگرایانه جذابیت دارند و نیروهای زیادی را بهقوت جذب میکنند. اما موسی صدر افکاری را عرضه و در عمل دنبال کرد که به اشکالی از رهاییبخشی -نه تخریب- منتهی شدهاند. اعمال و ایفای نقش
اجتماعی-سیاسی موسی صدر که مسبوق به اندیشههای دینی معینی بهمنزلهی هدایتگر عملاش بوده است، در بسیاری موارد رهاییبخش بوده است و عملا سربلند و کارآمد جلوه کرده است.
بر اساس این چهار خصیصه است که میبایست افکار او را جدی گرفت و نقش این افکار را در پیشبرد برنامههای اجتماعی-سیاسی او بهعنوان یک رهبر دینی و سیاسی معاصر لحاظ نمود. لذا در زیر امهات افکار او را مورد بحث قرار خواهم داد.
الف) مدخلیت اجتماعی-سیاسی دین: دین برای انسان
در اندیشهی دینی متعارف، انسان برای دین است. او میبایست خود را با دین تنظیم و همآهنگ کند؛ حتا اگر دین عقبمانده باشد و در اعصار کهن متوقف شده باشد و نتوانسته باشد خود را مطابق با تحولات اجتماعی روزآمد نماید. اما از نظر موسی صدر دین برای انسان است. دین دو هدف را همزمان دنبال میکند که دو روی یک سکه را میسازند و از هم تفکیکناپذیر اند: «برای انسان گرد آمدهایم، که ادیان برای او آمدهاند، … ادیان یکی بودند، زیرا در خدمتِ هدفی واحد بودند: دعوت به سوی خدا و خدمتِ انسان. و این دو نمودهای حقیقتی یگانه اند» (صدر، 1384: 14). بنابراین، دعوت به خدا و خدمت به انسان بهویژه نجات مستضعفان و رنجدیدهگان اساس دعوت دینیاند (همان: 14). در این نگاه دینی، توحید مدخلیتی انسانی و اجتماعی دارد. اگر چه نقطهی آغاز ادیان خدا است اما هدف ادیان انسان است (همان: 15). انسانْفراموشی (فراموشکردن انسان)، به خدا فراموششدهگی (فراموش شدن از سوی خدا) میانجامد. وقتی که «هدف را فراموش کردیم و از خدمت انسان دور شدیم، خدا هم ما را به حال خود گذاشت و از ما دور شد و ما به راههای گوناگون رفتیم و به پارههای مختلف بدل گشتیم و در پی خدمت به منافع خاص خود برآمدیم و معبودهای دیگر، غیرخدا، را برگزیدیم و انسان را به نابودی کشاندیم» (همان: 15). پس توحید ذلت انسان نیست بلکه عزت انسان است. باور به خدا با انسانْفراموشی جمع نمیشود: «این حضرت مسیح است که فریاد میزند: «هرگز! محبت خدا با دوست نداشتن انسان جمع نمیشود!» و صدای او در جانها میپیچد و ندایی دیگر از پیامبر رحمت اوج میگیرد که: «هرگز به خدا و روز بازپسین ایمان نیاورده است کسی که سیر به بستر خواب رود اما همسایهاش گرسنه باشد»» (همان: 16).
یاری ستمدیدهگان و عبادت همارز هماند: «خدا هر کوششی را برای بهپا داشتن حق و یاری ستمدیده تلاشی در راه خودش و چونان نماز در محراب عبادتش دانسته است» (همان: 17). انسان «عطیهای الاهی»، «خلیفة خدا بر روی زمین» و » غایت هستی» است (همان: 17). پس ایمان بدون التزام به خدمتِ به انسان پوچ است. لذا توحید صرفا باور به یگانهگی خدا نیست بلکه در این نگاه دینی، تضمینکنندهی دینی کرامت و برشدهگی درونماندگار (بهبود کیفیت زندهگی اینجهانی انسان) و نیز رشد استعلایی (تعالی معنوی و رستگاری اخروی) انسان است: «اگر ایمان یا بعد آسمانیاش به انسان درک و همّتی نامتناهی میدهد و او را همواره امیدوار نگه میدارد، اسباب را در نظرش بیاعتبار میگرداند، نگرانیِ او را برطرف میسازد، و او را، هم از جلال و شکوهمندی و هم از جمال و زیبندگی بهرهمند میسازد، همین ایمان، با بعد دیگرش، می کوشد که از انسان صیانت کند و تأکید دارد که ایمانِ بدون التزام به خدمتِ انسان واقعیتی ندارد» (همان: 17).
در نزد موسی صدر ایمان و عقیده تقدّم و عمل تفوّق دارد (همان: 95). ایمان بدون عمل میمیرد. عمل است که تضمینکنندهی حیات ایمان است. لذا چنین ایمانی میبایست از رهگذر عمل، حیات خود را تضمین کند. لذا مؤمن برای حفظ ایمان خویش درگیر در تعهّدی اجتماعی و سیاسی میشود: «ایمان در اعمال آدمی ظاهر میشود و، در مقابل، اعمالِ انسان از ایمانِ او پاسداری میکند. اگر کارها را وانهیم، ایمان به سستی میگراید و در درونِ انسان میمیرد. اینجاست که دین برای بقای ایمان به میدان عمل میآید تا روابطِ انسان را با خداوند و با انسانهای دیگر و پیوند او را با هستی سامان بخشد» (همان: 42-41). موسی صدر بر تأثیر حیاتی عمل صالح بر ایمان تأکیدی اساسی دارد و این مدعا را براساس ارجاعت قرانی توضیح میدهد (همان: 95). بر اساس باور عمیق به مدخلیت اجتماعی-سیاسی دین بهویژه «اهتمام آشکار به وضعیت رنجدیدگان و ناخشنودی از رفتار ستمگران و تلاش مستمر برای کاهش آلام و رنج مردم و خشم نسبت به کسانی که انسانها را از حقوق خود بازمیدارند» (همان: 99) است که موسی صدر به کوششهای اجتماعی و سیاسی قابل توجهی برای بهبود وضع زندهگی دست میزند. از نظر ایشان، وضع دینی مردم وابسته به وضع اجتماعی آنان است: «فعالیتهای دینی من، قبل از هر چیز، با هدفِ ارتقاءِ زندگی اجتماعی مردم بهطور عام و فرهنگ دینی مسلمین بهطور خاص صورت میپذیرد. بر این باورم که تا وقتی زندگی اجتماعی مردم در این سطح است وضع دینی آنان را نمیتوان بهبود بخشید. از این رو، درصدد تأسیس مؤسسهای اجتماعی در شهر صور هستم تا برایبیکاران اشتغال ایجاد کند، به نیازمندان یاری رساند، یتیمان را پناه دهد و با استفاده از شیوههای جدید به آنان حرفه و صنعت بیاموزد» (همان: 54). بنابراین، نگاه دینی صدر که متمرکز بر محور مدخلیت اجتماعی-سیاسی دین است به رفع فقر، توانبخشی، بهبود وضعیت معیشتی، سازندهگی اقتصادی میانجامد و این اقدامات بر اساس بینشِ فراگیر معطوف به کرامت انسانی، از درون محدودهی تنگ فرقهای فراتر میرود (همان: 56). این اقدامات برای اعتلای زندهگی اینجهانی و بهبود زندهگی روزانهی شهروندان از طریق فراخوانی عام همهی گروهها به مشارکت در این اقدامات است. لذا با درگیری دیگر گروهها خیر اجتماعی دامنگستر میشود و پهنهی بیشتری از حیات اجتماعی را از برکت خود منتفع میسازد و رقابتی سازنده بر اساس اصل «فاستبقوا الخیرات» شکل میگیرد و محرک گشودهگی و رحمت مردم نسبت به یکدیگر است (همان: 56 و 58). بنابراین، موسی صدر هم به ترویج قالیبافی و فعالیت برای ایجاد کشت چای در لبنان و مبارزه با «عقبماندگی رایج اجتماعی در منطقة جنوب» لبنان میپردازد و هم به تبلیغ دین آنهم نه فقط در مساجد بلکه همچنین در باشگاهها، مدارس، و دانشگاهها (همان: 55).
در چنین بینشی خدا تنها در مکان و زمان مقدس حضور ندارد. خدا مفهومی انتزاعی نیست: «آن هنگام که از فقیری دستگیری میکنی، در راه خدا صدقه میدهی. نیز هنگامی که از کرامت خویش یا وطن خویش دفاع میکنی یا در راه هدف و رسالت خویش مبارزه میکنی، در راه خدا جهاد میکنی» (همان: 64). ایمان اسلامی نیز امری انتزاعی نیست: «پیوندی ژرف میان ایمان به خدا و رسیدگی به امور مردم وجود دارد. ایمانِ اسلامی ایمانی انتزاعی نیست که فقط مخصوص قلب و احساس آدمی باشد. ایمان اسلامی بیآنکه این ایمان در عمل و ذات و پیرامون آدمی و رسیدگی به امور مردم تجلی یابد، او را به آفرینندة هستی پیوند نمیزند» (صدر، 1390: 90).
ب) دین و آزادی: دین تضمین کنندهی آزادی و تضمین شده با آزادی آزادی لازمهی رشد آدمی است و «اصل و اساس و سرچشمة همة تواناییها است» (صدر، 1384: 18). کوشش ایمانی برای ممانعت از سرکشی نیروهای ویرانگرِ سرکوب کنندهی آزادیهای انسان، دفاع از «توانایی و کرامت انسان» است (همان: 18). در جامعهای که آزادی وجود ندارد امکان خدمت و تحقق و بالیدن «موهبتهای الاهی» وجود ندارد (همان: 24). «آزادی یعنی بهرسمیت شناختن کرامت انسان و خوشگمانی نسبت به انسان؛ حال آنکه نبود آزادی یعنی بدگمانی نسبت به انسان و کاستن از کرامت او. کسی میتواند آزادی را محدود کند که به فطرت انسانی کافر باشد» (همان: 24). آزادی دو وجه درونی و بیرونی دارد و نادیدهگرفتن هر یک از این دو وجه درک ناقصی از آن خواهد بود: «آزادی حقیقی، دقیقاً رهائی از عوامل فشار خارجی و فشار داخلی است. و به تعبیر امام علی (ع) «مَن تَرَکَ الشَّهَوات کان حُرّاً» (تحف العقول، ص 88) (آزاده کسی است که شهوات را ترک کند). اگر بخواهیم آزادی را تعریف کنیم باید بگوییم که آزادی رهایی از دیگران و رهایی از نفس است. اگر آزادی را اینگونه تفسیر کنیم، دیگر معتقد به حد و مرز برای آزادی نخواهیم بود. آزادیی که با آزادی دیگران اصطکاک داشته باشد، در حقیقت، بندگی نفس خویشتن و شهوتطلبی است» (همان: 25). آزادی یک حق است (همان: 25؛ و نیز یزدی، 1386: 11). از نظر وی «صیانت از آزادی مممکن نیست مگر با آزادی» (یزدی، 1386: 11).
ج) نقد دین
موسی صدر از معدود روحانیانی است که به نقد جدی دین پرداخته است؛ عنصری که در اندیشهی اغلب روحانیان و عالمان دینی معاصر غایب اما وجه مشخصهی روشنفکری دینی معاصر است. دین در دنیای معاصر از نظر موسی صدر به تابلویی زیبا اما بیروح بدل شده است (صدر، 1384: 31). ایمان بیاعتنایی در برابر رنجهای مردمان است (همان: 31)،. شریعت زینتی ظاهری و وسیلهای برای توجیه گناهان است (همان: 32). دین تابع تمدن (همان: 32) و مراسمی تشریفاتی است (همان: 33). «دین در زمان ما قید و محدودیت است» (همان: 33). دین «بزرگداشت مظاهر دین»، «توسعه دادن مسجدها و کلیساها»، و «محترم داشتن بزرگانِ دین» نیست (همان: 46). دین باید تحرکبخش زندهگی باشد (همان: 46). «دین هنگامی که پا به عرصه نهاد، نقش اساسی در تحرک بخشیدن به تاریخ و تربیت انسان داشت» (همان» 34). از نظر وی در «سیما و ظاهر بسیاری از عالمان دینی» معنویت و «صفای روح» غایب است (همان: 98). موسی صدر انحرافات ناشی از اسلام مدرسی را مورد نقد قرار میدهد. طبقهبندیهای اسلام مَدْرَسی از نظر وی گاه «موجب نوعی ضعف تربیتی و لاقیدی شده است، تا جایی که برخی از مسلمانان در دل به اسلام خود افتخار میکنند ولی آشکارا از عدم پایبندی خود به عبادات سخن میرانند. اما دوری از اخلاق اسلامی، حتی در میان افراد متدین، بیماری شایعی است. بسیاری از مسلمانان هم نسبت به مسائل مربوط به زندگی اجتماعی و سیاسی آگاهی ندارند. همة این ضعفها به همین تقسیمِ آکادمیک اسلام مربوط می شود. ولی قرآن کریم مسائل عقیدتی و عملی را قرین یکدیگر میداند و میان این دو و اخلاق پیوند برقرار می کند » (همان: 94).
اما جدیترین نقد وی به دین جایی مطرح میشود که موسی صدر این پرسش را مطرح میکند که چرا دین گاه در تاریخ به جای ایفای نقش رهاییبخشی، طاغوتپروری میکند: «بسا جرائمی که به اسم دین اتفاق افتاده و چه بسیار ستمهای آشکاری که به نام دین پایهگذاری شدهاند. … بعضی حکام خود را سایة خدا بر زمین مینامیدند، که معنایش این بود که بندگی آنها (بهاصطلاح قرانی) فریضه و اطاعتشان واجب است و مخالفت با آنها مخالفت با خداست!» (همان: 111-110). بنابراین، او از معدود روحانیان و رهبران دینیای که به نقش مخرب دین در تاریخ نیز توجه نموده است و کوشیده آن را توضیح دهد: «تفسیر ما از پدیدة پنهان شدن طاغوتها زیر لباس دین و تلاش آنها برای جلب حمایت روحانیانِ دینیِ منحرف این است که خدایان زمینی -که با دین جنگیدهاند و دین نیز با آنها مبارزه کرده است- وقتی که احساس کردند در معرض فروپاشیاند، دریافتند که تأمین حاکمیت و ستمگری و مطامع ایشان در صورتی امکانپذیر است که لباسشان را عوض کنند و لباس دین بپوشند» (همان: 111). مهمترین نکته در اینجا تفسیر سادهسازانهی او در باب نقش مخرِّب دین نیست بلکه نگرانی او دربارهی ظاهر شدن مجدد دین در نقش منفی و مخرِّباش است و نیز تأکید ایشان بر نیاز به یک ضمانت دینی برای جلوگیری از این نقش مخرِّب دین است: «نیاز به ضمانت داریم تا این گرفتاریها و مصیبتها تکرار نشوند و دوباره از دین سوءاستفاده نشود یا، به تعبیر برخی از کسانی که نگرانی دارند، که من نیز از آنان هستم، نیازمند ضامنی هستیم تا فئودالیسم دینی جانشین فئودالیسم سیاسی نشود. ما نیاز به یک ضمانت داریم و باید این ضمانت، یک ضمانت دینی باشد» (همان: 112). موسی صدر البته گمان میکند میتوان «نقش اصیل دین را از نقش بهرهجویان از دین جدا کرد» (همان: 103 و 112).
مشی و راهبردهای سیاسی موسی صدر
در سطح داخلی او میکوشد فضای صلحطلبانهای فراهم کند و جنگهای داخلی پایان یابد و آشتی ملی برقرار شود. همچنین از نظر سیاسی به فعالیتهای مدنی اهمیت بسیاری میدهد. او میکوشد مردمان را تا حد شهروند ارتقا دهد و امکان مشارکت سیاسی آنان را فراهم سازد: «رویکرد امام تمامی ملت لبنان را بدون توجه به مذاهب آنان و بهعنوان یک انسان و یک شهروند مدّ نظر داشت» (هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، 1389: 25). حرکت سیاسی او از ارتباط بیناشخصی با مردم کوچه و بازار آغاز میشد تا گفتوگو با مقامات و قدرتهای منطقهای و بین المللی گسترش مییافت.
در سطح رابطه با مردم موسی صدر از طریق تکریم مردم، امیدبخشی به آنان، تواناسازی آنان، و تکیه بر معرفت خودشان آنان را برای پذیرش مسؤولیتهای اجتماعی و سیاسی آماده میکرد: «همگان با چشم خود میدیدند که او بارها در خانهای را می کوبید و اجازه میگرفت و به آن وارد میشد، به یک خانة معمولی یا یک زیرزمین محقّر گام مینهاد و در کنار اهل آن مینشست و با آنان چای مینوشید و گاهی هم شام ساده و مختصری را که داشتند، حتی اگر یک بشقاب زیتون بود، با هم میخوردند و اگر دیروقت بود، از خوابیدن بر روی بستری کهنه یا حتی بیدار ماندن تا سحر امتناع نمیکرد» (همان: 123). از نظر وی مردم از هر دین و مذهبی که باشند «در برابر قانون انسانیت یکسان هستند» (مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ج 1، 1379: 39). در سطح بینالمللی به اتحاد دول عربی میاندیشد و میکوشد تا «از طریق ارتباط دائمی و منسجم با رهبران عربی، پایههای همکاری و همبستگی کشورهای عربی را مستحکم کند» (هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، 1389: 25). در برابر اسرائیل به مقاومت باور دارد و نه تهاجم.
مقایسهی دو امام: تفاوتهای موسی صدر و آیتالله خمینی
در خاورمیانهی معاصر دو روحانی عالیرتبهی شیعی در نقش رهبری دینی و سیاسی بهصورت تؤامان و در دو کشور ایران و لبنان ظاهر شدند و هر دو عنوان «امام» را از طرف پیروان و طرفداران خود دریافت کردند. ممکن است برخی تصور کنند موقعیت سیاسی موسی صدر چندان مهم نبوده است که قابل مقایسه با آیتالله خمینی باشد. اما آنانی که موقعیت وی را میشناسند میدانند که موسی صدر وزنهی سیاسی بسیار مهمی در لبنان بوده است؛ اگرچه ممکن است که گاه در میزان اهمیت و قدرت او مبالغه نیز کرده باشند: «سیدموسی صدر که روحانی است موقعیت عجیبی در لبنان برای خود کسب نموده است که میتوان گفت صدر یعنی قلب بیروت و قلب ملت لبنان امکان ندارد از دستور صدر سرپیچی کنند هنگامیکه او از لبنان خارج و یا وارد لبنان میشود تمام رجال بیروت به استقبال او حاضر می گردند مشارالیه در بیروت از قدرت فوقالعادهای برخوردار است که مافوق قدرت رئیس جمهوری لبنان میباشد … او رئیس مجلس شیعه در بیروت است و لقب امام به وی دادهاند و حتی رئیس جمهور لبنان از صدر خوف و وحشت دارد و به او پیشنهاد رئیس جمهوری کرده است. تمام قوای لشگری و کشوری و ملت لبنان فدایی موسی صدر هستند و او صاحب جان و مال و ناموس ملت لبنان است» (مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ج 1، 1379: 39). لذا هم بهدلیل شأن سیاسی و هم بهخاطر اهمیت رهبری دینی موسی صدر بهدرستی گفته شده است که «امام صدر به عنوان رئیس طایفه شیعه آن کشور از همان حرمت و منزلتی برخوردار بود که جایگاه بلند ولی فقیه در ایران» (کمالیان،
http://www.revayatesadr.ir/?PId=5&MId=138).
آنان نه تنها خصومتی با هم نداشتند بلکه هر یک کوشیده است در زمان اسارت یا تبعید آن دیگری اقداماتی برای رهاییاش انجام دهد. بهنظر میرسد آنان تا جاییکه ممکن بوده است، حامی کوششهای یکدیگر در ایران و لبنان بودهاند. اسناد به ما میگویند که موسی صدر بارها به ملاقات آیتالله خمینی رفته و بیواسطه و با واسطه با ایشام مراوداتی داشته است و با حرکت ایشان همراهی کلی داشته است (مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ج 1، 1379: 98 و 262). اسناد ساواک حکایت از این دارد که «موسی صدر با خمینی و جمعیت به اصطلاح نهضت آزادی ارتباط مستقیم داشته و طبق اطلاع کمکهای مالی نیز جهت خمینی به بغداد فرستاده است» (همان: 250). کمالیان با دقت بیشتری نشان میدهد که کمکهای موسی صدر به نهضت انقلابی ایران بسی بیش از این اشارات اندک بوده است (کمالیان، همانجا). البته او یادآوری میکند که کمکهای مالی و غیرمالی دو طرفه بوده است و هیچگاه رابطهی بین این دو رهبر بزرگ دینی وسیاسی -بهرغم سعایت ساعیان- گسیخته نشده است (کمالیان، همانجا).
با این همه مشی و افکار این دو «امام» با هم تفاوتی جدی داشت. «اگرچه امام صدر محبت امام خمینی را در دل داشت و امام راحل نیز به آن بزرگوار عنایت، اما شخصیت اخلاقی، اجتماعی و حتی سیاسی امام صدر هم مانند شخصیت علمی ایشان، از حضرت امام کمتر متأثر بود. امام صدر هم در اخلاق و هم در عرصه اجتماع و سیاست، بیش از هر کس از مرحوم پدرش تأثیر پذیرفته بود» (کمالیان، همانجا). از نظر دینی موسی صدر مقلد آیت الله خوئی بود و نه مقلد آیتالله خمینی (مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ج 1، 1379: 492).
آیتالله خمینی رهبری رادیکال بود که به مذاکره و گفتوگو با مخالفان و دشمنان خود چندان اعتقادی نداشت. او نه خود دموکرات بود و نه به دموکراسی باور داشت. اگرچه ایشان بر مردم تکیه میکرد و به نقش آنها باور داشت اما این لزوما به معنی التزام ایشان به مشی دموکراتیک نیست. شاهد مهم مخالفت او با دموکراسی، مخالفت جدی ایشان با شکل حکومت پیشنهادی مهندس مهدی بازرگان -جمهوری دموکراتیک اسلامی- است. ایشان فقط گزینهی «جمهوری اسلامی: آری یا نه» را پیشنهاد کرد و بدین روش با أخذ رأی مردم، جمهوری اسلامی را بنیاد نهاد. البته بهنظر میرسد آیتالله خمینی بنا به اقتضائات و شرائط جدید برخی از نهادها و رویههای جدید نظیر پارلمان و انتخابات را پذیرفت. اما موسی صدر رهبری اصلاحطلب و دموکراتمنش بود که بهنحو بیپایانی اهل گفتوگو و مذاکره بود و بر سر همان نیز جاناش را از دست داد. این تفاوتها بسیار مهماند و در عمل راه این دو شخصیت دینی برجسته را متمایز میسازند. در زیر مواردی از واگرایی بین دو «امام» را که منبعث از نظرگاه و بینش دینی و مشی متفاوت آنان است، ذکر شده است:
– موسی صدر به خواست روحانیان ایرانی و برای استخلاص برخی از روحانیان انقلابی و نیز ملایمت در برخورد با انقلابیون، با شاه ایران نیز دیدار داشته است (همان: 288 و 308)؛ در حالیکه آیت الله خمینی «به کلی با انجام چنین کاری مخالف بود» (کمالیان، همانجا)؛
– «امام صدر طی تمامی سالهای دهه 50 شمسی در حالی با سران عرب از نزدیک تعامل داشت و امثال ملک حسن، ملک حسین و حتی انور سادات و حسنی مبارک را به گرمی در آغوش میکشید، که سلیقه امام راحل به کلی با این روش مغایر بود» (کمالیان، همانجا)؛
– «وقتی امام خمینی در فروردین سال 1343 اولین پیام حج خود را خطاب به مسلمانان جهان توسط مرحوم آیتالله العظمی سلطانی طباطبایی برای امام صدر به مکه فرستاد تا تعریب و سپس میان زائران خانه خدا پخش شود، امام صدر انتشار آن را در میان مردم مصلحت ندانست و از انجام این امر ممانعت کرد» (کمالیان، همانجا)؛
– در حالی که آیتالله خمینی مخالف تأسیس دارالتبلیغ بود، «امام صدر در مهر سال 1344 و در حالی در مراسم افتتاح مؤسسه دارالتبلیغ اسلامی قم شرکت و سخنرانی کرد» (کمالیان، همانجا)؛
– موسی صدر معتقد به دفاع در برابر اسرائیل و سرکوب تجاوزات این کشور به لبنان بود اما «امام صدر در حالی با راهبرد پرتاب کاتیوشا توسط فلسطینیها از سرزمین جنوب لبنان به داخل اراضی اشغالی فلسطین قاطعانه مخالفت کرد، که مبارزان ایرانی منسوب به امام راحل در لبنان با استناد به بعضی فرمایشات آن بزرگوار متعصّبانه از آن دفاع کردند» (کمالیان، همانجا)؛
– «امام صدر در حالی با سرکوبی مسیحیان در جنگ داخلی لبنان و تداوم آن تا تسلط مسلمانان بر حکومت آن کشور قاطعانه مخالفت کرد، که مبارزان ایرانی منسوب به امام راحل در لبنان [و نه لزوما خود آن بزرگوار] به سختی بر آن پای فشردند» (کمالیان، همانجا؛ قلاب از کمالیان است).
اکنون که هیچیک از این دو رهبر دینی و سیاسی تأثیرگذار در خاورمیانهی معاصر در میان ما نیستند، میتوان به میراث بهجای مانده از افکار و اقدامات آنان نگریست و آثار و دستآوردهای هر یک را بررسی کرد و از چنین داوریای برای آیندهی جوامع اسلامی توشه برداشت.
نتیجهگیری
موسی صدر با افکار و بیش از آن، با اعمال و عملکرد خود تصویر و تفسیری عقلانی، اخلاقی، جهانشمول و فرافرقهای، روزآمد، مقاومتگرا اما غیرستیزهجویانه، دموکراتیک، صلحآمیز، غیرآمرانه، کریمانه و رحمانی، انساندوستانه، سازنده و تواناییبخش، تعالیبخش، و در مجموع رهاییبخش از اسلام ارائه کرده است. نام چنین اسلامی را هر چه بگذاریم فرق آن را با دیگر چهرههای اسلام در دوران معاصر نمیتوانیم کتمان نماییم. موسی صدر نه مزاری دارد و نه مقبرهای. او حتا بخت علی شریعتی را هم نداشته است که مزاری در غربت داشته باشد. اما چه باک که او در قلب ما جای گرفته است و در ما -اگر که شایسته باشیم- میزید.
منابع و مآخذ
اباذری، عبدالرحیم (1381) امام موسی صدر. تهران: نشر جوانه رشد، چاپ اول. توکلی، محمدکاظم (1362) مسلمانان مورو: تاریخ اجتماعی مسلمانان جنوب فیلیپین. تهران: نشر امیر کبیر، چاپ دوم.
خضر، جورج (1385) «صدر در نگاه کشیش لبنانی: سخنرانی مطران جورج خضر». ترجمهی مهدی سرحدی. روزنامهی شرق، ضمیمهی تاریخ ایران و اسلام، شمارهی 16، ویژهنامهی امام موسی صدر، 15 شهریور 1385، ص 4.
روزنامهی شرق (1385) روادار و خردورز: امام موسی صدر کجاست؟ ضمیمهی تاریخ ایران و اسلام، شمارهی 16، ویژهنامه ی امام موسی صدر، 15 شهریور 1385، ص 3.
صدر، موسی (1383) نای و نی (در قلمرو اندیشة امام موسی صدر). به اهتمام و ترجمهی علی حجتی کرمانی. تهران: مؤسهی فرهنگی-تحقیقاتی امام موسی صدر، چاپ اول.
صدر، موسی (1384) ادیان در خدمت انسان: جستارهائی دربارة دین و مسائل معاصر. تهران: مؤسسهی فرهنگی-تحقیقاتی، چاپ اول.
صدر، موسی (1385) این است انقلاب فقرا: گفتوگوی روزنامه کویتی الیقظه با امام موسی صدر. ترجمهی مهدی فرخیان. روزنامهی شرق، ضمیمهی تاریخ ایران و اسلام، شمارهی 16، ویژهنامهی امام موسی صدر، 15 شهریور 1385، ص 7. صدر، موسی (1390) برای زندگی: گفتارهای تفسیری. ترجمهی مهدی فرخیان. تهران: مؤسسهی فرهنگی-تحقیقاتی امام موسی صدر، چاپ اول.
فضلالله، محمدحسین (1385) «ذهنی باز و اخلاقی والا داشت: گفتوگو با علامه محمدحسین فضل الله». ترجمهی مهدی فرخیان. روزنامهی شرق، ضمیمهی تاریخ ایران و اسلام، شمارهی 16، ویژهنامهی امام موسی صدر، 15 شهریور 1385، ص 3.
کمالیان، محسن، «14 خرداد: دو امام بزرگوار در یک روز؛ نگاهی گذرا به تاریخچه روابط امام صدر و امام خمینی، پارهای واقعیتها و ناگفتهها». http://www.revayatesadr.ir/?PId=5&MId=138.
لاپیدوس، ایرا م. (1381) تاریخ جوامع اسلامی. ترجمهی علی بختیاریزاده. تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول.
مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات (1379) آیتالله (امام) موسی صدر (جلد اول). تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چاپ اول. نانجی، عظیم (1374) «ادیان افریقایی». در کتاب بوش، ریچارد و دیگران (1374) جهان مذهبی: ادیان در جوامع امروز (جلد اول). ترجمهی عبدالرحیم گواهی. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول.
وات، ویلیام مونتگمری (1389) اسلام و مسیحیت در عصر حاضر: گامی برای گفتوگو. ترجمهی خلیل قنبری. قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول.
هیئت رئیسة جنبش امل لبنان (1389) سیره و سرگذشت امام موسی صدر. ترجمهی مهدی سرحدی. تهران: مؤسسهی فرهنگی-تحقیقاتی امام موسی صدر، چاپ اول. یزدی، ابراهیم (1386) «امام مدارا: نگاهی به سیر تحولات شیعیان لبنان». روزنامهی هممیهن، چهارشنبه 16 خرداد 1386، ص 11.
با سلام خدمت استاد گرانقدر، بنده سوالی از جنابعالی دارم که ترجیحا به صورت خصوصی مطرح خواهم کرد.در صورت امکان آدرس ایمیلتان را در اینجا بفرمایید تا اینجانب پرسش خود را مطرح نمایم!