سرآغاز: راهی طولانی در نقد تنها یک فصل («فصل تغییر کارکرد دین») از یک کتاب (کتاب «توسعه و تضاد» دکتر فرامرز رفیعپور) را طی کردهام. با خود میگویم اگر میخواستم کل کتاب را نقد کنم چهقدر باید مینوشتم.
باری، هرگز برای تخریب کسان ننوشتهام و نخواهم نوشت. مخاطب منصف میتواند این دقیقه را از این پنج قسمت دریابد. پس نیازی نیست که از خویش و نیاتام دفاع کنم؛ که هیچگاه اتخاذ چنین موضعی را نمیپسندم. بگذار مشک ببوید نه آنکه عطار بگوید. تنها بهخاطر آنان که در واکنشهایشان دیده میشود که هنوز با ادب نقد ناآشنایند و سهلانگارانه و یا بهخطا مرا بهتخریبگری متهم کردهاند یا برخی ادب نقد را نیاموختهاند و با پیامهایشان راه تخریب را در پیش گرفتهاند، مینویسم که دیری است آموختهام مرا از تخریب دیگران سودی حاصل نخواهد شد. آنها که میکوشند با پایین کشیدن دیگران بزرگی کنند آدمهای حقیری بیش نیستند. من فقط برای روشنگری مینویسم؛ بهخاطر حقیقت و یا دقیقتر بگویم بهخاطر کشف حقیقت. ماجرای کشف حقیقت است که بدان دل بستهام: حال گو که معلوم نباشد حقیقت چیست و نزد کیست؟ من از طریق گفتوگو، شوق جستوجو را دامن خواهم زد. همین و بس.
نقد با تخریب و ویران کردن یکی نیست. ویرانکردن جزئی از نقد است اما نقد از ویران کردن فراتر میرود. طرحی برای ساختن، پیآمد مقدر نقد است. نقد خلئی را مینمایاند و خلا در انتظار آکندهگی است و به روی آکندهگی است که آغوش گشوده است. خلا در تمنای آکندهگی است. نیستی در اشتیاق هستی میسوزد. نزد من خلا اما بر آکندهگی مبتذل مرجح است. پرسش و شک برای من از پاسخهای سطحی و سست و خام عزیزتر است. من شک و پرسش را عزیز میدارم. پرسش را شبهه نمینامم و شک را مشکوک نمیخوانم و از ماندگاری در شک گریزان و هراسان نیستم. در شک مینشینم و با آن میزیم. این شکها و پرسشهای مناند که زندهگیام را میسازند و مرا پیش میبرند و جهانام را معنا میبخشند. باری بگذریم!
قسمت آخر مقالهی بلند «وقتی که جامعهشناس محافظهکار حکومتی از دین سخن میگوید» به نقد روششناسی دکتر رفیعپور در بحث از دین در کتاب توسعه و تضاد اختصاص دارد. در این مسیر طولانی، برخی عزیزان در این بحث از طریق نقد و نظر مشارکت کردند و مقالاتی نوشتند یا نامههایی ارسال کردند و یا با کوتهنوشتها اظهار نظرکردند. از همهگی سپاسگزارم؛ بهویژه از دکتر رحمتالله صدیق سروستانی که وارد این بحث و گفتوگو شد (برای جامعهشناسی زمینیشان نیز متأسفام و دلام برای جامعهشناسی زمینی و مطالب جذاب آن تنگ میشود) و از علیاشرف فتحی از صاحبان محترم وبلاگ تورجان که محرک آغازین این نقد بود و نیز از مهدی سلیمانیهی عزیز که مرا نقد کرد و نیز از هدایتی گرامی که مهدی سلیمانیه را نقد کرد.امید دارم که این بحث سودمند بوده باشد. همچنین امیدوارم که ادب نقد را پاس داشته باشم و کمتر سبب رنجش کسی شده باشم؛ چه در بیهوده رنجاندن دیگران هنری نیست. باری، گاهی نیز گریزی جز رنجاندن دیگران نیست.
وقتی که جامعهشناس محافظهکار حکومتی از دین سخن میگوید (5)
مقدمه
دکتر رفیعپور استاد روششناسی است و در این باره -درست یا نادرست- آوازهای بههم رسانده است و در دانشگاه شهید بهشتی رشتهی پژوهش در علوم اجتماعی قائم به وجود ایشان بوده است. کتاب «کندوکاوها و پنداشتهها»ی ایشان را همه میشناسیم و بسیاری از ما از آن بهره بردهایم و از این جهت قدردان دکتر رفیعپور هستیم. پس، از استاد روش تحقیق انتظار میرود مبادی و مبانی و فنون و ظرائف روش تحقیق را بهکمال مراعات کند و درسهای این همه سال استادی را که برای شاگردان خویش گفته است، خود نیز استادانه و بیکموکاست بهکار بندد و در عمل نیز استادی کند. وانگهی، از همچو منی که دستی در بحثهای روششناسی ندارم و فقط یک کتاب در باب روش تحقیق روایی ترجمه کردهام، چندان انتظار نمیرود که خطاهای روششناسی دکتر رفیعپور را برملا سازم. ولی افسوس که این استاد روششناسی در تحقیق خود خطاهای روششناختی فاحشی انجام داده است که اساس کتاب «توسعه و تضاد» را میلرزاند. من از همهی محققان علوم اجتماعی تقاضا دارم در چنین نقدی مشارکت کنند و اگر من در نقد روششناسی دکتر رفیعپور در کتاب توسعه و تضاد برخطایم، مرا راهنمایی کنند و اگر دکتر رفیعپور بر خطا است، بر ما معلوم سازند چهگونه چنین خطاهایی از کسی که سالها استاد بلامنازع رشتهی پژوهش در علوم اجتماعی در دانشگاه شهید بهشتی بوده است، قابل توجیه است. تقاضا دارم این بحث را بحثی شخصی نپنداریم بلکه آن را مدخلی برای نقد روشهای بهکار رفته و اجرا شده در تحقیقات علوم اجتماعی در ایران تلقی نماییم.
نقد روششناسی توسعه و تضاد در موضوع دین
اولین نکتهای که باید بدان توجه داشت این است که یافتههای پژوهش در باب دین در کتاب توسعه و تضاد مبنای اصلی تز و مبنای اصلی ادعای اصلی کتاب توسعه و تضاد است؛ زیرا در توسعه و تضاد مدعا این است که در اثر اقدامات توسعهای در دورهی بهاصطلاح «سازندهگی» ارزشهای دینی رفتهرفته جای خود را به ارزشهای مادی دادهاند و در طی مدت زمانی کمتر از یک دهه (از سال 1365 [زمانی که در پرسشها بهعنوان مبدأ مقایسه مطرح شده است] تا 1371 [زمان اجرای میدانی تحقیق] و حداکثر در طی یک دهه یعنی از سال 1365 تا سال 1376 [بر حسب توجه به تحلیلهای ایشان و زمان چاپ اول کتاب] ) تغییر ارزشها صورت گرفته است. پس تز تغییر ارزشها –از دینی به مادی- تز اصلی کتاب بوده است و پرسشهای مربوط به میزان دینداری مردم مهمترین یافتههای کتاب را به دست میدهند و با همین یافتهها است که رفیعپور میکوشد نشان دهد فرضیه یا فرضیههایش تأیید تجربی شده است. حال اگر نشان دهیم این یافتهها فاقد اعتبارند، پایههای اصلی تحقیق ایشان فرومیریزند یا دستکم سست و لرزان بهنظر خواهند رسید.
الف) عمدهترین خطای روششناختی توسعه و تضاد: نظرسنجی بهجای واقعیتسنجی
یکی از نکات مقدماتی در تحقیقات اجتماعی بهویژه در پیمایشها فرقگذاری میان دو نوع اساسا متفاوت تحقیق است: تحقیقات معطوف به سنجش امر عینی یا واقعیت ابژکتیو، و تحقیقات ناظر به ادراک واقعیت و نگرش نسبت به واقعیت یا واقعیت سوبژکتیو. در تحقیقات پیمایشی این تفاوت با فرقگذاری میان دو نوع پیمایش بیان میشود: پیمایشهای نگرشنگر (attitudinal survey) و پیمایشهای واقعیتنگر (factual survey). پیمایشهای واقعیتنگر با طرح مجموعهای از پرسشهای عینی (factual questions) انجام میشوند و پیمایشهای نگرشنگر با طرح مجموعهای از پرسشهای نگرشی (attitudinal questions): «پرسشهای عینی دربارة رفتارها یا تجربیات پاسخدهنده سؤال میکنند (مثلا، در سال گذشته چند روز مرخصی استعلاجی گرفتید؟) همچنین این نوع پرسشها دربارة دیگر حقایق و تجربیات واقعی پاسخدهندگان کسب اطلاع میکنند. پرسشهای نگرشی از دیدگاهها، نظرات، باورها یا برداشتهای پاسخدهندگان دربارة یک موضوع خاص سؤال میکنند («شما تا چه حد با این عقیده موافق یا مخالفید که نظام ارزیابی عملکردها سازمان منصفانه است؟»)» (ادوارز و دیگران 1379: 50).
روشن است که وقتی موضوع مطالعهی ما نگرش و عقاید مردم در باب موضوعی باشد، پیمایش نگرشنگر و در نتیجه، استفاده از پرسشهای نگرشی ضرورت ميیابد. اما اگر قرار باشد در باب واقعیتهای ابژکتیو مطالعه کنیم، لازم است پیمایش واقعنگر انجام دهیم و از پرسشهای عینی بهره بگیریم. در چنین حالتی انجام پیمایش معطوف به نگرش خطای عمدهای خواهد بود.
این همان خطای فاحشی است که رفیعپور در توسعه و تضاد مرتکب شده است. ایشان میزان دینداری مردم را در سالهای 1356، 1365، و 1371 را بر حسب ادراک پاسخگویان در سال 1371 (زمان انجام تحقیق و پرسش از پاسخگویان) بررسی میکند. اما سنجش میزان دینداری مردم در سالهای گذشته از رهگذر ادراک و ارزیابی مردم کنونی و آنچه از گذشته در خاطرشان مانده است، چندان قابل دفاع نیست؛ در صورتی که راههای معتبرتری موجود باشد (از آنها سخن خواهم گفت). معنی به کاربردن چنین روشی این است که:
1) مردم A که در گذشته (شش سال پیش از زمان تحقیق یعنی سال 1365 و 15 سال پیش یعنی سال 1356) مشاهداتی داشتهاند و در گذشته تجربههای روزمرهای داشتهاند و در گذشته فهمی و ادراکی و نظری از و دربارهی آن تجربههای روزمرهشان داشتهاند؛
2) اکنون یعنی در زمان تحقیق (1371) آن مشاهدات و تجربهها و فهمشان را بهدقت بهخاطر میآورند؛
3) و تفسیر و ارزیابی کنونیشان را از آنها بهنحوی صادقانه بر زبان بیاورند.
دستکم دو مورد از سه مورد فوق محل مناقشهای جدی است. اولا، تجربههای روزمرهی مردم و مشاهداتشان از دینداری دیگران غیرمنظم و غیردقیق است؛ ثانیا، همان مشاهدات تجربههای غیرمنظم و غیردقیق بهتمامی در خاطر نمیماند. بهعبارت دیگر، حتا اگر فرض کنیم واقعیت زندهگی دینی مردم در سالهای گذشته بهدقت شناخته شده و در ذهن پاسخگویان ثبت شده باشد، نمیتوان مطمئن بود که آنچه قبلا شناخته شده و در ذهن ثبت شده است اکنون (یعنی زمان تحقیق و پرسشگری) به خاطر و بهیاد مانده است. من در اینجا مایلام از بحثی در باب حافظه استفاده کنم. تمایزی که استانلی مونسات بین دو نوع گزارههای حافظهی ناظر به واقع (factual memory statements) قائل شده (Stanley Munsat, A Note on Factual Memory, www.springerlink.com) با تغییراتی در آن برای بحثام استفاده کنم: گزارههایی که حاکی از آن هستند که من چیزی را بهیاد میآورم چون آن را انجام دادهام و گزارههایی که دلالت بر این دارند که من چیزی را بهیاد میآورم که من آن را انجام ندادهام. من مثالهای خودم را میآورم: 1) «من بیاد میآورم که در سال 1365 تعلق زیادی به امور و مفاهیم دینی داشتم». 2) «من بهیاد میآورم که مردم در سال 1365 تعلق زیادی به امور و مفاهیم دینی داشتند».
توسعه و تضاد مبتنی بر گزارههای نوع دوم است. رفیعپور نه دینداری دینداران را در سه مقطع (1356، 1365، و 1371) که ادراک و ارزیابی و تفسیر نمونهای از افراد را از دینداری جامعه میپرسد. درستتر و دقیقتر این بود که رفیعپور به جای اینکه از پاسخگو بپرسد که:
«1- اعتقاد مردم به دین
- در سال 65 (اوج جنگ) بیشتر بود یا
- حالا (یعنی سال 71)؟
- قبل از انقلاب یعنی در سال 56 چطور؟
2- علاقه مردم به روحانیت در سال 65 … در مقایسه با سال 71 و 56
3- اگر یک خانم حجاب را رعایت نکند سال 65 بیشتر عیب داشت یا حالا یا قبل از انقلاب؟
4- احترام به خانمهای چادری در سال 65 … در مقایسه با سال 71 و 56″ (همان: 164)
به فرض درست بودن پرسشها و صورتبندی آن و معتبر بودن سنجهها و معرفها میبایست میپرسید:
1- اعتقاد شما به دین در سال 65 بیشتر بود یا حالا (71) یا سال 56؟
2- علاقهی شما به روحانیت در سال 65 بیشتر بود یا حالا (71) یا در سال 56؟
3- حجاب برای شما در سال 65 مهمتر بود یا حالا یا قبل از انقلاب؟
4- احترام شما به خانمهای چادری در سال 65 بیشتر بود یا در حالا یا در قبل از انقلاب؟
منطق سخن من این است که ایشان به جای پرسش از دینداری دیگران از فرد پاسخگو و پدید آوردن نوعی مقایسه در باب دینداری دیگران در ذهن پاسخگو، میبایست بهنحوی پرسش میکرد که پاسخگویان دینداری خودشان را در این سه مقطع با هم مقایسه میکردند. بهعبارت دیگر، زندگی دینی خود افراد در سه مقطع باید مورد پرسش قرار میگرفت و از این طریق میزان پایبندیشان را به دین در سه مقطع مقایسه میکرد. دلیل برتری چنین روشی روشن است: هر فردی زندهگی خود را و وضع گذشتهی خود را در مقایسه با زندهگی و وضع دیگران بهتر بهخاطر میآورد. تجربههای زیستهی ما در خاطره و حافظهی ما ماندگارتر است تا تجربههای بهواسطهای که از بیرون داریم. ما احوال درونی خود را بیشتر بهخاطر می آوریم تا احوال و اوضاع بیرونی را. وانگهی، دینداری امری انفسی-آفاقی (سوبژکتیو-ابژکتیو) است (که امر انفسی در آن هم اولویت دارد و هم تفوق) و هر کسی امور انفسی خویش را بهتر میفهمد، در حالی که فهم امور انفسی دیگران بسی دشوار است و دینداری دیگران را نمیتوان از مشاهدهی وضع ظاهرشان بهدقت و درستی دریافت و نمیتوان بدون تعامل زیاد با افراد به وضع دینداری آنان پی برد.
بهعلاوه، از این طریق پیشنهادی، پیمایش نگرشنگر بدل به پیمایش واقعیتنگر میشد و اعوجاجات تحقیقات نگرشنگر مرتفع میگشت. برتری روش پیشنهادی من در اینگونه تحقیقات تنها وقتی پذیرفتنی است که تحقیقات مناسبی در باب دینداری مردم در مقاطع گذشته (سال 1356 و یا مقطع قبل از انقلاب و نیز سال 1365 یا مقطع جنگ) موجود نبوده باشد. بنابراین، درستتر این بود که رفیعپور از تحقیقات محققان پیشین استفاده میکرد و چنانچه یافتههای آن تحقیقات ناکافی ارزیابی می شد، اقدام به تحقیق در باب وضعیت دین داری مردم (آنهم با روش پیمایش یا تحقیق واقعنگر و نه نگرشنگر) در مقاطع گذشته میکرد.
ب) دومین خطای عمدهی روششناختی رفیع پور در توسعه و تضاد: معرفهایی نامعرف در شناخت دینداری
معرفهای اصلی سنجش ادراک و ارزیابی مردم از دینداری در سه مقطع یادشده در تحقیق رفیعپور عبارتاند از: «اعتقاد به دین، علاقه به روحانیت، و رعایت حجاب» (همان: 168). رفیعپور یا این سه معرف خواسته است دینداری مردمان را بسنجد. معرف اول بسیار کلی است (سؤالهای رفیعپور در بالا آمده است). چنین معرّفی را جامعهشناسان دین بهکار نمیبرند. معرف دوم را کمتر جامعهشناس دین بهعنوان معرف سنجش دینداری بهکار میبرد؛ مگر آندسته از جامعهشناسان دین که خود بهنحو سنتی دیندار اند و روحانیت بهعنوان یک سازمان دینی و روحانیان بهعنوان یک نیروی دینی برای آنان اهمیت زیادی دارد. تعلق به سازمان روحانیت و پیروی از روحانیان معرفی برای سنجش دینداری از نوع سنتی است نه دینداری بهطور کلی. معرف سوم یعنی حجاب نیز هنجاری دینی است که در میان دینداران سنتی و شریعتمدار بیشتر بدان تأکید میشود. بهعلاوه، بخشی از رعایت حجاب در دههی 60 ناشی از اجبار رعایت حجاب در جامعه بوده است. مبارزهی گامبهگام و منفی زنان در مقابل این اجبار و پسروی پوشش از جهات گوناگون یعنی پسروی تدریجی پوشش در عرض و طول و عمق (جایگزین شدن مانتو به جای چادر، جایگزین شدن روسری به جای مقنعه، عقب رفتن تدریجی و میلیمتری روسریها در طی سالیان، کوچکشدن روسریها، تحرک روسریهای کوچک شده، بالا رفتن تدریجی پاچههای شلوار در طی سالیان، کوتاه شدن تدریجی مانتوها، چسبان شدن تدریجی مانتوها و شلوارها، و بالاخره نازک شدن و رنگی شدن تدریجی پوشش و باقی جزئیات پیچیده که خانمها بهتر میتوانند آنها توصیف کنند) و ناتوانی تدریجی حکومت در سراسربینی برای کنترل بیحجابی یا بدحجابی و شکست دهها طرح و عملیات برای مبارزه با بیحجابی و بدحجابی، کار را به وضع کنونی کشانده است. پس صرف با حجاب مشاهده کردن زنان در دههی شصت توسط پاسخگویان، نمیتواند حاکی از پای بندی زنان به پاکدامنی در دههی 60 باشد. روشن است که سازوکار گزینش در دههی شصت و دیگر سازوکارهای نظارتی شدید سبب شد که گرایشات پنهان موجود در جامعه نادیده بماند.
صرف نظر از این نکات، مشکل اصلی این است که رفیعپور درکی ناقص و معوج و در واقع، قشری از دینداری دارد. او مظاهر دینداری را در «چادر، ریش، روحانیت» (همان: 166) میبیند؛ یعنی رفیعپور دینداری را به رخت و ریش و روحانیت (سه تا ر) تقلیل میدهد. این نوع دینداری، دینداری مورد قبول نگرش دینی حاکم در دههی 60 و 70 بود؛ نگرشی که قشریگرایانه یا ظاهرگرایانه است و میدانیم که بسیاری از مردم در همان سالهای دههی 60 و 70 در برابر این نوع دینداری واکنش نشان دادند. حال پرسش این است که چرا جامعهشناس ما دینداری را همانطور تعریف می کند که حاکمان؟ آیا این ربطی به محافظهکار حکومتی بودن جامعهشناس مورد بحث ما ندارد؟
ج) سومین خطای روششناختی رفیعپور: القای نظر از طریق طرح پرسشهای جهتدار
رفیعپورِ استاد روششناسی در علوم اجتماعی، در صورتبندی پرسشها (و نه در محتوای پرسش) نیز دچار خطا میشود. او ترتیب زمانی مقاطع را بههم میزند تا یحتمل پاسخهای مطلوب بگیرد. بهعبارت دیگر، او نمیپرسد که در سال 1356، در مقایسه با سال 1365، و سال 1371 یا بالعکس، 1371 در مقایسه با 1365 و 1356 بلکه میپرسد:
«1- اعتقاد مردم به دین
- در سال 65 (اوج جنگ) بیشتر بود یا
- حالا (یعنی سال 71)؟
- قبل از انقلاب یعنی در سال 56 چطور؟
2- علاقه مردم به روحانیت در سال 65 … در مقایسه با سال 71 و 56
3- اگر یک خانم حجاب را رعایت نکند سال 65 بیشتر عیب داشت یا حالا یا قبل از انقلاب؟
4- احترام به خانمهای چادری در سال 65 … در مقایسه با سال 71 و 56″ (همان: 164)
بنابراین، رفیعپور پاسخها را به پاسخگو القا میکند تا پاسخگو بگوید مردم ما در سال 1365 یعنی بهتعبیر رفیعپور و بر اساس القای او در «اوج جنگ» دیندارتر بودهاند. این همان پاسخی است که مطلوب رفیعپور بوده است و نیز مطلوب جناح سیاسیای بوده است که میتوانست خریدار جامعهشناسی او باشد. آیا بهراستی، رفیعپور نمیدانسته است که نباید پرسشهای جهتدار بپرسد؟! آیا رفیعپور این پرسشها را جهتدار نمیدانسته است؟!
منابع و مآخذ
ادوارز، جکئی و دیگران (1384) تحقیق پیمایشی: راهنمای عمل. ترجمهی سیدمحمد اعرابی. تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی، چاپ دوم.
. Munsat, Stanley (1965) A Note on Memory. Philosophical Studies, Volume xv1, Number 3
http://www.springerlink.com/content/n1728u4381m32704/fulltext.pdf
سلام
فیلتربانان را چه پیش آمد که در بستن راه ها و مسیرها – چنین گشاده دستی می کنند؟