زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

سویه‌های غیررسمی عزاداری عاشورا: ظرفیّت‌های اجتماعیِ ناخوا سته‌ی بازآفرینی اسطوره‌ها

سرآغاز: بنا نداشتم که باز هم درباره‌ی عزاداری عاشورا بنویسم. اما روزنامه‌ی اعتماد از من خواست یادداشتی در این باره بنویسم. گفتم که نمی‌توان در حال حاضر چنین مطالبی را در روزنامه منتشر کرد امّا تأکید کردند که من بنویسم. لاجرم یادداشت زیر را نوشتم و فرستادم و قرار بود امروز سه‌شنبه 21 آبان 1392 در روزنامه به‌ هم‌‌راه دیگر مطالب منتشر شود که نشد و البتّه دور از انتظار نبود. ما که عادت کردیم به این وضع ولی بی‌چاره این روزنامه‌نگارها که سال‌ها است در چنین وضعیّتی هم‌چنان فعالیّت می‌کنند.

سویه‌های غیررسمی عزاداری عاشورا:
ظرفیّت‌های اجتماعیِ ناخواسته‌ی بازآفرینی اسطوره‌ها
اسطوره‌ها با هر منشأ و خاست‌گاهی، ظرفیّت‌های متعدّدی دارند. آن‌ها افکار و احساسات ما را جهت می‌دهند و الگوهای عملی و اخلاقی عرضه می‌کنند. برخی از اهل شریعت اسطوره‌های متعلّق به سنّتِ دینی خویش را مقدّس می‌شمارند و ارج می‌نهند و اسطوره‌های متعلّق به سنّت‌های دینی و فرهنگ‌های دیگر را طرد می‌کنند و چه بسا آن‌ها را بدعت، خرافه یا کافرانه می‌شمارند. با این‌حال، برای مردمی که قرن‌ها با اسطوره‌های خویش زیسته‌اند، وضع فرق می‌کند. برای آن‌ها اسطوره‌ها از هر کجا که ریشه گرفته باشند، مهم نیست. آن‌ها نه عالِم دینی‌اند نه مورّخ و نه انسان‌شناس و جامعه‌شناس که به فکر ریشه‌یابی اسطوره و اجزای آن باشند و از حقیقی یا ساخته‌گی بودن روایت بپرسند. آنان درگیر زنده‌گی‌ و امور جاری‌اند نه درگیر نظام‌های نظری و دغدغه‌های دانش‌پژوهانه. آنان به‌نحوی خودجوش –و نه لزوماً آگاهانه- می‌کوشند میراث اسطوره‌ای‌شان را حتّا اگر در ریشه‌ها یا در محتوایی که ارائه می‌کنند با هم ناسازگار باشند، به‌منزله‌ی لازمه‌ی زیست اجتماعی‌شان حفظ کنند و از آن هم‌چون مجالی برای زیستن بهره ببرند. در واقع، اسطوره‌ها در گذر زمان فکر و احساس ما را تسخیر می‌کنند و از ما برای خویش نیروهایی محافظت‌کننده می‌سازند. ما می‌شویم محافظان خودکارِ اسطوره‌های‌مان. حفظ و تداوم اسطوره تنها از طریق دوباره‌آفرینی آن ممکن می‌شود. ما از طریق روایت‌گری و نمایش‌گریِ هم‌زمانِ اسطوره‌ها مُمِدِّ تداوم آن‌ها می‌شویم. اگر روایت‌گری اسطوره بدون نمایش‌گری‌اش انجام گیرد، اسطوره‌ها به افسانه‌ها و قصّه‌هایی کهن و فاقد هر نوع حجیّتی بدل می‌شوند. اما این روایت‌گری و نمایش‌گریِ اسطوره‌ چه چیزی نصیب ما مردم عادی و کنش‌گران کوچه و بازار می‌کند؟
غیر از این‌که اسطوره در طی این روایت‌گری و نمایش‌گری، هر چه بیش‌تر جای خود را در فکر و احساس و خلق و خوی‌مان باز می‌کند و ما را درگیر خود می‌سازد، برای ما نیز هر بار مجال تازه‌ای برای ایجاد اجتماعیِ دنیای محلّی‌مان فراهم می‌آورد. هر بار با روایت‌گری و کنش‌گری‌مان، دنیای محلّی‌ِ موقّتی می‌سازیم و در سایه‌ی آن زیست می‌کنیم. ما در طیِّ این فرآیند روایت‌گری و نمایش‌گریِ اسطوره -بسته به این‌که این‌جا و اکنون مهم‌ترین و فوری‌ترین نیاز و درگیری ما چه باشد- از آن بهره می‌گیریم تا به این مبرم‌ترین درگیری و نیازمان پاسخ دهیم. بدین ترتیب، همان‌طور که اسطوره‌ ما را به حرکت در می‌آورد و به فعّالیت وامی‌دارد تا ما را به بازآفرینان مداوم خود بدل سازد، هر بار نیز ما اسطوره را در استخدام خویش می‌گیریم تا در حین بازآفرینی آن، مجالی برای پاسخ‌گویی به مبرم‌ترین و فوری‌ترین درگیری‌ و نیازمان پیدا کنیم.
در هنگامه‌ی تسلّط فرهنگِ دینیِ رسمی، یکی از فوری‌ترین و مبرم‌ترین نیازها و درگیری‌های اجتماعیِ جوانان، ایجاد بستری برای مقاومت در برابر الگوی رسمی و بروز خواسته‌ها و عرضه‌ی داشته‌ها و نمایش اجتماعی خویشتن است. نمایش‌هایی خُرد در تعاملات رو در رو یا در فواصل مکانی کوتاه؛ نمایش‌هایی در صحنه‌هایی آکنده از زنده‌گی با بازی‌گرانی غیررسمی. در نتیجه، چه بسیار کسان که در حین روایت‌گری و نمایش‌گریِ اسطوره، در حال روایت‌گری و نمایش‌گری دنیای خود هستند. بنابراین، عملاً نیازی نیست کنش‌گرانی که در حال روایت‌گری و نمایش‌گریِ اسطوره هستند خود به تقدّس آن باور داشته باشند. روایت‌گری و نمایش‌گری اسطوره بستری فراهم می‌آورد تا افراد، جهان خویش را روایت کنند و نمایش دهند. لذا مثلاً اگر کسانی قبل از آغاز بازآفرینی اسطوره در پهنه‌ی عمومی خیابان‌ها، ساعتی را در آرایش‌گاه می‌گذرانند اصلاً عجیب نیست. لازم نیست حجیّتِ اسطوره حجیّتی همه‌گانی باشد. همین که برای برخی قداست و حجیّت داشته باشد، برای کسانی که به تعبیر دینی واجد «اخلاص» نیستند و با همه‌ی وجود دل به اسطوره نداده‌اند، مجالی برای زیستنی دگرگونه و متفاوت با فرهنگ دینی رسمی فراهم می‌آورد. این‌جا خیابان است: فضایی عمومی که در سایه‌ی انبوه خلق، غیرقابل کنترل است و می‌شود از عزاداری عاشورا بستری برای پی‌جوییِ خواسته‌های سرکوب‌شده یا پاسخ‌نیافته از مجاری خاصِّ خود، فراهم ساخت. این‌جا که درون مسجد یا حرم زیارت‌گاه نیست که متولّی داشته باشد و تا دست از پا خطا کنی مأموری با چوب و میله‌ای هدایت‌ات کند و تذکّر دهد و وادارت کند که از هنجارهای حَرَم یا مسجد تبعیّت کنی. مثلاً چادر سرت کنی و با دوربین و تلفن هم‌راه از حرم یا از زائران عکس نگیری و غیره. خیابان را که نمی‌شود مردانه زنانه کرد. آن هیأت‌هایی هم که دسته‌روی و خیابان‌روی ندارند و در فضای بسته عزاداری می‌کنند و یا مأمور می‌گذارند، شور و حال و جذابیّت خود را از دست می‌دهند. پس همه چیز برای گرد هم آمدن گروه‌های خُرد دو یا چند نفره و جست‌وجوی مقاصد دنیوی در حینِ روایت‌گری و نمایش‌گریِ اسطوره فراهم می‌شود. این‌جا است که می‌توان گفت در فرهنگی که امور دنیوی –خوب یا بد- از مجاری خاصِّ خود پاسخ نمی‌گیرد و حامیان و حاملان و پشتیبانان فرهنگ رسمی می‌کوشند دائماً حریمی تخطّی‌ناپذیر برای آن بیافرینند، اجتماعات دینی و به‌ویژه عزاداری عاشورا خواهی نخواهی سویه‌ای کارناوالی می‌یابد. کارناوال در این‌جا به معنای دوره‌ی زمانی خاصی است که انبوهی از کنش‌گران اجتماعی در طیِّ آن در فضایی عمومی حاضر می‌شوند و عامدانه و آگاهانه می‌کوشند تا جایی که ممکن است هنجارهای رسمی را زیر پا بگذارند و الگوی عملی و اخلاقی متفاوتی را به نمایش بگذارند و در ارضای نیازها و خواسته‌های سرکوب‌شده‌شان بی‌هیچ آزرمی و حدّ و حدودی افراط کنند. جنبه‌های نمایشی و دیداری-شنیداری عزاداری هم‌راه با توزیع نوشیدنی‌ها و دیگر موادِّ غذاییِ ملازمِ آن، بستری برای جذب و جلب جمعیّت فراهم می‌آورد و چنین شرایطی ظرفیّت‌های تازه‌ای می‌آفریند که چه بسا جزو مقاصد اندیشیده‌ و خواسته‌شده‌ی بانیان هیأت‌های عزاداری یا دیگر عزاداران نیست. باری، به قول مولوی:
گر چه هر دو بر سر یک بازی‌اند / هر دو با هم مروزیّ و رازی‌اند هر یکی سوی مقام خود رود / هر یکی بر وفق نام خود رود

No comments yet»

بیان دیدگاه