زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

بایگانیِ زیر سقف آسمان، زیر سقف اعتقاد، مسافر، مقیم، زیر سقف

زیر سقف آسمان یعنی چه؟

بی‌سرآغاز

زیر سقف آسمان یعنی چه؟

اقامت در زیر سقف آسمان فلسفه‌ی انسان جست‌وجوگر است؛ فلسفه‌ی انسان مسافر. مسافر می‌داند که اقامت‌اش در زیر هر سقفی، اقامتی موقتی است. مسافر اندیش‌ناکِ خوکردن به سقف است. هر بار که سر خم می‌کند تا به زیر سقفی برود، ندایی از درون به او هشدار می‌دهد که درنگ را کوتاه کن و هشدار که دل‌سپرده‌ نشوی و هان که اگر دل‌سپرده شدی بکوش تا دل‌سپرده‌گی‌ات به سرسپرده‌گی نینجامد!

مسافر تنها به راه می‌اندیشد و به رفتن؛ شوق دیدن افق‌های دوردستی که هنوز دیده نشده قلب‌اش را درهم می‌فشارد و شوق دیدن نگاه‌های انسان‌های غریب و ناآشنای دیارهای بیگانه و شوق دیدن گریزپایی آهوان دشت‌ها و شوق دیدن کوه‌های آرام و مغرور در انتهای صحراهای خشک و شوق دیدن قورباغه‌ای که در برکه‌ی دشت‌های سبز سرزمین‌های ناشناخته شیرجه می‌زند و شوق دیدن آن تک‌درختی که آن‌سوی زمین منتظر مسافری است تا بر او سایه اندازد و پناه‌‌گاهش شود و شوق شنیدن قصه‌های مردان بی‌باک سرزمین‌های هزاررنگ و هزارفرهنگ در دیروقتِ قهوه‌خانه‌ای که صاحبِ پیرش با کج‌خلقی مسافر غریب را راه می‌دهد و می‌پذیرد و برای بیتوته‌ی شبی تختی را اجاره می‌دهد و شوق دیدن دستان پینه‌بسته‌ی پیرمرد کشاورز سیه‌چهره در مزرعه‌ها‌ی سرزمینی که مردمان‌اش گونه‌های برجسته‌ای دارند و شوق نشستن بر تخته‌سنگ غروبی در سرزمینی که نمی‌دانم کجاست و خیره شدن به خورشید غروب و خیره شدن به ماه و خیره شدن و خیره شدن و خیره شدن و شوق رفتن و رفتن و رفتن و شوق … .

شگفتا از مسافری که مقیم می‌شود! شگفتا که آدمی همواره اسیر سقفی است. آری! شگفتا از مسافری که مقیم می‌شود. افسوس! اقامت آن‌هم نه در زیر سقفی که خود ساخته‌ای بل‌که از پیش برایت ساخته‌اند و تو چنان آن را می‌آرایی که گویی از آنِ تست و پنداری این تو بودی که پایه‌هایش را ریخته‌ای و مصالح‌اش را آورده‌ای و دیوارهایش را بالابرده‌ای و پنجره‌هایش را کار گذاشته‌ای و … . آه! مسافر مقیم می‌شود؛ آن‌هم اغلب اقامت در زیر سقفی که برایش مهیا کرده‌اند!

«راستی چرا باید زیر سقف این و آن زیست؟ به نظرم بد نیست که گاهی به زیر این یا آن سقف پناه ببریم، اما اندکی بعد وقتی که دلمان گرفت بیرون بزنیم و برویم زیر سقف آسمان. و آن‌گاه اغلب زندگی‌مان را در زیر سقف آسمان سر کنیم و آرام‌آرام به هوای آزاد خو بگیریم. با این همه، گاهی باید زیر سقف رفت. آسمان که همه رحمت و برکت نیست، شهاب ثاقب هم دارد. برای آدمی «بی‌سقفی» یعنی «بی‌چاره‌گی». برای انسان سقف یعنی تعلق و بی‌سقفی یعنی معلق شدن. این معضل وجودی ماست.

باری، هیچ چیز برای آدمی خطرناک‌تر از این نیست که در زیر یک سقف سال‌ها بماند و با بوی ماندگار و لاجرم ناگوار آن خو کند، و یا بر عکس، هیچ سقفی نداشته باشد و پا در هوا و معلق بماند. من حقیقتا نمی‌توانم از میان آن‌ها یکی را بر دیگری ترجیح دهم. اما این قدر هست که می‌دانم تنها زیر سقف آسمان است که می‌توان شکّرتر از شکر را شکار کرد» (محدثی، حسن (1383) زیر سقف اعتقاد: بنیان‌هایِ ماقبلِ انتقادیِ اندیشه‌ی شریعتی. تهران: فرهنگ و اندیشه، چاپ اول).