سرآغاز: گاهی حرف نادرست وقتی درست صورتبندی میشود مقبول طبع میافتد. به نظر میرسد سخنان عباس عبدی در نقد جنبش سبز مصداق چنین امری است. من کوشیدم نادرستها را در سخنان این محقق و تحلیلگر ارجمند اجتماعی و سیاسی -بهزعم خود ام- نشان دهم و وفاق شکلگرفته یا در حال شکلگیری در مورد حرفهای ایشان را به چالش بکشم.
عباس عبدی و منطق «سیاستِ یک»!
مقدمه
تقریبا تمامی نوشتهها و مصاحبههای محقق ارجمند و روزنامهنگار باسابقه و شایسته جناب آقای عباس عبدی -مهندسی که گاهی مسائل اجتماعی و سیاسی را بهتر از جامعهشناسان تحلیل میکند- را در چند وقت اخیر مطالعه کردهام. همچنین کوشیدم مطالعهی نقدهای وارد شده بر ایشان را نیز تا جاییکه ممکن است از دست ندهم؛ نقدهای آقایان کاظمیان، طه پارسا، حمید فرخنده، و برخی دیگر. پاسخهای ایشان را بر نقدهای وارده نیز مطالعه کردهام. دغدغهی عبدی در نقد کنشگری سیاسی و دمیدن روحیهی محاسبهگری عقلانی برای أخذ تصمیمات سیاسی و انجام اقدامات سیاسی ستودنی است. همچنین، این نکتهی اساسی در نوشتهی ایشان شایستهی قدردانی و توجه جدی است: «تبدیل کردن جنبش سبز به امامزاده، به هماناندازه غلط است که جنبش اصلاحات یا هرچیز دیگری را به بارگاه زیارتی تبدیل کردن»؛ و این نکتهای است که متخصصان ماستمالی (spin doctors) وابسته به اصلاحات -«ماستمالی» (spin doctoring) فحش و ناسزا نیست بلکه تخصّصی در روابط عمومی است- هر گز درکاش نکردهاند و چه بسا دامنگیر بقیه هم بشود؛ حتا گاه ناخواسته و از سر شیفتهگی. و من امیدوار ام این نوشته خود مصداقی از همین نوع ماستمالی محسوب نگردد!
اما به نظر من لُبِّ سخن عبدی و نقد ایشان بر جنبش سبز در درجهی اول و اصلاحطلبان در درجهی دوم این بود که تصمیمات و اقداماتشان به شکست انجامیده است و از نظر سیاسی نه تنها دستآورد قابل توجهی نداشته است، بلکه امکانات پیشین موجود در قبل از انتخابات سال 1388 را نیز به باد داده است. من دربارهی اصلاحات و اصلاحطلبان در اینجا سخن نمیگویم زیرا قصهی جنبش اصلاحات و جنبش سبز از هم جدا است. سخن گفتن از اصلاحات دیگر موضوعیت ندارد؛ مگر بهعنوان امری تاریخی. از جنبش اصلاحات نه یک نیروی اجتماعی بلکه چند حزب محترم سیاسی و تعدادی مشخصی فعال سیاسی محترم اصلاحطلب باقی مانده است و البته این احزاب طرفدارانی هم در متن جامعه دارند که همهگی قابل احتراماند. در مورد اصلاحطلبان نیز باید در دو مرحله سخن گفت: اصلاحطلبان در قبل از جنبش سبز و بعد از جنبش سبز. پس اکنون چیزی به نام جنبش اصلاحات -که معمولا بهصورت مخفف گفته میشود «اصلاحات»- وجود ندارد. اما اینکه در جامعه گرایشهای اصلاحطلبانه هست، این واقعیتی است که ربطی به جنبش اصلاحات ندارد؛ زیرا از عصر مشروطه تاکنون گرایش به اصلاحات کم و بیش در جامعهی ما وجود داشته و هر از چند گاهی بهنحوی بروز یافته است. پس این را به نفع آن نمیتوان مصادرهی به مطلوب کرد. البته اصلاحطلبان نیروی سیاسی بسیار مهم و ارجمندی هستند که تاکنون آنطور که باید قدر خود و فرصتهایشان را ندانسته اند. آنها بیتردید سرمایهی بزرگی در جامعهی سیاسی ما هستند.
طرح مسأله
اما آقای عبدی دو نکته را نیز مفروض گرفته است:
1) این نتایج (شکست و بر باد دادن امکانات موقعیت قبلی) از قبل از ورود آنان به عرصهی انتخابات نیز قابل پیشبینی بوده است – چنانکه خود ایشان نیز این پیشبینی را انجام داده است.
2) با همان امکانات قبلی و حتی با افزودن بر آن، این امکان وجود داشت که از طریق موازنهی نسبی قوا -اصلاحطلبان در مقابل حکومت- مانع از انسداد سیاسی شد و موقعیت بهتری را در درون رژیم سیاسی برای اصلاحطلبان فراهم کرد:
«آیا اوضاع کنونی آنان بهمراتب بهتر بود؟ اصولا وجود کلمه «بهتر» در پرسش درست نیست. زیرا این امر بدان معناست که اوضاع فعلی خوب است، آنموقع میتوانست بهتر باشد. در حالیکه اساسا این اوضاع نامطلوب است، در حالی که در آن زمان میتوانست حداقل نامطلوب نباشد. حداقل شرایط پیش از سال ۸۸ را داشتند، و میتوانستند با کسب اعتماد اجتماعی بیشتر و سازماندهی تشکیلات خاص خود و حفظ نهادهایی که از پیش داشتند خود را برای حضور در یک رقابت انتخاباتی مبتنی بر موازنه قوا و نه «موازنه برگ رای» آماده کنند، اتفاقی که به احتمال فراوان در همین دوره اخیر میتوانست رخ دهد» (عبدی، 1391، الف).
فرض کنیم کل این موارد صحیح باشد (البته از نظر من تمام آنها دستکم قابل مناقشه است). آیا میتوان با قبول این ادعاها، ایشان را در نقد جنبش سبز محق دانست؟
نقد جنبش سبز با منطق «سیاست یک»
مفاهیم «سیاست یک» و «سیاست دو» را از مقالهی «بازگشت به سیاست یا بازگشتِ «سیاست»؟!» (خضرایی، 1388) گرفتهام. از آنجا که متن این مقاله با موضوع بحث و نقدهای آقای عبدی ارتباط تام و تمامی دارد و کوتاه نیز هست، بخشهایی از خود آن را نقل میکنم که گویاتر از شرح و تفسیر من خواهد بود. متن مورد نظر را در درون قاب قرار میدهم تا از جملات من تفکیک شود:
«وقتی که مهندس میرحسین موسوی در ۲۰ اسفند ۱۳۸۷ رسما برای رقابت در کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری اعلام ورود کرد، همگان از حضور مجدد وی در عرصهی سیاسی پس از ۲۰ سال دوری سخن گفتند و برخی از این “بازگشت” استقبال و برخی نیز در آن تشکیک کردند. روند تحولات سیاسی پس از ورود موسوی به رقابت انتخاباتی چنان پیش رفت که عرصهی سیاسی در ایران را پرتلاطم و مملو از رویدادهای بزرگ و چشمگیر ساخت؛ چنانکه گویی سیاست در ایران در حال زایمانی تاریخی است که همزمان فرزندان برومند و
درشتاندامی را میزاید! خرداد ماه بار دیگر محمل رستاخیز نوینی در ایران معاصر شد و جنبش سبز از پی برگزاری انتخابات شکل گرفت که هماکنون بهنظر میرسد تأثیرگذاریاش از سطح داخلی فراتر رفته و امواجش به سطح منطقهای و حتی بینالمللی رسیده است. اما پس از سپری شدن دقیقا یک سال از ورود موسوی به انتخابات، پرسشهای زیادی در باب دستاورد یا دستاوردهای آن مطرح است. مهندس موسوی به دلیل خدمت در سالهای جنگ از سرمایهی سیاسی ویژهای برخوردار بود که با ورود به رقابت انتخاباتی آن سرمایه را به میان آورد. اکنون میتوان پرسید که او با هزینه کردن آن سرمایه چه چیزی را بدست آورده است؟ و اساسا مهمترین دستاورد ورود وی به کارزار انتخاباتی از منظر سیاسی برای خود وی و برای جامعهی ایران چیست؟
دو معنای سیاست: سیاست بهمثابه حرفه و سیاست بهمثابه غایت
مفهوم سیاست از آن دست مفاهیمی است که معانی و تعاریف متعددی دارند. ماکس وبر در تعریف آن میگوید: “برای ما «سیاست» به معنی تلاش برای سهیم شدن در قدرت یا تأثیرگذاری بر توزیع قدرت در میان دولتها یا در میان گروههای درون دولتهاست” (ماکس وبر، ۱۳۸۲، دین، قدرت، جامعه. ترجمهی احمد تدین. تهران: نشر هرمس، ص ۹۲). اما این تعریف محدود و خاصی از سیاست است که ما آن را در این جا سیاست یک مینامیم. در مقابل چنین تعریف خاص و محدودی، تعریف عام و فراگیر سیاست مطرح میشود که سیاست را جستجو برای ایجاد نظم در حیات انسانی –خواه فردی و خواه اجتماعی- میداند که در این حیات انسانی فردی یا اجتماعی انسانها خیر را دنبال میکنند و مقصود از برقراری این نظم، تحقق هر چه بیشتر خیر است؛ و ما این معنا از سیاست را سیاست دو مینامیم. اگر بحث از سیاست را در محدودهی بین این دو تعربف حداقلی و حداکثری متمرکز کنیم، میتوان گفت که با تعریف حداقلی از سیاست، سیاستمدار کسی است که بهنحو حرفهای به فعالیت در حوزهی سیاسی –یعنی حوزهی “توزیع قدرت در میان دولتها یا در میان گروههای درون دولتها”- میپردازد و به اقتضائات فعالیت در این حوزه التفات دارد و بدین ترتیب، با نیروهای فعال در این حوزه بهتناسب وارد انواع دادوستدها میشود. در این معنا سیاستمدار حرفهای کسی است که تابع قواعد و روشها و ارزشهای موجود در درون این حوزه است و نه تابع قواعد و ارزشهای فراسیاسی. بهتبع، او نه تنها فردی حاضر به معامله است بلکه هرگز داوطلبانه این حوزه را ترک نمیکند زیرا ترک حوزهی سیاست همانند بازنشسته شدن یا استعفا دادن از سیاست است. اما در معنای حداکثری از سیاست (برقراری نظم اجتماعی برای نیل به تحقق هر چه بیشتر خیر)، قواعد و ارزشهای حاکم بر رفتار فرد–خواه در رفتار جاری و مقطعی سیاست (سیاست ۱) و خواه در پیگیری تدریجی معطوف به حل مسائل کنونی و نیز برنامههای معطوف به آینده برای تحقق هر چه بیشتر خیر عمومی (سیاست ۲)، از ارزشهای ناظر به خیر عمومی نشأت میگیرد. برای پرهیز از خلط و خطا، انسان سیاسی دوم را سیاستاندیش مینامیم. سیاستاندیش انسانی است که عمیقا سیاسی است. به همین دلیل گاهبیگاه (هر وقت که لازم باشد)، از سیاست یک هجرت میکند و خارج میشود و به عرصههای دیگر حیات اجتماعی برای پیگیری سیاست دو عزیمت میکند و در آن عرصهها اقامت مینماید. مردم عادی اما بسیاری اوقات نه به سیاست ۱ میاندیشند و با آن کاری دارند و نه به سیاست 2. آنان بهتناوب در برخی فعالیتهای سیاسی مثل رأی دادن شرکت میکنند؛ گاه برای اینکه احتمال میدهند ممکن است این یا آن کاندیدا با قدرت گرفتنش، زندگیشان را بهبود بخشد و بسیاری اوقات نیز با سوءظن و تردید یا ناباوری به شعارهای داده شده و گاهی نیز با محافظهکاری و برای خالی نبودن عریضه موقتا در فعالیتی سیاسی شرکت میکنند. اما سیاستاندیشان وقتی امکان حضور و فعالیت بیابند، فکر تحقق هر چه بیشتر خیر عمومی را گسترش میدهند و چشمانداز نوینی را به تصویر میکشند و سبب میشوند مردم با درونی و از آنِ خود کردن این فکر، به فعالیت سیاسی روی آورند و به مبارزه با ابتذال دنیای سیاست یک بپردازند و ملالت و نفرت خود را از ناکارآمدی و بیصلاحیتی و یا از دروغگویی و لفاظی و شیادی سیاستمداران نمایان سازند. در این موقع است که سیاست دو به امری عمومی بدل میشود و رستاخیزی احیاکننده شکل میگیرد.
سیاستزدایی و بازگشت به سیاست
با شکست جریان اصلاحات از یک سو و روند حذف فعالان و نیروهای سیاسی اصلاحطلب آنهم از مجرای نظارت استصوابی و نیز حذف رسانههای مستقل و محدود کردن هر چه بیشتر مشارکت سیاسی و ورود نیروهای نظامی و دخالت بیش از حد در امور جاری مجلس و دولت و نیز عدم استقلال قوهی قضائیه، حکومت در جهت سیاستزدایی از مردمان گام برداشت و هر چه بیشتر آنان را از نقش داشتن ولو محدود و اندک بازداشت. در دوران ریاست جمهوری احمدینژاد این روند اوج گرفت و عدم شرکت مردم در فعالیتهای حداقلی به اوج خود رسید. اما با آغاز دور جدید فعالیت برای انتخابات ریاست جمهوری و آغاز ماراتنی که اصلاحطلبان با ورود سیدمحمد خاتمی و مهدی کروبی پدید آوردند، امیدها برای تأثیرگذاری مجدد بر نظام سیاسی و ایجاد تغییر حداقلی در آن دوباره زنده شد. این روند با کنار رفتن خاتمی و جایگزین شدن مهندس موسوی با فراز و نشیب تداوم یافت و رفتهرفته با ورود به دورهی تبلیغات و با انجام اقدامات ابتکاری و خلاقانهی تیم موسوی بهویژه انتخاب رنگی معین بهمثابه نماد و تشکیل زنجیرههای انسانی در خیابانهای شهرهای کشور، سیاست دو به عرصهی عمومی بازگشت. موسوی اعلام کرد که احساس خطر کرده است. این به معنی این بود که او از موضعی آسیبشناسانه وارد فعالیتهای سیاسی جاری شده است: دقیقا به معنی ورود از سیاست ۲ به سیاست 1. همین معنا بود که حریف را سخت به چالش کشید و همچون کابوسی برای وی عمل کرد: احمدینژاد دچار کابوس موسوی شد و این در خطاهای زبانی متعددی که او در مناظرهها مرتکب شد و چند بار کروبی یا رضایی را موسوی صدا کرد، نمایان گشت. نوع برخورد او در مناظرهها دقیقا نشان داد که احمدینژاد بهعنوان یک سیاستمدار حرفهای حاضر است از هر حیله و ترفندی بهره ببرد تا در قدرت باقی بماند. اما موسوی از ابتدا تا انتها موضع و ژست یک سیاستاندیش را اتخاذ کرد: موضعی مردی که برای تحقق هر چه بیشتر خیر عمومی وارد سیاست ۱ شده است. نتیجهی انتخابات را مردم باور نکردند و جنبش سبز آغاز گشت. ایستادگی موسوی در برابر دولت نامشروع دهم و در برابر کسانی که میخواستند با سرنیزه و زور این دولت را به ملت تحمیل کنند، نشان داد که موسوی همچنان به خیر عمومی و تحقق آن میاندیشد. مردم بیش از پیش او را و آرمان او را باور کردند و بدین ترتیب، موسوی خود بدل به تجسم خیر عمومی گردید. مردم رانده شده از سیاست اینبار پای به سیاست ۲ نهادند و اعتلا و ارتقای سیاسی پیدا کردند. حالا جمهوری اسلامی و دولت دهم، با مردمی و کشوری از نظر سیاسی اعتلایافته روبهرو هستند: مردمی که از موضع سیاست ۲ به سیاست ۱ مینگرند و خواهان ایجاد تحول در آن هستند.
نتیجه: جنبش سبز و اعتلای سیاست
حال میتوانیم به پرسشهایی که در آغاز مطرح کردیم پاسخ دهیم. پرسشهای آغازین عبارت بودند از: ۱) مهندس موسوی به دلیل خدمت در سالهای جنگ از سرمایهی سیاسی ویژهای برخوردار بود که با ورود به رقابت انتخاباتی آن سرمایه را به میان آورد. او با هزینه کردن آن سرمایه چه چیزی را بدست آورده است؟ و اساسا مهمترین دستاورد ورود وی به کارزار انتخاباتی از منظر سیاسی برای خود وی و برای جامعهی ایران چیست؟ پاسخ ما این است که مهندس موسوی:
۱) بعد از ۲۰ سال به سیاست بازنگشت بلکه اکنون میتوان گفت که او نشان داد همیشه به سیاست میاندیشیده است. آرمان او تحقق خیر عمومی بوده است که با ورود مجدد از سیاست ۲ به سیاست ۱ این آرمان را دنبال کرده است. ۲) او با ورود از سیاست ۲ به سیاست ۱ مردم گریزان شده از سیاست ۱ را به سوی سیاست ۲ سوق داد تا همگی همچون او سیاستاندیش شوند و به تحقق خیر عمومی بیندیشند و از موضع سیاست ۲ به سیاست ۱ بیندیشند و بنگرند و دربارهی آن داوری کنند. بنابراین موسوی توانست بازگشتی عمومی و ژرف به سیاست را در سطح ملی رقم زند.
۳) حالا موسوی نه تنها سرمایهی پیشین اندوخته شده در سالهای جنگ را از کف نداده بلکه سرمایهی سیاسی بسیار عظیمی را بهدست آورده است و به یک سرمایهی فرانسلی بدل شده است. اغلب این سیاستاندیشان اند که چنین شأنی مییابند نه سیاستمداران صرف» (خضرایی، «بازگشت به سیاست یا بازگشتِ سیاست»، 1388).
من با جهتگیریهای خاص مقالهی فوق به نفع برخی از کنشگران سیاسی کاری ندارم. برای من مهم منطق ویژهای است که این مقاله در توضیح انواع کنشگری سیاسی مورد استفاده قرار داده است. بهنظر میرسد منطق آن در تفکیک دو نوع سیاست و دو نوع کنشگری سیاسی و دو نوع کنشگر سیاسی دقیق و قابل دفاع است و بر حسب همین تقسیمبندی است که میگویم عبدی از «سیاست بهمثابه حرفه» سخن میگوید. لذا پاسخ من به این پرسش که آیا میتوان با قبول مفروضات ایشان، ادعاهای وی را در نقد جنبش سبز محق دانست؟ آشکارا منفی است؛ زیرا عبدی بر حسب منطق «سیاست یک» به نقد جنبش سبز و دستآوردهای آن پرداخته است و این نه فقط تنها راه ارزیابی جنبش سبز نیست بلکه موفقیت در «سیاست یک» هدف اصلی دستکم یکی از رهبران جنبش سبز -میرحسین موسوی- نبوده است؛ اگر چه هدفی اولیه بوده است.
داوری دربارهی یک کنشگر سیاسی و یا یک جنبش سیاسی بدون توجه به اهداف اعلام شدهی آن، داوری درستی نیست. نمیتوان با تقلیل و تنزل اهداف کنشگر سیاسی و جنبش سیاسی، دستآوردهای آن را مورد نقد قرار داد و از شکست آن سخن گفت. هر حرکت سیاسی میبایست با توجه به اهداف آن نقد شود. در مورد اصلاحات بهراحتی میتوان از شکست آن سخن گفت؛ به این دلیل ساده که اصلاحطلبان در دهها میتینگ و بیانیه و گفتار سیاسی اهداف عینی مشخصی را در درون «سیاست یک» تعیین کردند اما در تحقق آنها عاجز ماندند و البته بدون توجه به همهی این اهداف اعلام شده، شکست خود را معمولاً به اشکال مختلف انکار یا دست بالا توجیه کردند.
بهراحتی میتوان موضع عباس عبدی را در درون سیاست یک توضیح داد و از درون مصاحبهها و نوشتههایش این منطق را استخراج کرد. برای پرهیز از اطناب فقط به یکی از مصادیق منطق «سیاست یک» در سخنان وی اشاره خواهم کرد. فقرهی زیر نشان میدهد که ایشان تنها به سیاست یک میاندیشد و سیاست دو را کاملا بیارزش یا دستکمارزش میشمارد:
«البته این جنبش در اثر یک تحلیل سراسر خطا از حضور انتخاباتی شکلگرفت. ولی ظاهرا تفاوت نظرمان دراینجاست که ایشان شکلگیری یا بوجودآمدن یک جنبش را فینفسه مطلوب میدانند. درحالی که بنده اصلا چنین تصوری را ندارم. هستند دوستان نزدیکی که صرف چنین جنبشهایی را مفید و مهم میدانند، ولی من نمیدانم که یکجامعه مثل ایران چقدر باید قدرت تحمل و حوصله داشته باشد که در نزدیک به یکقرن، حداقل دوبار انقلاب کرده و ۴ تا ۵ بارهم جنبش اجتماعی درآن وجود داشتهباشد؟ اینها جز اینکه نشان میدهد که همیشه و پس از مدتی دوباره سرجای اولمان ایستادهایم و فقط دلمان به این خوش باید باشد که مردم و جامعه پویایی داریم و منشا تحولات منطقه بودهایم با جنبش مشروطیت، ملیشدن نفت، ۱۵ خرداد، انقلاب ۵۷، دوم خرداد و حالا هم ۲۲ خرداد و الیآخر… و توضیحدهیم که چگونه بهار عربی از ایران تاثیر گرفت، ولی در عمل کماکان خودمان همچنان درجا میزنیم. در اینکه آن مردم مطالبات و خواستههایی داشتهاند و به زبانی آن را بیان و در روزهای اول نیز بسیار مدنی رفتار کردهاند، شکی نیست. ولی نهایت همه اینها برای آن است که هدفی را محقق کنند، اگر نهتنها به آن هدف نزدیک نشویم بلکه دورتر هم بشویم، این امر چهجای خوشحالی دارد؟ اگر حتی رفتارها بهسمتی نمیرفت که اتفاقات ۲۵ بهمن سال ۸۹ رخ نمیداد، باز هم دریچهای از امید بود و به نظر بنده تا همین مرحله هم تحول مهمی در ایران رخ داده بود» (عبدی، 1391؛ الف).
پرسش مهمی که میتوان از عباس عبدی پرسید این است که در چه موقعی یک سیاستمدار محق است که «سیاست یک» را ترک کند؟ آیا یک سیاستمدار -در معنای عام کلمه- الزاما میبایست در «سیاست یک» باقی بماند؟ آیا «سیاست یک» همیشه به کنشگران سیاسی امکان کنشگری با هزینه-فایدهی مطلوب را میدهد؟ در چه مواقعی هزینهی حضور در «سیاست یک» بیش از هزینهی خروج از آن است؟ آیا خروج از «سیاست یک» همیشه به سه گزینهی زیر منتهی شود؟ 1) بیعملی، 2) براندازی، 3) تجدید نیرو برای شرکت مجدد و حساب شده (گزینهی مطلوب عباس عبدی در تز «خروج از حاکمیت» و تز «عدم شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388»
و یا میتواند شق چهارمی هم داشته باشد: گزینهی «سیاست دو»؟ چهگونه میتوان بدون پاسخگویی به این پرسشها خروج از «سیاست یک» را محکوم کرد؟ این محکوم کردن خروج از «سیاست یک» در داوری عبدی نهفته است؛ ولو اینکه او بحث خود را بر چنین بنیانی استوار نکرده باشد.
وانگهی، «سیاست بهمثابه حرفه» هم قواعد بازی مشخصی دارد و وقتی که یکی از طرفین دائماً قواعد بازی را به هم میزند، بازیگری در این عرصه نه از نظر عقلانی موجه است و نه عملاً سودمند. گاهی از طریق خروج مدنی از «سیاست یک» هزینهای به بازیگرانی که قواعد بازی را نادیده میگیرند، تحمیل میشود که آنها را متنبه میسازد و بدانها میآموزد که همیشه نمیتوان قواعد بازی را به هم زد. لذا خروج از «سیاست یک» به «سیاست دو» نیز در درازمدت تبعاتی برای آیندهی بازیگری بازیگران مختلف در «سیاست یک» دارد. به نظر میرسد تمام این موارد در نوشتههای عبدی مغفول واقع شده است. علاقهمند ام پاسخهای ایشان را در باب این مسائل و پرسشها بشنوم تا بهطور کلی، به تحلیل درستتری از امکانات کنشگری سیاسی نائل شوم. در نوشتهها و مدعاهای ایشان، کنشگری سیاسی عمدتا به «سیاست یک» محدود شده است و دستبالا، خروج برای تجدید قوا و مشارکت مجدد بدان ضمیمه شده است. عبدی تصور میکند که اگر نیروهای سیاسی فقط به نظارهگری ترکتازی و رفتار قاعدهشکنانهی حاکمان میپرداختند حکومت مستعد تعامل میشده است و اصلا از قبل مستعد تعامل بوده است و حالا چنین استعدادی را از دست داده است!
«ترديدي نيست كه حكومت با بحرانهاي متعدد مواجه است، ولي از منظر اصلاح طلبي، تشديد و تعميق اين بحرانها هدف اصلي نميتواند باشد. بنابراين اگر جنبش سبز چنين بحرانهايي را تشديد كرده و در عين حال نتوانسته بديلي جايگزين آن كند، خدمتي به جامعه ايراني انجام نشده است. مشكل اينجاست كه وقتي عدهاي بحرانهاي مشاركت، كارآمدي و مشروعيت را تشدید كردند؛ در مرحله بعد براي رسيدن خود به قدرت، فقط در پي حل و خنثی نمودن توان سركوب خواهند بود، و از آنجا كه تجربه نشان داده، رژيمهایی که با اين مجموعه بحران دست به گريبان باشند، شايستگي هيچ تعاملي را نخواهند داشت در نتیجه، تنها راه، سرنگوني آن است و چون نيروي داخلي نميتواند چنین کاری را به ثمر برساند، به ناچار بايد آن اقدام ديگر را كرد. خلاصه بگويم اگر جنبش سبز در پي افزايش بحرانهاي رژيم بوده، در اين صورت صد در صد موفق شده است. اين چيز پيچيدهاي نيست. بالاترین مقام حكومت هم از هتك حيثيت نظام نام برده است، ولي اگر در پي اين هدف نبوده، قاعدتاً نميتواند به رسیدن به اين هدف ببالد. تفاوت جنبش اصلاحي و سبز در همين است كه جنبش اصلاحات همواره در پي افزايش توانمندي و اعتبار و مشروعيت حكومت (هر حکومتی فرق نمیکند) است و اصلاحات را از طريق افزايش اين ويژگيها ممكن ميداند. حتي اگر حكومت متوجه اين واقعيت نشود و آن را به نحو ديگري تفسير كند، اصلاحطلبان كاري را كه مخالف چنين اهدافي باشد انجام نميدهند» (عبدی، 1391، الف).
اما همین بیاستعدادی حکومت در تعامل با اصلاحطلبان و عجز اصلاحطلبان برای مستعد تعامل کردن حکومت بوده است که گزینش راه دیگری مورد توجه قرار گرفته است! وانگهی، سادهسازانه است که تصور کنیم صحنه فقط صحنهی بازیگری کنشگران سیاسی است و مردم ناظر و مشارکتکننده فقط منتظر اند که فراخوانده شوند تا مشارکت کنند. وقتی عبدی عرصهی سیاسی را محدود به حکومت و کنشگران سیاسی میکند، و مردم مشارکتکننده و ناظر بر عملکرد کنشگران سیاسی را از نگاه تحلیلی خود حذف میکند، بهآسانی میتواند به نتایج مورد علاقهاش نائل شود. اما کنشگر سیاسی باید بتواند مهمترین پشتوانهی اجتماعیاش را نیز بهمثابه سرمایهی اجتماعی و سیاسیاش حفظ کند. پس مسألهی اصلیاش بیاستعداد شدن یک حکومت بیاستعداد برای تعامل نیست.
داوری عبدی از موفقیت اصلاحات نیز با تحلیلهای قبلی خود ایشان که منجر به اعلام خروج از حاکمیت شد، ناهمخوانی دارد؛ مگر اینکه بهصورت گزینشی اصلاحات را به چهار سال اول محدود کند:
«جنبش و راهبرد اصلاحات، علیرغم کاستیهایی که داشت و نتیجهاش وضع کنونی بود، موفقترین تجربه و راهبرد سیاسی تاریخ مدرن ایران است. منظور از موفقترین، مقایسهای است میان میزان تحقق شعارها و دستآوردهای آن از یکسو، با هزینههای پرداخت شده برای آن از سوی دیگر. این موفقیت در دوران چهارسال اول آقای خاتمی بدون تردید مثبت و بسیار مثبت است. وقتی که چنین تجربه موفقی از یک راهبرد سیاسی وجود دارد و بسیاری از نیروها از آن درک روشن و ملموس دارند و نسبت به آن اعتقاد هم دارند، چگونه میتوانیم یک راهبرد پرهزینه جدیدی را بهصورت خلقالساعه تجربه کنیم؟» (عبدی، 1391؛ ب).
عبدی عامدانه این را که نتیجهی نهایی اصلاحات ظهور احمدینژاد بوده است کمرنگ میکند و حالا با توجه به پتانسیلی که جنبش سبز در موازنهی نسبی قوا پدید آورده است، راهبرد اصلاحات را پیشنهاد میکند؛ غافل از اینکه اگر در حال حاضر راهبرد اصلاحات قابل طرح و تا حدی مسموع است یا لااقل پتانسیلی برای طرح دارد، ناشی از عملکرد جنبش سبز است و الا تا قبل از آن اصولگرایان مترصد تشییع جنازهی اصلاحات بودهاند و سخن گفتن از «راهبرد اصلاحات» را نیز بلاموضوع کرده بودند!
همچنین، عبدی نه تنها جنبش سبز را شکست خورده میداند بلکه میکوشد این را القا کند که رهبران جنبش سبز به نتایج احتمالی تصمیمات خود واقف نبودهاند یا بدان نیندیشیدهاند:
«اعتراض من هم همین بود که سیاستمدار باید متوجه تبعات راهی که میرود باشد. اگر یک جنبش اجتماعی مستقل از عمل و خواست من و شما درحال شکلگیری است، قابل احترام است، ولی اگر به هر دلیل معتقد نباشیم که این جنبش به سرانجام خوبی خواهد رسید، نباید آتش تنور آنرا گرمتر کرد» (همان). «روزی که این مسیر را انتخاب کردند، آیا انتظار وضع کنونی را داشتند؟ بهعبارت دیگر با علم به اینکه این مسایل (اعم از ادعاهای مربوط به تقلب، کشتهشدنها، بازداشتگاهها، اتفاقات داخل آن، زندانیها، تظاهرات خیابانی و…) رخ میدهد (به احتمال) به این مسیر رفتند یا اصولاٌ گمان دیگری داشتند؟ البته بسیاری از افراد عادی قادر به پاسخ به این پرسش نیستند، و درست هم هست، ولی کسانی که قلم تحلیلی دارند یا در سطح تصمیمگیری و تصمیمسازی هستند، باید درباره این پرسش پاسخی اجمالی داشتهباشند. اگرآنان بروز این وضع را کمابیش پیشبینی کرده بودند و بطور طبیعی این را مطلوب هم میدانستهاند، در این صورت آنان در برنامه خود موفق بودهاند. چه من یا هرکس دیگر با آنان موافق باشیم یا نباشیم. ولی اگر آنان انتظار دستآوردهای دیگری را داشتهاند ولی به یکباره با وضعیت فعلی مواجه شدهاند، در این صورت باید بپذیرند که در برنامه خود شکست خوردهاند» (همان).
«این وضع انتخاب استراتژیک موسوی و کروبی نبود، و اعتراض من هم همین بود که سیاستمدار باید متوجه تبعات راهی که میرود باشد. اگر یک جنبش اجتماعی مستقل از عمل و خواست من و شما درحال شکلگیری است، قابل احترام است، ولی اگر به هر دلیل معتقد نباشیم که این جنبش به سرانجام خوبی خواهد رسید، نباید آتش تنور آن را گرمتر کرد» (همان).
«برای جوان، حضور در چنین جریان عظیم اجتماعی و ابراز و کسب هویت و نشاندادن این که «من اعتراض میکنم، پس هستم» «من اعتراض میکنم ، پس تحقیر را نمیپذیرم» بسیار باارزشتر است. وقتی که در یک جامعه ناامید، میبینی که نور امیدی طلوع میکند، کیست که خوشحال نشود؟ ولی این فقط یکسوی ماجراست. سوی دیگر ماجرا مربوط به کسانی میشود که عمرشان اندکی بیشتر و مسئولیتشان در برابر آنچه که میبینند افزونتر است و باید اندکی هم آیندهنگری داشتهباشند. من بههیچ یک از جوانانی که در این جریان بودهاند، ذرهای نقد ندارم …» (همان).
با کنار هم گذاشتن این سخنان درمییابیم که عبدی از رفتار ناپخته و عدم دوراندیشی رهبران جنبش سبز سخن میگوید و بیتوجهی آنان را به تبعات تصمیمات و اقداماتشان به مخاطبان القا میکند. اینکه کسی بگوید که کنشگری سیاسی معینی ناپخته بوده و به تبعات تصمیمات و اقدامات خویش توجه نداشته است، بهخودی خود اشکالی ندارد؛ حال این کنشگر سیاسی هر که میخواهد باشد. اما از نظر روشی، بررسی انتقادی ایجاب میکرد که عبدی بهعنوان یک محقق و ناقد در آرا و اندیشههای آنان جستوجو میکرد و مشخصا نشان میداد که این کنشگران سیاسی هیچ سخنی دال بر آگاهی از تبعات تصمیمات و اقدامات خود بروز ندادهاند و بهطور نسبی، آگاهانه این مسیر را انتخاب نکردهاند. بدون وارسی این موضوع و القای پیشاپیش اینکه کنشگران سیاسی معینی -خواه احمدینژاد و خواه موسوی یا هر کس دیگری- به عواقب و تبعات رفتار خود نیندیشدهاند و یا حدسهای صائبی در باب آن نداشتهاند، اقدامی غیراخلاقی به نظر میرسد؛ اگر چه قصدی غیراخلاقی در میان نباشد. قبل از چنین سنجشی ایشان فقط میتوانست مدعای خود را بهصورت یک فرضیه مطرح کند مبنی بر اینکه رهبران جنبش سبز «متوجه تبعات راهی که» میرفتند نبودهاند. به نظر من با وارسی سخنان و نامههای مهدی کروبی و بیانیهها و سخنان مهندس موسوی، آشکار میشود که این فرضیه، نادرست است. این وارسی نیازمند مجال دیگری است اما بهآسانی قابل سنجش است و خود عبدی بیش از دیگران در انجام چنین کاری شایستهگی دارد.
وانگهی، مگر تمامی نتایج تصمیمات و اقدامات سیاسی از قبل قابل پیشبینی است که از کنشگر سیاسی انتظار پیشبینی تام و تمامی داشته باشیم و در غیر اینصورت وی را به بیمسؤولیتی متهم کنیم؟ وقتی که کنشگر سیاسی پیشبینی حداقلی دارد، عواقب و هزینهی تصمیماتاش را میپذیرد، و در مقابل نقدها از پاسخگویی شانه خالی نمیکند، نمیتوان او را به بیمسؤولیتی متهم کرد زیرا آنوقت فقط بیعملاناند که میتوانند از «مسؤولیت» دم بزنند؛ درست مثل روشنفکرانی که مصدق را بهخاطر کنشگریاش محکوم میکنند، به بهانهی اینکه نتایج مطلوب حضرات را کسب نکرده است!
نتیجهگیری
آزادی و دموکراسی لزوماً در درون ساختار قدرت سیاسی پا نمیگیرد. توکویل هوشمندانه از آزادی در رژیم پیشین (رژیم قبل از انقلاب فرانسه) سخن میگوید و از اینجا آغاز میکند که «در زیر سطح سازگاری، یک روحیة مقاومت و فردگرایی سرسختانه، در اذهان بسیاری از فرانسویان در غلیان بود» (توکویل، 1388: 184). «حفظ روح استقلال در اذهان فرانسویان و تشویق آنها به مقابله با بدرفتاریهای اقتدار حکومتی» از نظر وی منبعی ارزشمند برای تولید و حفظ آزادی بود (همان: 185). استبداد ریشه در بردهگی مردم دارد و این بردهگی را بازتولید میکند؛ بردهگیای که حتا گاه در وجدان نخبهگان سیاسی اصلاحطلب و غیر اصلاحطلب نیز درونی میشود. نقطهی آغاز حرکت به سوی آزادی و دموکراسی، کسب روحیهی خروج از بردهگی است. از نظر توکویل همین که کلیسا «کشیشانش را به بندگی سیاسی نکشانده بود» (همان: 187)، سرمایهای برای آزادی فراهم ساخته بود. نکته در همین است: جنبش سبز جنبشی برای خروج از بردهگی و اطاعت کورکورانه و خاموشانه بود و حرکتی بود برای اینکه درجهی آزادی ما را و سرمایههای آزادیساز و
دموکراسیساز ما را به ما بنمایاند. ما دریافتیم که چه سرمایههای بزرگی برای آزادی و دموکراسی داریم و دریافتیم که بردهگی تقدیر ما نیست. جنبش سبز بهدنبال جستوجوی راهی بود تا بهنحو حداقلی امکان مشارکت عمومی را تضمین کند و مشارکت صوری موجود را -که عبدی عملا از آن دفاع میکند- که انتخابات را بدل به بیعت کرده است، به انتخاباتی حقیقی نزدیکتر سازد: «کاهش هزینههای مشارکت سیاسی، هدف اصلی هر جنبش اصلاحی است. باید بهگونهای رفتارکرد که مشارکت سیاسی برای مردم نیازمند شجاعت نباشد، و «مردمان متوسط» با خیال آسودهتری وارد این عرصه شوند. تنها از طریق مشارکت عمومی است که میتوان جامعهای جدید و دمکراتیک ساخت. مشارکتی که مستمر و پیوسته باشد. نه آنکه اندکی در خیابان بود و سپس راه دیگری درپیش گرفت و رفت» (عبدی، 1391، ب).
ولی آزادی و دموکراسی گاه نیازمند به رخ کشیدن شجاعت است و الا بردهگی بر دوام خواهد ماند. آنچه عبدی با تعبیر «اندکی در خیابان بودن» تحقیر میکند، نام سیاسیاش اتکا به نیروهای مردمی برای تضمین مشارکت سیاسی است و اقدام سیاسی صریحی است که با گفتوگوهای پشتپردهی اصلاحطلبان حکومتی و با «سفسطهپردازیهای شکاکانة متکبران» (وبر، 1382: 83) فرق اساسی دارد. پنداری، آنچه اکنون هست مشارکت سیاسی است! همچنین دریافتیم که در مسیر بسط آزادی و دموکراسی و نهادینه ساختن آن، به بلوغ حرکت اجتماعی عاری از خشونت رسیدهایم؛ سرمایهی بزرگی که در قرن اخیر هیچگاه موفق به تولید اش نشده بودیم و اکنون، در حفظ و تداوماش میبایست کوشا باشیم. ابراز مکرر روحیهی خروج از بردهگی هر قدر که استبداد طول بکشد، ضرورت دارد زیرا استبداد نیز به همان میزان تکرار شده است. برخلاف نظر عبدی، در برابر قدرت بیتعهدِ نسبت به جامعه، براندازی تنها گزینه نیست بلکه مقاومت صبورانهی همراهِ با اقتدار گزینهی مهمتر و ارجمندتری است؛ مقاومتی که به پژواک صدای انسان منتهی میشود و به تعبیر رسای توکویل «سازگاری لالصفتانه» را (همان: 192) که هنجاری عمومی شده است و حتا به خصلت و خوی برخی رهبران سیاسی اصلاحطلب -که آرمان و امید مردم را به هدر دادهاند- بدل گشته است، مضمحل میکند؛ مردانی که هنوز بزرگترین افتخار برخیشان رهبری برخی جوانان پرشور و از نظر سیاسی بیخبر، برای بالا رفتن از دیوار خانهی دیگران -سفارت آمریکا- است. جنبش سبز تذکر به حاکمانی بود که تصور میکردند میتوانند با سرمایهی نفتی مردم را بخرند و بعد هم وادار به اطاعت کنند. هیچیک از این دستآوردها ناچیز نیست و ندیدن اینها ناشی از خطای دستگاه تحلیلی است و هیچیک از پیشنهادهای اخیر عبدی نمیتوانست ما را به تولید چنین سرمایههایی رهنمون شود؛ اگر چه آخرین پیشنهادهایش -البته بهواسطهی ثمرات جنبش سبز- شنیدنی است. عبدی میتواند به «سیاست بهمثابه حرفه» بیندیشد اما مصلحان اجتماعی سیاست را نه حرفه و نه هدف میدانند بلکه به سیاست بهمنزلهی یکی از مجاری برای تحقق اهداف والاتر مینگرند و اگر عرصهی سیاست (سیاست یک) تهی از چنین استعدادی باشد، خروج از آن را اجتنابناپذیر مییابند.
منابع و مأخذ
خضرایی، فرید (1388) بازگشت به سیاست یا بازگشتِ سیاست؟! (به بهانه سالگرد اعلام حضور میرحسین در انتخابات)، سایت کلمه، شنبه، ۲۲ اسفند، ۱۳۸۸ / http://www.kaleme.com/1388/12/22/klm-14019.
عبدی، عباس (الف) (1391) «جنبش راه سبز – پاسخی دیگر به آقایان پارسا؛ کاظمیان و فرخنده، پیرامون جنبش سبز». سایت جنبش راه سبز،
http://www.rahesabz.net/story/51900.
عبدی، عباس (ب) (1391) «پيشنهاد يك راهبرد اصلاح طلبانه براي طرفداران تغيير». ۲۷ فروردین 1391، http://www.rahesabz.net/story/51991. توکویل، آلکسی (1388) انقلاب فرانسه و رژیم پیشین آن. ترجمهی محسن ثلاثی. تهران: انتشارات مروارید، چاپ دوم.
وبر، ماکس (1382) دین، قدرت، جامعه. ترجمهی احمد تدین. تهران: نشر هرمس، چاپ اول.
سلام جناب محدثی
تحلیل شما از جنبش سبز را واقع بینانه تر از تحلیل رقیب در این یادداشت یافتم.امیدوارم این تعاملات ادامه و گسترش یاید.