سرآغاز: آنچه در زیر میآید توصیفی است از آنچه بهصورت میدانی مشاهده کردهام. من فکر میکنم دستکم برای ثبت در تاریخ لازم است. با خود ام فکر میکنم که ایرانیان در صد سال بعد اگر چنین چیزی را بخوانند، چه واکنشی نشان خواهند داد؟! در 85 سال گذشته حکومت نسبت به پوشش سخت حساس بوده است. راستی در صد سال بعد آیا باز هم حکومت با نوع پوشش مردم کاری خواهد داشت؟
عملیات ایذایی برای حجاب
(مشاهدات میدانی ناخواستهی یک محقق جامعهشناسی دین)
شرایط منتهی به مشاهده
امروز چهارشنبه 20 مهر 1390 برایم روز خوبی بود. آنقدر خوب بود که بار دیگر میتوانم بگویم که زندهگی در این شهر نامطلوب، بهخاطر این لحظات ارزش تحملاش را دارد. با دوست بزرگواری قرار گذاشته بودیم که به دیدن بزرگوار دیگری برویم. ایشان این لطف را در حق من میکرد و فرصتی برای بحث و گفتوگویی دربارهی موضوعی مشترک فراهم میکرد. من هم که در این زندهگی چیزی به خوبی این جور چیزها نمیشناسم. بقیهی دنیا مال دیگران! اما این دفعه این من نبودم که دیر سر قرار میرسیدم بلکه آن دیگری بود که دیر میرسید و باکی نبود از دیر رسیدناش. اما دیر رسیدن ایشان مجالی برای یک مشاهدهی میدانی دست اول برایم فراهم کرد که اصلا به آسانی دست نمیدهد و برای یک محقق در حوزهی جامعهشناسی چه چیزی بهتر از این میتواند نصیب شود.
توصیف مورد مشاهده
1) زمان و مکان: چهار پنج دقیقه از ساعت چهار بعد از ظهر گذشته است و من نگرانام و با خود ام میگویم نکند چند دقیقه دوست ارجمند ام را منتظر گذاشته باشم. نگاهام بر روی عابرین پیادهروی جلوی مسجد الجواد در میدان هفت تیر تهران میدود تا ایشان را در آن میان ببینم و با هم به مقصد برویم. از در مسجد الجواد به داخل میروم تا بپرسم که آیا این مسجد در دیگری هم دارد یا نه در اصلی همین است و من باید همینجا ایشان را ببینم. آقایی که از مسجد خارج میشود میپرسد میخواهید مجلس ختم بروید؟ میگویم نه. میگوید دری در آنسو دارد که به مجلس ختم میرسد. من به پیادهروی جلوی مسجد برمیگردم و یکبار، کل این پیادهروی جلوی مسجد را طی میکنم که یکسرش کوچهی بختیار قرار دارد و آن سرش همان کوچه یا خیابانی است که به مجلس ختم میرود و من الان ناماش را از یاد بردهام. کوچهی بختیار را از آنجا میشناسم که زمانی در انتهایش مجلهی توقیف شدهی ایران فردا قرار داشت. بیاختیار به یاد مرحوم عزت الله سحابی سردبیر مرحوم آن میافتم.
اگر اشتباه نکنم در نبش آنیکی کوچه، فروشگاه کفش ملی قرار دارد. درست در جلوی همین پیادهروی جلوی مسجد، یک پل عابر پیادهی دارای پله برقی قرار دارد که ضلع شرقی هفت تیر را به ضلع غربی آن وصل میکند. این پل عابر پیاده از پررفتوآمدترین پلهای عابر پیادهی تهران است چون الان در آغاز دههی دوم قرن بیستم و یکم، مردم تهران معمولا از پل عابر پیاده استفاده نمیکنند و ترجیح میدهند از دل ماشینها آنهم با رانندهگی متهورانهای که در تهران وجود دارد، عبور کنند. در زیر پله برقی این پل عابر پیاده – درست در جلوی پیادهروی مسجد الجواد- فضایی وجود دارد که میتوانی آنجا بدون مشکل و مزاحمت منتظر بمانی؛ البته اگر موتورسوارها آنجا را با پارک موتورشان قرق نکرده باشند.
2) کنشگران میدان: پشت به میدان و رو به مسجد الجواد ایستادهام که میشنوم کسی با بیسیم به فرمانده یا واحد خود گزارش میدهد که ما در میدان هفت تیر مستقر شدهایم. برمیگردم و میبینم که استوار یک یا دوی نیروی انتظامی دارد گزارش میدهد. قدی بلند و رشید دارد با ریشی و کلاهی که کاملا به او میآید. خود ام را نمیبازم و ناخودآگاه و نیندیشیده با خود ام میگویم من که تقصیری ندارم و کاری نکردهام. بعد هم این همه دم و دستگاه برای من خیلی زیادی است. میگفتید خودمان میآمدیم خدمتتان! دقیقتر میشوم میبینم چند تا ماشین نیروی انتظامی با دستکم دو ون نیروی انتظامی درست پشت سر من در خیابان مستقر شدهاند. بعدا دست به قلم میبرم تا یادداشت کنم که کاش نمیکردم. دو تا سروان (چهار ستاره)، سه تا استوار دو، یک گروهبان دو، و چند تا زن مأمور نیروی انتظامی که مارک این نیرو بر چادرشان نصب شده است. سه تا و گاهی چهارتا از این خانمهای مأمور – که من اول فکر میکردم فقط خانم هستند بعد فهمیدم که مأمور مؤنثاند- دو متر آنسوتر از من در جلوی پیادهرو مستقر میشوند تا بتوانند بر افرادی که از پیادهرو میگذرند اشراف داشته باشند. مأموران مرد پشت سر آنان در خیابان میمانند. اینطوری آنها را پشتیبانی میکنند.
3) کنشها و تفسیر آنها: اما قبل از اینکه دست به قلم ببرم و چیزی یادداشت کنم از نزدیک یعنی کمتر از دو متر، ارشاد زنان و دختران را توسط مأموران زن نیروی انتظامی با پشتیبانی مأموران مرد مشاهده میکنم. تا حالا چنین توفیقی پیدا نکرده بودم. ابتدا تردید را در احضار کردن زنان و دختران بدحجاب، در چهرهی بعضی از این زنان مأمور میبینم. بالاخره، اولین مورد احضار میشود. دختری است که یک پسر نوجوان بههمراه دارد. مانتوی کوتاه راحت پوشیده است که نشیمنگاهاش را بهسختی پوشانده است. او را فرامیخوانند به داخل ون. کمی مبهوت و کمی ترسخورده بهنظر میرسد. اما بهآسانی و بدون مقاومت وارد ون میشود. از بیرون او را نظاره میکنم. به نوجوان همراهاش که بهناچار بیرون ماشین ون مانده است مینگرد. بعد نگاهاش به نگاه من دوخته میشود. از چهرهاش میشود خواند که میکوشد خونسردیاش را حفظ کند و بر وضعی که در آن قرار گرفته است مسلط شود. دو سه تا مأمور زن دیگر از ون بیرون میآیند و او را با مأمور زن دیگر تنها میگذارند. اول گمانام این است که قرار است وی را آن مأمور زن فقط ارشاد کند. اما در نیمساعتی که آنجا بهطور ناخواسته منتظر هستم او بیرون نمیآید. نوجوان پسر که گویا پیگیر کار همراه خود بوده است، توسط سرکار استوار رشیدقامت بهنرمی احضار میشود و
گفتوشنودی کوتاه بینشان رخ میدهد. آنقدر نزدیک نیستم که بفهمم چه حرفهایی رد و بدل میشود.
دختران و زنانی که از دو سوی پیادهرو به جلوی مسجد الجواد میآیند نمیدانند که اینجا گشت ارشاد ایستاده است و یا شاید هم میدانند و به نظرشان عادی است. زنان و دخترانی نیز که از دو سوی پل عابر پیاده و از پلهبرقی آن، بالا و پایین میروند نیز با گشت ارشاد مواجه نمیشوند. از خود ام میپرسم اگر قرار است دختران و زنان تهران بهخاطر بدحجابیشان ارشاد بشوند، چرا همه ارشاد نمیشوند و فقط برخیشان برای اینکار احضار و فراخوانده میشوند. پاسخام را به خود ام میگویم: «مگر میتوان در هر کوی و برزنی در این شهر بیدروپیکر و برای هر زنی مأمور گماشت؟!» این است که به مفهوم عملیات ایذایی میرسم؛ البته اگر تعریف عملیات ایذایی چنین باشد: عملیات ایذایی به معنی انجام اقداماتی است برای تضعیف، تعویق، و مهار نسبی نیرو، حرکت یا جریان مخالفی که احتمال از بین رفتن آن در دورهی زمانی کوتاه نمیرود یا اینکه از بین بردناش اصلا در لحظهی عملیات مربوطه، در دستور کار نیست. من به هیچ دایرهالمعارف مفاهیم نظامی دسترسی ندارم و جستوجویم در اینترنت هم برای تعریف «عملیات ایذایی» به جایی نمیرسد. بنابراین، عجالتا این تعبیر را بهنحو غیرتخصصیاش بهکار میبرم.
احضارشدهی بعدی دختری است همراه با زنی مسنتر (احتمالا مادر اش). آرایش نسبتا غلیظی دارد اما حجاباش کمی بهتر است. از در پرسش درمیآید و تذکری میشنود و بالاخره، با خوشرویی مادر اجازهی عبور میگیرند. بهنظر میرسد قول دادهاند دختر از این پس حجاباش را بیشتر رعایت کند. احضارشدهی بعدی دختر نوجوانی است که بهنظر میرسد بین 16 تا 18 سال سن دارد؛ همراه پدر اش که مرد جاافتاده و متشخصی بهنظر میرسد. دختر احضار میشود و مرد بر جای خود در پیادهرو میماند و نظاره میکند و قدمی به جلو برنمیدارد. گفتوشنودی کوتاه بین دختر و مأموران زن درمیگیرد و دختر پدر اش را فرامیخواند و با خشم میگوید که اینها میگویند حجابام درست نیست. این یکی هم بالاخره اجازهی عبور میگیرد. اینجا است که من قلم بهدست میگیرم و تعداد ماموران و درجهشان را یادداشت میکنم و همچنان بهخاطر تاخیر دوست بزرگوار ام دارم یکسره مشاهده میکنم. در همین حال است که دست سرکار استوار بر شانهی من قرار میگیرد و بهآرامی و البته با احترام به من میگوید: چون اینجا خانمها (یعنی همان مأموران زن ایستادهاند) شما آنطرفتر برو! من هم توضیح میدهم که منتظر کسی هستم و میپذیرم و آنجا را ترک میکنم و به آنسو یعنی نبش همان کوچه یا خیابانی میروم که به مجلس ختم منتهی میشود. اما چون نمیخواهم این مشاهده را از دست بدهم رو به مأموران زن میایستم تا ارشاد بدحجابها توسط آنان را خوب نظاره کنم. غیر از من برخی دیگر نیز چنین کردهاند. برای من که میکوشم نگاه یک محقق را داشته باشم این پدیده جالب است اما کنجکاوی آنها هم حتما دلایل خود اش را دارد.
به نظر میرسد هنوز ونها پر نشده است و عملیات ادامه خواهد داشت. همچنان به جمعیت مینگرم و به مأموران زن. حالا دختر نوجوان دیگری که مانتوی کوتاه پوشیده و روسریاش تا پس سر عقبنشینی کرده، احضار میشود. بیخیال و بیدلهره و مصمم به سمت مأموران زن و بعد داخل ون میشود. مورد بعدی دختر دیگری است که احضار میشود. این یکی خیلی تند و تیز است و بنا بر اعتراض شدید میگذارد و حتا رو به سرکار استوار بلندبالا میکند و اعتراض خود را بلندتر میگوید. او از هیبت این سرکار استوار باکی ندارد. در همین لحظه است که دوستام را میبینم که در دل جمعیت داخل پیادهرو نمایان شده است و با چشماناش در حال جستوجوی من است. دستانام را بلند میکنم و تکان میدهم و در همین حال به سمتاش میروم و در نزدیکی مأموران زن اما در پیادهرو به وی میرسم. او از اینکه خیلی دیر کرده عذر میخواهد و من دلداریاش میدهم و هنوز حواسام متوجه ارشاد دختری است که توسط مأموران زن «بدحجاب» تشخیص داده شده و سخت معترض است. این دختر بهنظر کمی بیشتر از 18 سال داشته باشد. البته این سن و سالهایی که من میگویم بیشتر حدس و گمان است و الا من این همه تبحر در شناسایی سن و سال ندارم و این همه در مشاهداتام دقیق نیستم؛ آنهم سن و سال زنان که الان همهگیشان قبل و بعد دارند (after and before). درست مثل مردانی که کچل داخل میشوند و هیپی خارج میشوند!
البته نوجوانی حالاتی دارد که از دور داد میزند اما بقیهاش را من مهارتی در تشخیصاش ندارم. در هر صورت راه میافتم که با دوستام به مقصدمان برویم که میشنوم یکی از مأموران زن به دختر معترض با تحکم میگوید: «بفرما برو خانم!». در همینجا مشاهدات میدانی حداقل
نیمساعتهی من به پایان میرسد.
قصهی مشاهداتام را به همراهام میگویم و از او میشنوم که روزی از یکی از همین مأموران محترم نیروی انتظامی شنیده است که: «به ما گفتهاند که به آنهایی که خیلی سانتیمانتال هستند (تعبیری مثل این) یا خیلی سروصدا میکنند کاری نداشته باشید و رهاشان کنید چون ممکن است در حین فراخوان و دستگیر کردنشان شلوغکاری بشود و از صحنه فیلم برداشته شود و در اینترنت پخش شود». با خود ام گفتم حتما دلیل رها کردن دختر «بدحجاب» معترض و به داخل ون بردن دختران و زنان «بدحجاب» غیرمعترض همین بوده است. در راه تا مقصد همراه محترم و ارجمند ام در باب گشت ارشاد سخن گفت و از خاطراتاش گفت، در حالی که او هنوز دلهرهی دیر رسیدن را داشت و احتمالا مداد که میزبانمان رفته باشد و من در پاسخ به وی از ثمرات مثبت تأخیرکردناش میگفتم که بالاخره، به مقصد رسیدیم و من عملیات ایذایی حجاب را بهفراموشی سپردم؛ چون نوبت سخن گفتن از دوست رسیده بود: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم» (سعدی)
نتیجهگیری
الان که این یادداشت را به پایان بردهام با خود ام میگویم مأموران نیروی انتظامی با انجام چنین عملیاتهایی آیا میتوانند به خود افتخار کنند و به خود ببالند که کار افتخارآمیزی دارند؟ بهراستی، پاسخ این پرسش را نمیدانم اما اگر اینطور نباشد من برایشان غمگین میشوم. کاش میتوانستم روزی با نمونهای از مأموران گشت ارشاد مصاحبه کنم و در میان بسیاری از پرسشهایی که بهعنوان یک محقق جامعهشناسی از آنان میبایست بپرسم، این را هم بپرسم که آیا از کارتان (شرکت در عملیاتهای روزانهی گشت ارشاد) حس افتخار دریافت میکنید؟ راستی، چهقدر از کارتان رضایت دارید؟ و راستی، برادر و خواهر ام که در نیروی انتظامی هستی و در عملیات گشت ارشاد شرکت میکنی آیا در زمانی که در حال ارشاد و برخورد با «بدحجابها» هستی، احساس میکنی در حال انجام کار اداری هستی یا در حال انجام کار دینی؟ شاید آنان بهراستی به کار خود افتخار کنند و من بهعنوان یک محقق، هیچ مایل نیستم در این باره پیشداوری کنم.
من اما کمکم بر اثر مطالعات و مشاهداتام بهعنوان یک محقق در جامعهشناسی دین، دارم باور میکنم که بهخاطر دستورالعملهای وضع شده و عملیاتهای اجرا شده در باب حجاب از عصر رضاشاه تا امروز، دیگر حجاب مسألهای ملی است و نیز به این نتیجه رسیدهام که در 85 سال اخیر (از نیمهی دههی دوم قرن سیزدهم شمسی تا به امروز) هیچ زن ایرانی نیست که به نوعی –خواه مثبت و خواه منفی، خواه ایجابی و خواه سلبی- با مسألهی حجاب درگیر نبوده باشد؛ مگر آن که خلافاش ثابت شود.
اما در پایان این یادداشت یک پیشنهاد هم دارم: امروزه معمولا در اغلب حوزههای فعالیت انسانی بعد از انجام پروژهها و عملیاتها، ارزیابی پس از اجرا و عملیات انجام میدهند تا تشخیص دهند که اجرا با چه کیفیتی انجام شده است؟ و نتایج آن چهقدر با پیشبینیها همخوانی دارد؟ آیا مقاصد مورد نظر را تحقق بخشیده است؟ در مورد سلسله عملیاتهای نیروی انتظامی که در این سالها انجام شده است جا دارد بپرسیم که آیا بهراستی این عملیاتها منجر به تضعیف، تعویق، و مهار جریان بیحجابشدن در جامعه شده است یا برعکس، بر شدت آن افزوده است؟ یا در شق ثالث، اصلا نه آن را تضعیف و مهار کرده است و نه آن را شدت بخشیده است، بلکه بیاثر بوده است؟ بهراستی، آیا نیروی انتظامی تاکنون به ارزیابی اقدامات خود در باب حجاب دست زده است؟ من پیشنهاد میکنم با انجام یک نظرسنجی ملی در سطح کلانشهرهای کشور که گشت ارشاد در آنها فعال بوده است، نیروی انتظامی ارزیابیای از این اقدامات بهعمل آورد.
اگر نظر مرا بخواهید، فرضیهی من این است که این نوع اقدامات بهجای آنکه موجب تثبیت و تحکیم قلمرو دینی گردد، سبب تخریب آن میشود.
سلام استاد ارجمند
مشاهده ی جالب وارزشمندی بود ..من هم براین عقیده هستم که چنین اقداماتی ..باعث دل زدگی از دین می شود،کما این که ممکن است بعضی ها را گستاخ کرده وبا وضع بدتری ظاهر شوند ..آن خانمی که معترض بوده ..افتخار می کند که چنین گفتم وچنان کردم و…منو رها کردند …
به نظر من باید در این خصوص ریشه ای کار شود ..
موفق وپیروز باشید.