تذکر: با عرض معذرت از اینکه این مطلب ر ا دو بار منتشر میکنم. نمیدانم وردپرس چه مشکلی داشت که هر قدر تلاش کردم بهطور مستقیم مطلب را بدون اشکال و با تصویر مربوطه بفرستم موفق نشدم و در نتیجه، ناچار شدم بهطور غیرمستقیم نیز این مطلب را ارسال کنم. امیدوارم این طوری قابل استفاده باشد. لطفا عکس را در زیر عنوان «چهرههای مختلف امام علی» آنجا که بعد از توضیح این موضوع، یک دونقطه قرار دارد، در نظر بگیرید!
سرآغاز: مدتی کوتاه از عید غدیر گذشته است. این عیدی است که شیعیمذهبان آن را جشن میگیرند و در این روز در عین شادی کردن، از بزرگی و منقبت امام اولشان سخن میگویند و فضایل ایشان را در جلسات و منابر
برمیشمارند. شیعیان، علی ابن ابیطالب -پسرعمو و داماد کوچک پیامبر- را جانشین او میدانند و معتقد اند مسلمانان صدر در عدم انتخاب ایشان به جانشینی پیامبر دچار انحراف شدهاند. در طول تاریخ طولانی تشیع، در میان شیعیان تصویر و تصورهای بسیار متفاوتی از شخصیت ائمه بهویژه از شخصیت امام علی ارائه شده است. این انواع چهرهسازی از شخصیتهای دینی فقط اختصاص به تشیع و اسلام ندارد. تصویرپردازیهای گوناگون از شخصیتها و بزرگان دینی در مذاهب مختلف اسلامی و نیز در ادیان مختلف دیده شده است. برخی از این تصویرها و تصورات اسطورهای و برخی غیراسطورهای است. تصویر و تصور اسطورهای از شخصیتها ریشهای طولانی دارد و بسی قبلتر از تکوین و تکون مذهب شیعه، در میان اعراب وجود داشته است. بهعنوان مثال، مشرکان طالب تصویری اسطورهای از پیامبر بودهاند: «و گفتند: «این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟ چرا فرشتهای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشدار دهنده باشد؟ یا گنجی به طرف او افکنده نشده یا باغی ندارد که از [بار و بر] آن بخورد؟» و ستمکاران گفتند: «جز مردی افسون شده را دنبال نمیکنید.» (قرآن مجید، آیات 7 و 8 سورهی فرقان، ترجمهی محمدمهدی فولادوند). قرآن برای اینکه با این تصور اسطورهای از پیامبر مبارزه کند دائما بر ویژهگیهای بشری پیامبر تأکید میکند: «و پیش از تو پیامبران [خود] را نفرستادیم جز اینکه آنان [نیز] غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند» (همان، بخشی از آیهی 20 سورهی فرقان). «بگو: «من، بشری چون شمایم، جز اینکه به من وحی میشود که خدای شما خدایی یگانه است»» (همان، بخشی از آیهی 6 سورهی فصّلت). «بگو: «به شما نمیگویم گنجینههای خدا نزد من است؛ و غیب نیز نمیدانم؛ و به شما نمیگویم که من فرشتهام. جز آنچه را که به سوی من وحی میشود پیروی نمیکنم»» (همان، بخشی از آیهی 50 سورهی انعام). در تاریخ اسلام هم میبینیم که منافقان مدینه از اینکه پیامبر نمیداند شتر گمشده اش کجا است، پیامبر بودن ایشان را به سخره میگیرند و پیامبر در پاسخ میگوید که من غیب نمیدانم: «هنگامیکه رسولخدا (ص) بسوی تبوک میرفت در یکی از منازل شتر آن حضرت گم شد و اصحاب بدنبال آن شتر باینطرف و آنطرف رفتند، و در میان لشگریان مرد منافقی بود که زید بن لصیت نام داشت و در زمرة همراهان عمارة بن حزم یکی از اصحاب رسولخدا (ص) بود، زید بن لصیت که از جریان گمشدن شتر آنحضرت و جستجوی اصحاب برای پیدا شدن آن مطلع شد رو ببرخی از همراهان خود کرده گفت: محمّد پندارد که پیغمبر است و از آسمان بشما خبر میدهد ولی اکنون نمیداند شترش کجاست؟ رسولخدا (ص) در همین موقع در حالیکه عماره نزد آنحضرت بود فرمود: مردی گفته است: محمد بشما میگوید من پیغمبرم و بگمان خود از آسمان بشما خبر میدهد ولی نمیداند شترش کجاست؟ ولی بخدا سوگند من چیزی نمیدانم جز آنچه خدا بمن یاد دهد و هماکنون خدا مرا بجای آن شتر راهنمائی کرد، و او در همین وادی در فلان درّه افسارش بدرختی گیر کرده، بروید و آن شتر را از همانجا که میگویم بیاورید» (ابن هشام عبدالملک 1385: 329-328). در هر صورت، این نوع تصویر و تصور که قرآن آن را دربارهی پیامبر اسلام بهصراحت و جدیت نفی میکند، هنوز در میان دینداران بهقوت وجود دارد. برخی از دانشجویان من افکار مشابهی را دربارهی شخصیتهای معاصری چون مرحوم آیتالله بهجت شنیدهاند و بدانها باور دارند و یا از من در کلاسها از آن باورها میپرسند؛ باورهایی مبنی بر اینکه کفشهای ایشان پیش پایشان جفت میشده است و یا غذا برای ایشان فرستاده میشده است بدون اینکه کسی برای ایشان غذا تهیه کند.
مقالهی زیر بخشی از تحقیقی است که بنده در اوایل دههی هشتاد شمسی در سالی که سال امام علی نامیده شد، تحت عنوان «تصویر و تصور امام علی در تصور مردم» برای وزارت ارشاد جمهوری اسلامی ایران انجام دادهام. قرار بود این تحقیق دو بخش داشته باشد: یک بخش نظری و یک بخش میدانی. متأسفانه بخش میدانی کار تصویب نشد و من موفق نشدم بهسراغ مردم بروم و تصویری که آنان از امام اولشان دارند را استخراج کنم. هماینک این مقاله فصلی از کتاب ناتمام و منتشر نشدهی بنده تحت عنوان «اسلام و اسطوره» را تشکیل میدهد که امید دارم روزی توفیق اتمام و انتشار آن را بیابم. جامعهشناس صاحبنظر و ارجمند کشورمان جناب آقای دکتر امیر نیکپی استاد ناظر این تحقیق بودهاند که من در اینکار و در موارد دیگر همواره افتخار این را داشتهام که از دانش و راهنمایی ایشان بهره ببرم و از این رو، خود ام را همچنان شاگرد ایشان میدانم. البته افکار مندرج در این مقاله از من است و اگر خطایی یا انحرافی در آن هست ایشان هیچ مسؤولیتی در قبال آنها ندارند. از آنجا که حدود یک دهه از نوشته شدن این مقاله گذشته است و بعید میدانم در این سالها بتوانم این مقاله را در یکی از مجلات داخلی منتشر کنم، با ویرایشی تازه آن را در زیر سقف آسمان منتشر میکنم تا اگر عیب و ایرادی در آن هست، امکان این باشد که صاحبنظران نقد و نظر کتبی یا شفاهیشان را بیان دارند و مرا از آن سود رسد و نیز یحتمل اگر حقیقتی در سخن من باشد، دیگران را مگر اندک فایدتی حاصل آید.
مقدمه
اديان توحيدي همچون ديگر اديان متأخر شرقي نظير بوديسم، بهرغم جهتگيري بنياديشان فرآيند اسطورهاي شدن را از سر گذراندند. از اين رو، در كنار درك غيراسطورهاي از دين، در پاره اي موارد درك و فهم اسطورهاي از دين نيز پديد آمد. اسطورهاي شدن دين علل گوناگون تاريخي، روانشناختي، جامعهشناختي، و معرفتي دارد. آنچه در اولين نظر آشكار ميشود اين است كه اسطورههاي موجود در جوامع پس از ظهور دين جديد و بر اثر تودهاي شدن آن، به درون فرهنگ ديني راه مييابند و تركيبات اسطورهاي جديدي پديد ميآورند. اسلام نيز عليرغم اينكه بهصورت سلبي و ايجابي با انديشهی اسطورهاي در افتاد و ماهيتاً ديني غيراسطورهاي و اسطورهزدا است، پس از فراگير شدناش ، در پارهاي مذاهب و فرق اسلامي به شكلي اسطورهاي بازسازي شد. دينپژوهان و بهويژه مورخان دین و جامعهشناسان دين بر اين نكته تأكيد دارند كه تاريخ دين و در نتيجه، سير تحول دين بهطور دقيق و طابقالنعل بالنعل تابع آموزههاي اوليه دين نيست، بلكه دين نيز همچون هر نظام فرهنگی تام ديگر با ورود به سرزمينهاي تازه و زمينههاي فرهنگي اجتماعي جديد دچار قبض و بسط ميشود. براي ما كه در تاريخ معاصر با سرنوشت ماركسيسم آشنا شدهايم و ملاحظه كردهايم كه چهگونه اين ايدهئولوژي و مكتب فكري ـ بهرغم اينكه همهی منابع اوليهاش مكتوب و شناخته شده بود و حتي جزئيات زندهگي اوليهاش بيهيچ راز و رمزي معلوم بود، در سرزمينهاي گوناگون و زمينههاي اجتماعي و فرهنگي متفاوت، اشكال و صورتبنديهاي بسيار متنوعي يافت. درك اين نكته در مورد اديان آنهم در زماني كه تمدن و فرهنگ بشري بسي عقبتر بود و بسياري از امور بهسادهگي ميتوانست بهصورتي مرموز، ماورايي، مقدس، و ناشناخته جلوه كند، چندان دشوار نخواهد بود. بهعنوان مثال، در ديني چون بوديسم كه نه خدايي و نه پيامبري معرفي ميكند و نه منجياي در پايان تاريخ، ميبينيم كه در برخي روايتهاي بوديستي، بودايي به نام «آميتابها» بهعنوان «خدا و يا رب سرزمين پاك بوداييان»، بوداهاي متعددي بهمثابه پيامبر دين در طول تاريخ، و منجياي به نام «بودهيستوه» ظاهر ميشود؛ منجياي كه پس از رسيدن «به مقام تنوير و روشنايي … خود شخصاً تصميم ميگيرد كه حصول به نيرواناي خويش را بهتعويق بياندازد، تا وقتي اطمينان يابد همه مخلوقات ديگر نيز صلح و آرامش را پيدا كرده اند» (بوش و ديگران، 1374 : 368-367). يا در بوديسم تراوادايي، بودايي بهنام «مايتريا» پديد ميآيد كه «بوداي موعود يا منتظر است» (همان: 368).
اين نمونهها و دهها مورد ديگر از اين دست نشان ميدهد كه دين در سير تحول خود چه فراز و فرودهايي را ممكن است طي كند. دين بهراستی مثل رودخانهاي است كه از قلهی كوهي سرچشمه ميگيرد و از بلنداي
دستنخوردهگی و نيالودهگیاش وارد دشت ميشود و چه بسيار صخرهها و سنگهاي عظيم را جابهجا ميكند و خرد ميسازد و وارد سرزمينها و دشتهاي فراخ و گسترده ميشود. راههاي پرپيچ و خم و پرفراز و نشيب را پشت سر مينهد. چه بسيار سرزمينهاي خشك و لم يزرعي كه از آن بركت مييابند و چه بسيار آباديها و بستانهايي كه بهدست سيلها و فورانهاي گاه و بیگاه و ويرانگر اش نابود ميشوند. اين رود جاري در سرزمين فرهنگ و تمدن بشري همانطور كه در مسير خود پيش ميرود و گاه ميسازد و گاه تخريب ميكند، گاه مايهی نشاط و شور و حركت و عشق و وصل ميشود و گاه مايهی انحطاط و زوال و سكون و نفرت و جدايي، شعبهشعبه ميشود و هر شعبه در سرزميني راه ميرود و سرنوشتي مييابد. هر يك از اين شعبهها نيز سرنوشتي خاص خود دارد. گاهي يكي به دريا ميريزد و يكي به مرداب. يكي هزاران تشنهی طالب را سيراب ميسازد و ديگري در شورهزار دفن ميشود. با اين وصف، در همه حال، اين رودي كه از قله برخاسته بود و از يك چشمه و مبدأ معینی جوشيده بود و جريان يافته بود، در سير حركت خود به بسيار چيزها آغشته ميشود. هر دستي كه وارد آب جاری آن ميشود، چيزي از آن برميگيرد و چيزي بدان ميافزايد. چه بسيار جويها و نهرها كه از سرچشمههايي ديگر برخاستهاند و بدان ميريزند و يكرنگي و يكدستي آن را از آن ميستانند و چهرهی آن را متلون ميسازند. گاه آن را غني ميكنند و گاه فقير. بهرغم اين، ميزان آغشتهگی و یکدستی شعبههاي گوناگون اين رود زندهی فرهنگ بشري يكسان نيست. آري دين رود جاري و زندهی فرهنگ و تمدن بشري است.
اما دينپژوهان برخلاف معتقدان و متكلمان و متألهان كه در درون دين خود در حال شناگري اند، بهمثابه كساني اند كه دست از شناگري ميكشند و از رودخانه بيرون ميزنند و به بالا و پايين رود نظر ميكنند. آنان به سرزمينهاي گوناگون سفر ميكنند و با رودهاي ديگر نيز آشنا ميشوند. بسترهايي را كه رودها در آن جريان دارند، بررسي ميكنند و انواع و اقسام شباهتها و تفاوتهاي رودها را مورد سنجش قرار ميدهند.
اسلام نيز يكي از اين رودهاي بزرگ فرهنگ بشري است. اسلام نيز تحوّلات گوناگوني را از سر گذرانده است و بهرغم هشدار قرآن، شعبهشعبه شده است. اسلام نيز همچون ديگر اديان توحيدي در برخي روايتهايش اسطورهاي شده است. اشاره کردم که جامعهشناسان دین بر این حقیقت تأکید دارند که دین همانی نیست که کتاب مقدس میگوید بلکه دین آن چیزی است که در طی تاریخ و در درون جوامع بروز و ظهور مییابد. آنچه آموزههای کتاب مقدس عرضه میدارند با آنچه در تاریخ بهمنزلهی دین تکوین و تحول مییابد و ابعاد و ساحات و پیآمدهای خود را نمایان میسازد، بههیچوجه یکسان نیست بلکه گاه تفاوتهایی بس جدی بین تاریخ دین و آموزههای دین قابل تشخیص و شناسایی است. پس نمیتوان دربارهی یک دین فقط بر اساس آموزههای آن قضاوت کرد.
در اين جا، قصد من اين نيست كه فرآيندهاي اسطورهاي شدن و اسطورهزدايي در اسلام را بررسي كنم، بلكه تنها ميخواهم تصوير اسطورهاي را كه در پارهاي موارد از يكي از شخصيتهاي شاخص اين دين – علي بن ابي طالب پسر عموي پيامبر و يكي از ياران و پيروان برجسته ایشان– ارائه شده است، بهاجمال مورد بحث قرا ر دهم. ضروری است تذکر دهم که در اینجا در مقام یک دینپژوه و جامعهشناس دین سخن میگویم نه در مقام یک معتقد. لذا اتخاذ موضعی بیطرفانه و بروندینانه لازمهی اتخاذ چنین موضعی است.
چهرههاي مختلف امام علي
شيعيان، امام علي را شخصيتي چندبعدي ميدانند و براي ايشان فضايل بسيار گوناگوني را بر ميشمارند. از اين رو، معتقد اند كه شخصيت امام علي جلوههاي گوناگوني دارد. در نتیجه، امام علي در نظر معتقدان شيعي چهرههاي گوناگوني دارد. در اينجا من از اين منظر دربارهی امام علي سخن نميگويم، بلكه بهمثابه يك ناظر بيروني به تصويرهايي نظر ميكنم كه پيروان وي در طول تاريخ مذاهب و فرقههاي شيعي از ايشان ساخته و پروردهاند و در ذهن خويش، درست يا نادرست، به وي نسبت دادهاند. اين امري است كه در مورد بزرگان و شخيصتهاي برجستهی ديگر اديان نيز كم و بيش بروز و ظهور يافته است. كامل مصطفي الشيبي بهدرستي و هوشيارانه، از سه نوع شخصيت امام علي سخن گفته است: تاريخي، شيعيانه، و صوفيانه. الشيبي اين نكته را نيز يادآوري ميكند كه «دو تصوير صوفيانه و شيعيانه او خيلي نزديك به هم» است (الشيبي ، 1374 : 97-96). وي «نزديكي شخصيت صوفيانه و شيعيانه علي (ع) » را از جمله عوامل «يگانگي دو مشرب» تشيع و تصوف ميداند (همان:97-96). الشيبي در جاي ديگري نيز از شخصيت اسطورهاي امام علي سخن گفته است: «در كنار شخصيت تاريخي علي(ع) يك شخصيت اسطورهاي شيعي از او بهوجود آمد» (همان: 20). آنچه من لازم به تصريح ميدانم اين است كه شخصيت تاريخي، ناظر به آن چهرهاي از امام علي است كه در تاريخ بروز و ظهور يافته است و زندهگينامه تاريخي امام علي ميتواند معرف آن باشد. شخصيت شيعيانه را در ادبيات شيعي و شخصيت صوفيانه را در ادبيات مربوط به تصوف ميتوان جست و جو كرد و يافت. شخصيت اسطورهاي امام علي(ع) در مقابل شخصيت تاريخي او قرار ميگيرد. بنابراين، شخصيت اسطورهاي ايشان را بايد جزوي از ادبيات شيعيانه يا صوفيانه دانست. با اين حال، نكتهاي كه من بر آن تأكيد دارم اين است كه شخصيت شيعيانه و يا صوفيانه امام علي لزوماً اسطورهاي نيست. شخصيت صوفيانه و شخصيت شيعيانه امام علي را ميتوان به دو نوع متفاوت تقسيم كرد:
شخصيت صوفيانه در اسطورهاي و شخصيت صوفيانه غيراسطورهاي، شخصيت شيعيانهی اسطورهاي و شخصيت شيعيانهی غيراسطورهاي. بنابراين، تصور اينكه درك شيعيانه و صوفيانه از امام علي در همه حال دركي اسطورهاي است، تصور درستي نيست. پيش از اين گفتم که تصويري كه شريعتي از امام علي ارائه ميكند ـ كه عمدتاً در مجموعه آثار 26 به نام علي (ع) تدوين شده است ـ تصويري عقلاني است (محدثی 1383: 162-130)؛ اگرچه وی بهنحو خاص خود اش نیز از شخصیتهای دینی شبهاسطورههایی ساخته است که اکنون موضوع بحث من نیست. مراد ام از عقلاني در اينجا فقط اين نيست كه امتناع عقلي ندارد و در دايرهی امكان عقلي ميگنجد، بلكه چيزي بيش از اين است. مراد ام از عقلاني اين هم هست كه با دانش تجربي ـ يعني دستآوردهاي عقل زمانه – در تضاد نيست. ممكن است با آن متباين باشد، اما در تضاد با آن نيست. وقتي كسي ميگويد امام علي و خورشيد با هم سخن گفتند، اين هم با عقل مردم صدر اسلام و هم با عقل مردمان زمانهی ما در تضاد قرار ميگيرد. اما وقتي قرآن از معاد سخن ميگويد، اين با دانش بشري كه از طريق تجربهی حسي حاصل ميشود، متباين است. اين چيزي نيست كه دانش تجربی بتواند آن را تأييد يا رد كند، بلكه فقط بايد در باب آن سكوت پيشه كند. در صلاحيت علم تجربي نيست كه از اينگونه امور بهشكلي سلبي يا ايجابي سخن بگويد؛ چنانكه مفهوم خدا نيز از اينگونه مقولهها است. علم تجربي صلاحيت سخن گفتن از خدا را – سلبي يا ايجابي – ندارد. اما در تراز تفکر عقلانی، معاد امکان عفلی دارد و باور به آن باوری غیرمنطقی یا خردستیزانه نیست.
اما غير از شريعتي و بسي جلوتر از او، كثيري از پيروان و ارادتمندان به امام علي او را بهنحوي غيراسطورهاي و عقلاني ميشناختهاند، مواجهه تند ايشان با پديده غلو – كه امام را تا مقام الوهيت بالا ميبُرد- شايد بتواند شاهدي بر اين مدعا باشد كه ايشان خود مايل نبودهاند چنين تصويري از وي ارائه شود.
در زمانهی ما، غير از روشنفكران ديني، بسياري از عالمان مسلمان نيز از امام علي بهنحوي عقلاني و غيراسطورهاي سخن گفتهاند. بهعنوان مثال، علامه طباطبايي كه در دو كتاب علي (ع) و فلسفه الهي و شيعه در اسلام از امام علي و نيز در كتاب اخير از امامت سخن گفته است، نه امام علي و نه امام به معناي كلي كلمه را هيچ گاه غيرعقلاني و اسطورهاي به تصوير نكشيده است (بهترتيب طباطبايي، بيتا؛ طباطبائی 1348).
تصوير اسطورهاي امام علي
در جای دیگری براي اسطوره شش ويژهگي برشمردهام كه عبارتاند از: ازل گرايي، فراتاريخگرايي، خصلت الوهي – بشري امر اسطورهاي، سرنمونگرايي، واقعگرايي خام، و تقدسگرايي مادی؛ و بر اين نكته نيز تأكيد كردهام كه اين ويژهگيها، ويژهگيهاي جوهري انديشه و جهاننگري اسطورهاي اند و در روايتها و قصههاي اسطورهاي نيز همه يا برخي از اين ويژهگيها را ميتوان يافت.
اما مطالبي كه من در اينجا در باب تصورات مربوط به امام علی بدان ها استناد خواهم كرد، مطالبي است كه از ادبيات ديني ما استخراج شده است. اين مطالب روايتها، داستانها و حكايتهايياند كه بهطور پراكنده و جداگانه در منابع اسلامي آمده است. در پارهاي موارد نيز تلاش شده است كه همهی اين مضامين در يك اثر گردآوري شود تا بر حسب نگاه مؤلف اثر، پرداخت و وصف شخصيت امام علي بهنحو كامل و تمامعيار انجام گيرد. نكتهاي كه من بر آن تأكيد دارم اين است كه در پس اين روايتها و حكايتها، انديشه و بينش و جهاننگري اسطورهاي قرار دارد؛ انديشه، بينش، و جهاننگرياي كه اين روايتها (narrative) و حكايتهاي اسطوره اي را دربارهی امام علي و احياناً ديگر شخصيتها و مضامين و مفاهيم ديني ایجاد کرده است. اينكه اينگونه روايتها، حكايتها، و داستانهاي اسطورهاي چهگونه به درون منابع ديني ما وارد شدهاند، مسألهاي است كه بايد در جايي ديگر و بهطور مستقل بدان پرداخت. اما اين ماجرا اختصاص به اسلام ندارد، بلكه در اديان ديگر نيز روي داده است. حتي كتاب مقدس اسلام به دليل اين كه اين دين متأخرترين دين است، و از نظر تاريخي به ما نزديكتر است، از هجوم عناصر اسطورهاي مصون مانده است و عناصر اسطورهاي خارج از دين فقط به منابع اسلامي متأخر امكان ورود يافته است، در حاليكه كتاب مقدس ديگر اديان كمابيش در معرض ورود عناصر اسطورهاي قرار گرفتهاند. در اينجا من فقط به برخي از مطالب و مضامين اسطورهاي دربارهی امام علي، آنهم بهنحوي بسيار مجمل اشاره ميكنم و گمان ميكنم براساس همهی آنچه تاكنون مطرح كردهام و جهتگيري ها و زواياي كلي بحث را مشخص ساختهام، خواننده ميتواند به ابعاد و جوانب مسأله پي ببرد و مصاديق مطالب و مضامين اسطورهاي را تشخيص دهد. بنابراين، اولاً تفصيل اين بحث را ـ به جز مبحث مربوط به سرنمونگرايي كه محتاج توضيح بيشتري است ـ ضروري نميدانم و ثانياً حجم مطالب و مضامين اسطورهاي دربارهی امام علي در منابع اسلامي آن قدر فراوان است كه پرداختن به همهی آنها در اينجا ممكن نيست.
نكتهی ديگري كه يادآورياش را ضروري ميدانم اين است كه منظور من از ذكر مطالب و مضامين اسطورهاي دربارهی امام علي از منابع اسلامي، بههيچ وجه تخطئهی اين مؤلفان مسلمان و يا نقد منابع اسلامي نيست، زيرا من در باب ارزيابي و بررسي كار مؤلفان مسلمان كه در طول تاريخ اسلام در شكلگيري گفتار متأخر اسلامي – متأخر پس از قرآن و پس از عصر پيامبر – دخيل و شريك بودهاند رويكرد همدلانه و تفهمي – و نه لزوماً موافق – را ترجيح ميدهم. تخطئه، استهزاء، توطئهبيني، خصومت، و عنادورزي نه تنها با رويكرد همدلانه، تفهمي، و پديدارشناختي همخواني ندارد، بلكه اساساً در تقابل با آن قرار ميگيرد. از سوي ديگر، من در اينجا در مقام نقد منابع اسلامي هم نيستم. اگر مضامين اسطورهاي دربارهی امام علي را از منابع اسلامي نقل ميكنم، به اين خاطر است كه نشان دهم بحث از اسطورهاي شدن دين پرداختن به موضوعي فرعي و كم ارزش نيست كه فقط در فرهنگ و ادبيات تودهی مسلمان و در فولكلور و دین عامیانه و مشخصاً در ادبيات دینی تودهپسند نظير اشعار دینی، مداحيها، و مطالبي كه در روضهخوانيها، تعزيهخوانيها، مجالس مذهبي و بر سر منبرها بيان ميشود بتوان از آن سخن گفت، بلكه پديدهی اسطورهاي شدن دين در بسياري از منابع دينياي كه مكرراً مورد رجوع و استناد قرار ميگيرند، نيز ردپايي پر رنگ و عريض از خود بر جاي نهاده است. در ذكر مطالب و مضامين اسطورهاي دربارهی امام علي به بيان حداقل نمونهها اكتفا خواهم كرد تا از اطناب مخل پرهیز کنم.
امام علي در ازل
در متون ديني گاهي ديده ميشود، كه از حضور امام علي يا وقوع پيشيني امور مرتبط با ايشان در ازل و آغاز خلقت سخن گفته ميشود. اين مضامين، از مصاديق ازلگرايياند: «اوست ]يعني امام علي [ كه خداوند نورش را همراه با نور مقدس حضرت محمد (ص)، قبل از هر چيزي آفريد. … اوست كه پيشاپيش خلقت ايستاده بود و در انتهايش نيز حضور دارد» (نصرالهي،1379: 18؛ قلاب از من است). همين مضمون را در بسياري ديگر از منابع اسلامي ميتوان با تفصيل بيشتر يافت. فقرهی زير صورت ديگري از همين معنا را ارائه ميكند :«ما در باب ولايت اين معني را ثابت كرديم كه نور محمد (ص) و علي هر دو متحد بودند و تمام موجودات بمنطوقه خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلي پرتوي از شخصيت اين نور پاك بود كه در دو قالب تجلي نموده است و لذا خود اميرالمؤمنين(ع) در خطبه نهج البلاغه مي فرمايد:
كتب اسمي علي العرش فاستقر – و علي السموات فقامت و علي الارضين فاستقرت – و علي الجبال ارست – و علي الريح فذرت و علي البرق فلمع – و علي الودق فهمع و علي السحاب فدمع و علي الرعد فخشع – وعلي النور فسطح – و علي الليل فدجي و اظلم و علي النهار فانار و تبسم.
قبله اهل وفا آن شير حق
خطبه مي فرمود با نظم و نسق
كه منم آنكس كه جبار قديم
نام من بنوشت بر عرش عظيم
چون زنامم عرش اعظم كام يافت
از تزلزل جان او آرام يافت
همچنين بنوشت خلاق الوري
نام پاكم بر سموات العلي
آسمانها كانچنين دايم بود
هم زنامم دايم و قائم بود
همچنين بنوشت رب العالمين
نام پاك من بر اطباق زمين
اين زمين كه دايم است و مستمر
همه زنامم ثابت است و مستقر
همچنين بنوشت فر ذوالجلال
نام پاك من بر اقلال جبال
اين جبالي كه علي شامخ است
هم زنامم راسن است و راسخ است
همچنين بنوشت رب ذوالسماح
نام پاك من بر الواح رياح
اين رياح عاصفات جاريات
هم زنامم اين چنين شد زاريات
همچنين بنوشت رب غرب و شرق
نام پاك من دگر بر رق و برق
اين بروق با شروق ساطعه
هم زنامم اين چنين شد لامعه
همچنين بنوشت خلاق قدر
نام پاك من بر اقطار مطر
اين مطر كه جان نوخيزان بود
هم زنامم اين چنين ريزان بود
همچنين بنوشت سلطان بصير
نام پاكم بر رخ ابر مطير
اين سحابي كه دلش بريان بود
هم زنامم اين چنين گريان بود
همچنين بنوشت ديان حسيب
نام پاكم بر رخ رعد مهيب
اين مسبح رعد گر خاضع بود
هم زنامم اين چنين خاشع بود
همچنين بنوشت غفار شكور
نام پاك من دگر بر وجه نور
نورها كه روشن و لامع شدند
همچنين از نام من ساطع شدند
همچنين بنوشت آن ستار رب
نام پاك من دگر بر روي شب
شب كه زينگون غاسق است و ساوج است
هم زنامم مظلم است و راوج است
همچنين بنوشت رب ذوالوقار
نام پاك من بر خار نهار
روزگار راق روي منقسم
هم زنامم روشن است و منبسم»
(اصفهاني، 1336: 38-37؛ همچنين رجوع شود به سليم بن قيس، بيتا: 237).
تنها مورد ديگري كه در اينجا به ذكر آن ميپردازم و از اين بحث در ميگذرم، فقرهاي است كه از نمونهی ازلي عيد غدير سخن ميگويد. اين فقره ميگويد كه ماجراي غدير خم، تكرار يك نمونهی ازلي است. خداوند يكبار در ازل از براي ولايت امام علي پيمان گرفته بود: «باريتعالي از براي ولايت اميرالمؤمنين علي(ع) دو مرتبه عهد و ميثاق گرفت. يكمرتبه همين عهد در عالم ذر و مرتبه ثانيه در غدير خم در حضور هفتاد هزار نفر. در دفعه اول منادي اين عهد ذات بيچون و منادي غدير خم خاتم رسولان تجديد عهد بار خدايا تو شاهد باش كه ما بندگان تو در اين مجلس همگي تجديد عهد و ميثاق ميكنيم و اعترافات مينمائيم بولايت و دوستي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و اولاد معصومين آن بزرگوار و… الحاصل باري تعالي فرمود عهد و ميثاق معترفين بمراتب مزبوره را نوشتند و آن عهدنامه را بملكي برسم امانت سپردند كه حالا در كعبه است و او را حجرالاسود گويند. اينست كه حاجيان حجر را بوسيده و تجديد عهد مينمايند … و اين ملك كه الان صورت حجريت سوداء دارد، همه مردم را ميشناسد و الا عهدي باو گفتن ولتشهدلي بالموافات گفتن لغو و بيفايده بود و چون ميشناسد تمام مردم را، اين بود كه وقتي كه محمد بن الحنفيه بحسب ظاهر محض اظهار امر امامت سيد سجاد را بديگران مدعي امامت شده و كتب و اسلحه پيغمبر را از آن جناب مطالبه مينمود، حضرت فرمود بيا برويم نزد حجرالاسود مرافعه كنيم. هر چه او حكم كند ميان من و تو قبول مي نمايم…» (نهاوندي، 1376: 205-204).
امام علي در فراتاريخ
همه ويژهگيهاي اسطورهاي كه به امام علي يا هر شخصيت ديگری نسبت داده ميشود، فينفسه فراتاريخياند، زيرا دانش تاريخ كه مبتني بر تجربهی تاريخي است، نميتواند آنها را ثبت و ضبط كند. بنابراين، فراتاريخي بودن امام علي بهیک اعتبار، در همهی مضامين اسطوره اي كه حول شخصيت ايشان مطرح ميشود، مندرج است. با اين حال، ميتوان مشخصاً از نمونههايي سخن گفت كه در آنها امام علي در وراي تاريخ بشري – خواه تاريخي كه علم تاريخ از آن سخن ميگويد و خواه تاريخ ديني– قرار دارد و سير ميكند و يا نظم عليت تاريخي را بر هم ميزند. يك نمونهی جالب آن، ماجرايي است كه در روزهاي آغازين تولد و نوزادي امام علي روي داده است:
«در كتاب : روضةالواعظين از ابي عمر و ابي سعيد الخدري از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل است: «علي(ع) هنگام تولد بر دست من قرار گرفت، در حالي كه دست راست خود در گوش راست خود نهاده و اذان و اقامه ميگفت بهرسم دين حنيف ابراهيم (ع) و بر آنچه خداي عزوجل بر آدم (ع) فرستاد گواهي داد. و به آنچه پسرش شيث (ع) به آن قيام نمود گواهي داد. و دنباله آن گواهيها بوحدانيت و يكتايي خدا و رسالت من گواهي داد؛ پس برگشت به طرف من و گفت: السلام عليك يا رسول الله؛ پس به من گفت يا رسول الله بخوانم، گفتم : بخوان. پس به آن خدايي كه جان محمد بدست اوست هر آينه به تحقيق شروع نمود به صُحفي كه خداي عزوجل بر آدم(ع) و شيث به آن قيام نمود و از حرف اول تا حرف آخر آن را تلاوت فرمود چنانكه اگر آدم و شيث حاضر بودند اقرار مينمودند كه او از ايشان آنرا بهتر در حفظ دارد؛ پس صحف نوح (ع) را تلاوت كرد؛ پس صحف ابراهيم(ع) را؛ پس تورات موسي(ع) را خواند؛ چنانكه اگر موسي (ع) حاضر بود اقرار ميكرد كه علي (ع) از او بهتر تورات را در حفظ دارد. پس زبور داود(ع) را خواند چنانكه اگر داود (ع) حاضر بود اقرار مينمود كه علي (ع) از او بهتر زبور را حفظ دارد. پس انجيل عيسي(ع) را خواند. اگر عيسي(ع) حاضر بود اقرار مي نمود كه علي(ع) از او بهتر انجيل را در حفظ دارد. پس قرآني را كه خدا بر من نازل كرده از اول تا آخرش خواند، ديدم در حفظ داشت در آنروز قرآن را چنانكه من امروز آنرا در حفظ دارم بدون آنكه آيهاي از آن شنيده باشم. «يعني : قبل از اينكه قرآن بر من نازل شود علي(ع) در هنگام تولد آنرا تماماً بر من خواند» (نصراللهي، 1379: 30-29؛ همچنين رجوع شود به داوودي، 81-1380: 39 به نقل از قزويني؛ 1379).
در اينجا مي بينيم كه امام علي از تاريخ جلوتر است و اساساً گويي بر سراسر تاريخ احاطه دارد. فقرهی زير نيز نمونهی ديگري از اين دست است:
«در كتاب نور مبين در فضايل اميرالمؤمنين(ع) نقل است: حضرت ابوطالب (ع) به همسرش فاطمه بنت اسد عليها السلام فرمود: علي(ع) را ديدم كه بت ها را ميشكست، ترسيدم بزرگان قريش باخبر شوند. و آن حضرت در آن روز كودك بود. فاطمه بنت اسد گفت: ترا از اين عجيبتر خبر دهم. چون علي را در شكم داشتم به طواف خانه خدا مشغول بودم و ميترسيدم بدنم به آن موضعي كه بتهايشان نصب بود برخورد كند، همين كه در حال طواف به بتها نزديك ميشدم تا رد شوم، علي كه در شكم من بود پاي خود را بر جوف شكم من قرار ميداد و سخت مي فشرد و نميگذاشت نزديك بتها بروم با اينكه من عبادت خداوند را انجام ميدادم نه بتها را» (نصراللهي، 1379: 32).
در اين نوع تصوير از امام علي، اين نكته قابل درك است كه گويي ايشان در وراي زمان و مكان قرار دارد و ميتواند تعينات زماني و مكاني را درهم شكند و خود را از قيود اينجايي و اكنوني رها سازد و بهنحوي فعال مايشاء و خارج از مقتضيات زمان و مكان عمل نماید.
امام علي بهمثابه موجودي انسانيـ الوهي و مافوق بشري
همهی ما كم و بيش ميدانيم كه غلات، امامان و از جمله امام علي را تا مقام الوهيت بالا ميبردهاند. الشيبي اين نكته را يادآوري ميكند كه احاديث مربوط به حلول و يا خدايي امامان عملاً ثبت و ضبط نشده است: «شيعه برخلاف اهل سنت فقط به ضبط احاديث صحيح اكتفا نكردند، بلكه اين شيوه را برگزيدند كه هر روايتي را شنيده بودند – به استثناي آنچه در موضوع حلول و يا خدايي امامان بود- گرد آوردند» (الشيبي، 1374 : 56). اما حتي اگر ما نتوانيم مطالبي كه صريحاً دال بر الوهي بودن امام علي باشد در منابع اسلامي پيدا كنيم، دستكم به مطالبي برميخوريم كه امام علي را موجودي مافوق بشر معرفي ميكنند و گاه ايشان را تا حد مشاور و دستيار خدا – همچون نقشي كه الههها و خدايان مادون در تحت امر خداي آفريننده ايفا ميكنند– بالا ميبرند. فقرههاي زير از ويژهگيها و مضاميني سخن ميگويند كه ادعا ميشود كه در احوال و زندهگي امام علي يا پيرامون شخصيت ايشان بروز و ظهور يافته است. همهی اين ويژهگيها و احوال مافوق انساني است. در اينجا از دهها مورد، فقط به دو مورد از آنها اشاره ميكنم:
1) قدرت بدني مافوق انساني: «چنان است كه جماعتي حديث كردهاند. از فاطمه مادر آنجناب كه فرمود چون علي عليه السلام متولد شد او را در قماط پيچيده و سخت ببستم. علي(ع) قوت كرد و او را پاره ساخت. من قماط را دولايه و سهلايه نمودم. او را پاره همي نمود تا گاهي كه ششلايه كردم. پارچه بعضي از حرير و بعضي از چرم بود. چون آن حضرت را در لاي آن قماط ببستم بازقوت نموده آن قماط را پاره كرد. آنگاه گفت اي مادر دستهاي مرا مبند كه ميخواهم با انگشتان خود از براي حق تعالي تبصبص و تضرع و ابتهال كنم» (قمي، 1377: 200-199؛ همچنين رجوع شود به نصراللهي، 1379: 32-31). «و ديگر جنگ خيبر بود كه مرحب يهودي بهدست آن حضرت كشته گشت و در قلعه را با آن عظمت به دست معجز نماي خود كند و چهل گام دور افكند و چهل نفر از صحابه خواستند حركت دهند نتوانستند» (قمي، 1377: 190-189).
2) «تكلم خورشيد با علي عليه السلام: سليم بن قيس ميگويد: از ابوذر غفاري شنيدم كه ميگفت: شبي، آقايم محمد (ص) به اميرالمؤمنين(ع) فرمود: هنگام صبح بطرف كوههاي بقيع برو و به مكان بازي از آن بايست. چون خورشيد طلوع كرد بر او سلام كن! خداوند به او دستور داده است تا با صفاتي كه در تو هست بتو جواب دهد. چون صبح شد اميرالمؤمنين همراه ابوبكر و عمر و جماعتي از مهاجرين و انصار براه افتادند تا به بقيع رسيد و از مكان بلندي از زمين بالا رفت. وقتي خورشيد طلوع كرد آن حضرت فرمود: سلام بر تو اي خلق جديد خداوند كه مطيع او هستي! در اين هنگام صدائي همچون رعد از آسمان شنيدند كه كسي گفت: و سلام برتو اي اول و اي آخر و اي ظاهر و اي باطن و اي آنكه بر همه چيز آگاهي!» (سليم بن قيس، بي تا: 288).
موارد فوق همه حاكي از وجود نيروهاي مافوق انساني در امام علياست و موارد از این دست در متون مذهبی و ادبی اهل تشیع بسیار فراوان است و من از ذكر نمونههاي ديگر خودداري ميكنم (براي مثال رجوع شود به نصراللهي، 1379).
سرنمونگرايي
پيش از اين گفتم كه اسطوره، الگويي مثالي و عالي ارائه ميكند و از اسطورهانديش طلب ميكند كه خود را با آن الگوي مثالي و عالي تطبيق دهد. دين هم الگوهايي ارائه ميكند و از انسان ميخواهد كه خود را همچون آن الگوها بسازد. اما فرق اين دو الگو در اين است كه در اسطوره ميبايست الگو را تماماً تكرار كرد. در اين نوع تبعيت از الگو – اگر تبعيتي در كار باشد – خلاقيت، فرديت، و ويژهگيهاي منحصر بهفرد انساني نفي ميشود. در اين حالت، الگو مثل نمونهی كالايي است كه به دستگاه سپرده ميشود تا هزاران نمونهی ديگر از آن ساخته شود، زيرا از انسان خواسته ميشود كه با تقليد مناسكي و بازسازي ذهني و وجودي ماجراهايي كه بر سر شخصيت الگو آمده است، از طريق حذف فاصلهی زماني، همهی حالات و رفتارها و واكنشهاي او را تكرار نمايد. بهعبارت ديگر، اينجا و اكنون فرد در اين نوع پيروي از الگو نفي ميشود. اجازه بدهيد مثالي از سرنمونگرايي اسطورهاي از اسطورهی هندي رامايانا بزنم. راما يك شخصيت اسطورهاي هندي است و حماسه رامايانا مربوط به زندهگي وي است:
«ميان زندگي و ارزشهاي مردم هندوي باستان و رامايانا كه حماسهاي اخلاقي است پيوندي مستقيم وجود دارد. همانگونه كه راما چهارده سال را در جنگل به اعتكاف گذراندند، در خانوادههاي مذهبي هندو، پسران از نخستين سالهاي نوجواني، پدر و مادر را ترك ميگفتند تا با آموزگار خويش زندگي كنند. نوجوانان از اين هنگام تا مدت 12، 24 يا حتا 36 سال زندگي سخت و سادهاي در پيش داشتند. جامههايي از پارچه خشن و زبر ميپوشيدند، دربهدر به جستوجوي غذا گدايي ميكردند و با پستي و خواري نوكري آموزگار را ميكردند. از آنجا كه شالودهي زندگي شرافتمندانه و پيروز آن بود كه سالهاي عمر خود را يكسره در انجام تكاليف بگذراني، رنج كشيدگي و تحمل دشواري، هماندازهي ديگر آموختههاي مرسوم، در آموزش جوانان نقشي درخور و والا داشت» (روزنبرگ، 1375: 31).
در موارد متعدد ديده ميشود كه فرد معتقد، حالات طبيعي وجود انساني خويش را نفي ميكند، زيرا در شخصيت الگو آنطور كه براي او به تصوير كشيده شده است، چنين حالاتي وجود نداشته يا از آنها سخني بهميان نيامده است. شخصيت الگو موجودي پاك و مبرا از همهی آلودهگيهاي انساني و خاكي بوده است. در چنين حالتي، پيروي از اين الگو بهنوعي منزهطلبي رهباني، انزواگرايانه، و تباهکننده بدل ميشود. اما چون فرد معتقد نه خود ميتواند مثل اين چنين الگويي باشد و نه ديگران را چنين مييابد، هم نسبت به وجود خويش و احساسات و نيازهايش بيگانه و بياعتماد ميشود و خصمانه عمل ميكند و هم نسبت به ديگران. در اين حالت، تنش اخلاقي آن قدر شديد ميشود كه همهی اقليم وجود آدمي را فرا ميگيرد و زيستن طبيعي او را مختل ميسازد و او را بيچاره و درمانده ميكند، بهنحوي كه شخص گاه مرگ را بزرگترين سعادت و كاميابي مييابد و آن را آرزو ميكند.
اين يك شق افراطي پيروي از اين الگو است و چون زيستن در چنين حالتي زندهگي را به جهنمي سرد و بيروح بدل ميسازد، معمولاً اغلب افراد بهطور طبيعي و بهمقتضاي زندهگي اينجهانيشان به سمت شق ديگر طيف رو ميكنند و آن اين است كه تماماً از زندهگي اخلاقي دست ميكشند و حتا گاهي بهرغم دينداري، اخلاق ديني را زير پا ميگذارند و سپس، در مواقع مقتضي براي جبران همهی گناهان به شخصيت الگوي خويش توسل و تمسك ميجويند و از طريق سازوکارهای جادووشي كه اين الگو در اختيار آنها قرار ميدهد، وجود خويش را از همهی گناهان پاك ميسازند و همهی تنشهاي اخلاقياي كه لازمهی وجود زيست ديني است و در اثر ارتكاب گناه يا انجام رفتاري در وي پديد ميآيد – كه او بهخاطر شأني كه براي خويش بهعنوان انسان ديندار قائل است مايل نيست آن را انجام دهد – در وجود او زايل ميشود و بدين ترتيب، اخلاق و تنش اخلاقي بهطور كلي از قلمرو حيات چنين انسان معتقدي كه با چنان سازوکارهایی مجهز است، بيرون نهاده ميشود و اين پديدهاي است كه اساساً با زيست اخلاقياي كه دين از آدمي طلب ميكند، متضاد است. خواست دين اين است كه تنش اخلاقي در وجود آدمي شعلهاي هميشه فروزان باشد، تا آدمي در روند زندهگي خود همواره مشغول خودسازي باشد و دغدغهی نيل به تعالي اخلاقي هميشه در او زنده بماند. اما اين برداشت اسطورهاي از الگوي ديني، كاركرد رواني دين را به تسكين و جبران تقليل ميدهد. خوف و رجا، لطف يا قهر خداوند در قبال آدمي، و در صورت عارفانه، عاشقانه و صميمانهتر اش درك ما از شايستهگي يا عدم شايستهگيمان در دوستي با خداوند، سازوكارهاي ايجاد تنش اخلاقي در ما بهعنوان انسان ديندار هستند. اما درك اسطورهاي از الگو، اين سازوكارها را در وجود انسان ديندار خنثا و غيرفعال ميسازد. دين كه كاركرد رواني مطلوب اش در انسان، برانگيزندهگي و بعثت وجودي و اخلاقي است، اين كاركرد سازندهی خود را بدين ترتيب، از دست ميدهد و تنها نقشي تسكيندهنده و جبرانكننده ايفا ميكند. شق اول، معمولاً اختصاص به حيات فرد در دورهی نوجواني و جواني دارد، زيرا اين دورهها زماني است كه فرد بيشتر با خويش درگيري دارد و به خود ميانديشد و هنوز در نظم اخلاقي و اجتماعي جامعه حل و جذب نشده است و ميتواند از بيرون بدان نظر كند و آن را مورد بررسي انتقادي خويش قرار دهد و به چند و چون آن بپردازد. اما بهتدريج كه فرد اين دورهها را پشت سر مينهد و هر چه بيشتر جامعهپذير و فرهنگپذير ميگردد، به شق ديگر طيف رو ميآورد. او ميآموزد كه در موقعيت متضاد از نظر اخلاقي، چهگونه عمل كند و در همه حال، امور خود را پيش ببرد و دچار كمترين تنش اخلاقي گردد. او مشي ديگران را مد نظر قرار ميدهد و بهتدريج ياد ميگيرد كه از راهي كه همهگان ميروند، حركت كند؛ و این دقیقا خواستی خلاف خواست و درخواست پیامبران است.
وقتيکه از اين منظر به درك اسطورهاي از الگوي ديني مينگريم، به يكي از علل مهم سقوط و انحطاط اخلاقي جامعهی ديني پي ميبريم و به اين سخن آيت ا… مطهري ميتوانيم بيانديشيم و بپرسيم كه چرا ميگويد: «جامعهاي كه تاريخي مانند تاريخ حسين بن علي دارد مملو از افتخار و حماسه و عظمت و زيبايي و آموزندگي و الهامبخشي، آن را پر ميكند از افسانههاي احمقانه روضهالشهدايي و اسرار الشهادهاي؛ حقا چنين جامعهاي سفيه است نه رشيد» (مطهري، بيتا: 303-302). در اين قلمرو اخلاقياي كه درك اسطورهاي از دين و الگوهاي ديني ارائه ميهد، بسياري از انسانهاي معتقد نيز بهطور ناخودآگاه و نينديشيده، موضعي متعادل اتخاذ ميكنند و ضمن اينكه تلاش ميكنند بهصورتي سنتي (يعني مبتني بر سنتهاي ديني) به سلوك ديني پايبند بمانند، از سازوكارهاي تشكيل دهندهاي كه درك اسطورهاي دين در اختيارشان قرار ميدهد،گاهبهگاه بهره ميبرند. بنابراين، در اغلب موارد، سلوك ديني آنها مبتني بر خودآگاهي اخلاقي مورد نظر و مطلوب دين نيست؛ خودآگاهي اخلاقياي كه ميتواند فرد را در جايي فراتر از نظم جاري اجتماعي و مجاري مألوف و از پيش ساخته شدهی زندهگي جمعي قرار دهد.
اما، براي دين اين قلمرو اخلاقي اسطورهاي بههيچ وجه مطلوب نيست. دين نيز انسان را در قلمروي اخلاقي خاص خود قرار ميدهد. قلمروي كه يك سر آن را تنش شديد اخلاقي تشكيل ميدهد و سر ديگر آن را بيتفاوتي اخلاقي. تنش شديد اخلاقي حالتي است كه فرد ديندار خود را در مقايسه با حد نهايي رشد اخلاقي كه در الگوهاي اعلاي ديني صورت تحقق يافته است، بسيار حقير مييابد و خود را در فاصلهی بسيار دوري از آنها ارزيابي ميكند. در اينجا دين براي اينكه مانع از ايجاد اين تنش اخلاقي شديد و مختل كننده شود، مؤمنان را با گفتن سخناني چون «لاخوف و لا تحزن» و «ان الله يغفرالذنوب جميعا» آرام ميسازد و از رحمانيت خداوند سخن بهميان ميآورد تا او بتواند ضمن حفظ تنش اخلاقي در خويش، بهنحوي متعادل و سازنده به زندهگي اينجهاني خويش ادامه دهد. در اينجا اگر دين بتواند آموزههايي ارائه كند كه فرد با زندهگي اينجهاني آشتي كند، صورتي انساني مييابد. از سوي ديگر، دين بايد بتواند مانع از ايجاد بيحسي و بياعتنايي اخلاقي در فرد شود. تنش اخلاقي و خودآگاهي اخلاقي اگر در فرد بميرد، در حقيقت دينداري او – اگر نگوييم از بين رفته است – لااقل آسيبي جدي ديده است. اينجا است كه دين يك نظام اخلاقي همهجانبهاي را بر پا ميسازد و به انسان هشدار ميدهد كه همهی اعمال او را خداوند مد نظر دارد و از هيچ رفتار خوب يا بد او در نميگذرد. پس خداوند جبار و حسابگر معرفي ميشود. اما اين درك اخلاقي ديني انسان، مراتب گوناگوني دارد. از سطحيترين درك اخلاقي كه ترس از عذاب و يا پاداش و بهروزي اينجهاني و آنجهاني خداوند آغاز ميشود، تا به مرحلهی عاليِ رابطهی صميمانه و عاشقانهی با خداوند ميرسد و این دغدغه را منعکس می سازد که آیا خداوند به شخص ديندار عنايت ميكند يا نه (ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است + بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم). براي اغلب اديان توحيدي ـ آنطور كه من ميشناسم ـ نه بيحسي اخلاقي انسان مطلوب است و نه تنش اخلاقي شديد مختلكنندهی زندهگی اینجهانی.
اكنون اجازه دهيد براي هر يك از دو سر طيف قلمرو اخلاقي اسطورهاي (تنش شديد اخلاقي و فرد سراسر مقدس و نيالوده به زندهگي خاكي؛ و نیز فقدان تنش اخلاقي) نمونهاي را ذكر كنم. ترجيح من اين است كه مثال مورد نخست را درباره زندهگي فرد ديگري غيراز امام علي بياورم؛ فردي كه امام علي نيز -بهاعتبار سخن راوی متن- در ماجراي مربوط به او حضور دارد:
«دركتاب «نور مبين در فضائل اميرالمؤمنين (ع)» از كتاب «روضه» حكايت نموده كه: مردي از اهل بيت المقدس به مدينه آمد و او جوان نيكوروئي بود، مرقد مطهر پيغمبر(ص) را زيارت كرد و به مسجد رفت و مشغول عبادت گرديد. او مدام روزها روزه و شبها به عبادت قيام مينمود و اين در زماني بود كه حكومت در دست عمر بن خطاب بود. آن جوان شهرتي در عبادت پيدا كرده بود و مردم آرزوي حال او را مينمودند. عمر نيز به نزد او ميآمد و از او خواهش ميكرد كه حاجت خود را از او بخواهد و آن جوان درخواستي نميكرد و ميگفت: تنها از خداوند درخواست حاجت ميكنم . و پيوسته چنين بود تا مردم عازم حج شدند و آن جوان نزد عمر آمد و گفت : اي أباحفص، من عازم حج هستم، كه مرا امانتي است ميخواهم به تو بسپارم تا برگردم، عمر قبول كرد و آن جوان، بستهاي بنام «حقه» كه از عاج بود و قفل آهنيني بر آن زده بود و مهر خود را بر آن زده بود نزد عمر سپرد و عمر نزد امير حاج رفت و سفارش آن را به او نمود و با جوان وداع نمود. در قافلهاي كه جوان به حج ميرفت، زني بود از انصار كه دائم مراقب جوان بود و او هر جا منزل ميكرد او هم نزديك او منزل مينمود، تا آنكه جوان عابد را تنها يافت و از او درخواست عمل زشتي را طلب كرد. جوان گفت: از خداوند بترس و خود را نگهدار، و سخن تو مرا از عبادتم با پروردگار بازم داشت. زن گفت: مرا با تو حاجتي است و مجدداً درخواست عمل حرامي از او خواست، جوان او را راند و او را از خداوند ترسانيد، زن دست برنداشت و گفت به خدا قسم ترا به بلايي افكنم و از مكر زنان نجات نيابي. شبي در اين سفر، جوان بعلت عبادت بسيار و كمخوابي، خوابش برد، زن آمد و توشهدان آن جوان را از زير سرش كشيد و كيسه خودش را كه حاوي پانصد دينار بود در توشهدان نهاد. چون قافله خواست حركت كند، آن زن ملعونه از خواب بيدار و فرياد زد: «بالله ياللوفد يا للوفد» اي گروه، شما را به خدا قسم، بداد من برسيد كه من زن تهيدستي هستم و خرجي مرا دزديدهاند. امير حاج، قافله را نگه داشت و مردي از مهاجر و مردي از انصار را مأمور تفتيش قافله نمود، همه را تفتيش نمود بجز آن جوان مقدس را. زن اعتراض كرد كه او را هم تفتيش كنيد. چون عمر سفارش او را نموده بود، اول از تفتيش او ابا كردند. سپس به اذن جوان توشهدان او را گشتند و كيسه دينارها را پيدا كردند. زن فرياد زد كيسه من همين است، همه بر سر آن جوان ريختند و بشدت او را زدند و دشنام ميدادند و به زنجير بستند، تا اينكه به مكه رسيدند. او هيچ نميگفت تا اينكه در مكه فرمود: اي گروه، شما را به حق اين خانه قسم ميدهم بر من تصدق كنيد و مرا واگذاريد تا حج كنم، پس از حج خدا و رسولش گواه باشند كه نزد شما آيم و دست خود را به دست شما نهم. رحم نمودند و او را رها كردند و چون از حج فارغ شد نزد آنها آمد و گفت: من آمدم هرچه خواهيد بكنيد، به يكديگر گفتند: اگر ميخواست فرار كند نميآمد و او را به حال خودش واگذاشتند. وقتي به سمت مدينه بر ميگشتند، آن زن خرجش تمام شد، در راه نزد چوپاني به گدايي رفت، چوپان گفت: هرچه بخواهي دارم اما نميفروشم و نميبخشم مگر اين كه مرا تمكين دهي. زن قبول كرد و خرجي گرفت، پس شيطان لعين سر راهش آمده گفت تو آبستن هستي،گفت از چه كسي، گفت از چوپان، گفت: امان از رسوايي من. شيطان گفت: نترس، چون به قافله رسيدي بگو من صداي قرآن همان جوان عابد و مقدس را شنيدم نزدش رفتم و گوش ميدادم تا خوابم برد، درخواب با من جمع شد و نتوانستم دفاع كنم و… . آن زن آنچه از شيطان تعليم گرفته بود، به بزرگان قافله گفت، آنها باور كردند و گفتند: دزدي تو را بس نبود، زنا هم نمودي. بسيار او را زدند و دشنام دادند و او را به زنجير كشيدند. او هيچ نميگفت. چون نزديك مدينه رسيدند، عمر با جمعي به استقبال آمدند، و فقط از آن جوان مقدس سراغ ميگرفت. به او گفتند: اي عمر! چه غافل و بيخبري از اين جوان كه هم دزدي كرده و هم زنا، عمر به او گفت: واي بر تو اي مقدسي، اظهار نمودي خلاف باطن خود را، تو را سخت عذاب ميكنم، ولي آن جوان اصلاً جواب نمي داد. همه منتظر بودند ببينند عمر چه خواهد كرد، در اين بين ديدند نوري تابيد و صندوق علم نبوت علي بن ابيطالب (ع) آمد و فرمود: اين فتنه چيست؟ گفتند: يا علي! جوان مقدسي هم دزدي كرده و هم زنا، حضرت فرمود، «نه دزدي كرده و نه زنا و به جز او أحدي حج بجا نياورده است»! چون عمر سخن آنحضرت را شنيد، برخاست و علي(ع) را به جاي خود نشانيد، حضرت رو به آن زن نمود فرمود: واي بر تو سرگذشت خود را بگو. گفت: يا اميرالمؤمنين اين جوان مال مرا دزديد و همه قافله ديدند كه در توشهدانش بود، او را بس نبود كه با من جمع شد و اكنون از او آبستن هستم. حضرت فرمود: اي ملعونه در ادعا دروغ گويي. وآن حضرت فرمود: اي عمر اين جوان احليل ندارد و احليل او بريده است و احليل او در حقه ايست از عاج. و رو به آن جوان مقدسي نمود و فرمود: آن حقه كجاست. جوان سربرداشت و عرض كرد: اي مولاي من. هر كه اين را ميدانست، حتماً ميداند كه حقه كجاست. حضرت رو كرد به عمر و فرمود : اي اباحفص (عمر) برخيز و امانت اين جوان را بياور. حقه آورده شد. گشودند ديدند احليل جوان در آن است و جوان را معاينه نمودند ديدند احليل ندارد. فرياد مردم بلند شد. حضرت فرمود: ساكت شويد و از من بشنويد حكومتي را كه رسول خدا (ص) به من خبر داده است. و رو نمود به آن زن و فرمود: اي ملعونه برخدا جرأت كردي واي بر تو! سپس حضرت شروع نمود يكايك حركات و رفتار آن زن را در سفر برشمرد و فرمود: اي زن! آيا نيامدي نزد اين جوان و چنين و چنان گفتي، ترا اجابت نكرد. گفتي به خدا قسم ترا به حيلهاي از حيلههاي زنان مبتلا خواهم نمود كه از آن نجات نيابي. عرض كرد بلي يا اميرالمؤمنين چنين بود. حضرت فرمود: گواه باشيد بر اين زن. سپس فرمود: اين آبستني تو از آن چوپان است كه از او خرجي راه خواستي. گفت نميفروشم توشه را و ليكن مرا از خود تمكين ساز و هر چه خواهي بگير. چنان كردي و توشه گرفتي و آن توشه چنين و چنان بود. زن گفت: راست گفتي يا اميرالمؤمنين، مردم به ضجه افتادند. حضرت ايشان را ساكت نمود و به آن زن فرمود: چون از نزد چوپان بيرون آمدي، پيري باين وصف و صفت و علامت سر راه تو آمد و گفت: از اين چوپان آبستن هستي. تو فرياد كشيدي و گفتي: امان از رسوايي. گفت باكي بر تو نيست. به قافله بگو اين زاهد مرا خواب كرد و با من جماع كرد و تو به گفته آن پير عمل كردي. گفت: آري حضرت فرمود: آن پير را ميشناسي. گفت: نه. فرمود: او ابليس لعين بود. آن زن تعجب نمود. عمر گفت: يا اباالحسن با اين زن چه خواهي كرد و فرمود: صبر كنيد تا بزايد و كسي را پيدا كنيد كه به آن بچه شير دهد، آنگاه در گورستان يهود او را ببريد و نصف بدن او را دفن كنيد و او را سنگباران نماييد و او را سنگباران نمودند. عمر رو كرد به مردم و گفت: لولا علي لهلك عمر. «اگر علي نبود هر آئينه عمر هلاك مي شد». اما جوان مقدسي هميشه ملازم مسجد پيغمبر(ص) بود تا وفات يافت (نصراللهي، 1379: 57-52).
در این قصه -صرفنظر از صحت و سقم آن که بحث از آن الان موضوعیت ندارد ـ و ماجرايي كه بر سر اين جوان مقدس رفته است، نكات متعددي مذكور است. اما نكتهی اخلاقياي كه ميتوان از آن دريافت كرد و در اين ماجرا وجه برجستهاي يافته است (اگر من درست فهميده باشم)، اين است كه جوانان مسلمان ميبايست همچون اين جوان مقدس باشند و اگر «احليل» نداشته باشند در سلوك ديني خود بسي كاميابتر اند! تنها چيزي كه از زندهگي اين جوان در اين داستان نقل شده است، زيست شديداً اخلاقي او است كه بدون كمترين آلودهگي به امور دنيوي همراه است و اين زندهگي سراسر مقدس، بدون هرگونه آلايش با امور اينجهاني، با مرگ وي خاتمه مييابد.
اما براي سر ديگر طيف، يعني بيحسي و بياعتنايي اخلاقي، و آن تصور و تصويري از امام علي كه خصلت تسكين دهنده و جبران كننده دارد، به ذكر موارد زير بسنده ميكنم: «در امالي و خصال به چندين سند از ابن عباس روايت كرده است كه رسولخدا فرمود كه جبرئيل نزد من آمد شاد و خوشحال و گفت يا محمد خداوند علي اعلا تو را و علي را سلام ميرساند و ميگويد محمد پيغمبر رحمت من است و علي برپا دارنده حجت من است. عذاب نميكنم كسي را كه موالات و دوستي كند با علي هرچند معصيت من كرده باشد و رحمت نميكنم كسي را كه با او دشمني نموده باشد هر چند كه اطاعت من كند» (نهاوندي، 1376: 240).
مورد ديگر را نيز از كتاب خزينه الجواهر آيت الله حاج شيخ علي اكبر نهاوندي ذكر ميكنم: «علامه مجلسي(ره) در جامع بحارالانوار و زادالمعاد فارسي خود روايتي از حضرت امام رضا (ع) روايت نموده است در فضيلت و شرافت روز عيد غدير كه از جمله فقرات آن اينست كه آن بزرگوار فرمودند اين روز عيد غدير روزي است كه امر ميكند حق تعالي ملائكه نويسندگان اعمال را كه قلم بردارند از محبان اهل بيت و شيعيان ايشان تا سه روز از روز غدير و ننويسند هيچ خطا و گناه ايشان را براي كرامت محمد و علي و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين» (همان: 362). معنی ضمنی این سخن این است که تا سه روز بعد از عید غدیر هر کاری مجاز است؛ مثلا میشود یک کارناوال درست و حسابی با هر نوع فسق و فجور راه انداخت!
اين روايت، در بخش «روايات مربوط به اخلاق» اين كتاب ذكر شده است و دقيقاً ناظر به آن بياعتنايي و بيحسي اخلاقي مورد نظر من است و آدمي را بهياد آن مراسمي مي اندازد كه در برخي از فرقههاي برخي از اديان وجود دارد و آن اين است كه در روزهاي معيني از سال، انجام هر عملي مجاز اعلام ميشود و مردم معتقد به آن فرقهها از هرگونه قيود اخلاقي آزاد ميشوند. اما جالب اين است كه مرحوم آيت الله نهاوندي بلافاصله پس از ذكر اين روايت، تعريضي بر آن مينويسد و آن را با نص صريح قرآن و نظام اخلاقي موردنظر اسلام متضاد اعلام ميكند و نظر مرا در باب اينكه درك اسطورهاي از اخلاق و الگوهاي ديني با نظام اخلاقي و الگوسازي دين توحيدي مغاير است، تأييد ميكند: «و اين فقره منافي با صريح قرآن است كه فرموده فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره و هم منافي با قواعد مذهب و ملت و منافي با اخبار و اراده از اهل بيت عصمت است و لذا صحت و سقمش مورد سؤال و بر فرض صحت مضمونش موجب اغراء جهال است. (در مقامع الفضل) آقا محمدعلي بن وحيد بهبهاني است كه سائلي از جناب ايشان سؤال نموده كه حديثي كه از حضرت امام رضا (ع) مرويست در فضيلت روز عيد غدير و در آن مذكور است كه حق تعالي كرام الكاتبين را امر فرموده كه دست نگاه دارند از نوشتن گناهان بر محبان و شيعيان علي و اولاد او و شرافت اين عيد صحتي دارد يا نه و اگر صحيح باشد امان از شرع ميرود و بر ميخيزد و موجب اغراء به قبيح و طعن مخالفين بلكه جميع مليين ميگردد و جهال و فساق كه نزده ميرقصند بعد از شنيدن اين حديث چه خواهند كرد و حق در جواب همان است كه آن مرحوم در جواب اين سائل مرقوم داشتهاند و ما عبارت ايشان را تحفتاً للناظرين عيناً ثبت مينماييم. جواب از قبيل اين احاديث بسيار است از آن جمله حديثي است كه اهل سنت و شيعه روايت كردهاند از حضرت پيغمبر(ص) كه فرمودند حب علي حسنهاي است كه ضرر نميرساند به او هيچ سيئه و بغض علي سيئهاي است كه نفع نميرساند به او هيچ حسنهاي و ظواهر اين اخبار معارض ادله قطعيه عقليه و نقليه است و تأويلش مانند ساير آيات متشابهات و روايات مستصعبات لازم و متحتم است و حمل گناه را در حديث غدير بر صغاير مكفره صورتي ندارد زيرا كه آن اختصاص به عيد و سه روز ندارد و تأويلش چند احتمال ميرود. يكي آنكه مراد اظهار كمال اهتمام به شرافت و احترام اين عيد لازم الاكرام باشد، به اينكه مؤمنان و شيعيان خاندان بايد كه لااقل تا سه روز بشكرانه اين عيد و اين نعمت عظمي و موهبت كبري مشغول ذكر و طاعت و عبادت بوده، به اين وسيله گناهي نه كبيره و نه صغيره از ايشان سر نزند. نظر به اين كه مزيد شرافت و عظم شأن زمان و مكان موجب تضاعف ثواب و عقاب ميگردد، چنانچه از اخبار فضيلت روز جمعه و اماكن شريفه مستفاد ميشود و به تضاعف حسنات و سئيات زوجات اشرف كائنات مؤيد ميباشد. اين ناچيز گويد همه چينن مؤيد است به تضاعف حسنات و سيئات سادات عالي درجات چنانچه سيد بحريني در كتاب معالم الزلفي چند خبر در اين خصوص مرقوم و منصوص فرموده است فارجع اليه پس بر شيعيان در اين ايام سعادت نشان گناهي ننويسند، زيرا كه گناهي نميكنند و ننوشتن گناه از قبيل سالبه به انتفاء موضوع خواهد بود. دوم آنكه شايد اين حديث بر سبيل امتحان و افتنان وارد شده باشد، چنانچه حق تعالي در اول سوره عنكبوت فرموده است الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون و منظور اختيار حال اشرار و اخيار باشد كه با وجود اوامر شديده و زواجر اكيده در باب اجتناب از معصيت الهي و ورود اخبار بسيار در بيان شعار و دثار مؤمنان و محبان خاندان رسالتپناهي كه ولايت و دوستي ايشان جمع نميشود با معصيت الهي و در روايت جابر از حضرت باقر(ع) چنين مذكور است كه آنحضرت فرمود اي جابر ]در متن ايجاير آمده است[ آيا اكتفا ميكند كسي كه شيعگي را بر خود مي بندد به همين كه اظهار محبت ما اهل بيت را نمايد. پس به خدا قسم كه نيست شيعه ما مگر كسي كه از خدا ترسد و اطاعت خدا كند و معروف نبودند شيعيان اي جابر مگر به تواضع و تخشع و امانت و كثرت ذكر خدا و روزه و نماز و نيكي به والدين و ملاحظه حال همسايگان و فقراء و بيچارگان و قرضداران و يتيمان و راستگويي و تلاوت قرآن و نگاه داشتن زبان از مردمان مگر در خيرخواهي ايشان. اي جابر آيا بس است مردم را كه همين گويند علي را دوست ميداريم و به ولايت او قائليم و بعد از آن كار خير پرنكنند و اطاعت خدا كم كنند. پس اگر گويد رسول خدا را دوست ميدارم و حال آنكه رسول خدا بهتر است از علي و بعد از آن متابعت نكند طريقه پيغمبر را و عمل ننمايد به سنت او، محبت آنحضرت هيچ نفعي به او نخواهد رسانيد. پس بترسيد از خدا و عمل كنيد از براي رسيدن به آنچه هست نزد خدا و نيست ميان خدا و خلق خويشي و قرابتي، محبوبترين بندگان به سوي خدا و گراميترين ايشان پرهيزگارترين ايشان و عمل كنندهترين ايشان است به طاعت خدا. اي جابر به خدا قسم كه تقرب به خدا بههم نميرسد مگر به طاعت و نيست با ما براتي از آتش و نيست از براي كسي بر خدا حجتي و تسلطي . هر كس كه مطيع خدا است او دوست خدا است و دوست ما است و هر كس كه عاصي بر خدا است او دشمن ما است و به دوستي و ولايت ما رسيده نميشود مگر بهواسطه عمل و پرهيزگاري، و احاديث در اين باره زياده از شماره است. پس مراد اين است كه معلوم شود كه آنهايي كه دعوي ايمان ميكنند و لاف محبت اهل بيت ميزنند، در چنين روزي كه عيد ايشان است و به آن از ساير خلق ممتاز و به تاج خلافت و پادشاهي سرافراز گرديدهاند، آيا به مجرد همين رخصت مرتكب معصيت ميشوند و خود را در ورطه شبهه مياندازند و استيفاي حظوظ نفس بهيمي را بر طاعت الهي ترجيح ميدهند و از محبت اهل بيت بالمره دست برميدارند يا نه و نظيرش آن است كه در علم اصول فقه ميگويند كه جايز است امر به چيزي با علم آمر به انتفاء شرط وجود آن به اينكه مكلف را قدرت بر فعل ندهد يا آن كه به نسخ تكليف را از او ساقط كند و مرادش از اظهار صوت امر مجرد امتحان مكلف باشد؛ مثل آنكه شخصي توهم كند كه عمرو تعشق بزن او دارد، پس بر سبيل امتحان عمرو را وكيل در طلاق او كند تا صحت مظنهاش ظاهر شود» (همان :364-362).
اين يك نمونهی بسيار جالب از درك شيعي غيراسطورهاي از دين است، كه در آن بهنحو بسيار استادانهاي تلاش شده است همهی مضامين و مفاهيم ديني كه در نتيجهی درك اسطورهاي دين، وارونه و معكوس شده است در جاي خود قرار گيرد و ضمن حفظ گرايش مذهبي (denominational)، نظام آموزهاي و اخلاقي دين بهشكل آغازين خود به تصوير كشيده شود و وفاداري به نظام آموزهاي و اخلاقي دين برقرار بماند و بيحسي و بياعتنايي اخلاقي با تكيه بنيادي بر عمل صالح به كلي نفي شود. اگرچه مواجههی آیتالله نهاوندی در نقد این روایت محافظهکارانه است زیرا میکوشد بدون زیر سؤال بردن روایت مذکور -که به نقل از امام رضا در بحارالانوار و زادالمعاد علامه مجلسی امده است- از طریق تأویل آن محتوای آن ر ایکسره دگرگون سازد تا به چیزی غیر از معانی صریحاش دلالت نماید، اما همین کوشش نشانهی درک روشن ایشان از تقابل این روایت با آموزههای اخلاقی قرآن است.
واقعگرايي خام در مطالب مربوط به امام علي
نمونههايي از واقعگرايي خام در مصاديقي كه پيش از اين ذكر كردم، وجود داشت. از اين رو، در اينجا به ذكر دو نمونه بسنده ميكنم. يادآوري ميكنم كه واقعگرايي خام در اسطوره دلالت بر اين دارد كه معاني متعالي و امور غيرمادي در انديشه و روايت اسطورهاي تشخص مادي مييابند و نمادها به نشانه بدل ميشوند. بهعنوان مثال، شيطان و جبرئيل دو نام غيرمادي و غيرمتجسد هستند. حتي اگر نخواهيم بگوييم كه اين مفاهيم سراسر نماديناند، دستكم ميتوانيم بگوييم كه آنها واجد ذات مادي ـ آنطور كه ما ماده را درك ميكنيم ـ نيستند. ولي در مورد زير ميبينيم كه اينها تعيّن و تجسّد مادي مييابند:
«¬مسئله ديگري كه پس از خطبه پيامبر(ص) پيش آمد و بار ديگر حجت را بر همگان تمام كرد، اين بود كه مردي زيبا صورت و خوشبوي را ديدند كه در كنار مردم ايستاده بود و ميگفت:
«به خدا قسم، روزي مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكد نمود، و براي او پيماني بست كه جز كافر به خداوند و رسولش آن را بر هم ميزند. واي بر كسي كه پيمان او را بشكند.»
در اين جا عمر نزد پيامبر (ص) آمد و گفت: شنيدي اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختي؟ گفت: نه. حضرت فرمود: «او روح الأمين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكني، كه اگر چنين كني خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود»! (انصاري، 1376: 43). «سيد ابن طاووس روايت كرده است كه : شيطان در روز غدير به صورت پيرمردي زيباروي نزد پيامبر (ص) آمد و گفت: «اي محمد چقدر كم اند آنان كه واقعاً طبق گفتههايت با تو بيعت كنند»!! (همان: 54).
در همين اثر، حتي واكنشهاي شيطان دربارهی اين ماجرا و گفتوگوي او با حدم وخشم و لشگرياناش نيز آمده است (همان: 5-51).
تقدسگرايي مادی دربارهی امام علي
پيش از اين گفتم كه ويژهگي تقدسگرايي اسطوره تابع ديگر ويژهگيهای اسطوره است و وقتي آن ويژهگيها حاصل شوند، خصلت مقدس امر اسطورهاي نيز بهتبع آنها ظاهر ميشود. در اينجا وقتي مفهوم تقدس را بهكار ميبرم، منظور ام صرف ارجمندي و اعتبار معنوي و روحاني امور نيست. در اين معناي اخير (یعنی تقدس در معنای معنوی و غیرمادی کلمه)، تقدس سراسر دلالتي معنايي و نمادين دارد. وقتي فرد ديندار در فضا ـ زمان قدسي قرار ميگيرد، خود را در فضايي آكنده از معنويت و تعالي مييابد و بدين ترتيب، با قرار گرفتن در ميدان جاذبهی امر مقدس، براي خودسازي و سلوك ديني خود مهيا و بهنحوي وجودي آماده ميشود. در اين معنا، تقدس خصلتي است كه در همهی اديان ديده ميشود. دينداري اساساً معطوف به تجربهی امر قدسي است.
اما تقدس اسطورهاي آن نوع تقدسي است كه كيفيتي مادی و جادووش دارد. در اين معنا، امر مقدس نه تأثيري وجودي و روانشناختي بلكه تأثيري جادويي دارد كه همهی روابط علت و معلولي را بر هم ميزند و نظم علّي امور را مختل ميسازد و ناديده ميگيرد. امر مقدس در تفکر اسطورهای در اجسام و پدیدههای مادی حلول میکند و در نتیجه، تقدس بهنحو مادی قابل سرایت است. در اينجا من به ذكر يك مورد از منابع ديني بسنده ميكنم و سپس به مكاني كه در نظر برخي شيعيان هند از چنين تقدسي برخوردار است، اشاره ميكنم: «در «جامع السعادات» مرحوم نراقي عليهالرحمه نقل است: حضرت رسول اكرم (ص) به حضرت علي بن ابيطالب سلام الله عليه فرمود: «… هر كه قبور شما را زيارت كند معادل است با هفتاد حج بعد از حجهالاسلام (حج واجب)، و از گناهانش بيرون آيد تا بازگشت از زيارت شما مانند روزي كه از مادر متولد شده؛ بشارت باد تو را، و بشارت ده دوستان خود را به نعمتهايي كه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و بهخاطر هيچ انساني خطور نكرده، و ليكن أراذل و أشرار مردم زيارت كنندگان قبور شما را سرزنش مي كنند، چنانكه زن بدكار را سرزنش مي كنند، ايشانند بدترين امت من، كه شفاعت من به آنها نميرسد، و بر حوض من وارد نمي شوند» (نصراللهي، 1379: 129).
و اما مثال مربوط به مکان مقدس در هند: «گنبد صخره بيت المقدس نيز بسيار مقدس است، زيرا آنگونه كه گفته ميشود، تمام پيامبران پيش از ]حضرت[ محمد(ص) در آنجا آرميدهاند و پيامبر اسلام، قبل از آغاز سفر آسماني و معراج خويش، براي انجام فريضه نماز در اين مكان با آنان ملاقات داشته است. سنگي كه درست زير قبه حقيقي قرار گرفته با اثر پاي ]حضرت[ محمد (ص) تبرك يافته است… تنها در بيتالمقدس نيست كه انسان اثر پاي حضرت رسول (ص)، «قدم رسول»، را مشاهده ميكند. انسان چنين سنگهايي را در كشورهاي اسلامي مختلف، بويژه هندوستان، مشاهده ميكند كه توسط زايرين متقي به آن كشورها آورده شدهاند. … مؤمنين، براي اينكه مشمول بركت اين سنگهاي مقدس شوند، به روي آنها دست ميكشند و سپس دستان خود را به همه بدن خود ميمالند تا تمام وجودشان از اين بركات مستفيض شود. … مسلمانان شيعي مذهب سنگهايي را ميشناسند كه اثر پاي ]حضرت[ علي(ع) به روي آنهاست. يكي از مراكز اين اعتقاد مذهبي زيارتگاهي به نام مولعلي (مولي علي) بر فراز يك صخره با شيب تند در نزديكي حيدرآباد – دكن هند است؛ جاييكه انسان با يك جاي پاي عظيم رو به رو ميشود» (شيمل،1376: 54-53).
نتیجه
ادیان توحیدی در آغاز ظهورشان تقابلی جدی با تفکر اسطورهای را بروز دادهاند. اما در تداوم حیاتشان از طریق فرآیندی که میتوان بدان اسطورهای شدن مجدد دین نامید، بستر بسیار مناسبی را برای تداوم اندیشهی اسطورهای فراهم کردهاند. در اثر این فرآیند اندیشههای اسطورهای اینبار در قالب مفاهیم دینی بازسازی شدهاند و لذا دینداران را به حاملان و بازتولیدکنندهگان اصلی خود بدل ساختهاند. بهنظر میرسد تفکر اسطورهای نمیتوانسته سنگر و پناهگاه استوارتری بیابد و خود را از هجوم تفکر دینی و تفکر رو به رشد فلسفی و علمی در امان نگه دارد. چهرهپردازی از شخصیتهای دینی بهصورت شخصیتهای اسطورهای از مجاری مهم اسطورهای شدن دین بوده است. برای تفکر اسطورهای چه چیزی بهتر از اینکه کسانی که میبایست راه پیامبران را در تداوم فرآیند اسطورهزدایی دنبال کنند، خود به مروجان و مبلغان تفکر اسطورهای بدل شوند و اندیشههایی را در میان مردم رواج دهند که با آموزهها و مبانی آغازین تفکر دینیشان در تضاد باشد.
چنانکه در آغاز گفتم این مشرکان بودند که طالب شخصیت و چهرهای اسطورهای از پیامبر بودند و نمیتوانستند بپذیرند که خداوند از میان خودشان کسی را بهمنزلهی پیامبر و رسول برگزیده است و از اینکه پیامبر نیز فردی مثل خود آنان باشد که دارای نیازها و حوائج و خصوصیات مادی است در شگفت میشدند. در قرون بعد نیز کثیری از مسلمانان از تصویری که قرآن از پیامبر ارائه داده است دور شدهاند و بزرگی پیامبر را در خصال ماورایی نسبت داده شده به ایشان جستوجو کردهاند نه در خلق و خو و سیرهی والای ایشان که در قرآن نیز مورد ستایش خداوند قرار گرفته است. هماکنون نیز در نزد تودهی مردم خلق و خوی والای برخی شخصیتهای دینی معاصر کمتر مورد توجه مردم عامی دیندار قرار میگیرد و آنان بیشتر به خصال ماورایی نسبت داده شده به این بزرگان -نظیر طیالارض، جفتشدن کفش در جلوی پا، و غذای آمده از غیب- میاندیشند. همین اسطورهپردازی در باب دیگر شخصیتهای دینی اسلام نظیر امام علی و امام حسین نیز انجام گرفته است. در هر محرم در انبوه مناسک و مجالسی که برگزار میشود، میتوان کثیری از باورها و اعمال اسطورهای را در گفتار و رفتار مداحان، شاعران، روضهخوانان، واعظان، و تودهی مردم مسلمان مشاهده کرد. وجود رگههای تفکر اسطورهای اختصاص به تودهی اهل تشیع و در دیگر کنشگران دینی آن -در ردههای مختلف- ندارد بلکه در تمام فرق اسلامی و نیز در تمام ادیان دیگر بهقوت وجود دارد و عملکرد آن همانا به استحالهی همهجانبهی تفکر دینی در سنتهای دینی مختلف انجامیده است. در تمام ادیان و مذاهب میتوان دستکم دو چهرهی متفاوت اسطورهای و عقلانی از شخصیتهای دینی را شناسایی و از هم تفکیک کرد.
منابع و مآخذ
– ابن هشام عبدالملک (1385) زندگانی حضرت محمد (ص) (ترجمه ی
سیرةالنبویه). ترجمهی حجتالاسلام حاج سیدهاشم رسولی محلاتی. تهران: انتشارات کتابچی، چاپ دهم.
اصفهاني، عمادالدين حسين (عمادزاده) (1336) اميرالمؤمنين: زندگاني حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام. تهران: كتابفروشي اسلاميه. چاپ سوم. الشيبي، مصطفي كامل (1374) تشيع و تصوف: از آغاز تا سده دوازدهم هجري. ترجمهی عليرضا ذكاوتي قراگزلو. تهران: اميركبير، چاپ دوم.
انصاري، محمدباقر (1376) اسرار غدير. قم: نشر مولود كعبه. چاپ دوم. بوش، ريچارد و ديگران (1374) جهان مذهبي: اديان در جوامع امروز. ترجمهی عبدالرحيم گواهي. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
داوودي، غلامرضا (81-1380) امام علي(ع) از ولادت تا شهادت. تهران: كتاب ماه دين، شماره 54-53.
سليم بن قيس (بي تا) اسرار آل محمد(ص) . قم: انتشارات اسماعيليان. شيمل، آن ماري (1376). تبيين آيات خداوند: نگاهي پديدارشناسانه به اسلام. ترجمهی عبدالرحيم گواهي. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول.
طباطبايي (آيت الله)، سيد محمدحسين (بي تا) علي(ع) و فلسفه الهي. ترجمه ی سيد ابراهيم سيد علوي. تهران: انتشارات راه امام.
طباطبايي (آيت الله)، سيد محمدحسين (1348) شيعه در اسلام (با مقدمه سيدحسين نصر) . قم: دارالتبليغ اسلامي.
قزويني (آيت الله)، سيد محمد كاظم (1379) امام علي(ع) از ولادت تا شهادت. ترجمه علي كرمي. قم: انتشارات دليل، چاپ اول.
قمي، حاجي شيخ عباس (1377) منتهي الامال. انتشارات جاويدان، چاپ اول. محدثی، حسن (1383) زیر سقف اعتقاد: بنیانهای ماقبل انتقادی اندیشة شریعتی. تهران: انتشارات فرهنگ و اندیشه.
مطهري (آيت الله)، مرتضي (بي تا) حماسه حسيني (ج 3). انتشارات صدرا. نصراللهي، احمد (1379) نشانههاي روشن (يكصد و ده معجزه از امام علي(ع)). تهران: سازمان تبليغات اسلامي، شركت چاپ و نشر بين الملل، چاپ اول.
نهاوندي (آيت الله)، حاج شيخ علي اكبر(1376) خزينة الجواهر. تهران: انتشارات اسلاميه، چاپ هفتم.
آقای دکتر..مرسی از وقتی که اختصاص دادید..