سرآغاز: اینک قسمت دوم مقالهی دینشناسی برای همه: چشماندازی به سه چهرهی دین را تقدیم میکنم. این مقاله پیش از این در سایت جرس نیز منتشر شده است. در نوبت بعدی قسمت چهارم مقالهی «وقتی که جامعهشناس محافظهکار حکومتی از دین سخن میگوید» منتشر خواهد شد.
دینشناسی برای همه:چشماندازی به سه چهرهی دین (2)
ضرورت داوری در بارهی دین: دین و رشد
ما در جهانی زیست میکنیم که میتوان آن را بهتعبیری جهان «کنترل کیفیت» نامید. عصر ما بهرغم همهی نامرادیها و شکستها، به سوی وارسی و ارزیابی همه چیز پیش میرود. آدمی میخواهد هر چه بیشتر بر روند زندهگی خود مسلط شود و هر چه بیشتر شرایط زندهگی خود را بهبود بخشد. بهتعبیر ریچارد راپ (من نمیدانم که این اسم را درست فارسینویسی کردهام یا نه؟) «جستوجوی اِکمال، به صنعت اصلی جهان مدرن بدل شده است» (Kropf 1990: Chapter 1. ) حال چرا ما حق نداشته باشیم دین را که این همه در شکلگیری وجود فردی و اجتماعی ما مهم است و نقشی بسیار حیاتی و تعیینکننده در جامعهی ما ایفا میکند و در تعیین سرنوشت ما این چنین دخیل است، ارزیابی کنیم و در باب کیفیتاش سخن گوییم؟! مگر نه اینکه دین و رهبران دینی دائما از ما میخواهند در زندهگیمان همه چیز را تحت بررسی و ارزیابی قرار دهیم تا زیانکار نشویم؟ حال چرا در مورد یکی از مهمترین امور زندهگی -یعنی دین- چنین نکنیم؟! آیا خود دین نمیتواند سبب تیرهروزی ما شود؟ با این تنوع دینی موجود و با این تفسیرها و قرائتهای گوناگون از یک دین، آیا ما حق نداریم پرسش از اِکمال را در باب دین نیز مطرح کنیم؟ آیا مقدر است که هر یک از ما با دین آباء اجدادیمان زندهگی را سپری کنیم؟ اگر ارزیابی کیفیت دین نیز مجاز باشد که البته استبعادی ندارد، چهگونه میتوان و باید به ارزیابی کیفیت دین پرداخت؟
متأسفانه در ایران تحقیقات راجع به نقش دین، گاه گرفتار تبعیت و تقلید از تحقیقات غربی است و در نتیجه به نوعی کلیگویی در باب نقش دین انجامیده است. چون در جهان غربی پدیدهی سکولاریزاسیون رخ داده است، بسیاری از محققان غربی در انتخاب موضوع مطالعه راجع به دین، در واکنش به سکولاریزاسیون رفتار میکنند. آنها میخواهند نقش دین را بر جنبههای مختلف زندهگی نشان دهند. در نتیجه، محصول کارشان همیشه نتایجی کلی است: تأثیر دین بر سلامت، تأثیر دین بر جلوگیری از اعتیاد یا نابههنجاری، تأثیر دین بر تحمل سوگ، تأثیر دین بر طلاق، تأثیر دین بر تحمل مراحل مردن، تأثیر دین بر رعایت بهداشت، تأثیر دین بر پیشگیری از خودکشی، نقش دین بر رشد جوانان (Ream, http://www.sloan.cornell.edu) و بالاخره تأثیر دین بر هزار چیز دیگر. آنوقت محقق ایرانی هم بهتبع میخواهد در باب تأثیر دین بر امور مختلف تحقیق کند و نتایج کلی بگیرد. منِِ ایرانی که در اینجا زندهگی کردهام و با همهی وجودم تأثیر دین را بر همهی ابعاد زندهگیام حس کردهام، دوباره باید بروم تأثیر دین را جداگانه بر ساحتها و وجوه مختلف زندهگی نشان دهم! اما این نوع تحقیقات و نتایج کلی آن دیگر ارزش چندانی ندارد. ما نیازمند تحقیقاتی هستیم که به ما بگوید کدام دین یا کدام قرائت یا شکل از دین چه تأثیری بر زندهگی ما دارد. کدام دین سبب رشد آدمی یا پیشرفت جامعه میشود و کدام دین سبب عقبماندهگی آدمی و جامعه میگردد. از این پس، باید با صدای بلند گفت که «دین داروی همهی دردها نیست، بلکه جنبههایی از آن میتواند مکمل رشد [توسعه] و نیز برانگیزانندهی رشد باشد. طریقی که دین بر فعالیتهای معطوف به رشد تأثیر مینهد، در ایمانهای مختلف و مناطق گوناگون از نظر پیچیدهگیشان فراموشنشدنیاند. … مردمان دیندار و نهادهای دینی میتوانند عاملان حمایتگری، سرمایهگذاری، نوآوری، قدرتبخشی، جنبشهای اجتماعی، و ارائهی خدمات باشند. بههمین سان، مردم دیندار و نهادهای دینی میتوانند موجب شکلگیری خشونت، سلسلهمراتب الگو، مخالفت با قدرتبخشی (زنان باید در خانه بمانند)، انحراف در حمایت ([گفتن اینکه] ما باید نگران زندهگی بعدی باشیم)، جذب و صرف سرمایهگذاری (ساختن سالن پرستش جدید)، بیاعتبارسازی ارائهی خدمات ([گفتن این که] آنها میخواهند دینتان را عوض کنند) باشند. این پیچیدهگی را عقاید شخصی در باب این موضوع بیشتر نمایان میسازند؛ عقایدی که ای بسا نافذ باشند. شور و شوق متخصصان رشد که با صدای دین دم میگیرند، باحرارت به رقابت با انزجار کسانی برمیخیزد که از دین خرده میگیرند» .(Alkire 2004)
بهترین راه ارزیابی دین بهگمان من سنجش نقش دین در فرآیند رشد (هم رشد انسانی و هم رشد گروههای اجتماعی) است. در باب رشد و توسعهی اجتماعی جامعهشناسان هر یک با رویکرد ویژهی خود از کارکردهای مثبت و منفی دین سخن گفتهاند. مشکلی که در این مورد وجود دارد این است که در مجموع روشن نیست که چه نوع دینی در نهایت بیشتر سبب رشد یک گروه یا جامعه است و زندهگی بهتری را رقم میزند. بهعلاوه، حتا اگر بدانیم چه نوع دینی برای حیات گروهها و جوامع مناسبتر است با این مشکل بزرگ مواجهایم که رشد و پیشرفت اجتماعات و گروهها لزوما با رشد فردی انسانها ملازم نیست. دینی که سبب پیشرفت جامعه میشود ممکن است فرد را قربانی کند.
راه دیگر این است که ما فقط نقش دین را در رشد انسان مدنظر قرار دهیم و آن دینی را که تسهیلکننده و مؤید رشد انسانی است، از بقیهی ادیان ممتاز سازیم. مشکلی که در این باره وجود دارد این است که ما یک نظریهی جامع رشد انسانی نداریم. آدمی ساحتهای گوناگونی دارد و هر یک از روانشناسان رشد، به رشد انسان در یک بعد معین پرداختهاند: مثلا ژان پیاژه و شاگرداناش به مراحل رشد عقلانی، لورنس کولبرگ و پیروان بعدیاش به مراحل رشد اخلاقی، جیمز فولر و دیگران به مراحل رشد ایمانی، اریک اریکسون به مراحل رشد هویت و بحرانهای زندهگی، ویلیام دومن به مراحل رشد در روابط انسانی و فهم از اقتدار و اطاعت، آبراهام مازلو به مراحل رشد خود و الخ پرداختهاند. بنابراین، اولا نظریهی رشد جامعی در باب انسان وجود ندارد که بتوان بر مبنای آن نقش منفی و مثبت یک دین را در رشد آدمی ارزیابی کرد. ثانیا نظریهها یا مطالعاتی در باب نقش دین در رشد آدمی از لحاظ هر یک از این ابعاد انسانی نیز وجود ندارد. وانگهی، نظریههای کلان رشد نظیر نظریهی رشد فرهنگی-اجتماعی ویگوتسکی و نظریه بومشناختی رشد یوری برونفربرنر نیز آنچنان کلاناند و آنچنان متغیرهای گوناگون را لحاظ کردهاند که نقش دین در آنها اغلب گم میشود و ناچیز جلوه میکند. در ذیل این نظریههای کلان رشد نیز تحقیقی که به بررسی نقش انواع ادیان پرداخته باشد، ندیدهام. حال که این مسیر برای ارزیابی و قضاوت در باب ادیان چارهساز نیست چه باید کرد؟
زندهگی و دین: بهدنبال روشها و شاخصهای داوری دربارهی دین
دین پدیدهای چندبعدی و چندکارکردی است که بر روی تمام حیات انسانی تأثیر مینهد. هیچ ساحتی از زندهگی بشر ورای تأثیر دین قرار نمیگیرد. دین همانند اسطوره و ایدئولوژی، یک نظام فرهنگی تام است که همهی ابعاد زندهگی ما را تحت پوشش خود قرار میدهد. اما هر دینی ویژهگیهای خاص خود را دارد که آن را از دین دیگر متمایز میسازد و یک دین خاص نیز صورتها و اشکال گوناگونی پیدا میکند و هر فرد و گروهی آن را بهنحو خاصی تفسیر میکند و در زندهگیاش بهکار میبندد. پس هر یک از اینها نیز خصوصیات ویژهای مییابند و بر حسب ویژهگیهای خاص خود بر زندهگی آدمی و گروهها تأثیر مینهند.
میشل مالرب در پاسخ به این پرسش که «آیا دینی هست که بهتر باشد؟» میگوید: «شمار بزرگی از آدمیان هستند که به دانستن پاسخ این پرسش نیاز دارند. البته پاسخ برای هر کسی بستگی دارد به ملاکهای خود او و به حساسیت شخصیاش. به گمان ما دو ملاک سنجش بنیادی وجود دارد: همهدوستی، شکوفایی انسان. در سنجة نخست –که برابری و برادری را هم دربرمیگیرد- دادگری نیز نهفته است. پس، سنجة نخست، به زندگانی فرد در جامعه نظر دارد. نگاه سنجة دوم به زندگانی فرد است، هر چند جامعه هم –خواه و ناخواه- از شکوفایی افراد خود سود میبرد» (مالرب 1381: 443-442). او سپس به تشریح دو سنجهی پیشنهادی خود برای داوری در باب کیفیت دین میپردازد. سنجههای پیشنهادی مالرب مفید و مناسباند اما اولا ناکافیاند و ثانیا زیاده کلیاند. ما نیازمند شاخصهای دقیقتری هستیم.
پیشنهاد من در مورد نحوه و روش داوری در باب دین این است که دو متغیر کلان دین و زندهگی را در پیوند با هم لحاظ کنیم. با تلقی زندهگی یا دورهی عمر بهمنزلهی یک متغیر واحد، به روششناسی ویژهای نیاز داریم و آن عبارت است از: 1) سرگذشتپژوهی اعم از سرگذشت فردی و سرگذشت گروهی؛ 2) سنخسازی ارزیابانه از دین و بررسی نقش دین در بهرهگیری، برانگیختن، شکلدهی، و معنابخشی امکانات و تجربههای بشری. از طریق سرگذشتپژوهی تاریخ زندهگی افراد و گروهها را بررسی میکنیم و نقش و تأثیر مثبت و منفی دین را در زندهگی افراد و گروهها بهطور نسبی برحسب سنخشناسی ارزیابانه از دین میسنجیم. آن چه من تحت عنوان دین سبز و سرخ و سیاه مطرح کردهام چیزی نیست جز نوعی سنخشناسی ارزیابانه که البته ممکن است ناقص و نیازمند نقد و بررسی و تکمیل باشد. اما هر نظریه و دیدگاهی از اولین افکار و هر کاری از نخستین گامها آغاز میشود و در ادامه بهکمال میرسد. امتیاز روش سرگذشتپژوهی این است که بر تجربههای زیستهی مردم متکی است و دادههایش را از آن تجربهها أخذ میکند. بنابراین، محقق میتواند مقولهسازی خود را با یافتههای مستخرج از آن پالایش کند.
سنخشناسیای که من برای ارزیابی کیفیت دین ارائه کردهام، متکی بر سنجش هشت نوع رابطه است: رابطهی انسان با دنیا؛ رابطهی انسان با خود و امکانات و استعدادهایش؛ رابطهی انسان با خدا؛ رابطهی انسان با دیگر انسانها؛ رابطهی انسان با نهادهای اجتماعی و بهطور کلی با نظم اجتماعی-سیاسی؛ رابطهی انسان با مخلوقات و مصنوعات خودش؛ رابطهی انسان با ساحتهای وجودی خودش یا نوع اولویت بخشیدن به ساحتهای وجودیاش: ساحت شناختی (معرفت و اعتقاد و باور)، ساحت هنجارین (عمل و اخلاق)، و ساحت اِبرازی (ابراز احساسات و عواطف از طریق مناسک)؛ و بالاخره رابطهی انسان با دین و ایدئولوژی و یا بهطور کلی نظامهای فکری خودش. اگر بخواهم همهی اینها را در پیوند با دین –از منظر نقشی که دین در مورد آنها ایفا میکند- مطرح کنم، جهتگیریهای دینی زیر حاصل میشود:
1) جهتگیری دین در بارهی دنیا؛ 2) جهتگیری دین دربارهی وجود انسان بهطور کلی و نیز امکانات وجودی انسان نظیر خردورزی، اراده و اختیار و ابتکار عمل و آفرینندهگی؛ 3) جهتگیری دین دربارهی نوع رابطهی انسانها با هم، 4) جهتگیری دین در بارهی رابطهی انسانها با خدا؛ 5) نقش دین در جامعهسازی و تمدنسازی، 6) جهتگیری دین دربارهی تبعیت آدمی از نهادها و یا نقد و نافرمانی در برابر آنها، و 7) میزان تأکید دین بر عناصر سازندهی دینداری (نظیر اعتقاد، عمل، مناسک).
جدولی که از ویژهگیهای دو دین سبز و سیاه ارائه کردهام، مبتنی بر این محورها است که به نظر من در شکلگیری زندهگی آدمی و حیات جوامع بسیار اساسیاند و شاخصهای بسیار تعیینکنندهای برای ارزیابی ادیاناند. من ادعا نمیکنم که نمیتوان به این شاخصها، شاخص دیگری افزود و ادعا نمیکنم که نمیتوان این جدول ویژهگیها را نقد و پالایش و تصحیح کرد. اما گمان میکنم این سنخسازی نقطهی شروع مناسبی برای تداوم و پرورش بحث در باب داوری راجع به کیفیت ادیان است. این سنخسازی، نهایی و کامل نیست بلکه نقطهی آغاز است. با بررسی سرگذشتهای متعدد افراد و مطالعهی تاریخ گروهها و اجتماعات امکان نقد و پالایش آن فراهم میآید.
جدول مشخصات دو سنخ از دین (سنخ سوم چون در این مقاله مورد بحث نبوده، ذکر نشده است.)
دین سبز |
دین سیاه |
1. دنیا و آخرت دنبالهی هماند و برای اینکه آخرت و عاقبت مطلوبی داشته باشیم باید از دنیا بهره ببریم و آن را طوری که میخواهیم بسازیم و از آن بهدرستی استفاده ببریم. |
1. دنیا بازیچهی شیطان است و برای فریب ما است. از آن چشم بپوشیم و به فکر آخرت باشیم و با زهد و ریاضت و زهد ترک دنیا کنیم. |
2. انسان یک کلیت واحد است و قابل تفکیک به بخش پست و بخش متعالی نیست. جسم و جان آدمی به یک اندازه ارزشمنداند و میبایست به یک اندازه بدانها پرداخته شود. |
2. انسان دوپاره است و جسم آدمی کمارزش و یا اساسا سبب بدبختی آدمی است. نفس آدمی مثل خوک و موش و سگ کثیف و آلوده و مخزن شهوات است. «انسان روح است نه جسد». |
3. ترویج شادی و معرفی ترجیح نوعی شادی متعالی. این دین با خنده، جشن و سرور مشکلی ندارد که بل که مردم را به شاد کردن همدیگر دعوت میکند. |
3. شادی و خوشی نفی میشود و بهجای آن غم، گریه، و عزا مینشیند. |
4. این دین دین رحمت و مهربانی است و طاقت انسانی را لحاظ میکند و تکالیف و انتظار فوق طاقت ندارد (حدی از انظباط برای تقویت قوای انسانی و رشد همهجانبه و انتظار رشد و تحول تدریجی). |
4. خشونت و سختگیری در اجرای احکام و وظایف دینی (لحاظ نکردن طاقت انسانی، تحمیل وظایف دینی، انتظار تحول سریع و همهجانبهٰ انظباط کشنده و خفقانآور) |
5. تقویت خودسالاری و تقویت تفکر عقلانی: به ما اجازه می دهد که خودمان فکر کنیم و راهمان را انتخاب کنیم و اجازه می دهد که گناه و اشتباه کنیم. ما را در انتخاب مسیرمان آزاد میگذارد. به ما حق چونوچرا میدهد و معتقد نیست که حقیقت دین در انحصار گروه خاصی است. در یک وبلاگ این عبارت بسیار جالب را دیدم: «اسمام را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادهگیام را یکی از اجدادم. دیگر بس است. راهام را خودم انتخاب خواهم کرد». |
5. نفی خودسالاری و تأکید بر دگرسالاری: حق انتخاب نداریم و نیروهای معینی راه را به ما پیشاپیش نشان داده اند و ما وظیفه داریم اطاعت کنیم و چونوچرا نکنیم. به سؤال میگوید شبهه! و معتقد است که حقیقت دین در انحصار روحانیون دین است. در دین سیاه هم اسم و هم نام خانوادهگی و هم راه آدمی را دیگران و اغلب پیشینیان انتخاب میکنند. دین نیز دین آباء و اجدادی است. |
6. فقر را نفی میکند و میخواهد آن را از بین ببرد. ما را تشویق به کار و تلاش و آباد کردن دنیا و برخورداری میکند و بر برابری هر چه بیشتر تأکید میکند و انفاق و اطعام و اعمالی از این قبیل را بهمنزلهی اعمال صالح مطرح میسازد. |
6. از ما میخواهد فقر را در این دنیا تحمل کنیم. فقر و نابرابری را توجیه میکند و حتا گاهی از فضیلت فقر سخن میگوید و آن را معنویسازی میکند. |
7. لزوم وجود واسطه بین انسان و خدا را نفی میکند. هر کسی می تواند مستقیم با خدا ارتباط داشته باشد و رو به سوی او بیاورد. آدم ها از نظر دینی مراتب مختلفی دارند اما هیچیک نمایندهی خدا نیستند و حتا رسول خدا که برگزیدهی او است نیز حق ندارد دین را به مردم تحمیل کند. |
7. بین انسان و خدا واسطه قرار می دهد و سلسله مراتب دینی را پدید میآورد و حقیقت دینی را در انحصار گروه خاصی درمیآورد. برای خدا نماینده گانی بر روی زمین قرار می دهد که خود خدا هم از آن خبر ندارد. این نماینده گان خدا می توانند هر چیزی را متعلق به خدا و در نتیجه متعلق به خودشان اعلام کنند. |
8. دین برای انسان است. در مواقعی که نگاه دینی با ضرورت های زندهگی در تقابل قرار میگیرد، این دین و این نگاه باید به نفع انسانها کنار زده شود. استیلای یک تفسیر دینی نفی میشود. رشد انسانی معیار پذیرش دین است و هر دینی که در مقابل آن قرار بگیرد، غیرانسانی تلقی می شود. دین بر اساس عقلانیت، انسانی بودن، و عدالت سنجیده و ارزیابی می شود. |
8. انسان برای دین است. انسان باید فدای دین شود حتا اگر دین با شرایط و ضرورت های زنده گی و رشد انسانی مغایرت داشته باشد. بر پذیرش یک تفسیر دینی خاص به عنوان تفسیر مقدس تأکید می شود حتا اگر با عقلانیت و معیارهای متحول رشد انسانی مغایر باشد. احکام دین باید به هر ترتیبی اجرا شود. |
9. عام گرا است: مردم از جمعیت ها و گروه ها و ملل و نژادهای مختلف میتوانند اهل هدایت باشند و بهشت به گروه خاصی اختصاص ندارد. (اسلام یعنی تسلیم قلبی و عملی به خداوند). |
9. خاص گرا است: فقط یک عدهی خاص و کوچک اهل هدایتاند و بهشت مال آن ها است. (اسلام یعنی دین حضرت محمد آن هم با قرائت خاصی از آن و در فرقهی ناجیهی فلان و بهمدان). |
10. تأکید بر گشودهگی: دینداران بر روی یک دیگر و بر روی همه ی انسان ها گشوده هستند و به راحتی غیر خود را پذیرا هستند. |
10. تأکید بر فروبستهگی: دین داران به دیگران با سوءظن می نگرند و آن ها را نجس یا کافر یا غربی یا شرقی یا خلاصه وابسته به یک طرف خاصی می دانند و طرد می کنند. |
11. محتواگرا است و میخواهد از امور ظاهری فراتر رود. |
11. ظاهرگرا و قشری است و بر ظاهر بیش از اندازه تأکید می کند. |
12. این دین و دینداران معتقد به آن به نقد قدرتهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی موجود میپردازند و نوعی فاصله را از ان حفظ می کنند و در نظم اجتماعی موجود هضم نمیشوند و با بقیه همانند نمیگردند. دین و دینداران به رنجها و دردهای مردم توجه میکنند و وضع موجود را توجیه دینی نمیکنند. |
12. دین و دینداران در وضعیت موجود حل و هضم می شوند و به هم سازی با قدرت های اقتصادی و سیاسی موجود میپردازند و و دچار همانندگردی می شوند. دین ابزار توجیهگر وضع موجود میشود و خود یکی از قطبهای جبههی قدرتمند میگردد (تشکیل مثلث زر و زور و تزویر بهتعبیر دقیق و زیبای علی شریعتی). |
13. حکومت از آنِ خدا است پس از آنِ مردم است و آنچه مردم پدید میآورند ناقص و در نتیجه قابلتغییر و قابل تجدیدنظر است و میتوان در آن چونوچرا کرد و مورد پرسشگری قرار داد. |
13. حکومت از آنِ خدا و نماینده یا نمایندههای او در زمین است. آنچه خدا و نمایندهگاناش پدید میآورند مطلق و مقدس و در نتیجه، لایتغیر و غیرقابل چونوچرا است و باید مورد پذیرش قرار گیرد حتا اگر مردم راضی نباشند. |
14. دین تمدنساز است و با آهنگ تحول مدنیت و فرهنگ، آمادهی تحول میشود و در مقابل تغییرات ایستادهگی نمیکند. دین در گذشته متوقف نمیشود و شرایط زمانه و زمینه را مورد توجه قرار میدهد و بهنحو مطلق ادعای فرازمینه بودن را مطرح نمیسازد. پیامبر و الگوی نقشاش را به زمان حال میآورد. |
۱۴. دین ضدمدنیت و ایستا میگردد و در گذشته میماند و میخواهد عصر طلایی گذشته را تجدید کند. سراسر ادعای فرازمینه بودن را مطرح میسازد و کاری به تحولات و ضرورتهای زمانه ندارد. این دین مانع تغییرات میگردد زیرا میخواهد شکل قدیمی خود را بهمنزلهی امری الاهی و مقدس و ابدی و لایتغیر محافظت کند. |
15. عمل بر اعتقاد و باور، اخلاق بر شریعت، و معنا و خودآگاهی بر مناسک برتری دارد. |
15. اعتقاد و باور مهمتر از عمل، شریعت برتر از اخلاق، و مناسک برتر از معنا و خودآگاهی آدمی است. |
بر حسب این شاخصها، میتوان هر دینی را جداگانه ارزیابی کرد و از نظر واجد بودن هر یک از این ویژهگیها به آنها امتیاز داد. بدین ترتیب، هر فرد دیندار میتواند دین و دینداری خود را وارسی کند و به خودانتقادی دینی بپردازد (منظورم ارزیابی و انتقاد از نوع و نحوهی دینداری خود است).
نتیجهگیری: ضرورت آفتشناسی دین و ارزیابی کیفیت دین
شاید ارزیابی کیفیت دین، بدانسان که من مطرح میکنم، پروژهای بنیادی و بلنددامنه است اما وقتی که دین این همه بر سرنوشت ما تأثیر مینهد، گریزی از آن نیست و باید از نقطهای شروع کرد. چنین پروژههای فکریای نه تنها آسیبزا نیستند بلکه افقی را میگشایند برای نگاه و بصیرتی تازه و منتهی به نقدها و تفکراتی میشوند که بهتدریج آنها را به پروژههایی با برد متوسط بدل میسازد و چنانچه تداوم یابد، ای بسا دستآوردهای ارجمندی بهبار آورد.
اما ارزیابی دین بر این اصل اساسی استوار است که دین ذاتی ثابت و نامتحول ندارد. دین دائما متحول است و نمیتوان یکبار برای همیشه در باب آن قضاوت کرد. جای دیگری گفتهام که دين در سير تحول خود چه فراز و فرودهايي را طي ميكند. دين حقيقتاً مثل رودخانهاي است كه از قلهی كوهي سرچشمه ميگيرد و از بلنداي یکدست و آغازیناش فراتر میرود و وارد دشت ميشود و چه بسيار صخرهها و سنگهاي عظيم را جابهجا ميكند و خُرد ميسازد و وارد سرزمينها و دشتهاي فراخ و گسترده ميشود. راههاي پرپيچ و خم و پرفراز و نشيب را پشت سر مينهد. چه بسيار سرزمينهاي خشك و لميزرعي كه از آن بركت مييابند و چه بسيار آباديها و بستانهايي كه بهدست سيلها و فورانهاي گاهبهگاه و ويرانگرش نابود ميشوند. اين رود جاري در سرزمين فرهنگ و تمدن بشري همانطور كه در مسير خود پيش ميرود و گاه ميسازد و گاه تخريب ميكند، گاه مايهی نشاط و شور و حركت و عشق و وصل ميشود و گاه مايهی انحطاط و زوال و سكون و نفرت و جدايي، شعبهشعبه ميشود و هر شعبه در سرزميني راه ميرود و سرنوشتي مييابد. هر يك از اين شعبهها نيز سرنوشتي خاص خود دارد. گاهي يكي به دريا ميريزد و يكي به مرداب. يكي هزاران تشنهی طالب را سيراب ميسازد و ديگري در شورهزار دفن ميشود. با اين وصف، در همه حال، اين رودي كه از قله برخاسته بود و از يك چشمه و مبدأ جوشيده بود و جريان يافته بود، در سير حركت خود به بسيار چيزها آلوده ميشود. هر دستي كه وارد آب نیالودهی آن ميشود، چيزي از آن برميگيرد و چيزي بدان ميافزايد. چه بسيار جويها و نهرها كه از سرچشمههايي ديگر برخاستهاند و بدان ميريزند و يكرنگي و يكدستي آن را از آن ميستانند و چهرهی آن را متلوّن ميسازند. گاه آن را غني ميكنند و گاه فقير. عليرغم اين، ميزان آلودهگي و آغشتهگی شعبههاي گوناگون اين رود زندهی فرهنگ بشري يكسان نيست. آري دين، رود جاري و زندهی فرهنگ و تمدن بشري است که گاه مخرب است و گاه زاینده.
پس دین ذاتی ثابت و ماندگار ندارد که بتوان قضاوتی سرمدی در باب آن عرضه کرد. برداشتها و تفسیرها دائما نو به نو میشوند و ملغمهها و ترکیبهای دینی جدید پدید میآورند و جهت و صبغهی تازهای به فرهنگ و زندهگی بشری میدهند و آدمی را در مسیر تازهای قرار میدهند و تاریخ و سرنوشت جدیدی برای او رقم میزنند. چنانکه در نوشتهی دیونوسوس در برابر اورفئوس گفتم، پیدایی دین اورفئوسی رفتهرفته آثار دین دیونوسوسی را کنار زد و تأثیراتی ماندگار بر فرهنگ غربی نهاد که حتا مسیحیت و فلسفهی یونان نیز از آثار مخرب آن در امان نماندند: «آيين اورفئوسي داراي جنبههاي معنوي بود و سرانجام به فلسفهي اخلاقي و رهبانيت مسيحي منتهي شد. بر اثر اين آيين، خدايان شهوي و سفاك اولمپي به تدريج رو به زوال نهادند – عيناً مانند زوال دستگاه خدايي يهوه در برابر شخصيت عيسي مسيح. شخصيت ظريف اورفئوس جاي زئوس را گرفت. از آن پس موضوع گناه و وجدان و پاكي روح و ناپاكي جسم، مردم يونان را به خود مشغول داشت، و مهمترين كار دين آن شد كه جسم را در برابر روح زبون كند و، بدين وسيله، روح را نجات دهد. پيروان اورفئوس دستگاه ديني و روش زندگي خاصي نداشتند. فقط لباس سفيد ميپوشيدند و از خوردن گوشت امتناع ميورزيدند و زهدي كه با زندگي سرخوش يوناني نميساخت از خود نشان ميدادند. در واقع، آيين اورفئوسي از جهاتي نوعي پيرايشگري بود، و در تصفيهي دين و طرد خدايان اولمپي مؤثر افتاد. … تأثير اين فرقه در يونان عميق و ممتد بود. شايد فيثاغورس و شاگردانش، در مورد محدوديت غذايي و طرز لباس پوشيدن و همچنين عقيدهي به تناسخ روح، از آن الهام گرفته باشند. بايد دانست كه كهنترين آثار مذهب اورفئوسي در جنوب ايتاليا به دست آمده است. افلاطون گرچه قسمت اعظم تعاليم اورفئوس را رد كرد، مفهوم تضاد جسم و روح و تكيه بر زهد و اميد به خلود را از او آموخت. رواقيان هم احتمالاً تا اندازهاي مفهوم زهد و وحدت وجود را از پيروان اورفئوس گرفتند. در حوزهي نوافلاطونيان اسكندريه، مجموعهي بزرگي از نوشتههاي اورفئوسي وجود داشت و پايهي فلسفهي لاهوتي و عقايد رازورانهي ايشان گشت. همچنين، اعتقاد پيروان فرقهي اورفئوسي به دوزخ و برزخ و بهشت، تخالف روح و جسم، پسر خدا كه كشته و دوباره زاده ميشود، و خوردن گوشت و خون خدا، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، در مسيحيت رخنه كرد. از اينرو هنوز مفاهيم و مراسم بنيادي مذهب اورفئوسي در زندگي ما براي خود جايي دارند» («خدایان یونان»، کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت، http://www.iptra.ir/vdcjuq8veem.html).
وقتی میبینیم که دین و فرهنگ دیونوسوسی تحت تأثیر گرایشی معین بهتدریج اورفئوسی میشود و جهان انسان غربی را رنگ دیگری میزند و جهت دیگری میبخشد، چرا تصور کنیم که اسلام تافتهی جدابافتهای است و دینمان ثابت و یکدست و دستنخورده باقیمانده است و نیازمند آسیبشناسی و ارزیایی کیفیت نیست؟! چرا دینداریمان را ارزیابی انتقادی نکنیم و ویژهگیهایش را یکایک وارسی نکنیم؟ مگر آدمی چه چیزی ارزشمندتر از زندهگیاش دارد که نیازموده و نیندیشیده آن را به هدایت این یا آن نظام فکری بسپرد و روزگار بگذراند؟ مگر نه اینکه دین برای رشد و فلاح انسان است؟ پس چرا نپرسیم که آیا بهراستی این دینی که هدایت زندهگیمان را بدان سپردهایم، ما را به رشد و فلاح میرساند یا نه؟
منابع و مآخذ
آرون، ریمون (1372) مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی. ترجمهی باقر پرهام. تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
احمد بن علي ابن اعثم کوفي (1380) الفتوح. ترجمهی محمد بن احمد مستوفي هروي. تصحيح غلامرضا طباطبايي مجد. تهران: علمي و فرهنگي.
حسینی، سیده زهرا (1388) دا: خاطرت سیدهزهرا حسینی. به اهتمام سیدهاعظم حسینی. تهران: سورهی مهر.
حشمتپسند، لاله (1388) بررسی تفاوت زندگینامة دینی متولدین دهة شصت و والدینشان. دانشکدهی روانشناسی و علوم اجتماعی واحد تهران مرکزی دانشگاه آزاد اسلامی.
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت، «خدایان یونان«، http://www.iptra.ir/vdcjuq8veem.html
گیدنز، آنتونی (1373) جامعهشناسی. ترجمهی منوچهر صبوری کاشانی. تهران: نشر نی.
مالرب، میشل (1381) انسان و ادیان (نقش دین در زندگی فردی و اجتماعی). ترجمهی مهران توکلی. تهران: نشر نی.
kropf, Richard W. (1990) Faith: Security & Risk: The Dynamics of Spiritual Growth. Paulist Press, Mahwah, New Jersey
Alkire, Sabina. (2004) Religion and Development. Prepared for: The Elgar Companion to Development Economics David A. Clark, editor. October 2004. http://www.st-edmunds.cam.ac.uk/vhi/fis/rad.doc
Ream, Geoffrey L. Religion› Role in the Development of Youth. www. sloan. cornell.edu
باسلام واحترام لطفا ارزیابی خود را در مورد موضوع ذیل برای پایان نامه ارشد بیان نمایید.»بررسی گفتمان های اسلامی شدن جامعه شناسی در ایران بعد ازانقلاب»باا تشکر