زیر سقف آسمان
زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.بایگانیِ religious social theory
نظریهی اجتماعی دینی پادزهر تفکر اجتماعی شبهدینی- شبهعلمی
5 جون 2011 در 11:43 · دستهبندی شده در دستهبندی نشده and tagged: religious social theory, نظریهی اجتماعی دینی، تفکر اجتماعی شبهدینی-شبهعلمی، "جامعهشناسی اسلامی"، "علم اسلامی"
سرآغاز: روزنامهی شرق روز شنبه 7 خرداد 1390 ویژهنامهای چاپ کرد در باب همایش منطقهای تفکر اجتماعی و جامعهشناسی در خاورمیانه که من هم یاداشتی برای آن نوشتهام. در روزهای پیش باخبر شدم که آقای رحمان بوذری دبیر سرویس اندیشهی روزنامهی شرق بازداشت شده است. از این ماجرا بسیار متاسفام و امیدوارم آقای بوذری بهزودی آزاد شوند و بتواند به کار خود مثل گذشته ادامه دهد. اکنون آن یادداشت را برای مطالعهی مخاطبان ارجمند منتشر میکنم تا شاید نظرات آنان را نیز دریافت کنم. من بحث از نظریههای اجتماعی را دنبال خواهم کرد تا به نقطهی مشخصی برسد و این بحث جا بیفتد.
religious social theory against pseudo-religious and pseudo-scientific social thought
مقدمه
در مقدمهای که بر کتاب متأله فقید مسیحی چارلز دیویس نوشتهام (دیویس 1387: 39) و نیز در همایشی که در سال گذشته، انجمن جامعهشناسی ایران در اردیبهشت 1389 برگزار کرد از «تمایز نظریهی اجتماعی و نظریهی جامعهشناختی» سخن گفتهام. از نظر من نظریهی جامعهشناختی، نظریهای توصیفی و تبیینی اما نظریهی اجتماعی، نظریهای هنجارین است. در علوم اجتماعی دنیا متأسفانه تاکنون این تمایز چندان تشخیص داده نشده است. بههمین دلیل در آثار مختلف جامعهشناسی نیز بهخطا از تفکر اجتماعی مارکسیستی و نومارکسیستی بهمنزلهی نوعی جامعهشناسی و با تعبیر نادرست و تناقضآمیز «جامعهشناسی انتقادی» یاد میشود و جالب اینکه همین خطا سبب خطای فاحش دیگری در نزد برخی شده است مبنی بر اینکه بهتَبَع، میتوان «جامعهشناسی دینی» هم داشت! (برای توضیح این مباحث به مجال دیگری نیاز است). بر مبنای تمایز بین نظریهی اجتماعی و نظریهی جامعهشناختی، میتوان در یک دستهبندی کلی از دو نوع نظریهی اجتماعی سخن گفت: نظریهی اجتماعی سکولار و نظریهی اجتماعی دینی. هر نظریهی اجتماعی دستکم حول سه محور صورتبندی میشود: 1) انسان؛ 2) جامعه؛ و متفرع از این دو 3) نسبت انسان و جامعه. اما نظریهی اجتماعی دینی محور چهارمی را به این مجموعه میافزاید و آن همانا نسبت امر متعال با نظم اجتماعی است. نظریههای اجتماعی دینی در چهار محور نامبرده از هم متمایز میگردند؛ بهویژه در نحوهی برقراری نسبت امر متعال با نظم اجتماعی. بر همین اساس نیز میتوان نظریههای اجتماعی دینی مدرن و پیشامدرن را از هم تمیز داد. به نظرم فکر نظریهی اجتماعی دینی و صورتبندی قابلدفاع از آن میتواند برای معضل تفکر اجتماعی شبهدینی-شبهعلمی موجود در جامعهی ما که همچون یک بیماری ظاهر شده است و به خاطر ضعف و سترونیاش میکوشد با توسل به قدرت سیاسی و نهادی علوم انسانی را از صحنه خارج کند، پادزهری باشد. من در اینجا تنها مجال این را دارم که این معضل را تا حدی توضیح دهم و بحثام را از نظریهی اجتماعی دینی و اسلامی به موقعیت مناسبتری موکول میکنم.
دو سنت تعلیمی و خطرات تهدید کنندهی آنها
در عصری به سر میبریم که در آن دو سنت تعلیمی یکی کهن و درونزا و دیگری مدرن و برونزا در جامعهی ما نهادینه شده است: سنت تعلیمی حوزوی و سنت تعلیمی دانشگاهی. هر یک از این دو سنت تعلیمی تاریخ، فرهنگ، بنیانها، الگوهای آموزشی، سازمان و سلسلهمراتب، ارزشها، هنجارها، اهداف، و نیروهای خاص خود را دارند. لذا این دو سنت تعلیمی دو نگرش به عالم و آدم را پدید میآورند و در نتیجه، بهطور عادی کشاکشی میان این دو نوع نگرش متفاوت و مولدان آنها و در واقع، میان دو سنت تعلیمی در میگیرد. این کشاکش و کشمکش از سرمایههای بزرگ فرهنگی و اجتماعی در عصر ما است. بهواسطهی این کشاکش است که تفکر در باب امور انسانی و اجتماعی میتواند زاینده شود و ثمرات پرباری پدید آورد. گفتوگوی آزاد و انتقادی میان نیروهای تربیت شده در این دو سنت تعلیمی تنها طریق رشد معرفت انسانی در ایران معاصر است. برای تحقق این چنین گفتوگویی، دو طرف در وهلهی نخست میبایست یک دیگر را به رسمیت بشناسند و وجود دیگری را برای خویش فرصتی برای رشد بشمارند. جای خوشحالی بسیار دارد که این دو سنت تعلیمی چنان نیرومند شدهاند که دیگر نه میتوان دانشگاه را از جامعهمان حذف کرد و نه حوزهی علمیه را.
با این همه، تهدیدی جدی وجود دارد. آنچه سرمایهی این فرهنگ است متأسفانه در نزد بسیاری بهمنزلهی مشکل رخ نموده است. از آغاز انقلاب تاکنون تحت تأثیر درکی نادرست از مفهوم «وحدت حوزه و دانشگاه» کوششهای متعددی در مسیر یکسانسازی این دو نهاد تعلیمی برداشته شده است و نگاهی خصومتآمیز بین نیروهای دو طرف شکل گرفته است و در اثر این نگاه خصومتآمیز هر یک دیگری را غیرخودی پنداشته است. کوششهایی برای بیهویت کردن دانشگاه و تبدیل آن به زیرمجموعهای از سنت تعلیمی حوزوی صورت گرفته و هنوز نیز اینجا و آنجا مساعیای در این جهت در حال انجام است. اما رشد این دو سنت تعلیمی تنها با استقلال و حفظ هویت و درگیر شدن در یک گفتوگوی انتقادی آزاد امکانپذیر است. تعامل مخرب موجود که ناشی از سیاستهای یکسانسازی و ادغام یکی در دیگری است، میبایست از طریق به رسمیتشناختن کیان آن دیگری و رقابتی آزاد به تعاملی سازنده بدل شود. این فرصتی تاریخی برای فرهنگ ما است که سیاستهای یکسانسازی و ادغام این فرصت تاریخی را هدر میدهد. توسل به قدرت سیاسی برای یکسانسازی این دو نهاد ارجمند تعلیمی در ایران، خطر بزرگی برای فرهنگ و اندیشه است و اعضای روشناندیش این دو سنت تعلیمی بیش از هر زمان دیگری میبایست به این تهدید توجه کنند و قدر حضور دیگری رقیب را بشناسند و بر استقلال و تداوم حیات هر دو سنت تعلیمی پای فشارند و در این خواست با هم متحد گردند و دست از نگاه حذفی بشویند. حوزویان میبایست بیش از پیش این خطر را درک کنند که خصومتورزی با دانشگاه در طی یک فرآیند تاریخی بنیاد حوزه را به خطر خواهد انداخت. آسیب به هر یک از این دو سنت تعلیمی زیانی
جبرانناپذیر خواهد بود.
خطر یکسانسازی اما صرفاً تحققی بیرونی و عینی ندارد بلکه نگرش یکسانساز در اندیشهی بسیاری از نیروهای این دو سنت تعلیمی نیز نفوذ کرده است. بهعبارت دیگر، نگرش یکسانسازانه دو وجه دارد: یکسانسازی عینی و یکسانسازی ذهنی. در اینجا میخواهم بر خطر یکسانسازی ذهنی تأکید کنم .
بحران در تفکر اسلامی و پروردن پارههای فکری ناهمگون
نگرش یکسانسازانه که خواهان حذف یکی از این دو سنت تعلیمی است آثار گوناگونی دارد. یکی از آثار آن این است که نیروهای برخاسته از این دو سنت تعلیمی تولیدات فکری آن دیگری را به رسمیت نمیشناسند و به بررسی و ارزیابی آنها نمیپردازند. اما اثر خطرناکتر آن، که سبب سترونی در تفکر میشود، خطر تشبه و همانندگردی (آسیمیلاسیون) است. تشبه یا همانندگردی عارضهای است که سبب التقاط در تفکر میشود. مرادم از التقاط فکری أخذ مفاهیم و اندیشههایی است که بر مبانی متفاوتی استوار اند و با مبانی فکری گیرنده ناسازگار اند. یکی از اولین اشکال التقاط فکری با یونانیشدن فرهنگ اسلام توسط فیلسوفان مسلمان رخ داده است و مانع از زایندگی فرهنگ قرآنی گشته است (ارغون 1369: 182-178؛ همچنین برای بحث تفصیلی مراجعه شود به کتاب احیای فکر دینی اقبال لاهوری) . اما التقاطی که در دهههای اخیر در حال شکلگیری است، تشبه اندیشهی اسلامی به اندیشهی سکولار است. این لطمهی بزرگی است که برخی از صاحبنظران حوزوی و دانشگاهی به اندیشهی اسلامی وارد میکنند: آنان مفاهیمی از اندیشهی غیردینی (سکولار اما نه سکولاریستی) را وام میگیرند و بدون توجه به مبانی فکر دینی و مبانی فکر غیردینی، پروژههای فکری تناقضآمیز پدید میآورند و در این مسیر هزینه میکنند بیآنکه ثمری بهبار آید؛ پروژههایی چون «علم دینی»، «جامعهشناسی اسلامی»، «علوم انسانی اسلامی» و از این قبیل. تنها از طریق درک بحرانی که در کلیت تفکر اسلامی معاصر وجود دارد است که میتوانیم دریابیم که این پارههای ناهمگون (که تحت عنوان فکر اسلامی عرضه میشود) چهقدر بیاعتبار و ستروناند و این همانا پیروی از اصل دیدن اجزا و زایدهها در متن کلیت است. عجز در تولید فکر اسلامی نوین از یک سو، و در معرض هجوم افکار مدرن قرار گرفتن از سوی دیگر است که سبب پیدایی این همه افکار به ظاهر نو اما بیپایه شده است. بیپایگیاش را نه فقط از طریق بحث نظری و جستوجوی صحت و سقم آنها که از ناکارآمدیشان نیز میتوان دریافت. بهعبارت دیگر، این پارههای فکری معوج، محصول بحرانی در تفکر اسلامی معاصر و قبل از آن نیز محصول بحرانی در زیست دینی ما است. هستی دینی ما و هستی اجتماعی ما بحران دارد و این در سطح فکری بازنموده میشود. اندیشیدن ما با بودن ما نسبتی دارد. وقتی برخی از این کنشگران از یکسو با توسل به قدرت سیاسی میکوشند علوم انسانی را از میدان خارج کنند و از سوی دیگر ما را به چند قرن دیگر برای تولید علم اسلامی و جامعهشناسی اسلامی وعده میدهند، آیا چیزی جز ناکارآمدی افکار خود را فریاد میزنند؟ آیا صرف توسل به قدرت برای حذف تولیدات فکری معین حاکی از ناکارآمدی تولیدات فکری مورد ادعا نیست؟ باری فرضیهی من این است که همهی کسانی که از این نوع افکار حمایت میکنند کسانیاند که در قلمروی بین دو جهان فکری گیر کردهاند؛ حتا شاید بیآنکه هیچیک از آنها را کاملاً درونی کرده باشند. از یک سو به سنت تعلیمی حوزوی تعلق دارند و از سوی دیگر در معرض هجوم تفکر علمی قرار گرفتهاند و بخشی از زندگی تحصیلی و آموزشی خود را در نظام دانشگاهی گذراندهاند. هم ناکارآمدی و منسوخ بودن تفکر اسلامی کهن را درک کردهاند و هم کارآمدی تفکر اجتماعی سکولار را در قلمرو خاص خودش حس و تجربه کرده و
دریافتهاند؛ اما پایگاهی استوار در هیچیک از این دو سنت تعلیمی ندارند. لذا افکاری را میپرورند که پارههای آن از دو جهان فکری متفاوت آمده است. بررسی زندگینامهی فکری و تعلیمی و تربیتی آنان بهآسانی قابل انجام است و میتوان میزان اعتبار یا بیاعتباری این فرضیه را سنجید. شاید بتوان پرورده شدن این نوع افکار را در پیرامون علوم اجتماعی جدید محصول آن چیزی نامید که کارل مانهایم آن را در نقد افکار ماکس شلر «ناهمزمانی» مینامد. با کمک گرفتن از او میتوان گفت که این پارههای فکری ناهمگون و تناقضآمیز ناشی از «نحوة درگیر شدن نمایندة جدیدی از مرحلة فکری و عاطفی پیشین با عوامل تازة واقعیت فرهنگی-ترکیبی با بار نمادین واقعی- [است]. غنای ذاتی فرایند تاریخی-اجتماعی جهان تا حد زیادی از امکان «ناهمزمانیها»یی از این دست سرچشمه میگیرد –یعنی از تلاشهایی برای تفسیر عواملِ جهانیِ امروزین برپایة مفروضات و مقدمههایی که به یکی از مراحل گذشتة اندیشه تعلق دارد» (مانهایم 1389: 245؛ با اندکی تغییر توسط من). لاجرم برای غلبه بر این ناهمزمانی ما نیاز به پایهگذاری تفکری دینی با تکیه بر میراث بهجای مانده از نهضت اجتماعی-سیاسی پیامبر اما مبتنی بر مفروضات و مقدماتی متناسب با زندگی و تفکر در عصر جدید نیازمندیم. این مدعا همانا بر این باور متکی است که همچنان مواجههای پیامبرانه با جهان اجتماعی ممکن است؛ ولو در عصر پساپیامبران. پیامبران به گذشته تعلق دارند اما راه و رویهی پیامبرانه همچنان گشوده است و میراثشان همچنان زاینده است و به نظر من این یکی از بزرگترین میراثهای تاریخ بشری است.
ضرورت بازاندیشی در مبانی تفکر اجتماعی دینی
متفکران مسلمان بیآنکه ضرورتی داشته باشد که در برابر علوم انسانی جدید احساس تحقیر کنند و با چسباندن مفاهیمی چون «علم» به معرفت دینی بکوشند برای آن از این طریق و بهنحو بدلی وجاهت و حیثیتی فراهم کنند، میبایست بکوشند همچون اعصار گذشته تفسیری دینی از عالم و آدم عرضه کنند؛ تفسیری دینی که در عصر مدرن کارآمد و تبیینکننده باشد.
این التقاط فکری از یکسو و نفی تفکر سکولار از سوی دیگر حاکی از نوعی مقاومت نیروهای تربیتشدهی متأثر از سنت تعلیمی حوزوی است. اما مقاومت متفکران و عالمان دینی در جهان اسلام را در برابر تفکر سکولار نباید صرفاً به امری جامعهشناختی (مثلاً سیاسی) تقلیل داد. این مقاومت حاکی از بحرانی است که در تفکر دینی در مواجهه با عصر مدرن رخ داده است. تفکر دینی در اعصار پیشامدرن بهصورت خوابگردانه تولید و توزیع و مصرف میشده است و تنها در برهههایی که با اشکالی از تفکر سکولار یا تفکر دینی بدیل روبهرو میشده است به بازاندیشی و خوداندیشی روی میآورده و اشکالی از صورتبندی خودآگاهانه را عرضه میکرده است. نمونهی امام محمد غزالی نمونهی شاخصی در این مورد است. تا زمانیکه تفکر دینی از واکنش محض در مقابل تفکر سکولار دست برندارد و بهنحوی جدید صورتبندی نشود، این مقاومت به همین شکل مذبوحانه و واکنشی و در نتیجه، سترون ادامه خواهد یافت. راه حل همانا طرد تفکر سکولار نیست بلکه صورتبندی تفکر دینی نوین است. ضروری است که انسان دیندار بتواند جهان را دینی فهم کند و دینی توضیح دهد. سکولاراندیشی و سکولار فهمیدن جهان از یک سو و دیندارانه زیستن از سوی دیگر، زیستنی تناقضآمیز خواهد بود و تا زمانی که این تناقض برطرف نشود، مسأله بر سر جای خود باقی خواهد ماند. تا زمانی که تفکر دینی بهنحو جدید و متناسب با اقتضائات زندگی مسلمانان در عصر جدید صورتبندی نشود، نمیتوان انتظار داشت رقیبی برای تفکر سکولار به صحنه بیاید. پناه گرفتن در غار تاریک اندیشهی منسوخ دینی، چیزی جز سپرانداختن به نام مقاومت نیست. تنها با تولید اندیشهی دینی جدید است که نه تنها از این واکنشهای مذبوحانه بینیاز خواهیم شد بلکه امکان این را خواهیم یافت که از دستآوردهای تفکر سکولار نیز بهنحو فعالانه بهره ببریم و جهانمان را غنیتر سازیم. اقبال لاهوری، محمد ارغون، و برخی دیگر از متفکران مسلمان که دنیای جدید را زیسته و دریافته اند، بسی پیشتر بر این امر تأکید کرده اند.
تفکر دینی نحوهی بدیلی از اندیشیدن دربارهی جهان و جامعه و انسان است. تا زمانیکه تفکر سکولار غلبه نیافته بود، دینداران در سپهر دینی تفکر میاندیشیدند اما ورود و غلبهی تفکر سکولار جهان دیگری را در برابر چشم دینداران رقم زد. آنان از یک سو پای در سپهر دینی تفکر دارند و از سوی دیگر زندگی روزمرهشان را در سپهر تفکر و جهان سکولار سر میکنند و میزیند. این دوزیستی جان و فکرشان را پریشان و متعارض ساخته است. ما اکنون نیازمندیم بهنحوی آگاهانه صورتبندی دیگری از تفکر دینی در باب عالم و آدم عرضه کنیم تا بتوانیم بهنحوی آگاهانه در باب هر قلمروی از هستی بهصورتی دینی بیندیشیم و بتوانیم بدون تکلف دربارهی عالم و آدم، بهنحو دینی نظر کنیم. در جهان مسیحی الاهیات کموبیش از عهدهی این وظیفه برآمده است و یا دستکم گام های مهمی در این باب برداشته است. اما در جهان اسلام، خلاءای جدی در این باره وجود دارد. لذا ضرورت دارد در تمامی قلمروی امور اندیشیدنی، صورتبندیای از تفکر دینی عرضه کنیم. یکی از این قلمروهای اندیشیدنی، قلمرو جهان اجتماعی است و نظریهی اجتماعی دینی با مدعای بازگشت به ریشههای فکر اسلامی –یعنی با طرح طریق صورتبندی نظریهی اجتماعی اسلام آغازین- امکان بازسازی تفکر اجتماعی اسلامی را متناسب با اقتضائات عصر مدرن بهمنزلهی شکل متفاوتی از تفکر اجتماعی پیش میکشد. بحث از ویژگیهای نظریهی اجتماعی دینی از ابعاد این یادداشت فراتر میرود و پرداختن به آن نیازمند مجال دیگری است (مقالهای در همین باره در همایش پیش روی انجمن جامعهشناسی ایران تحت عنوان «نظریهی اجتماعی دینی شکلی بدیل از نظریهی جامعه» ارائه خواهد شد).
منابع
ارغون، محمد (1369) اسلام دیروز و امروز. ترجمهی غلامعباس توسلی. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول.
دیویس، چارلز (1387) دین و ساختن جامعه: جستارهایی در الاهیات اجتماعی. ترجمهی حسن محدثی و حسین بابالحوائجی. تهران: نشر یادآوران، چاپ اول. مانهایم، کارل (1389) مقالههایی دربارة جامعهشناسی شناخت. ترجمهی فریبرز مجیدی. تهران: نشر ثالث، چاپ اول.