سرآغاز: مطلب زیر تعریضی است به یادداشت اول دکتر شجاعیزند که در آن آرای مرا در نشست مناظره در باب سنجش دینداری در ایران مورد نقد قرار داده بود. من کوشیم در این نوشته به ایرادهای ایشان پاسخ بگویم و نکات مبهم بحثام را روشنتر توضیح دهم. در نوبت بعدی پاسخ ایشان ر ابه این تعریض منتشر خواهم کرد.
درخشش رنگ تعلق دانشگاهی [1] : امتناع استعدادی سنجش دینداری (پاسخی به یادداشت دکتر شجاعیزند)
مقدمه
من این بخت را داشتهام که در حوزهی فکریای گام بگذارم که دوستانی خردمند، دانشمند، اهل نظر، و پرسشگر در آن حضور دارند و امکان گفتوگویی فکری را فراهم میآورند. خوشبختانه، دکتر شجاعیزند بیش از دیگران به بحث «امتناع اندازهگیری دینداری» توجه نشان دادهاند. ایشان یک جلسه در گروه روش تحقیق انجمن جامعهشناسی در نقد آن سخن گفتهاند و در جلسات اخیر نیز لطف کردهاند و به من فرصتی مجدد دادهاند تا بحثام را مطرح سازم. من از این توجه و لطف ایشان بسیار ممنونام. اما میخواهم از ایشان بخواهم که یک گام دیگر نیز در این مسیر بردارند و آن اینکه دستکم برای لحظاتی از منظر مخالفان سنجش دینداری به موضوع بنگرند و سپس به تقریر آن بپردازند. تقریر ایشان از این بحث خالی از رنگ تعلق نیست؛ مفهومی که در عنوان این مطلب بدان اشاره کردهام.
این عنوان که در بادی امر تناقضآمیز بهنظر میرسد -زیرا بهنظر میرسد که انسان دانشگاهی واجد تربیت فکری انتقادیاندیشانه است و لذا در بندهای فکری گرفتار نیست- به واقعیت جالب توجهی اشاره دارد و آن این است که انسان دانشگاهی ای بسا در چنبرهی دانشی که آموخته است و در مجرای انبوه تحقیقات انباشته شده چنان گرفتار میشود که حتا بهنحو مفروض هم نمیتواند به امکانی ورای اندوختههای فکری خویش و دنیای اندیشهگی خویش بیندیشد و به خود مجال رو به رو شدن با فکری و نظریهای مخالف را بدون تعصب و شیفتهگی و بدون اقدام به نفی، قبل از درک و دریافت اصل اندیشه، را بدهد. این مدعایی نیست که فقط من بدان نائل شده باشم بلکه در طی برگزاری چندین جلسه بحث در باب این موضوع از صاحبنظران و دانشجویان متعددی شنیدهام که به من یادآور شدهاند که نوع بحثها و مناقشات نشان میدهد که اصل بحث دریافته نشده است.
از اینکه رأی و نظر بنده در معرض نقد صاحبنظرانی چون دکتر شجاعیزند قرار بگیرد مسرور ام و از ایشان، و دکتر طالبان عزیز و دیگر دوستان سپاسگزاری میکنم و در فرآیند این گفتوگوها نکات بسیاری آموختهام. اما چرا بنده در نوع نظردادن برخی از همکاران رنگ تعلق میبینم؟ بگذارید این موضوع را از رهگذر ذکر برداشتهای اشتباه و نادرست دکتر شجاعیزند و واکنشهای ناخودآگاه اما واقعا موجود ایشان توضیح دهم.
1. اقتدار عقلائی: اقتدار عقلائی نوع چهارم اقتدار (در کنار
عقلانی-قانونی، سنتی، فرهمند) است که ماکس وبر از آن سخن نگفته است، چون یحتمل با آن مواجه نبوده است و یا اگر مواجه بوده جدیاش نگرفته است؛ و ما چون مکرر با آن مواجهایم میتوانیم از آن سخن بگوییم. این نوع اقتدار محصول اجماع و توافق عقلا در یک عرصهی خاص است. فرق آن با اقتدار عقلانی-قانونی مورد اشارهی ماکس وبر در این است که عقلا همیشه عقلانی نمیاندیشند (تفاوت عقلائی و عقلانی) بلکه تعلقات خاص خود را دارند و تعلقاتشان در پیوند با تعقلاتشان قرار میگیرد و بر سر اصول و اندیشهها و پیشفرضها و ارزشهایی مشترک اجماع میکنند. پیدا است که این اجماع عقلا برای آنان اقتداری فراهم میکند که بر اساس آن از دیگران تبعیت را مطالبه میکنند. این نوع اقتدار در میان متخصصان و صاحبنظران یک حوزهی فکری و فنی شکل میگیرد؛ بهعنوان نمونه در میان عالمان دانشگاهی و متخصصان فنی. جالبترین و تأثیرگذارترین نوع اقتدار عقلائی را در میان فقهای اسلام میتوان جستوجو کرد و من در مطالعهای دربارهی فقه اسلامی به این مفهوم رسیدهام. این نوع اقتدار رأی مخالف متخصصان همان حوزه را که در واقع نوعی دگراندیشی است، تحت عنوان مخالفت با خردمندان و عقلا نفی و سرکوب میکند. در جای دیگری بهتفصیل از آن سخن خواهم گفت.
تلقی رأی بنده همچون رأی کسی که با خردمندان زمانه درافتاده است و غیرمنطقی معرفی کردن نظر بنده بدون توجه به مبانی این نظر در مقالهی مفصل «امتناع اندازهگیری دینداری و امکان رتبهبندی نوع دینداری» و اصرار بیجهت به اینکه بنده هیچ دلایلی را ذکر نکردهام، نمونهای از توسل به اقتدار عقلائی است. بنده هم در آن مقاله و هم در جلسهی مناظره برخی از دلایلام را ذکر کردهام. ممکن است این دلایل برای دکتر شجاعیزند قانع کننده نباشد اما اینکه ایشان میگوید محدثی دلایلی ارائه نکرده است سخن عجیبی است. ایشان دو جلسه بحث بنده و یک مقالهی مفصل بنده ر ا صرفا به «دفاعی پرحرارت» از نظریهی امتناع تقلیل میدهند و به تخفیف آن میپردازند.
آیا بهواقع دکتر شجاعیزند فقط با دفاعی پرحرارت از نظریهی امتناع مواجه بودهاند؟ آیا این تلاش برای تخفیف بحث، نوعی واکنش روانشناختی ناشی از تعلقات دانشگاهی به تعقلاتی معین نیست؟ اگر بتوان از نوعی واکنش روانشناختی سخن گفت (که بهنظر من با توجه به مفاهیمی که ایشان در مجموع مباحث بهکار بردهاند: «سنگ انداختن در چاه» و «دفاع پرحرارت»، «بزرگنمایی» موانع سنجش دینداری)، لاجرم میتوان گفت که این واکنشها حاکی از مانعی روانشناختی برای درک و دریافت دقیق مدعای بحث بنده قبل از رد و نفی آن است.
این در حالی استکه اصل مقاله من چندین سال پیش برای خود ایشان و برخی دوستان دیگر ارسال شده است و ایشان خود در جلسهای در انجمن جامعهشناسی به نقد آن پرداختهاند. نقد ایشان از قضا حکایت از این داشت که دکتر شجاعیزند ایرادهای مرا به این نوع تحقیقات بسی درستتر از همکاران گروه روش تحقیق انجمن جامعهشناسی دریافته است و من امیدوار ام ایشان آن نقد را منتشر سازند تا امکان بحث و گفتوگوی مکتوب و مستند فراهم گردد. تمثیل انداختن سنگ در ته چاه توسط محدثی که در آن مناظره بهکار بردهاند نیز دقیقا نشان میدهد که دکتر شجاعیزند در این باره چهگونه میاندیشد. این در حالی است که بنده واقعا تعصبی بر مدعای خود ام ندارم و هر موقع دریابم که نظر ام نادرست است از آن دست میکشم و دیگر نیازی به این همه زحمت عاقلان نیست! مگر اعلام اینکه نظر و رأی من اشتباه است چهقدر زحمت دارد؟ و مگر مسأله حیثیتی است که نتوانم آن را نادرست اعلام کنم؟!
اما دکتر شجاعیزند خوب است توجه داشته باشند که بیشترین تحقیقات مربوط به اندازهگیری دینداری در دنیا توسط روانشناسان انجام شده است و خیلی پیش از بنده در میان خود آنها این نوع تحقیقات منتقدانی جدی داشته است. دستکم خوب است که بدان انتقادها توجه نشان دهند. من محض اطلاع ایشان دستهبندی رالف هود را از روانشناسی امریکا ذکر میکنم بلکه مورد توجه ایشان و دوستان دیگر قرار گیرد:
«رالف هود (1998) چهرهای شاخص در روانشناسی دین امریکا، شش دسته از مکاتب تفکر روانشناختی راجع به دین را مطرح میسازد:
مکاتب روانکاوی که از کار فروید متفرع شده اند و میکوشند انگیزههای ناخودآگاه اعتقاد دینی را آشکار سازند. اگر چه فروید اعتقاد دینی را به تلاشی طبیعی -ولو در نهایت معیوب- برای برآمدن از پس فشارها تقلیل میدهد، تفسیرهای روانکاوانهی معاصر لزوما خصم ایمان دینی نیستند.
مکاتب تحلیلی (analytical) که از توصیف یونگ از زندهگی معنوی الهام میگیرند. با وجود این، اغلب روانشناسان چنین توصیفاتی را از طریق تحقیق علمی غیرقابل توضیح میدانند و لذا، نقش محدودی را در روانشناسی ایفا می کند.
مکاتب روابط ابژه (object relations schools) که متفرع از روانکاوی است اما کوششهایشان بر تأثیرات مادر بر کودک متمرکز است. هر یک از این سه دسته مکاتب بر مطالعات موردی بالینی و سایر روشهای توصیفی مبتنی بر نمونههای کوچک اتکا دارند که با کردوکار شایع روانشناسی در امریکا مغایر است.
مکاتب فراشخصی (transpersonal) که میکوشند با معنویت بهطور مستقیم مواجه شوند؛ اغلب با این پیشفرض که پدیدههای معنوی واقعی اند. آنها از تنوعی از روشها در تلاش برای مطالعهی تجربهی متعال بهره میگیرند. مکاتب پدیدارشناختی بر این پیشفرضهایی که تجربهی دینی را مبنا قرار میدهند و بر مشترکات آن تجربه تمرکز دارند. آنها به توصیف علاقهمند اند و در باب آزمایشگری و اندازهگیری اندیشهای انتقادی دارند.
مکاتب اندازهگیری (measurement schools) که در حال حاضر شیوهی مسلط در روانشناسی دین امریکا هستند. آنها در تمایل به استفاده از روشهای روانشناختی اصلی (آزمایشگری علمی و همبستهگی) به منظور مطالعهی حیات دینی سهیماند. بهواسطهی سرشت پدیدهها، آزمایشات حقیقی نسبتا غیرمشترکاند اما آنها ابزار تحقیق مرجح هستند. حوزههای مهم تحقیق مراتب وسیعی از علائق را شامل میشود. ساختن شاخصها برای اندازهگیری اعتقاد و اعمال دینی علاقهی جاری بوده است. همانطور که مجموعهی شاخصهای هیل و هود (1999) توضیح دادهاند، تلاش عظیمی به اندازهگیری پدیدههای دینی اختصاص داده شده است؛ شاید به زیان دیگر موضوعات بهلحاظ نظری مهمتر (Gorsuch, 1984)» (Nielsen, 2000).
پس بهرغم تسلط سنت اندازهگیری دینداری در روانشناسی امریکا، سنتهای فکری دیگری نیز همزمان در همان کشور دنبال شدهاند و
نادیدهگرفتن آنها و نقدهایی که بر یک دیگر بهویژه به سنت مسلط یا بهقول هود «مکاتب اندازهگیری» دارند، چهگونه قابل توجیه است؟ آیا موجه است که مساعی و آثار و نقدهای آنان را تحت عنوان نادیدهگرفتن کار عقلا نادیده بگیریم؟ تازه این فقط ناظر به تنوع آرا و مکاتب در روانشناسی امریکا است و هنوز از تنوع آرا در روانشناسی کل دنیا و نیز در جامعهشناسی سخنی به میان نیامده است. من امیدوار ام در مقالهای تفصیلی بتوانم این تنوع آرا را دقیقتر و تفصیلیتر مورد بحث قرار دهم.
2. درهمآمیزی آرای مختلف: کنار هم قرار دادن بحث من درباره ی امتناع اندازهگیری دینداری با بحث آقای سیدجواد طباطبائی و خانم شریعتی در باب امتناع دیگر تفکرات و موضوعات وجهی ندارد و من در باب تفاوت بحث خود ام با بحث آن بزرگان در ابتدای جلسه ای که در گروه روش برگزار شد سخن گفتهام و ظاهرا ایشان در آن جلسه تشریف نداشتهاند. آنان از امتناع پدیدهای مدرن در شرایط مقتضیات جهانی غیرمدرن یا جهانی متفاوت با جهان غربی سخن میگویند اما من سودای اندازهگیری تمامی امور انسانی را (از جمله دینداری و معنویت را) نقد میکنم که سودایی مدرن است و ناشی از ماشینوار دیدن عالم و آدم. این نکاتی که اشارهوار گفتم در آن سخنرانی بهنحو مبسوطتری مورد بحث قرار گرفته است و در مقاله بدان بیشتر خواهم پرداخت.
3. تخفیف و تبدیل نظریهی امتناع: به نظر میرسد دکتر شجاعیزند تلاش دارد از طریق تخفیف نظریهی امتناع و تحویل آن به دشواریهای سنجش دینداری بدان پاسخ دهد. بهنظر من این راه خوبی نیست. بهتر است مبانی بحث امتناع مورد نقد قرار گیرد که بهصورت مبسوط در آن مقاله توضیح داده شده است. متأسفانه ایشان تعلق برخی همکاران ما در گروه روش انجمن جامعهشناسی به روش و اندیشههای مألوفشان و برنتافتن عنوان پیشنهادی بنده و تغییر عنوان پیشنهادی بنده از «امتناع اندازهگیری دینداری» به «دشواریهای سنجش دینداری» و سپس اعتراض مجدد بنده و تأکید بر تصحیح این عنوان را شاهدی برای درستی نظر خویش گرفتهاند. در حالیکه این شاهدی است برای میزان تعلق همکاران ما در گروه روش تحقیق انجمن جامعهشناسی که نتوانستند این عنوان را برتابند و خود آن جلسه نیز نشان داد بهرغم در اختیار داشتن مقالهی مورد نظر، این تعلقات مانع از فهم درست مدعیات مقاله بود. بدیهی است که من علاقهمند نیستم که همکاران حتما نظرات مرا تأیید کنند اما دستکم انتظار دارم پیش از رد کردن یک رأی و نظر بکوشند اصل مدعا را دریابند و دستکم اصل مقاله را بخوانند. برخی از این دوستان در آن جلسه برای مجاب کردن بنده میکوشیدند معنی سنجش و اندازهگیری را به من تفهیم نمایند! بنابراین، دکتر شجاعیزند عزیز دستکم مرتکب دو اشتباه شده است: 1) جلسهی «امتناع اندازهگیری دینداری» در گروه روش تحقیق انجمن جامعهشناسی برگزار شده است و نقد ایشان به این بحث نیز در همان گروه انجام گرفته است؛ 2) پیشنهاد نخستین بنده برای عنوان آن جلسه «امتناع اندازهگیری دینداری» بوده است که مدیران گروه روش به صلاحدید شخصی آن را بدل به «دشواریهای سنجش دینداری در ایران» کردهاند که با اعتراض بنده آن را مجددا تغییر دادهاند و من این مخالفت گروه روش را با عنوان پیشنهادی ناشی از تعلقات آنان میدانم و این نوع تعلقات را در آن جلسه از نزدیک نیز مشاهده و تجربه کردهام.
4. غفلت از جامعهشناسی تحقیقات سنجش دینداری در ایران: سخن بنده در باب نقش جمهوری اسلامی در ترویج و شیوع تحقیقات اندازهگیری دینداری به معنای زیر سؤال بردن خود این تحقیقات نیست و دکتر شجاعیزند متأسفانه متوجه این تفاوت نیست. بحث من بحثی جامعهشناختی است و معطوف به این پرسش که چرا در بعد از انقلاب این نوع تحقیقات اینهمه در ایران رواج یافته است. بنده در پاسخ گفتهام که انقلاب ایران و نقش دین در آن و نیز تشکیل حکومتی دینی نقش اول را در ترویج این نوع تحقیقات داشته است. این به معنای نفی ضرورتها و یا علائق همکاران دانشگاهی ما نیست. بنده از قضا گفتهام که گرایشهای پوزیتیویستی همکاران دانشگاهی ما و دستورکار مدیران دولتی برای سنجش اندازهگیری دینداری با هم بهطور طبیعی همآهنگ شده است. این موضوع در مقالهی «امتناع» مورد بحث قرار گرفته است.
اما اگر توضیح جامعهشناختی (و نه سیاسی) من برای رواج این نوع تحقیقات در ایران بعد از انقلاب قانع کننده نیست، من از دکتر شجاعیزند و دیگر همکاران عزیز ام چند سؤال دارم. اگر ایشان به این پرسشها پاسخ قانعکنندهای بدهند من نظر ام ر ا در باب دلایل رشد و رواج این نوع تحقیقات در ایران پس میگیرم:
1-4. چند درصد از پژوهشهای مؤسسهی تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران (زیر نظر احسان نراقی) و دیگر تحقیقات حوزهی علوم اجتماعی در ایران در قبل از انقلاب دربارهی دین بوده است؟ و چند درصد از این تحقیقات دربارهی اندازهگیری دینداری بوده است؟
2-4. کدامیک از استادان سکولار (بیدین و نه لزوما ضد دین و نیز غیرمعتقد به ایدئولوژی سکولاریسم) و سکولاریستِ (معتقد به ایدئولوژی سکولاریسم شامل هم بیدین و هم ضددین) دانشگاه در ایران قبل از انقلاب علاقهمند به انجام تحقیقاتی دربارهی دین بودهاند؟ و در این باره تحقیق انجام دادهاند یا میخواستهاند انجام دهند اما موفق نشدهاند؟
3-4. آیا اخراج استادان برجستهی سکولار و سکولاریست دانشگاهها در ایران و استخدام استادان وابسته و یا مستقل دیندار و نیز پرورش برخی از آنها در دانشگاه تربیت مدرس و غیره و سر کار آوردن آنها و نیز گزینش استادان و دانشجویان بر اساس معیارهای دینی به معنی این نیست که دانشگاهها در ایران بعد از انقلاب از کنشگران دانشگاهیای (مدیران، استادان، و دانشجویان، و غیره) ساخته شده است که همهگی یا اکثریتشان دیندار هستند؟ و آیا علائق و سلایق کنشگران دانشگاهی دیندار در انتخاب موضوع تحقیقات، رسالهها، همایشها، مقالات، و غیره ذیمدخل نیست؟ آیا مدخلیت ارزشی ماکس وبر مؤید این معنا نیست که اگر مواضع دانشگاهی را دینداران اشغال کنند، تحقیقات و آثارشان بهطور طبیعی معطوف به موضوعات دینی میشود و اگر همین مواضع را غیردینداران اشغال کنند، تحقیقات و آثارشان بهطور طبیعی به موضوعات غیردینی معطوف میگردد؟ و آیا این حکومت جمهوری اسلامی نبود که دانشگاه را از اغیار غیردیندار خالی کرد و از دینداران آکنده نمود؟
4-4. اما اینکه دکتر شجاعیزند میگوید: «پرداختنِ به اين موضوع در محافل آکادميک و مراکز پژوهشي کشورهاي غربي نيز رواج شاياني دارد و به شکلگيريِ يک ادبيات بسيار گسترده و با سابقهاي بيش از هفتاد سال منجر گرديده و همينک به يک گفتمان پژوهشيِ غالب بدل شده است» بحث دیگری است و علل و دلایل خاص خود را دارد. اما با اقرار خود محققان غربی تحقیقات اندازهگیری دینداری در کشورهای غربی نیز -ضمن اینکه دلایل و علل داخلی نیز داشته- از انقلاب ایران متأثر بوده است (این مطالب را در مقاله بهتفصیل خواهم آورد).
5-4. اما محققان غربی خود بارها در باب عدم رشد تحقیقات دینداری در برخی از قلمروها گفتهاند که یکی از موانع رشد این تحقیقات وجود استادان و محققان بیدین یا ضددین بوده است (در مقاله ذکر خواهم کرد).
5. عدم تفکیک دو متغیر دینداری و نوع دینداری: دعوی اینکه: «وقتي که ناکارآمدي رويکرد پوزيتيويستي و ناتواني روش کمّي براي سنجش دينداري از سوي ايشان مورد نقد قرار ميگيرد؛ مؤيد آن است که مشکل را از ناحية روش و ابزارهاي بهکار رفته در سنجش دينداري ميدانند و نه در مبناي منطقي و معرفتشناختيِ سنجيدنِ اين موضوع. پيشنهاد ايشان به استفاده از روش کيفي و يا تقديم گونهشناسي دينداري بر سنجش دينداري و ترديد و توصيههايي که براي مدلهاي بهکار رفته ارائه مينمايند، جملگي از سنخِ تأييدات ضمنيِ «امکان» است»
حاکی از عدم دریافت بحث است زیرا مدعای بنده این است که:
اولا، متغیر «دینداری» با متغیر «نوع دینداری» فرق دارد. محققانی که میخواهند متغیر «دینداری» را بسنجند در واقع، متغیر «نوع دینداری» را میسنجند اما متوجه این خطای فاحش خود نیستند. جایگزین کردن این دو متغیر با هم کل این نوع تحقیقات را دچار چرخش خواهد کرد و من از اینکه این نکتهی روشن مورد غفلت واقع میشود در شگفتام! آیا «سنجش دینداری» و «سنجش نوع دینداری» یکسان است؟
ثانیا، بنده بحثام این است که این متغیرها یعنی دینداری و نوع دینداری (صرفنظر از قابلیت اندازهگیری یا عدماندازهگیری) متغیرهایی هستند که ماهیتا از نوع دادههای نرم هستند نه دادههای سخت. لذا روشهای کیفی در مطالعهی آنها بهدلیل ماهیت ویژهی این متغیرها اولویت دارد. این پیشنهاد که حاکی از ترجیح روش کیفی در مطالعهی این متغیرها دارد چه ربطی به تأیید امکان اندازهگیری دینداری دارد؟
6. ناآشنایی با تحقیقات اندازهگیری دینداری در جهان: دعوی اینکه «پرداختنِ به اين موضوع در محافل آکادميک و مراکز پژوهشي کشورهاي غربي نيز رواج شاياني دارد و به شکلگيريِ يک ادبيات بسيار گسترده و با سابقهاي بيش از هفتاد سال منجر گرديده و همينک به يک گفتمان پژوهشيِ غالب بدل شده است. اين دستاورد معرفتي را حتي با فرض پوزيتيويستي بودن، نميتوان بهسادگي نفي کرد و کنار گذارد» دعوی درستی است. اما: اولا، این نوع تحقیقات در همان غرب منتقدانی جدی دارد و محققان ایرانی همچون دکتر طالبان و دکتر شجاعیزند با توجه به نوشتهها و مدعیاتشان متأسفانه بدانها بیاعتنا هستند؛
ثانیا، اما مگر بنده گفتهام دستآوردهای این تحقیقات را نادیده بگیریم؟ بر عکس، بنده در جلسهی مناظره مدعی بودهام که یکی از دستآوردهای مهم این نوع تحقیقات سواداهای برنیامدهی آنها است و معتقد بودهام که محققان ایرانی مدافع سنجش میزان دینداری بهقدر کافی با این دستآوردها آشنا نیستند و اشاره کردهام که مدعاهای خود شرکتکنندهگان در مناظره و نیز مدعاهای خود دکتر شجاعیزند حاکی از عدم آشنایی با این دستآوردها است. یکی از مهمترین مناقشات حال حاضر این تحقیقات جهانشمول نبودن این سنجههای سنجش دینداری است و بحثی جدی در این باب در میان محققان غربی در جریان است و این در حالی است که دکتر شجاعیزند در جلسهی مناظره بهکلی این موضوع را منکر شده است! از باب نمونه به برخی از بحثها را در مقاله اشاره خواهم کرد.
7. امتناع استعدادی یا وقوعی: اینکه دکتر شجاعیزند همچون دکتر طالبان میگویند:
«بايد توجه داشت که «امتناع» اساساً يک مفهوم و اصطلاح منطقي است و طرح و اثبات آن در باب هر مقوله يا مسئلهاي، مستلزم احتجاجات منطقي و تأملات معرفتشناختي ميباشد؛ در حالي که قائلين آن، کمتر بدان متوسل ميشوند» سخن نادرستی است زیرا برای امتناع امری-بر حسب نوع امتناع- هم میتوان دلایل منطقی آورد و هم میتوان از شواهد تجربی بهره گرفت. چهگونه میتوان از شواهد تجربی برای امتناع سخن گفت؟ برای توضیح آن لازم است قدری دربارهی مفهوم امتناع سخن بگویم زیرا برخلاف تصور من به نظر میرسد این مفهوم چندان واضح و روشن نبوده است:
1-7. بهلحاظ منطقی مفهوم امتناع مقابل مفهوم وجوب است. حد وسط میان وجوب و امتناع، امکان است. وقتی که میگوییم چیزی امتناع دارد، این دستکم دو معنی دارد:
1) آنچه از آن سخن میگوییم امری عدمی است و وجود برای آن محال است؛ یعنی وجود اش نه لازم و ضروری (واجب) و نه ممکن است. در این حالت سخن گفتن از امتناع چیزی نیازمند برهانی فلسفی است.
2) اما معنی دیگر امتناع، فقدان امکان استعدادی یا امکان وقوعی است. امکان استعدادی یعنی اینکه هر آنچه موجود یا «حادث» است مسبوق به استعدادی است و مسبوق به مادهای یا ماهیتی است که واجد و حامل آن استعداد است. درخت سیب در بذر سیب، امکان استعدادی دارد. انسان در نطفهی انسان، امکان استعدادی دارد. در این معنا وقتی که میگوییم چیزی امتناع دارد یعنی امتناع استعدادی دارد یا امکان استعدادی ندارد. این معنا است که مد نظر من است. امکان استعدادی از چه طریق شناخته میشود: از طریق بررسی پسینی.
لذا دو نوع امتناع داریم: امتناع ذاتی و امتناع وقوعی (اعم از امتناع استعدادی). امتناع ذاتی یعنی فی حد ذاته غیرممکن است اما امتناع وقوعی یعنی اینکه فیحد ذاته ممکن است اما وقوع آن عملا ممکن نیست. در قلمرو هنجارین و در کلام میگویند انجام برخی از امور امکان ذاتی دارد اما امتناع وقوعی دارد زیرا پیآمدهای فاسدی در پی دارند و فاعلی که پایبند به اخلاق است سر زدن چنین فعلی از او امتناع وقوعی دارد.
از این رو، وقتی از «امتناع اتدازهگیری دینداری»سخن میگوییم این بدان معنی است که ما با پدیدهای سروکار داریم که اندازهپذیریاش، امکان استعدادی ندارد. بهزبان ساده، یعنی که اندازهپذیر نیست. لذا سودای اندازهگرفتناش برنیامدنی است؛ همچنانکه حیات ماهی در بیرون از آب، امتناع استعدادی دارد. این همان مدعایی است که من کوشیدهام در مقالهی «امتناع اندازهگیری دینداری و امکان رتبهبندی نوع دینداری» و سخنرانی اخیر آن را شرح و بسط دهم. ما کوششهای ناظر به اندازهگیری دینداری را بررسی میکنیم و میبینیم که آیا اندازهگیری متغیر دینداری امکان استعدادی یا وقوعی دارد یا نه؟
آیا اگر کسی بگوید حیات ماهی در بیرون از آب ممتنع است، باید برهان فلسفی پیشینی ردیف کند؟ پاسخ منفی است چون مراد از امتناع در اینجا امتناع استعدادی است. ما مشاهده کردهایم هر بار که ماهی را از آب خارج کردهایم مرده است. از طریق این مشاهدات به یک نتیجهی منطقی میرسیم و آن این است که زندهگی ماهی در بیرون از آب، امکان استعدادی ندارد.
8. به نظر ام خوب بود دکتر شجاعیزند قبل از طرح مواضع خویش، نخست مجمل و مختصری از اهم آرای یکایک مشارکان در بحث ارائه میکردند تا گزارش واقع بینانهتری عرضه شود و در کنار آن ما با نظرات و برداشتهای ایشان نیز آشنا میشدیم. من پیشنهاد میکنم در ادامهي زحمتی که دکتر شجاعیزند متقبل شدهاند و ما از نتایج آن برخوردار خواهیم شد، این رویه اتخاذ گردد.
در انتها از اینکه دوستان و همکاران ارجمند ام در گروه جامعهشناسی دین اینقدر فعالاند و در بحثها مشارکت میکنند و نقد یکدیگر را جدی میگیرند، بسیار خوش حالام و به این گروه و این همکاران ارجمند افتخار میکنم. قدردانی ویژهام را نثار برادر ارجمند و صاحبنظر ام دکتر شجاعیزند بهخاطر فعالیتهای علمی سازندهشان میکنم و نیز نثار آقای مهدی مهدوی عزیز که چراغ و اجاق جامعهشناسی دین را بهترتیب، فروزان و گرم نگه میدارد.
پینوشت
1. . این عنوان از بیت زیر شاعر بزرگ ایرانی، حافظ، أخذ شده است که آرمان آزادی از تعلقات را در سر داشت اما چنان گرفتار تعلقات بود که مداحی شاهان و وزیران را میگفت و از دربار مقرری دریافت مینمود:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود + زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است بههر حال، به نظر میرسد آدمی بیتعلق ممکن نیست الا اینکه قائل به این شویم که تعلقات مراتبی دارند. لاجرم، از ابنای بشر همه گرفتار تعلقاتاند و معضل اصلی این است که گاهی آدمی واقف نیست که در چنبرهی تعلقی گرفتار آمده است.
بیان دیدگاه