سرآغاز: برخی از مخاطبان ارجمند، بخش اول نوشتهی بلند مرا تحت عنوان «وقتی جامعهشناس محافظهکار حکومتی از دین سخن میگوید (1)» و نوشتهی دکتر صدیق را تحت عنوان «این ملت دو دوزهباز!!» که هر دو در نقد دکتر فرامرز رفیعپور نوشته شدهاند، نقد شخصیت تلقی کردهاند و چون نقد شخصیت را اقدامی منفی و غیرقابل دفاع میدانند، اعتبار این نوشتهها را زیر سؤال بردهاند. حال من بهسادهگی میپرسم: آیا نقد شخصیت محکوم است؟
آیا نقد شخصیت محکوم است؟
طرح مسأله
در نقدی که بر فصل «تغییر کارکرد دین» کتاب توسعه و تضاد دکتر رفیعپور نوشتهام و بر حسب سنخشناسی سیاسیام (رجوع شود به مقالهی «سنخشناسی سیاسی جامعهشناسان» در زیر سقف آسمان)، ایشان را «جامعهشناس محافظهکار حکومتی» نامیدهام، قصد نداشتهام به نقد شخصیت ایشان بپردازم. اینکه جای ایشان را در سنخشناسی سیاسی جامعهشناسان تعیین کردهام، دو دلیل داشت: یکی آنکه الگویی را که در مقالهی «سنخشناسی سیاسی جامعهشناسان» ارائه کرده بودم، به کار ببندم و نحوهی کاربست آن را بهنحو مصداقی نشان دهم؛ و ثانیا، معتقدم که وابستهگی سیاسی جامعهشناس یا بهطور کلی متفکر و محقق، کار فکری او را جهت میدهد و حریت را که لازمهی تحرّی حقیقت است، از او میستاند. لذا در نقد اندیشهی صاحبنظرانِ بهلحاظ سیاسی وابسته، مدام باید این معیار را مد نظر داشت.
اما به دنبال شکلگیری نوعی گفتوگو در باب این موضوع در میان اهالی جامعهشناسی، که من آن را به فال نیک میگیرم، برخی نوشتهی نخست مرا و نیز نوشتهی دکتر صدیق را تحت عنوان «این ملت دو دوزهباز!!» که در همینجا و نیز در وبلاگشان جامعهشناسی زمینی منتشر شده است، نقد شخصیت تلقی کردهاند و نقد شخصیت را نیز محکوم نمودهاند. بهعنوان مثال، یکی از دوستان ارجمندم در ذیل نوشتهی دکتر صدیق در وبلاگ جامعهشناسی زمینی و با امضای «همکلاسی قدیمی» ضمن ابراز لطف به من نوشته است:
سلام! بار اول كه ديدم آقاي محدثي به نقادي كتاب پرداختهاند اول كار خوشحال شدم چون خودم موقع مطالعه كتاب متوجه ايراداتي شده بودم (مثلا آناتومي جامعه را كه وصل به اين كتاب است ببينيد چقدر سعي شده به زور مثالها را به نظريات بچسباند و برعكس). ثانيا چون مطمئن به انصاف آقاي محدثي بوده و هستم آماده خواندن نقدي مثل هميشه عالمانه از ايشان بودم. اما با كمال تعجب در ابتدا ديدم گويا نقد صاحب اثر بيش از نقد خود اثر مطرح بود و بعد كه اولين كامنت شما را در تشكر از آقاي محدثي ديدم، بيش از هر چيز اول نگران شدم. نگران از اينكه مبادا ايشان هم در اين مورد به همان راهي برود كه خودش ساليان سال در مقابل آن ايستاده و ميدانم از آن بيزار است. استاد بزرگوار من كه شاگرد شما بودهام برايم سوال شد كه چرا شما كه شجاعت آقاي محدثي را تحسين ميكني ([…]) […] خودتان در اين همه سال دست به قلم نشديد؟ قصدم جسارت نيست كه من هنوز هم پس از اين همه سال خود را شاگرد شما ميدانم اما ترسم از اين است كه ما به همان دامي بيافتيم كه ميخواهيم ديگران در آن نيفتند؛ يعني نقد شخص به جاي نقد نظر و دعواي اسمها و بهقول خود دكتر محدثي افتادن در دعوايي كه هيچ برنده ندارد. من مطمئنم نقد روشمند اين اثر آنگونه كه در دفعات بعد نوشته ايشان آمد، بسيار موثرتر خواهد بود تا اينكه به تيغ طنز ما همان بشويم كه آنان هستند. سرافرازي شما و همكلاسي خود را آرزومندم» (کوتهنوشته همکلاسی قدیمی در ذیل مقالهی «این ملت دو دوزهباز!! در وبلاگ جامعهشناسی زمینی، 9/7/1389، قلابها از من است و متن ایشان را ویرایش صوری کردهام).
من از این حسن نظر و دوستیِ ژرف این دوست قدیمی که در لابلای سطورشان پیدا است، سپاسگزارم و از این بابت قدردانم. اما اولا من نقد شخصیت نکردهام؛ ثانیا قبول دارم که دکتر صدیق بیشتر نقد شخصیت کردهاند؛ ثالثا نقد شخصیت را نه تنها بد و ناپسند نمیدانم، بلکه آن را لازم و حتا تعیین کننده میدانم.
آقای غلامرضا فروهش تهرانی نیز در پاسخ به دکتر صدیق در مطلبی تحت عنوان «نقد شخصیت یا نقد فکر» در وبلاگشان یاس: تأملات پراکنده در مقام اعتراض و ایراد آورده است:
«همانطور كه ميدانيم در منطق علم براي ارزيابي نظريهها، ضوابط مدوني وجود دارد. ضوابطي كه بعيد است آقاي دكتر صديق با آنها آشنا نباشند. تا آنجا كه ميدانم در منطق علم نظريات از دو جنبه محتوا و صورت منطقي آن ارزيابي ميشوند و متاسفانه برخلاف آقاي دكتر صديق در هيچ كتاب روششناسي ويژگيهاي شخصيتي صاحب نظريه ملاك رد و يا قبول نظريه معرفي نشده است. به همين دليل است كه در دنياي علم نقد فكر از نقد صاحب آن جدا ميباشد. اما ظاهراً در منطق جامعهشناسي زيرزميني ايشان [کذا فیالاصل]، ويژگيهاي شخصيتي، رفتاري، گرايشات سياسي و… صاحب نظريه ضوابط جايگزين اصول ارزيابي نظريههاي علمي شده است» (غلامرضا فروهش تهرانی، «نقد فکر یا شخصیت»، وبلاگ یاس: تأملات پراکنده، شنبه دهم مهر 1389؛ قلاب از من است).
ایشان این را که دکتر صدیق در اصل میخواسته است نظریهی دکتر رفیعپور را نقد کند، فرض گرفته است و معتقد است که دکتر صدیق ولی بهاشتباه، شخصیت دکتر رفیعپور را نقد کرده است. حال بهراستی، ما میتوانیم و بهجا است که از دکتر صدیق بپرسیم که آیا این دو مقام متفاوت را از هم تمیز دادهاند یا نه. اما آیا حق داریم نوشتهی ایشان را بهخاطر اینکه نقد شخصیت کردهاند، زیر سؤال ببریم و بیاعتبار تلقی کنیم؟ آیا نقد شخصیت فینفسه نامعتبر و ناموجه است؟ پاسخ من آشکارا منفی است.
روشن است که من مدافع نوشتهی دکتر صدیق نیستم. ایشان خود میتوانند از محتوای نوشتهشان دفاع کنند و ای بسا من لزوما با یکایک جملات و مدعیات حاکی از اعتبار (validity claim) ایشان موافق نباشم، و یا دستکم برخی از مدعیات ایشان را نیازمند بررسی و سنجش و حتا محتاج عرضهی شواهد بدانم. اما در اینجا میخواهم با این عقیدهی قالبی که میگوید: «نقد شخصیت مجاز و معتبر نیست»، مخالفت کنم.
در دفاع از نقد شخصیت
شخصیت (personality) توسط چهار عامل زیستی، اقلیمی، اجتماعی، و تجربههای فردی ساخته میشود. انتخابهای خود شخص نیز بخشی از این تجربههای فردی است. از این رو، شخصیت هر شخص را میتوان از منظرهای مختلفی از جمله زیستشناختی، روانشناختی، انسانشناختی، جامعهشناختی، و فکری نقد کرد. نقد شخصیت نه تنها لازم است بلکه اقدامی ضروری است. چنین نقدی اغلب در مورد کسانی صورت میگیرد که بر زندهگی انسانها بیشتر تأثیرگذار بودهاند؛ خواه این تأثیر مثبت و یا منفی بوده باشد. نقد شخصیت بهویژه در مورد کسانی ضرورت دارد که در مقام تصمیمگیری برای دیگران قرار گرفتهاند و تصمیماتشان سرنوشت بسیاری را -خوب یا بد- دگرگون ساخته است. از این رو، ناقدان اغلب شخصیت رهبران سیاسی و فکری را مورد نقد قرار میدهند. مثلا چرا نباید کسی چون رئیس جمهور سابق آمریکا جرج بوش را نقد شخصیت کرد؟ دهها کتاب در باب هیتلر و در نقد شخصیت وی نوشته شده است. جزئیترین خاطرات و تجربههای دورانهای مختلف زندهگیاش را -از کودکیاش گرفته تا روابط جنسیاش- را بررسی کردهاند تا بتوانند او را بهتر بشناسند. از قضا نقد شخصیت دستآوردهای تربیتی قابل توجهی داشته است. متفکران و نویسندهگان نیز آماج چنین نقدی بودهاند؛ مثلا مارسل پروست نویسندهی معروف و مارتین هایدگر فیلسوف برجستهی معاصر از این منظر مورد نقد قرار گرفتهاند و چنین نقدی نه تنها بیارزش یا منفی نیست بلکه بسیار اهمیت دارد و بسی آموزنده بوده است. کتابها و آثاری که به نقد شخصیت میپردازند، بسیار پرمخاطب بودهاند. من امیدوارم فضای نقد در ایران روزی چنان گشوده گردد که بتوان بهنحو علمی و محققانه شخصیتهای دینی، فکری، و بهویژه شخصیتهای سیاسی را اینگونه نقد کرد.
پس، نفیِ کلیشهای نقد شخصیت چه معنایی دارد؟ چرا باید از نقد شخصیت بهراسیم و آن را غیراخلاقی بدانیم و فقط نقد فکر و نظریه را مطلوب بدانیم؟ مهم این است که توجه کنیم که دو مقام نقد شخصیت و نقد اندیشه اگر چه با هم بستهگی دارند، اما هر یک مقامی مستقل و جدایند و در هر یک باید قواعد ملازماش را رعایت کرد و هر یک نیز باید بر مبنای روش علمی و مستند و مستدل انجام گیرد. آنچه در نقد شخصیت یا در نقد اندیشه مجاز نیست، بدون استدلال و شواهد و قرائن و از روی خصومتورزی سخن گفتن است. نقد را نباید شخصی و آلوده به اغراض کرد. حتا اگر کسی در مقام تصمیمگیری در باب ما، به ما ظلم و ستمی روا داشته باشد، در مقام نقد باز هم باید بهنحو عام سخن گفت و بر مبنای معیاری عَقلانی و عُقلائی سخن گفت. آنچه همکلاسی قدیمی ارجمند من در باب نظر بنده در این باره مطرح کرده است و من نیز آن را در اینجا تأیید میکنم، نه این است که من با نقد شخصیت مخالفام بلکه آنچه من با آن مخالف بودهام و اکنون نیز مخالفام، شخصی کردن و غرضورزانه کردن نقد است؛ چه چنین اقدامی فکر را مغشوش و مشوش و منحرف، و اغراض و عواطف را بر فرآیند تفکر مسلط، و اندیشهورزی را معوج و یا تعطیل خواهد ساخت. افتادن در چنین روندی، خودسالاری اندیشه و اندیشهورز را مخدوش میکند و به اعتبار آن لطمه میزند. پس، غرضورزی و خصومتورزی در نقد (هر نوع نقدی که باشد) محکوم است نه نقد شخصیت.
نسبت نقد شخصیت و نقد گفتهها
اغلب از قول علیبن ابیطالب امام اول شیعیان و خلیفهی چهارم ذکر میشود که انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال. به آنچه گفته شده است نظر کن نه به آن کسی که میگوید. این سخن در مقام تمایز گوینده و گفته و استقلال هر یک، سخن حقی است و در برحذر داشتن کسانی که شأن گوینده و شأن گفته را با هم میآمیزند و حق این دو را بهتمام و کمال ادا نمیکنند و بهنادرست، احکام یکی را لزوما به آن دیگری تسری میدهند، سخن حکیمانهای است؛ خواه سخن علی باشد یا سخن هر شخص دیگری. اما همین سخن را نباید بهنحو کلیشهای فهمید و نمیتوان و نباید نابهجا بهکار برد. توضیحات زیر کاربرد نابهجای چنین مدعایی را معنا میکند.
پرسش این است که آیا میان نقد شخصیت و نقد گفته نسبتی وجود ندارد؟ و آیا میان اعتبار شخصیت و اعتبار گفته نسبتی وجود ندارد؟ در این مورد نیز مدعایی کلیشهای وجود دارد که میگوید: «ما قال» را از «من قال» یکسره باید متمایز ساخت. من با این مدعا نیز مخالفام. بهگمان من، میان شخصیت و گفتههای وی نسبتهای معناداری وجود دارد و سنجشِ گفته از رهگذرِ سنجشِ شخصیت، گاهی عقلانی است و گاهی عقلائی، و گاهی هم عقلانی و هم عقلائی است.
چه هنگام سنجشِ گفته از طریق سنجشِ شخصیت اقدامی عقلانی است؟ وقتی که اعتبار گفته موکول به اعتبار شخصیت باشد. در تمام روایتگریها این امر صادق است. بههمین دلیل هم هست که عالمان علم رجال قرنها است که از طریق سنجشِ شخصیت به سنجشِ سخن میپردازند و اگر راویِ یک روایت معتبر و قابل اعتماد (ثقه) نباشد، سخناش را موثّق و معتبر تلقی نمیکنند و اگر سخن وی را رد و نفی نکنند، در احتمالِ صحتِ آن تشکیک روا میدارند و در استناد و اتکا بدان احتیاط میکنند؛ مگر آنکه از طریق معتبر دیگری صحت آن سخن را دریافته باشند و معلوم ساخته باشند. بههمین ترتیب، امروزه نیز ما به هر رسانهای اعتماد نمیکنیم و روایتهای رسانههایی را معتبر میدانیم که صحت روایتگری و گزارشگریشان کموبیش بر ما روشن شده باشد و شخصیت رسانهی مربوطه را تا اطلاع ثانوی موجه دانسته باشیم.
حال میتوان پرسید که چه هنگام نقد گفته از طریق نقد شخصیت، اقدامی عقلائی است؟ وقتی که عقلا عموما بپذیرند که در موارد معینی نقد شخصیت به ما در فهم دقیقتر گفته و تأمل بیشتر در باب آن کمک میکند. فرض کنیم با گزارهی زیر مواجهایم: «دینداری زندهگی مطلوبتری را پدید میآورد». اعتبار این جمله را میتوان صرفنظر از گویندهی آن مورد سنجش قرار داد. اما اگر این جمله را ملا عمر یا بن لادن گفته باشد بیشتر تأملبرانگیز خواهد شد یا میرچا الیاده، ایزوتسو، یا نویسندهی معنای زندهگی ویکتور فرانکل؟ عقلای عالم عموما این مدعا را که سخن افراد مختلف به یکاندازه شنیدنی نیست، قبول دارند. همهی ما نیز تجربه کردهایم که هر سخنی از هر کسی مسموع نیست. اگر کسی مدعی شود که «دروغگویی گاهی کاری لازم و حتا پسندیده است» و او را به دروغگویی بشناسیم و بدانیم که او با دروغگویی میزید، عقلائی است که چندان به سخناش توجه نکنیم. اما اگر کسی که به راستگویی شهره است، همان سخن را تکرار کند و بگوید: «دروغگویی گاهی کاری لازم و حتا پسندیده است»، عقلائی است که در سخناش توجه و تأمل کنیم و از وی توضیح بیشتری را مطالبه نماییم.
اما چه وقت تحلیل و نقد گفتهها و سخنان حتما نیازمند تحلیل و نقد شخصیت است؟ وقتی که ما به هر دلیلی تصور کنیم مدعیات معلّل اند نه مدلل. وقتی که مدعیات مدلّل اند ما تنها نیاز داریم دلایل را بفهمیم و توضیح دهیم. اما چنانچه مدعیات معلّل باشند یعنی گفتن آنها علت داشته باشد نه دلیل، لاجرم برای فهم و تفسیر دقیقتر سخن، لازم است سخنگو را بشناسیم. در چنین حالتی شأن نزول فردی یا اجتماعی سخن مورد توجه است. در اینگونه موارد اگر بدانیم که چه کسی و در چه حالتی و چرا و برای چه مخاطبی یا مخاطبانی و با کدام مقاصد آشکار و پنهان سخن گفته است، سخن و مدعای وی را بهتر میفهمیم و تحلیل میکنیم و در باب درستی یا نادرستی سخن بهتر قضاوت میکنیم. تحلیل و نقد شخصیت برای تحلیل و نقد گفته در اینگونه موارد است که ضرورت مییابد. لاجرم، نسبت برقرار کردن میان نقد شخصیت و نقد گفته یا نظریه در چنین مواردی هم عقلانی و هم عقلائی است.
پس گاهی سخن و گفته مدلل است و گاهی معلل. آدمی بسیاری اوقات نه بر اساس دلیل و برهان که بر مبنای انگیزهها و منافع و عللی از این قبیل سخن میگوید و حتا نظریهپردازی میکند. به تعبیر پارهتو بسیاری اوقات آدمی دلیلتراشی و موجهسازی دروغین میکند. مثلا وقتی که فرامرز رفیعپورِ جامعهشناس در سال 1388 و پس از انتخابات و ماجراهای آن که جهان را تکان داد، سخنان زیر را میگوید، بهسختی میتوان گفت که سخناناش مدلل است؛ چون که دیدیم از میان شاعران، بازیکنان فوتبال، هنرپیشهها، کارگردانان، خوانندهگان و خلاصه از همهی اقشار ملت چه بسیار کسان که نظری و نگاهی متفاوت با نظر و نگاه رفیعپورِ جامعهشناس داشتند و با صدای بلند هم آن را اعلام کردند. آدمی از خود میپرسد آیا رفیعپور به اندازهی مردم عادی مثلا ابزارفروش، لباسفروش، بقال، روزنامهفروش و غیرهی محل ما هم از واقعیت جاری جامعه درکی ندارد. قطعا اینگونه نیست و او از منظر برخورداری از دانش، درخور احترام و ارجمند است. پس، چنین سخن گفتنی ناشی از چیست؟! یک پاسخ این است که این مدعیات معللاند نه مدلل:
«مسؤولان درجهی یك و تصمیمگیرندگان اصلی- و نه الزاماً همهی افراد درجه دو و سه- این كشور جز به خدا نمیاندیشند. آنها بیگانه نیستند؛ نه در فكر و نه در عمل. آنها خود باهوش، متفكر و اهل علماند و در عین حال در زهد به سر میبرند. به واقع در جهان كمتر چنین افرادی را در رأس جوامع میتوان یافت. آنها غم همهی این مردم را میخورند و سوزی در دل دارند وصفناپذیر كه درك آن عده از افراد بیغم و مرفه كه فقط فكر عیش و نوش خود هستند و همواره بیشتر و بیشتر میخواهند و به این علت همواره تحت هر شرایطی نق میزنند و هرچه بیشتر به آنها بدهی بیشتر ناراضیاند، از آن قاصر» (فرامرز رفیعپور 31/6/1388، «نظام سیاسی و جایگاه علم»، پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، (http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=8083).
نتیجه اینکه، برقراری نسبت میان نقد و تحلیل شخصیت و نقد و تحلیل گزارهها و مدعیاتی که او مطرح میکند گاه عقلانی، گاه عقلائی، و گاه هم عقلانی و هم عقلائی است.
اما چه هنگام نسبت برقرار کردن میان شخصیت و نظریه غیرعقلانی است؟ وقتی که بخواهیم به جای اینکه به بررسی براهین و استدلالات و منطق درونی بحث بپردازیم، به تحلیل و نقد شخصیت بپردازیم و ارزش و شأن سخن و حقیقتی که مدعی آن است را نادیده بگیریم. جایگزین کردن نقد نظریه با نقد شخصیت اقدامی غیرعقلانی و غیرعقلائی است. مثلا اگر کسی مدعی شود (برخی چنین چیزی یا مشابه آن را گفتهاند) که سخن مارکس در باب اینکه «دین افیون توده است» خطا است به ایندلیل که به او در دوران جوانی و بهعنوان یهودیزاده اجازهی ازدواج با معشوق مسیحیاش داده نشد و دین در نزد او منفور گردید و منجر به ذکر چنین سخنانی از جانب وی شد، این چنین مدعایی و چنین اقدامی جایگزین کردن نقد نظریه با نقد شخصیت است و غیرعقلانی و غیرعقلائی و غیرقابل دفاع است.
مؤخره
افسوس که ما از انجام نقد شخصیت محرومایم! کاش نقد شخصیت در ایران رواج مییافت تا هیچکسی مقدس نمیشد و کسانی که در مقام تصمیمگیری برای خلقالله قرار میگرفتند، از همان آغاز درمییافتند که از نقد خلایق در امان نیستند و چشمهایی و قلمهایی آنان را نظارت میکنند. چهگونه است که من بهعنوان مثال، حق داشته باشم در مصاحبههای آزمونهای علمی در باب پذیرفته شدن این یا آن دانشجو و یا در مقام تصمیمگیری برای پذیرش این یا آن استاد قرار بگیرم، اما کسی حق نداشته باشد که مرا بهخاطر اینگونه تصمیمات در مقام نقد به پرسش بکشد. باز هم بهعنوان مثال، چهگونه است که کسانی در این مملکت و نیز در کشور عراق حق داشتهاند در باب هشتسال جنگیدن با یکدیگر تصمیم بگیرند و با تصمیمشان سرنوشت چندین نسل از دو ملت مسلمان (ایران و عراق) را رقم بزنند، اما از طریق مقدس ساختن جنگ و مقدس ساختن شخصیتها، هیچکس حق نقد و پرسش نداشته باشد. آیا شخصیت افراد در در سخنانشان ذیمدخل نیست؟ و آیا سخنان افراد تعیین کنندهی سرنوشت افراد گوناگون نیست؟ یا لِلعجب از کسانی که نقد شخصیت را محکوم میکنند!
سلام،
وقتی ما با یا گفته یا متن بدون دانستن گویندۀ آن مواجهیم، یک اطلاع داریم. وقتی گوینده را می شناسیم اطلاع دوم و وقتی زمان و مکان و … را می شناسیم اطلاعات بعدی به ما اضافه می شود. حالا اینکه این اطلاعات بیشتر را چگونه به کار بگیریم و در واقع ارتباطات آنها را بتوانیم کشف کنیم،بستگی به ما دارد. برخی توان پردازش بیش از یک یا دو اطلاع را ندارند و با ورود پارامتر جدید، مجبورند قبلی را حذف کنند.هر چقدر بتوانی پارامترهای بیشتری را دخیل کنی، جواب نزدیکتری به واقعیت خواهی داشت.اگر توانستی نقشۀ اطلاعات را در بیاوری صاحب دانش در آن موردی.
سلام! سپاسگزارم از توضیح دقیق و زیبای شما!