زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

غلبه‌ی مجدد روایت اسطوره‌ای عاشورا

سرآغاز: این گفت‌وگو به‌مناسبت ماه محرم در شماره‌ی اخیر مجلّه‌ی ایران فردا (دوره‌ی جدید، شماره‌ی 6، سه‌شنبه 15 آبان 1393، ص‌ص 66-63) منتشر شده است.

غلبه‌ی مجدّد روایت اسطوره‌ای‌ی عاشورا

گفت‌وگو با حسن محدثی گیلوائی

1. به‌عنوان نخستین سؤال، ارزیابی شما از تغییر و تحولات الگوهای عزاداری و اعمال مذهبی در ماه محرم طی دهه‌های اخیر چیست؟ عمدتاً چنین تلقی شده که شاهد گسترش ظاهرگرایی و افول محتوا، به موازات افزایش کمّی اعمال و مناسک بوده‌ایم. آیا این تلقی با نگاهی پژوهشگرانه به خط سیر عزاداری‌ها همخوانی دارد؟ به طور کلی روندهای اصلی تحول در ظاهر و محتوای عزاداری‌های محرم در ایران از منظر شما چیست؟

چندین سال پیش در طی یک سخن‌رانی در دانش‌کده‌ی علوم اجتماعی‌ی دانش‌گاه تهران تحت عنوان "ایران معاصر در آینه‌ی امام حسین" گفتم که در ایران معاصر و در طی چنددهه‌ی اخیر، چندین روایت از عاشورا رواج یافته و اوج گرفته است. در دهه‌ی چهل و قبل از آن روایت اسطوره‌ای از عاشورا و شخصیت حسین بن علی (ع) غلبه داشته است. به‌موازات رشد گرایش‌های انقلابی در دهه‌ی 50 روایت انقلابی از عاشورا به اوج خود رسید و روایت اسطوره‌ای کم‌رنگ شد اگر چه هیچ‌گاه از بین نرفت. در همین دوره‌ی پرورده شدن روایت انقلابی که علی شریعتی در آن نقشی جدی داشت و البته فکرآغازین‌اش را آل احمد در باب شهادت مطرح کرد (و می‌دانیم که این دو از هم متأثر بوده‌اند و در اواخر دهه‌ی 40 با هم دیدار داشته‌اند)، با تولید آثاری چون حسین وارث آدم (شریعتی)، شهید جاوید (صالحی نجف‌آبادی)، و حماسه‌ی حسینی (مطهری)، بحث و تدقیقات تاریخی درباره‌ی حسین بن علی (ع) بالا گرفت. لذا روایت اسطوره‌ای از عاشورا کم‌رنگ‌تر و کم‌رنگ‌تر شد. هر جا که مطالعات و بررسی‌های عقلانی به‌میان می‌آید، اندیشه‌ی اسطوره‌ای رنگ می‌بازد.

اما با پیروزی انقلاب و وقوع جنگ هشت‌ساله، رزمنده‌گان ضمن بهره بردن از روایت انقلابی و فکر شهادت، به‌تدریج روایت جدیدی را مطابق با شرایط زنده‌گی در جبهه و جنگ شکل دادند که من آن را روایت "سروری رنج" می‌نامم. در این روایت امام حسین به‌منزله‌ی ثارالله الگویی را نمایان می‌سازد که با تجربه‌ی بزرگ‌ترین رنج‌ها به مقام سروری رنج نائل می‌گردد. لذا در شرایط زنده‌گی در رنج و خطر که زنده‌گی را به بازی می‌گیرد، دیگر الگوی انقلابی به‌تنهایی کافی نیست.

بعد از جنگ (دهه‌ی هفتاد شمسی) که دیگر نمی‌توان به بهانه‌ی جنگ جلوی تحولات اجتماعی و فرهنگی را گرفت و دولت آقای هاشمی رفسنجانی خود پیش‌گام ایجاد تحولات اجتماعی و اقتصادی‌ی بنیان‌کن شده است،‌ روایت شرعی از عاشورا ساخته و پرداخته می‌شود. در این‌جا قیام حسین‌بن علی (ع) قیامی برای حفظ حدود شرعی معرفی می‌شود نه قیامی برای رهایی خلق و مبارزه با ستم و ظلم (که روایت انقلابی بر آن تمرکز می‌کرد). روایت شرعی از عاشورا کمک می‌کند که از میراث جنگ هشت‌ساله برای کنترل اجتماعی و فرهنگی جامعه استفاده شود. مهم‌ترین معرّف این روایت آیت‌الله مصباح یزدی است. ایشان دو کتاب دارند که گردآوری سخن‌رانی‌های ایشان در اواخر دهه‌ی هفتاد شمسی و اوایل دهه‌ی هشتاد است: "آذرخشی دیگر از آسمان کربلا" (1379)، و "در پرتو آذرخش" (1381).

اما در کنار این روایت‌ها در دهه‌ی هشتاد روایت جدیدی که ما آن را روایت کارناوالی نامیده‌ایم، روایتی که از امکانات فرهنگی من جمله عزاداری عاشورا استفاده می‌کند تا شرایطی برای لذت و خوش‌باشی‌ی جمعی فراهم کند، و در برابر روایت رسمی ضدشادی و ضدلذت مقاومت منفی نماید. در کتاب کارناوالی شدن عزاداری عاشورا که امکان انتشار پیدا نکرد، این روایت را به تفصیل توضیح داده‌ایم.

اما در حال حاضر به‌نظر می‌رسد جامعه و هیأت‌های مذهبی به روایت اسطوره‌ای بازگشت کرده‌اند؛‌ ضمن این‌که همه‌ی این روایت‌ها در میان نیروهای خاصی زنده‌اند و در کنار هم حضور دارند. حتا در اواخر دهه‌ی 80 تحت تأثیر جنبش اجتماعی مشخصی، نوعی بازگشت به روایت انقلابی دیده می‌شود و مضامین این نوع روایت در برخی هیأت‌های مذهبی نظیر هیأت بعثت در شهر یزد دیده و شنیده شده است. اما آن چیزی که شما با تعابیر "ظاهرگرایی" و "افول محتوا" از آن نام برده‌اید، را من روایت اسطوره‌ای از عاشورا می‌نامم. به‌نظر ام این تعبیر فنی و خنثا است و بار ارزشی مفهوم مسأله‌دار "افول محتوا" را ندارد؛ ضمن آن‌که پدیده‌ی مورد بحث را به‌تر تبیین می‌کند و توضیح می‌دهد.

2. به نظر شما روایت کارناوالی از عاشورا زاییده‌ی چه عواملی بوده است؟

زاییده‌ی کنترل مداوم زنده‌گی‌ی روزمرّه از بالا و تحمیل نوع خاصّی از الگوی زیست به مردم و مقاومت تدریجی و از پایین در مقابل این الگوی زیست تحمیلی. بگذارید برای پاسخ‌گویی به این پرسش از متن اثر "کارناوالی شدن عزاداری عاشورا: الگوهای رسمی و غیررسمی عزاداری در ایران" نقل قول کنم: "آنچه براي بحث ما حائز اهميت بسيار است، تجلي تقابل عميق فرهنگ غيررسمي و فرهنگ رسمي در امر كارناوالي است. به‌عبارت ديگر ، كارناوال بيانگر نوعي مقاومت است: مقاومت در مقابل الگوهاي رسمي و قالبي زندگي كه نظم حاكم سيطره‌ی آن را بر كل جامعه فراگير مي‌سازد. پس كارناوال به ديگر‌گونه بودن راه مي‌دهد. در جامعه‌اي كه دگرانديشي و دگرزيستي ممكن نيست، يا در حداقل خود ممكن مي‌گردد، تجربه‌ی كارناوالي مجال موقتي براي تخليه فراهم مي‌آورد؛ مجالي كه موقت اما مغتنم است. اين مجالي است كه بايد اين‌جا و آن‌جا و هر گاه كه فرصت دست دهد آن را ربود و به تدريج، در فضا ـ زمان‌هاي تعريف نشده، و در نتيجه، تصاحب‌نشده آن را جست‌وجو كرد و از طريق باز‌تعريف فضا ـ زمان‌هاي تعريف‌شده آن را از آن خود كرد و بسط گسترش داد و بدين ترتيب، فرهنگ و نيروهاي رسمي را به آهنگي كند و البته خاموش و بي‌صدا و بدون هرگونه منازعه‌ی طراحي‌شده وادار به عقب‌نشيني نمود. … كارناوالي شدن عزاداري عاشورا يعني تبديل فضاـ زمان مقدس به فضاـ زمان دنيوي و روزمرّه، عادي شدن امر نابهنجار، آزاد شدن امر ممنوع، محْرم شدن نامحْرم و تجديد روابط شخصي و حذف فاصله بين مردان و زنان، پذيرفتن و تحمل امر غيررسمي و همه‌ی اين‌ها يعني مقاومت در مقابل آن نظام فرهنگي و ارزشي‌اي كه تنوع زندگي روزمره را برنمي‌تابد و مايل است تمامي فضاـ زمان‌ها را تحت سيطره‌ی يك الگوي فرهنگي خاص قرار دهد و حتي قلمروهاي خصوصي را نيز تصرف نمايد. اين مقاومت، خاموش و تدريجي است. از اين‌رو، وقتي خود را نشان مي‌دهد و نمايان مي‌سازد كه فراگير و گسترده شده باشد و در قلمروهاي گوناگون حيات اجتماعي آشكار يا پنهان حضور يافته باشد. در واقع، نوعي مقاومت برنامه‌ريزي شده، آگاهانه، و هدف‌مند نيست. حزب و سازماني ندارد، بل‌كه محصول نوع خاصي از تجربه‌ی زندگي است؛ در واقع محصول نگرشي جديد به زندگي است. محصول جدي نگرفتن امر تا پيش از اين جّدي است. سايه‌ی مداوم و سنگين و تماميت‌خواه امر رسمي تمسخر خود را برمي‌انگيزد. به‌عبارت ديگر، حضور همه‌جايي و فراگير امر جّدي ـ يعني آن‌چه جّدي معرفي مي‌شود اما ديگر نمي‌تواند به‌مثابه امري جّدي پذيرفته شود ـ سبب ناآگاهي و غفلت از آن و يا ناديده گرفتن حضور آن مي‌شود. آن‌چه هميشه جدي مي‌نمايد و جدي معرفي مي‌شود هميشه نشان‌گاه مناسب‌تري براي تمسخر است. آن‌چه رسمي مي‌نمايد ما را در استهزاء خود بيش‌تر برمي‌انگيزد، زيرا نه تنها چنين تمسخر و دست‌انداختني به‌مثابه اوج تمسخر نمايان مي‌شود، بل‌كه تذكر مدام به جّدي بودن چيزي آگاهي از جّدي نبودن آن را با خود به هم‌راه مي‌آورد؛ زيرا همه‌ی ما مي‌دانيم كه آن‌چه جّدي است خودنمايا است و از تذكر مدام به جّدي گرفتن‌اش بي‌نياز است. اين اقدام به تمسخر به‌ويژه براي كساني كه قلمروهاي كنش‌گري‌شان به حداقل رسيده است، هميشه وسوسه‌انگيز است" (بهرامپور و محدثی، 1383: 63-58؛ منتشر نشده).

3. سیاست‌گذاری‌های فرهنگی نهادهای دولتی و حکومتی تا چه اندازه در خط سیر و تغییر و تحولات اشکال عزاداری در ایران موثر بوده است؟ آیا میان این سیاست‌گذاری‌ها و واقعیت جاری در عزاداری‌ها، همراستایی و پیوند دیده می‌شود یا فاصله و شکافی است که تلاش می‌شود از طریق اِعمال سیاست‌های بالا به پایین پوشش داده شود؟ برای مثال در محتوای روضه‌ها و نوحه‌هایی که در عزاداری‌های محرم رواج دارد، به نظر می‌رسد که نهادهای سیاست‌گذار حکومتی در تلاش برای پالایش محتوا بوده‌اند، اما از جانب اقشار مذهبی هوادار این گونه روضه‌ها و مراثی، نوعی مقاومت و بی‌توجهی نسبت به این سیاست‌گذاری‌ها وجود داشته. اما از سوی دیگر نیز گاه عنوان شده که سیاست‌گذاری‌های حکومت خود از عوامل دامن زدن به ظاهرگرایی و کم‌توجهی به محتوای عزاداری‌ها بوده است.به طور کلی، دیدگاه شما در این خصوص چیست؟

در دوره‌ی هشت‌ساله‌ی دولت آقای دکتر احمدی‌نژاد (رئیس سابق دولت)، هیأت‌های مذهبی به‌نحو سازمان یافته نقش سیاسی ایفا کردند. من در مقاله‌‌ای تحت عنوان "دین در جامعه‌ی توده‌وار: ابزاری برای ساختن جریان‌های سیاسی جدید" (هفته‌نامه‌ی آسمان، شماره‌ی 75، شنبه 12 بهمن 1392، صفحات 128-126) این را توضیح داده‌ام. در آن‌جا آورده‌ام که دولت آقای احمدی‌نژاد و جریان سیاسی‌ی وابسته به ایشان کوشیدند از روحانیت رسمی (که در قالب مراجع تقلید به‌ویژه مراجع تقلید حکومتی تجلی می‌یابد) فاصله بگیرند و مسیر خاص خود را طی کنند زیرا نه می‌خواستند هزینه‌‌ای برای بی‌اعتبارشده‌‌گی سازمان روحانیت نزد مردم را بپردازند و نه می‌خواستند به نیروهای این سازمان از جمله مراجع تقلید پاسخ‌گو باشند. لذا "راه‌حلی که در ایران دنبال شد واگرایی فرقه‌ای از دین و روحانیت مستقر و جاافتاده بر مبنای اندیشه‌ی منجی‌گرایانه بود. این گرایش فرقه‌ای مداوماً از اندیشه‌های منجی‌گرایانه بهره برد و به هر بهانه‌ای خود را به منجی منتسب کرد و در مقام اعلام کننده‌ی قریب بودن ظهور ظاهر شد. اما این اندیشه برای ترویج خود نیازمند حاملان و مبلغانی سیاسی و دینی بود. پشتوانه‌ی سیاسی و مالی این جریان از طریق اشغال تدریجی مناصب سیاسی و رخنه‌ی تدریجی در درون نظام سیاسی –از زمان ورود به شهرداری تهران تا تشکیل کابینه در دولت‌های نهم و دهم- فراهم گردید … اما برای تبلیغ این نوع از اندیشه‌های منجی‌گرایانه و بهره‌برداری سیاسی از آن، به نیروهای دینی‌ای نیاز بود که بتواند هم گفتمان دینی را در استخدام این گروه قرار دهد و هم واگرایی تدریجی از دینِ سنتی و مستقر و واگرایی از سازمانِ قدرت‌مند روحانیت را تدارک ببیند. این نیرو در هیأت‌های دینی جست‌وجو شد؛ مجالس مذهبی زنانه و مردانه و اداره‌کننده‌گان اصلی آن‌ها و از همه مهم‌تر، نیروی فرهنگی اصلی این هیأت‌ها یعنی مدّاحان. هیأت‌های دینی در شهرهای بزرگ مهم‌ترین و دم دست‌ترین جایی است که افراد جدا افتاده و بی‌قدرت و سرخوردهو بریده از واحدهای اجتماعی سنتی و دور از نظارت‌ها و حمایت‌های نظام خویشاوندی – واقعیت‌ اجتماعی‌ای که در ایران مدرن به‌سرعت در حال تخریب است- می‌توانند جذب آن شوند و در آن شکلی از تعلّق را تجربه کنند" (محدثی، 1392). روشن است که روایتی که این جریان ساخته و پرداخته کرد نسخه‌ای از روایت اسطوره‌ای است که تنها مضامین متعلق به اسطوره‌ی هزاره در آن پررنگ‌تر می‌شود. از آن‌جایی که تفکر اسطوره‌ای در دین‌داری عامیانه‌ی توده‌ی مردم شیعی غلبه دارد، بین آن‌چه دولت ترویج می‌کرد و آن‌چه مردم بدان تعلق خاطر داشته‌اند، ناهم‌سازی وجود نداشته است.

4. جدا از تجربه‌ی احمدی‌نژاد، سیاست‌هایی که تحت عنوان مهندسی فرهنگی به دنبال پالایش محتوای عزاداری‌ها بوده و از سوی نهادهایی نظیر شورای عالی انقلاب فرهنگی و سازمان تبلیغات اسلامی ترویج شده‌اند، تاثیر شایان ذکری در تغییر جهت‌گیری عزاداری‌ها داشته است؟

من در این مورد با شما موافق نیستم. دست‌کم هیچ تأثیر شایان ذکری ندیده‌ام و اساساً فکر می‌کنم که الگوهای تحمیلی‌ی از بالا موقّتی‌اند و تضمینی مردمی برای تداوم ندارند و به محض این‌که نیروی سیاسی‌ی مربوطه نقش‌آفرینی‌ و قبولاندن‌ برنامه‌هایش را متوقّف سازد، تأثیرات‌‌اش هم متوقّف می‌شود. حتّا این سازمان‌ها در از بین بردن رفتار ناهنجار قمّه‌زنی –که نه با خرد انسانی سازگار است و نه با اخلاق دینی- چندان کام‌یاب نبوده است. در تمام این سال‌ها هر گاه که در عزاداری‌ها حاضر و ناظر بوده‌ام، در روزهای عزاداری در میان مردمانی که چنین سنّتی داشته‌اند، سرهای تیغ‌خورده را مشاهده کرده‌ام. شاید تنها تأثیری که توانسته‌ است بگذارد غلیظ‌تر ساختن روایت اسطوره‌ای از عاشورا و دامن زدن هر چه بیش‌تر به فرقه‌گرایی شیعیانه بوده باشد. از نظر سیاسی نیز هم شواهد کاملاً نشان می‌دهد که جناح به‌اصطلاح "اصول‌گرا" به‌نحو برهنه و آشکاری به استفاده‌ی ابزاری از عزاداری‌‌ی عاشورا پرداخته است. اما این را نمی‌توان تأثیرگذاری دانست زیرا کاملاً مقطعی است. در هر حال، من تأثیرگذاری‌ی چندانی را شاهد نبوده‌ام یا از آن بی‌خبر ام.

2. در خصوص مواجهه‌ی جریان نواندیش حوزوی و همچنین روشنفکری دینی/مذهبی با مساله‌ی عزاداری‌ها و برخی خرافات ترویج‌شده در جریان این مراسم‌های شیعی، پرسش این است که این مواجهه تا چه میزان در اصلاح این امور موثر بوده؟ آیا کوشش‌های نواندیشان و روشنفکران به شکل‌گیری گونه‌های جدیدی از مناسک مذهبی شیعیان انجامیده یا صرفاً در مدار سلبی و نفی باقی مانده است؟ به‌طور کلی علل موفقیت/عدم موفقیت جریان‌های نواندیشی حوزوی و روشنفکری دینی در تغییر وضعیت عزاداری در ایران را چه می‌دانید؟

نخست باید عرض کنم که من هرگز تعبیری چون "خرافه" را به‌کار نمی‌برم و کاربرد آن را یک‌سره نادرست می‌دانم زیرا این مفهوم بار ارزشی دارد و خنثا نیست. معمولاً ما به چیزی می‌گوییم "خرافه" که مطابق با خردورزی ما نباشد و با اعتقادات ما ناهم‌آهنگ و ناهم‌نوا باشد. اما مگر من و شما می‌توانیم معیار باشیم که هر چه را که خودمان عقلانی و درست ندانستیم تحت عنوان "خرافه" طرد کنیم؟! بنابراین، چنین تعبیری برای توصیف برخی از باورهای مردم تعبیر نادرستی است. به‌عبارت دیگر، توصیفی است هم‌راه با ارزش‌داوری. در حالی‌که ما برای توصیف و دسته‌بندی باورها نیاز به تعابیری داریم که ما را به خصوصیات درونی خاص هر دسته از باورها ارجاع دهد و به آن خصوصیات ویژه ره‌نمون شود. لذا به جای مفهوم "خرافه"، تعبیر اسطوره را به‌کار می‌برم. تفکر اسطوره‌ای صرف‌نظر از این‌که ما آن را بپسندیم یا طرد کنیم، دارای ویژه‌گی‌های خاص خود است. این دیگر ربطی به این ندارد که من و شما آن را بپسندیم یا نپسندیم. لذا وقتی می‌گوییم این نوع تفکّر اسطوره‌ای است، هنوز ارزش‌داوری نکرده‌ایم. تنها در مرحله‌ی بعدی است که ما باید روشن‌کنیم نگاه مثبتی به اسطوره داریم یا نگاهی طردکننده و منفی. در دنیا کثیری (به‌معنای دقیق کلمه) اسطوره‌شناس داریم که برخی بدان مثبت می‌نگرند و برخی آن را تفکّری منفی تلقی می‌کنند؛ اما در باب ویژه‌گی‌های آن در بسیاری موارد اتّفاق نظر دارند.

نواندیشان حوزوی و روشن‌فکران دینی چند کار می‌توانستند و می‌توانند انجام دهند: 1) از روایت عاشورا و چهره‌ی حسین بن علی (ع) اسطوره‌زدایی نمایند و بدان محتوایی عقلانی ببخشایند و ضمن توجه به مسائل شرعی، بدان محتوای اخلاقی‌ی عام بدهند که از دل آن الگویی جهان‌شمول استخراج گردد؛ 2) ضمن حفظ عنصر عاطفی‌ی مناسک عاشورایی، بر وجه عقلانی‌ی مناسک بیفزایند و شور و شعور را با هم بیامیزند؛ 3) استفاده‌ی اجتماعی‌ی تخدیرگرایانه از مراسم و مناسک عاشورایی و از روایت عاشورا و نیز سوءاستفاده‌ی سیاسی‌ی برای ابزاری کردن مراسم و مناسک عاشورایی و روایت عاشورا را مورد نقد جدی قرار دهند؛ 4) هیأت‌های مذهبی خاصِّ خود را برای ترویج فرهنگ دینی‌ی نوین خویش تشکیل دهند.

سه مورد نخست اقداماتی‌اند که نواندیشان دینی‌ی حوزوی و روشن‌فکران دینی کم و بیش –و شاید نه به قدر کافی- انجام داده‌اند؛ ضمن این‌که منصفانه نیست اگر یادآوری نکنیم که آنان در طول این چند دهه دائماً در تنگ‌نا بوده‌اند و چندان امکان برگزاری‌ی مراسم دینی را نداشته‌اند. اما اقدام چهارم که چه بسا از همه‌ی اقدامات دیگر مهم‌تر است زیرا جنبه‌ی عملی دارد، توسط آنان چندان دنبال نشده است. لذابه‌لحاظ ارزیابی‌ی موفقیت یا عدم موفقیت، باید عرض کنم که روشن‌فکران دینی در این قلمرو اخیر (یعنی مورد چهارم) موفق نبوده‌اند. دلیل‌اش هم همین است که عرض کردم: آنان چندان به شکل‌دهی هیأت‌های مذهبی خاصِّ خود روی نیاورده‌اند. این یکی از انتقادهای بسیار جدی‌ای است که بنده به روشن‌فکران دینی و نواندیشان دینی در ایران دارم. ما می‌بایست سازمان‌های دینی‌ی کوچک و بزرگ ویژه‌ی خود را داشته باشیم و در آن‌ها اندیشه‌های دینی‌ی خاصِّ خود را مطرح کنیم و مناسک دینی‌ی ویژه‌ی خود را اجرا کنیم. تنها از این طریق است که نواندیشان حوزوی و روشن‌فکران دینی می‌توانستند و می‌توانند از پایین و بدون فاصله، با مردم پیوند ارگانیک برقرار کنند و صدا و مشی خود را به گوش مردم برسانند و الگوهای دینی‌ و فرهنگ دینی‌ی خاصِّ خود را ترویج نمایند. توجّه داشته باشیم که قرائت رسمی از دین تا جایی‌که امکان داشته باشد، اجازه نمی‌دهد که صدا و دیدگاه نواندیشی حوزوی به گوش طلّاب جوان برسد؛ دقیقاً همان‌طور که جریان دینی‌ی رسمی و متعارف مانع انتشار و پخش افکار روشن‌فکران دینی می‌شود. لذا خطای فاحشی است که روشن‌فکران دینی و نواندیشان حوزوی به سخن‌رانی، مقاله‌نویسی، و کتاب‌نویسی بسنده کنند.

بگذارید مثال ساده‌ای بزنم: چندین بار از طرف هیأت‌های مذهبی‌ی سنّتی از من دعوت شده است که در آن‌ها سخن‌رانی کنم و من هر بار بنا به دلایلی رد کرده‌ام. مثلاً چند بار از آن‌ها خواسته‌ام تضمین کنند که من در این هیأت‌ها یک دوره (مثلاً ده جلسه) تاریخ اسلام بگویم اما آن‌ها هرگز نتوانستند چنین چیزی را تضمین کنند یا بپذیرند. چرا؟ چون برای توده‌ی شیعی که چه بسا یک درصدشان نمی‌دانند پیامبر اسلام چندتا فرزند داشته است (کافی است با یک پرسش‌نامه‌ی ساده و پخش آن در مساجد و حسینیه‌ها این را بسنجید) و هر یک چه‌گونه زیسته‌اند و نیمی از تاریخ اسلام بدان‌ها گفته نشده و آن‌چه از تاریخ اسلام بدان‌ها گفته شده یا گزینشی است و یا جعلی، شما با یک جلسهْ سخن‌رانی‌ی روشن‌فکرانه چه کاری می‌توانی انجام بدهی؟! این هیأت‌های مذهبی نمی‌توانستند شرایط لازم را برای برگزاری‌ی یک دوره در باب تاریخ اسلام فراهم کنند، چون با طرح مستند تاریخ اسلام، کل عقاید و فرهنگ دینی‌ی سنّتی‌ی اعضای‌شان زیر سؤال می‌رفت و اعضای هیأت با آن تفکّر دینی‌ی سنّتی‌شان، نه تنها سخن‌ران را تحمّل نمی‌کردند بل‌که خود برگزارکننده‌گان را زیر سؤال می‌بردند یا معزول‌شان می‌ساختند.

لذا به‌ترین کار این است که نیروهای متعلّق به نواندیشان حوزوی و روشن‌فکران دینی در پیوند با یک‌دیگر قرار بگیرند و هیأت‌های مذهبی و سازمان‌های دینی‌ی خاصّی خود را بنا کنند و طلّاب نواندیش و روشن‌فکران دینی را جذب نمایند و به بازسازی و بازخوانی‌ی فرهنگ اسلامی و تاریخ اسلام بپردازند و فرهنگ دینی‌ی جدیدی را بپرورند. البته، این نیروها با همه‌ی محدودیت‌هایی که وجود داشته است، در تشکیل جلسات تفسیر قرآن موفق بوده‌اند و همان تجربه را می‌بایست بسط دهند و سازمان‌های دینی‌ی جدیدی را شکل دهند که کارآمدترین آن‌ها در ایران همین هیأت‌های مذهبی هستند. بسنده کردن به سازمان‌هایی که تماماً هم در اختیار نیستند و فصلی و مقطعی عمل می‌کنند، نظیر حسینیه‌ی ارشاد و کانون توحید، جواب‌گوی خواست و نیاز دینی‌ی جامعه و نسل جوان و روشن‌اندیش نیست.

3. ارزیابی شما از خط سیر آتی عزاداری‌ها و مناسک ماه محرم چیست؟ آیا شاهد تنوع در اشکال یا تغییر در فرم و محتوای عزاداری‌ها خواهیم بود یا افول و کمرنگ شدن مناسک عزاداری را می‌توان ترسیم کرد؟ یا همین وضعیت کمابیش ادامه خواهد یافت؟ چه عواملی در ترسیم خط سیر آتی عزاداری ها می‌توانند موثر تلقی شوند؟

برای پیش‌بینی در باب آینده‌ی یک مجموعه‌‌ی فرهنگی (cultural complex) هم‌چون عزاداری‌ی عاشورا باید متغیّرهای متعدّدی را در نظر گرفت: میزان اقتدار اجتماعی نیروهای دینی‌ی سنّتی هم‌چون سازمان روحانیت؛ برقراری یا عدم برقراری‌ی حکومت دینی؛ و وضعیت جامعه‌پذیری‌ی دینی. شما فقط تصور کنید که مثلاً پنج دهه بعد، زمانی که دیگر ما و هم‌نسل‌های ما از این جهان رخت بربسته‌ایم، هیچ نیروی سیاسی‌‌ای پشت برگزاری‌ی مراسم و مناسک عزاداری عاشورا نباشد و همه چیز به خود مردم واگذار شده باشد و کسی به کارشان نظارت نکند و آموزش و پرورش در معنای عام کلمه نیز عمدتاً غیردینی شود. به‌عبارت دیگر، من تصور می‌کنم در شرایطی که سازمان دینی‌ی تأثیرگذار و واجد اعتبار اجتماعی موجود نباشد و گفتمان دینی‌ی سنتی بیش از پیش تضعیف شده است، و احیاناً حکومتی دینی برقرار نباشد و جامعه‌پذیری‌ی دینی روز به روز ضعیف‌تر و بحرانی‌تر شود، توان ایجاد خودآگاهی‌ی دینی و نیروی برانگیزاننده‌ی اخلاقی‌ و بعثت‌آفرین‌ این مراسم -مگر در میان بخش گروه‌های کوچکی از جامعه- بیش از پیش زایل خواهد شد. حکومت‌ها هم همیشه نقش خاص خود را در روند تحول فرهنگ دینی در ایران داشته‌اند. لاجرم نوع تحوّلات آن‌ها مهم است. عمل‌کرد آن‌ها چه بسا ممکن است فریبنده باشد و مانع از درک درست آن چیزی شود که در درون جامعه در جریان و مستتر است.

با این‌حال، غیر از چه‌گونه‌گی دو متغیّر نخست (یعنی حکومت و روحانیت)، متغیّر اصلی وضعیت جامعه‌پذیری‌ی دینی در ایران است که مطلوب نیست و گفتمان دینی به‌طور کلی در حال تضعیف است. همه‌ی ما به‌نحو دینی جامعه‌پذیر شده و بالیده‌ایم. اما در حال حاضر، ما در ایران دچار ضعف و فتور در جامعه‌پذیری‌ی دینی هستیم. نسل‌های جدید از دین و فرهنگ دینی بیش از پیش فاصله گرفته‌اند و یا در حال فاصله‌گرفتن‌اند. بخش زیادی از مردم دیگر فرزندان‌شان را به‌نحو دینی تربیت نمی‌کنند. این مدعا را نیز می‌شود در طی یک تحقیق کیفی، از اعضای هر خانوار پرسید که چه‌قدر والدین می‌کوشند میراث دینی‌شان را به فرزندان‌شان منتقل کنند. اما معدود تحقیقات دانش‌جویی نشان می‌دهد که ما با پدیده‌ی نوگروی‌ی نسلی مواجه هستیم؛ یعنی اکثریتی که به‌نحو قاطع از دین‌داری‌ی سنّتی خارج می‌شوند و در حال خارج شدن‌اند و اقلیّتی که به‌کلّی از زیست دینی عبور می‌کنند و در حال عبور کردن‌اند.

با توجه به همین امر، تصوّر ام این است که با گذشت هر چه بیش‌تر زمان و کم‌رنگ شدن هر چه بیش‌تر تفکر دینی‌ی سنتی در جامعه‌ی ما و در دهه‌های آینده، وجه عرفی‌ی زنده‌گی بر وجه قدسی‌ی زنده‌گی و تفکر دینی غلبه خواهد کرد. اگرچه روایت‌ اسطوره‌ای هم‌چنان تداوم خواهد یافت و کمابیش پررنگ خواهد بود امّا مناسک عاشورایی عمدتاً بدل خواهد شد به نوعی گردهم‌آیی‌ی عرفی برای دید و بازدید و صرف غذا و نوشیدنی؛‌ یعنی عرفی شدن (conventionalization) بیش از پیش عزاداری عاشورا.

No comments yet»

بیان دیدگاه