زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

جامعه‌شناسی تکفیر (2)

سرآغاز: نوشتن درباره‌ی امور دینی دشوار است. نمی‌توان بحث درباره‌ی این امور را آسان گرفت. علاوه بر این، دغدغه‌ی کار و پژوهش جدی در باب موضوع مانع از آن می‌شود که من بتوانم همین یادداشت‌های مختصر و شتاب‌زده را زودتر بنویسم و در زیر سقف آسمان تقدیم کنم. این است که قسمت دوم جامعه‌شناسی تکفیر را با کمی تأخیر تقدیم خواننده‌گان وبلاگ می‌‌کنم. امیدوارم مطالعه‌ی کامل آن در حوصله‌ی شما بگنجد.

جامعه‌شناسی تکفیر (2)

(2) Sociology of excommunication

پیش از آن‌که بحثی جامعه‌شناختی را درباره‌ی پدیده‌ی تکفیر آغاز کنم، لازم است در باب خود مفهوم تکفیر یعنی معنا و ریشه‌ی لغوی، ریشه‌ی تاریخی و دینی و اجتماعی آن سخن بگویم و سپس، اگر میسر شود، مصادیقی از تکفیرنامه‌ها را به‌مثابه نمونه ذکر کنم تا بر مخاطب دقیقا آشکار شود که درباره‌ی چه چیزی سخن می‌گویم. به‌عبارت دیگر، روشن شود که چه اقدامی به‌منزله‌ی تکفیر شناخته شده است. اما جست‌وجوی تکفیرنامه‌ها به مجالی طولانی نیازمند است و دست‌رسی به آن‌ها یحتمل چندان آسان نخواهد بود.
تکفیر معانی گوناگونی دارد. در یکی از معانی‌ای که لغت‌نامه‌ی دهخدا برای این واژه ذکر کرده است، تکفیر به معنی منسوب به کفر کردن و کافر خواندن دیگران است و همین معنی است که در این بحث محل توجه ما است (1). اما در قرآن مفهوم تکفیر بر تفعیل به معنای پوشاندن آمده است. ریشه‌ی لغوی آن به دو مصدر ثلاثی مجرد کَفر و کُفر برمی‌گردد که همین معنای پوشاندن را افاده می‌کنند. دائره‌المعارف قرآن کریم به ما یادآوری می‌کند که » تكفير و واژه‌هاى هم‌ريشه آن 14 بار در قرآن به‌كار رفته است (بقره/2، 271; آل‌عمران/3، 193 و 195؛ نساء/4، 31؛ مائده/5، 65؛ انفال/8، 29; عنكبوت/29،7؛ زمر/39، 35؛ محمّد/47، 2؛ فتح/48، 5؛ تغابن/64، 9؛ طلاق/65، 5; تحريم/66، 8)» (دائره‌المعارف قرآن کریم، جلد دوم). تکفیر برخلاف معنای منفی‌ای که اکنون در فرهنگ اسلامی دارد، در قرآن به معنای بسیار مثبتی به‌کار رفته است: «تكفير پوشيده و محو شدن عِقاب يا استحقاق آن يا ديگر آثار گناه با انجام كار خير است» (همان). به‌عنوان مثال، قرآن می‌گوید صدقه دادن به‌منزله‌ی عملی صالح، سیئات را می‌زداید: «و یُکَفِّرُ عَنکُم مِّن سیِّئاتِکُم» (بخشی از آیه‌ی 271 سوره‌ی بقره). این بدان معنا است که آدمی می‌تواند اعمال بد خویش را جبران کند و این امکان بس مهمی برای بازگشت به راه خیر است. به‌نظر می‌رسد بعدها در فقه اسلامی، جبران سیئات نیز در قالب مفاهیمی چون کفّاره به نوعی خرید کردن بدل شد؛ عملی صوری که فاقد محتوای تحول‌‌‌‌آفرین مورد نظر قرآن است. جالب است بدانیم که کلمه‌ی کفّاره نیز با کلمه‌ی تکفیر هم‌ریشه است. این‌ها همه نمونه‌های جالب توجهی است از تفاوت اساسی فرهنگ قرآنی و فرهنگ اسلامی. این البته موضوعی قابل مناقشه است و باید به‌دقت مورد بررسی قرار گیرد که کفارّه از کجا آمده است و از چه وقت و توسط چه کسی و با چه هدفی وارد فقه اسلامی شده است. اما خود این‌که یکی از معنای تکفیر کفاره دادن است، می‌تواند حاکی از درستی استنباط من باشد. ذاکری که چهار معنا برای تکفیر ذکر کرده است، معنای دوم آن را کفاره دادن ذکر کرده و آورده است: «به کفاراتی که بابت برخی خطاهای عبادی پرداخت می‌شود، تکفیر می‌گویند: «سُمیّت الکفارات، کفارات، لأنّها تکفّر‌الذنوب ای تَسْتُرها.» کفارات را به آن جهت کفاره می‌گویند که گناهان را می‌پوشانند»‌(ذاکری 1389: 192).
اما متضاد تکفیر در قرآن اَحباط است که به در اصطلاح به معنی «از ميان رفتن ثواب يا استحقاق آن يا ديگر آثار عمل نيك به‌وسيله گناه» است (همان). هم‌چنین «در آياتى نيز از واژه تكفير و مشتقاتش استفاده نشده؛ ولى با اين موضوع ارتباط دارند؛ مانند: 114 هود/11 كه در آن زايل‌شدن گناه به‌وسيله نيكى آمده، و 11 نحل/16 كه در آن واژه تبديل آمده و 22 رعد/13 كه در آن واژه «درء» به‌معناى برطرف كردن به‌كار رفته است» (همان). احباط و مفاهیم هم‌ریشه‌ی آن نیز 16 بار در قرآن آمده است (بقره/2، 217؛ آل‌عمران/3،22؛ مائده/5،5 و53؛ انعام/6، 88؛ اعراف/7، 147؛ توبه/9، 69؛ هود/11، 16؛ كهف/18، 105؛ احزاب/33، 19؛ زمر/39، 65؛ محمّد/47، 9، 28 و 32؛ حجرات/49، 2) (دائره‌المعارف قرآن کریم، جلد دوم).
این امکان تبدیل خیر و شر در فرهنگ قرآنی از طریق عمل انسانی انعکاس جالبی از پویایی تحول جهان انسانی و زنده‌گی اخلاقی در قرآن است. اما این معنا از تکفیر با آن‌چه در فرهنگ اسلامی و در گفتار فقهی جاافتاده است، نه تنها به‌کلی متفاوت است بل‌که فحوایی متضاد نیز دارد. آن‌چه امروز با مفهوم تکفیر به ذهن متبادر می‌شود، طرد محکم و حاد پاره‌ای از افراد با اتهام بی‌دینی است که ای بسا ریختن خون وی را مجاز اعلام می‌دارد. بنابراین، به‌هیچ‌وجه در آن معنایی از پویایی و امکان بازگشت مثبت و تعالی نهفته نیست.
باز هم تأکید می‌کنم که در فهم اسلام، توجه به تمایز میان فرهنگ قرآنی و فرهنگ اسلامی اساسی است و بی‌توجهی به این نکته‌ی فخیم و بس تعیین‌کننده سبب بدفهمی اسلام می‌گردد و چه بسیار خطاها از همین‌جا برمی‌خیزد که تصور می‌شود فرهنگ اسلامی ریشه در فرهنگ قرآنی دارد و انبوه تحولات اساسی در فرآیند انتقال از فرهنگ قرآنی به فرهنگ اسلامی نادیده گرفته می‌شود.
اما در باب چگونه‌گی تبدیل اَعمال بین متکلمان مسلمان مباحثات دامنه‌داری درگرفته است که چون این مباحثات بیش‌تر وجودشناختی (چه‌گونه‌گی تحول در ذوات و موجودات)، غایت‌شناختی (چه‌گونه‌گی عاقبت اَعمال)، و خدا‌شناختی (کیفیت داوری الاهی) بوده است، چندان مثمرثمر و سازنده نبوده است و چندان مدخلیتی در فهم جهان انسانی و اجتماعی نداشته و بیش‌تر پاسخ‌گوی کنجکاوی‌های ذهنی خود متکلمان (اعم از معتزله، امامیه، و اشاعره) بوده است.
نکته‌ی مهم در این بحث این است که در فرهنگ اسلامی اَحباط (زایل شدن اعمال صالح) و تکفیر (زایل شدن اعمال سیئه) از طریق تحول در اعتقادات رخ می‌دهد. مثلا اگر کسی پیش از این مسلمان بوده و سپس مشرک یا کافر می‌شود، اعمال او حبط می‌گردد؛ یعنی ارزش مثبت اَعمال وی تباه می‌گردد. حال پرسش این است که آیا در قرآن نیز اعمال به‌دست عمل (عمل سیئه با عمل صالح) تبدیل می‌شود یا با تحول در اعتقادات؟ این موضوع بسیار مهم و پیچیده‌ای است که نیاز به تحقیقی جداگانه دارد.
به نظر می‌رسد با پی‌گیری این بحث مهم می‌توان از وقوع یک تحول عظیم در فرآیند انتقال از فرهنگ قرآنی به فرهنگ اسلامی پرده برداشت: گفتار و تفکر عمل‌محور (counter-logocentrism) و انضمامی و تحقق‌گرایانه (materialistic) قرآنی در این فرآیند تحول، جایش را به گفتار و تفکر معرفت‌محور (logocentrist) و انتزاعی و مجردگرایانه‌ی (idealistic) فرهنگ اسلامی و اسلام‌ مدرسی (scholastic Islam) داده است. به‌عبارت دیگر، به نظر می‌رسد در فرهنگ اسلامی امور سوبژکتیو تقدم و تفوق یافته است در حالی‌که در فرهنگ قرآنی امور سوبژکتیو نظیر ایمان و معرفت تقدّم دارند اما عمل تفوّق دارد و ایمان و معرفت در عمل محک می‌خورد و پالایش و پرورش می‌یابد. اما این فرضیه ر اعجالتا رها می‌کنیم تا در مجال مناسبی بدان بپردازیم. اکنون وقت آن است که به تاریخ‌چه‌ی تکفیر در جهان اسلام بپردازیم.

نخستین مصادیق تکفیر در جهان اسلام
هم‌چنان که گفتیم واژه‌ی تکفیر به معنای منسوب به کفر کردن و دیگری را کافر خواندن، در قرآن به کار نرفته است. آن‌طور که ذاکری آورده است، «تعبیر به کفر در برخی روایات» که در ذیل تفسیر برخی آیات قرآن ذکر شده‌اند‌ آمده است (ذاکری 1389:‌ 194). اما به نظر می‌رسد نخستین تکفیرها در جهان اسلام توسط افراد مسأله‌دار و غیرموجه در جهان اسلام صورت گرفته باشد. به‌عبارت دیگر، از همان آغاز تکفیر شیوه‌ای بوده است برای حذف مخالفان و دشمنان. اما خدا و پیامبر در مقابل این تکفیرها قرار گرفتند و مانع از اثرگذاری این تکفیرها شدند! ذاکری درباره‌ی سابقه‌ی تکفیر در اسلام آورده است: «سابقه تکفیر به صدر اسلام باز می‌گردد. اولین مورد در زمان رسول خدا بود که ولیدبن عقبه، بنی‌المصطلق را به کفر و ارتداد متهم کرد و آیه شریفة «ان جائکم فاسق بنبأ فتبیّنوا» در تکذیب وی نازل شد. … خالدبن ولید نیز مردم قبیله بنی جذیمه را متهم به بازگشت از اسلام نمود. و دومین آن [کذا فی‌الاصل] مربوط به حاطب‌بن ابی بلتعه می‌شود. همو که نامه‌ای را به زنی داده بود که برای کافران قریش ببرد و آنان را از نقشه رسول خدا آگاه سازد که خداوند رسول خویش را از آن آگاه کرد. حاطب، وقتی که دستگیر شد، عمر بن خطاب، او را تکفیر کرد و خواست گردن وی را بزند که پیامبر (ص) عمر را از این کار بازداشت و حاطب ر ابه‌خاطر حضورش در جنگ بدر، بخشید. اما مشهورترین مورد تکفیر به دوران خلافت علی امیرالمؤمنین (ع) می‌رسد که خوارج کوردل، نابخردانه و از روی بی‌بصیرتی به آن دامن زدند. اینان حضرت امیرالمؤمنین (ع) را تکفیر کردند. حاکمان بنی‌امیه نیز از جمله کسانی بودند که مخالفان خود را تکفیر کرده و آنان را به این اتهام از بین می‌بردند. زمانی که خواستند حجربن عدی و یارانش را بکشند، زیاد بن ابیه از دیگران گواهی گرفت که وی به کفر گراییده است. در بخشی از نامه قاضی کوفه چنین آمده است: «اشهد انّ حجر بن عدی کفر کفرة اصلع [صلعیاء]». گواهی می‌دهم که حجر بن عدی کفر ورزیده است، بمانند کفر «اصلع» یا کفر آشکار و شنیع. عبدالرحمان بن جندب گوید: منظور از اصلع، علی بن ابی‌طالب است یعنی حجر مانند علی کافر شده است. بنابراین قول، در این جمله هم امام علی و هم حجر تکفیر می‌شوند. در جریان واقعه کربلا نیز سرهای شهداء را ابن محفز نزد یزید می‌برد چنین می‌گوید: «ای امیرالمؤمنین برای تو ما سرهای این کافران لئیم را آورده‌ایم». در نامه عبدالملک مروان به حجاج آمده است: «من اقرّ بالکفر فخلّ سبیله». هر کس اقرار به کفر کرد او را رها کن. ابن اثیر در نهایه در معنای این جمله می‌نویسد: «یعنی کسی که اقرار به کفر مخالفان بنی‌مروان کرد و علیه آنان بود، او را رها کن». معنای این سخن این است که دستگاه خلافت اموی تمتم مخالفان خود را کافر می‌شمرد و همه آنها را تکفیر کرده است» (همان: 195-194).
چنان‌که ملاحظه می‌شود، در تمام موارد فوق تکفیرکننده‌گان افراد ناصالحی هستند که می‌خواهند رقبا و مخالفان خود را با سلاح تکفیر از میان بردارند؛ جز در موردی که یکی از صحابی پیامبر یعنی عمر ستون پنجم دشمن را تکفیر می‌کند و می‌خواهد او را بکشد که در این مورد هم پیامبر وساطت می‌کند و فرد تکفیر شده را می‌بخشد و در واقع، اثر تکفیر عمر را خنثا می‌کند.

تکفیر سلاحی خطرناک در جنگ‌های فرقه‌ای
بعدها با شکل‌گیری شتاب‌ناک فرآیند فرقه‌ای شدن (sectarization) در جهان اسلام، تکفیر به سلاحی بدل شد که پی‌روان هر فرقه از آن علیه پی‌روان دیگر فرقه‌ها بهره گرفتند و از این طریق، راهی برای حذف و محدود کردن و محروم کردن دیگر مسلمانان از قدرت و دیگر منابع و امکانات اجتماعی و سیاسی بهره گرفتند. تکفیر به فرآیند واگرایی مسلمانان کمک کرد و آن‌ها را بیش از پیش از هم جدا نمود. این ماجرا هم‌چنان در میان فرق اسلامی ادامه دارد و هم اکنون نیز فرقه‌های مختلف مسلمان هم‌دیگر را تکفیر می‌کنند. عالمان مسلمان دل‌سوز و متعهد در موارد گوناگون علیه این تکفیرگرایی واکنش نشان دادند و فرقه‌ها را به گفت‌وگو و برادری فراخواندند تا بتوانند تفرقه‌ را در جهان اسلام از میان بردارند و یا کاهش دهند. با این‌حال، آنان چندان در این مسیر موفق نبوده‌اند زیرا یکی از لوازم نیل به موفقیت، مقابله با سلاح تکفیر بوده است. این سلاحی دو دم است. اگر شما از این سلاح علیه دیگری استفاده کنید معنی‌اش این است که دیگری نیز می‌تواند از آن علیه شما بهره بگیرد. ذاکری درباره‌ی این نوع تکفیر در جهان اسلام آورده است:‌ «در تاریخ اسلام تکفیرهای فراوانی رخ داده که پاره‌ای برخاسته از اختلافهای عقیدتی و مباحث کلامی و فلسفی بوده، مانند حادث و قدیم بودن قرآن و … و پاره‌ای برخاسته از اختلافهای فرقه‌ای که تاکنون ضربه‌های زیادی به مسلمانان وارد ساخته است. به سال 407 هجری در تمام شهرهای آفریقا، شیعیان را به اتهام سبّ ابوبکر و عمر کشتند و آنها را به آتش کشیدند و اموال آنها را غارت کردند […] به سال 554 هجری بین پیروان مذهب حنفیه و شافعیه در نیشابور اختلاف شدیدی پدید آمد، به‌گونه‌ای که بازار و مدارس شافعیه را آتش زده و بسیاری از آنان را کشتند و شافعیان هم، پس از پیروزی بر حنفیان، در انتقام شدت به‌خرج دادند […]. در اصفهان، به سال 716 ه، بین این دو نزاع برخاسته و بسیاری کشته شدند و خانه‌ها و بازار به آتش کشیده شد […]. در دمشق، پیروان مذهب اهل سنت، ابن تیمیه و طرفدارنش را از حنابله تکفیر کردند و مال و خون آنان را حلال شمردند و در برابر، این حاتم حنبلی می‌گفت: هر کسی که حنبلی نباشد مسلمان نیست، در نتیجه وی تمام مسلمانان را تکفیر کرد»‌ (همان: 197-196؛ قلاب‌ها از من است). در عصر حاضر اغلب روشن‌فکران آماج تکفیر فقها بوده‌اند زیرا آنان به‌منزله‌ی مکلا، رقیب فرهنگی معممین بوده اند. با این همه، سلاح تکفیر علیه خود روحانیان نیز بارها بکار رفته است و در این‌جا به برخی از مصادیق آن اشاره خواهم کرد.

تکفیر مجتهد به‌دست مجتهد
چنان‌که گفتم، آماج تکفیر و قربانیان تکفیر، همیشه غیرروحانیان و روشن‌فکران و فلاسفه و یا اعضای فرقه‌های دینی نوین نبوده‌اند. گاهی روحانیان و فقها نیز به تکفیر یک‌دیگر پرداخته‌اند و زنده‌گی، معیشت، و یا اعتبار یک‌دیگر را به‌خطر انداخته‌اند. فقره‌ی زیر دو نمونه‌ی جالب توجه را به‌دست می‌دهد: «از زمان شیخ انصاری به بعد مقوله مرجعیت دینی شکل منسجمی به‌خود گرفت، ولی هنوز مسأله تقلید مقلد به حالت امروزی و نوین آن درنیامده بود. با این همه از همان دوران رقابتهای شخصی و علمی بین علمای مطرح آغاز شد و ما شاهد دشمنیها و حتی موارد متعددی از تکفیر مجتهدین توسط یکدیگر هستیم. برای نمونه می‌توان به مسأله تکفیر شیخ هادی طهرانی در نجف توسط میرزا حبیب ا… رشتی در اواسط دوره ناصری اشاره کرد. هر دوی این دو مجتهد از شاگردان شاخص انصاری بودند که البته این آخری پس از انصاری به مقام مرجعیت رسید. ولی انتقادات علمی صریح و بی‌پروای طهرانی از استادش موجب شد تا وی توسط رشتی تکفیر و از آن پس به شیخ هادی مکفر معروف شده و زندگیش با سختی و فقر و انزوا توأم بود. البته بازار تکفیر و اتهام بی‌دینی در سالهای 1906 به بعد، در دوران انقلاب مشروطیت و پس از آن به‌شدت بالا گرفت و نمونه‌های متعددی از این مسأله بین خود علمای مطرح در آن زمان اتفاق افتاد که مهمترین آنها صدور حکم افساد برای شیخ فضل‌الله نوری از سوی آخوند ملامحمدکاظم خراسانی مجتهد اصولی ساکن نجف بود که نهایتا دستاویزی برای اعدام نوری شد. البته برخی در اصالت انتساب این حکم نیز به خراسانی تردید دارند، ولی این حکم نیز همچون فتوای تحریم تنباکوی میرزای شیرازی هیچ‌گاه مورد تکذیب خراسانی قرار نگرفت» (مجید تفرشی، تحولات مرجعیت در ایران).

نتیجه‌گیری
آن‌طور که از مصادیق تکفیر پیدا است (که مواردی از آن در فوق ذکر شده است)، تکفیر در اغلب موارد –اگر نگویم در همه‌ی موارد- با انگیزه‌ی خالصا دینی انجام نگرفته است و دین تنها لفافه‌ای بوده است برای دنبال کردن نیت حذف یا کنار زدن رقیب. مورد تکفیر عمر نیز می‌تواند به حساب زود خشمگین شدن او گذاشته شود که تسلط بر نفس خویش را (هم‌چون موارد متعدد دیگر مذکور در تاریخ اسلام) در مقابل فردی منحرف از دست داده است و حکم مرگ او را صادر کرده است و البته، پیامبر اسلام مانع اجرای آن شده است. تکفیر در مباحث کلامی و عقیدتی و فلسفی و فقهی نیز حاکی از ضعف فرد در به کرسی نشاندن سخن خویش از طریق استدلال بوده است که متأسفانه در جهان اسلام موارد متعددی از آن رخ داده است. تکفیر مخالفان سیاسی و تکفیر فرقه‌های دیگر از رایج‌ترین و پرشمارترین تکفیرها در جهان اسلام بوده است. در این موارد تکفیر، سلاح بسیار خطرناکی علیه گروه‌ها و نیروهای مخالف و دگراندیش بوده است. متأسفانه در جهان اسلام، حاکمان و گروه‌های سیاسی مسلط از تکفیر علیه اپوزیسیون بسیار بهره برده‌اند. آنان در لوای دین مقاصد سیاسی خود را دنبال کرده اند. در واقع، دین در این موارد سلاح خطرناکی را در اختیار حاکمان قرار داده است. تکفیر فرقه‌ای نیز از آسیب‌زاترین انواع تکفیرها در جهان اسلام بوده است که پی‌روان دین‌های مسلط همواره از آن برای حذف هم‌دینان دگراندیش خود بهره گرفته‌اند. متأسفانه تکفیر هنوز در جهان اسلام سلاحی کارآمد است و همه‌ی انواع آن هم‌چنان کاربرد دارند. در عصر حاضر یکی از قربانیان اصلی تکفیر روشن‌فکران و به‌ویژه روشن‌فکران دینی بوده‌اند، اگر چه سلاح تکفیر گاهی علیه خود روحانیان نیز به‌کار گرفته شده است.

پی‌‌نوشت:1. تکفیر از نظر لغوی معانی گوناگون دارد. لغت‌نامه‌ی دهخدا در ذیل این واژه آورده است:
«تکفیر [ت ]َ (ع مص) پوشیدن چیزی را. (منتهی الارب ((آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات). || لباس پوشیدن بر روی زره و پوشاندن آنرا. (از اقرب الموارد). || فاگذشتن (درگذشتن ) از گناه کسی. (زوزنی ). درگذشتن ازگناه . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پاک کردن خداوند گناه کسی را. (از اقرب الموارد). || ناچیز کردن گناه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سر دور فرود آوردن در خدمت کسی . (زوزنی ). فروتنی نمودن کسی را و دست بر سینه نهادن پیش کسی . || بر سر نهادن پادشاه ، تاجی را که بدیدنش خضوع لازم آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کفارت کردن سوگند و جز آن . (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ).کفاره ٔ سوگند و جز آن دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کفارت دادن. (غیاث اللغات): در حضرت تعالی به تکفیر یمین و تعفیر جبین بیستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 299). || منسوب کردن به کفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کافر خواندن. (غیاث اللغات) (آنندراج ). و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج). و رجوع به تکفیر کردن شود. صاحب مغرب گفته که تکفیر بمعنی کافر خواندن روایت نشده و صاحب قاموس نیز نیاورده اما در کتب بسیار مستعمل کرده اند. (غیاث اللغات ). || (اِ) نام تاج پادشاهی . (منتهی الارب ) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم است تاج را چنانکه تنبیت اسم است نبات را. (از اقرب الموارد). || کفر. (آنندراج) :
گر کند شق مه و مهر هم از روی حسد
دشمنش همچو ابوجهل بود در تکفیر» (لغت‌نامه‌ی دهخدا)

منابع و مآخذ
-تفرشی، مجید (1382) «تحولات مرجعیت در ایران». http://mtafreshi.persianblog.ir/post/13
-دائره‌المعارف قرآن کریم، جلد دوم، http://www.maarefquran.com/maarefLibrary/templates/farsi/dmaarefbooks/Books/2/25.htm
-ذاکری، علی‌اکبر (1389) «تکفیر در جهان اسلام» در مجله‌ی حوزه. شماره‌ی اول و دوم سال بیست و هفتم، بهار و تابستان 1389. 155 و 156. قم: دفتر تبلیغات اسلامی.
– لغت‌نامه‌ی دهخدا http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-4cb811f5d4a34490b9c9e3f33393fc25-fa.html

۱ دیدگاه»

[…] جالبی دارد. در وبلاگ «زیر سقف آسمان» در مطلبی تحت عنوان جامعه شناسی تکفیر آمده است: «به نظر می‌رسد نخستین تکفیرها در جهان اسلام […]


بیان دیدگاه