زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

بازسازی تصویر خدای متفکّر دینی: مورد مهندس مهدی بازرگان

سرآغاز: در اوایل دی‌ماه ماه‌نامه‌ی نسیم بیداری از من خواست برای ویژه‌نامه‌ی این مجلّه که اختصاص به مرحوم مهندس مهدی بازرگان دارد و به مناسبت سال‌روز وفات این بزرگ‌مرد تاریخ معاصر منتشر می‌شود، مقاله‌ای درباره‌ی اندیشه‌ی دینی بازرگان بنویسم. نوشتن مقاله درباره‌ی افکار مهندس مهدی بازرگان برای من کار دشواری است و جذابیّت چندانی ندارد. این کاری است که در تمام سال‌های اخیر هرگز انجام نداده‌ام زیرا افکار بازرگان هیچ‌گاه مرا جذب نکرده و بر من تأثیر چندانی نداشته است. به‌ هر حال، ذوق و سلیقه‌ها متفاوت است و دوره‌ و زمانه‌ی بالنده‌گی هر یک از ما با آن دیگری فرق دارد. لذا تأثیرپذیری‌های هر یک از ما با آن دیگری فرق دارد. اما بازرگان برای من همیشه یک الگوی اخلاقی بسیار والا بوده است. به‌لحاظ اخلاقی، مشی عملی و رفتاری‌اش را به‌عنوان یک فعّال اجتماعی و سیاسی همواره تحسین کرده‌ام. تنها مطلبی که پیش از این درباره‌ی ایشان نوشته‌ام مقاله‌ی «مقاومت بازرگان و مصالحه‌ی خاتمی» است که مدت‌ها پیش در فضای مجازی منتشر شده است و البته، آن مقاله نیز بیش از این‌که بررسی مشی سیاسی بازرگان بوده باشد، نقد مشی سیاسی رئیس جمهور اسبق جناب آقای سیدمحمد خاتمی بوده است. بدین اعتبار می‌توان گفت که مقاله‌ای که اکنون در دیدرس شما قرار دارد، نخستین مقاله‌ای است که من به‌طور مستقیم و بلافصل درباره‌ی مهندس مهدی بازرگان نوشته‌ام. برای نوشتن این مقاله دو هفته بیش‌تر وقت نداشتم و چنین زمان محدودی برای پرداختن به موضوع مورد علاقه‌ام –یعنی خدا- در آرای بازرگان کافی نبود. لذا این‌کار نیاز به تکمله‌ای دیگر دارد که در مجال مناسب بدان خواهم پرداخت. شماره‌ی 44 نسیم بیداری روز شنبه 5 بهمن 1392 منتشر و عرضه گردید. لذا اکنون من می‌توانم مقاله‌ام را در این‌جا نیز تقدیم مخاطبان بکنم. یادآوری می‌کنم که این مقاله به سلسله‌ای از مقالات دیگر ام درباره‌ی مفهوم خدا مرتبط است. مقاله‌ی «روش بازسازی خدای متفکّر دینی: مورد آیت‌الها مصباح یزدی» را که در این مقاله نیز از آن یاد کرده‌ام و در واقع، پیش از این مقاله نوشته شده است به زودی تکمیل و منتشر خواهم کرد. البته، امیدوار ام بتوانم بحث از خدای آیت‌الها مصباح یزدی را نخست در یکی از مجلّات حوزوی منتشر کنم و سپس در این‌جا بازنشر نمایم.

بازسازی تصویر خدای متفکّر دینی:
مورد مهندس مهدی بازرگان

مقدّمه
هر قدر که متون دینی را بیش‌تر مطالعه می‌کنم و در باب تمایز تفکّر دینی و تفکّر غیردینی بیش‌تر می‌اندیشم، بیش‌تر به این نتیجه می‌رسم که ویژه‌گی اصلی تفکّر دینی به‌میان آوردن امر متعال برای توضیح و تبیین عالَم و تعیین نقش امر متعال در هستی و برقراری نوعی نسبت بین امر متعال و امر درون‌ماندگار است. در متون متعلّق به سنّت‌های دینی توحیدی، امر متعال در قالب مفهوم خدا و دیگر نیروهای غیبیِ تحت فرمان خداوند ظاهر می‌شود. البته، در متون دینیِ با مایه‌های فلسفی مدرن‌تر ممکن است امر متعال در درون امر درون‌ماندگار مندرج گردد و سربرآورده‌گی مقدّر ‌اش، محصول فرآیندی از تکاپو و تحوّل و صیرورت تدریجی امر درون‌ماندگار باشد. با این حال، برقراری چنین نسبتی بین امر درون‌ماندگار و امر متعال باز هم اندیشه‌ای دینی را پدید می‌آورد. بازرگان البته، چنین سطحی از تفکّر فلسفی را در توضیح نسبت بین امر متعال و امر درون‌ماندگار بروز نداده است.

مهندس مهدی بازرگان از متفکّران دینی به‌نام عصر ما است. اندیشه‌های او تأثیر زیادی بر جوانان و مردم هم عصر اش در دهه‌های چهل و پنجاه شمسی داشته است. او به‌عنوان انسانی دین‌دار و متقّی هم‌راه با دو شخصیت دینی دیگر مرحوم مهندس یدّالله سحابی و مرحوم آیت‌الله سیدمحمود طالقانی از بنیان‌گذاران یکی از احزاب سیاسی مهم و تأثیرگذار عصر ما بوده است. پس از پیروزی انقلاب نخستین کابینه را تشکیل داده و مدتی به اداره‌ی کشور مشغول بوده است. پس از استعفا نیز مدّتی نماینده‌ی مجلس بوده و سپس به‌عنوان منتقد جدّی سیاست‌های نظام تازه ‌تأسیس جمهوری اسلامی نقش ایفا کرده است و به وارسی انتقادی گفتمان دینی انقلابی پرداخته است. بازرگان نیز بارها از ضرورت خداپرستی در عصر جدید سخن گفته است. مفهوم خدا در گفتمان دینی او نیز جای‌گاهی محوری دارد. افراد گوناگونی از نقش مهم کسانی چون او در ایجاد گرایش مثبت جوانان به دین در میان جوانان دانش‌گاهی و شکل‌گیری گفتمان دینی در فضاهای دانش‌گاهی و روشن‌فکری سخن گفته‌اند. هم‌چنین، او بر برخی جوانان عصر خود که بعدها به متفکّران دینی برجسته و تأثیرگذاری بدل شدند –نظیر دکتر علی شریعتی- تأثیرگذار بوده است؛ اگرچه بسیاری از این جوانان بعدها از گفتمان دینی بازرگان فاصله گرفتند و گفتمان دینی انقلابی را پدید آوردند و یا پی گرفتند.
درباره‌ی روش بازسازی خدای متفکران دینی پیش از این و در مقاله‌ای دیگر سخن گفته‌ام [1] و در این‌جا آن بحث را تکرار نمی‌کنم. صرفاً یادآوری می‌کنم که در فقدان دست‌رسی به متفکّر دینی، می‌توان از طریق رجوع به آثار وی سه نوع خدای متمایز را در آثار هر متفکّر دینی استخراج کرد: 1) خدای نظرورزانه یا دانش‌پژوهانه که چیستی خدا و چه‌گونه‌گی نسبت‌اش را با جهان به‌نحو وجودشناختی یا به انحای دیگر تبیین می‌کند و البته این خدا الزاماً ربط مستقیمی به زنده‌گی اجتماعی و نیز حیات شخصی خود متفکّر دینی ندارد، 2) خدای ناظر به زیست اخلاقی و عملی که الگویی برای چه‌گونه زیستن ارائه می‌کند و برای الگوی زنده‌گی اجتماعی مطلوب به‌کار می‌آید، و بالاخره 3) خدای شخصی متفکّر که خدایی است که متفکر دینی در دین‌ورزی و خلوت دین‌دارانه و یا در ماجراهای اجتماعی‌اش مدام به او رجوع می‌کند یا او را برای خواست‌ها و حل مسائل‌اش فرامی‌خواند و از او مدد می‌گیرد.

نکته‌ی دیگری که شایسته است در همین مقدّمه بدان بپردازم، دشواری مطالعه‌ی آثار وی است. پیش از این مطالعه‌ی آثار وی را آزموده بودم و به‌خاطر کسالت‌باری این آثار ترک مطالعه کرده بود. این بار نیز اگر درخواست دوستی گرامی برای نوشتن درباره ی افکار دینی مهندس بازرگان از یک سو، و علاقه‌ام به موضوع خدا از سوی دیگر نمی‌بود، به‌سراغ آثار او نمی‌رفتم. همین‌جا باید صریح عرض کنم به‌رغم این‌که بازرگان روشن‌فکری پرکار و فعّالِ اجتماعی بسیار کوشا و احترام‌برانگیزی بوده است، و به‌رغم این‌که در مقام عمل و زنده‌گی و سیاست‌ورزی رشید و والامقام و
رشک‌برانگیز است، متأسّفانه در مقام اندیشه‌ورزی چندان درخور اعتنا نیست. در نتیجه، خواندن دست‌کم بخشی از آثار وی بسیار وی –لااقل برای من- دشوار است. اگر بکوشم منصفانه‌تر قضاوت کنم، باید بگویم که گمان می‌کنم این دشواری خواندن آثار بازرگان، ناشی از تحوّل قابل توجّه اندیشه در علوم انسانی در فاصله‌ی دوران وی و دوران ما است. ما در عصری به‌سر می‌بریم که از طریق اینترنت به جدیدترین متون، دست‌رسی داریم و در مجالی محدود می‌توانیم به آثاری جدّی درباره‌ی موضوعی معیّن دست پیدا کنیم، در حالی‌که نیاکان ما در نسل‌های پیشین از چنین امکانی محروم بوده‌اند. علاوه بر این، از آن‌جایی که حوزه‌ی مطالعاتیِ تخصّصیِ مهدی بازرگان علوم تجربی است، به‌هیچ‌وجه از ذخیره‌ی دانشی کسانی چون علی شریعتی در معارف انسانی برخوردار نیست. لذا سطحی و ابتدایی بودن بسیاری از توضیحات و تبیین‌هایی که امثال بازرگان از امور انسانی و اجتماعی ارائه می‌دهند، انگیزه‌ی مطالعه‌ی آثارشان را از مطالعه‌کننده می‌ستاند. بدتر از همه، متأسّفانه بازرگان قدرت قلم کسانی چون آل‌احمد و شریعتی را نیز فاقد است. به این‌ها بیفزایم که بازرگان در گفتار و نوشتار اش نیز چندان اهل طنز و کنایه و هزل و استهزاء هم نیست تا سخن‌اش جذّاب و شیرین از کار دربیاید. با این حال، برای بازسازی تصویر و تصوّر خدا در گفتار بازرگان چاره‌ای جز بررسی و مطالعه‌ی دقیق آثار او نداریم. من می‌کوشم در عین وفاداری به‌منطق گفتار اش، ارجاعات و نقل‌قول‌های مستقیمِ تا حدِّ ممکنْ کم‌تری به آثار اش بدهم و در عین حال، در موارد متعدّدی به‌نحوی گذرا به سطحِ نازل تبیین‌های وی نیز اشاره کنم و نشان دهم که این قضاوت در باب افکار وی بالانگرانه، مدّعیانه، و فاضل‌مآبانه نیست بل‌که به‌واقع بیان صریح و احتمالاً ناخوش‌آیندِ تجربه‌ی زیسته‌ام در مواجهه با متن نوشته‌ها و گفته‌های مهندس مهدی بازرگان است. شاید دیگران از این لحاظ تجربه‌ی زیسته‌ی متفاوتی داشته باشند. البته، کتاب خاطرات بازرگان تحت عنوان یادداشت‌های روزانه از این لحاظ مستثنا و نسبتاً خوش‌خوان است. البته، امیدوار ام در طی فرآیند طولانی مطالعه‌ی آثار وی، آن دسته از متون وی را که در دورانی نزدیک‌تر به ما تولید شده است، جذّاب‌تر بیابم. شاید اگر این نکات را در ابتدای کار ام نمی‌آوردم و به مخاطب اجازه می‌دادم که در انتهای کار به این نتایج می‌رسید، به‌تر می‌بود. اما تصوّر ام بر این است که بیان کردن تجربه‌ی زیسته‌‌ام از خوانش متن بازرگان صادقانه‌تر باشد. چنان‌چه تغییری در این تجربه‌ی خوانش رخ دهد، با مخاطب در میان خواهم نهاد.

باری، کثرت تبیین‌های سطحی و ساده‌سا‌زانه از امور دینی، تاریخی، و اجتماعی؛ کثرت جزم‌اندیشی‌ها و طرحِ مدّعاهای غیرعقلانی – نظیر این مدّعا که «روی منطق مادی هم که نظر کنیم روزه سطح تولید افراد را بطور کلی بالا میآورد» (بازرگان، بی‌تا: 163)- و نیز کثرت برقراری توازی‌های بی‌پایه بین واقعیت طبیعی از یک سو و جهان اجتماعی و نیز حیات دینی از سوی دیگر – که می‌توان آن‌ها را مغالطه‌های طبیت‌گرایانه نامید- آثار بازرگان را بسیار خِردآزار ساخته است. مورد زیر که بازرگان با طرح آن، توازی‌ای بین نیروی کششی بین اجرام مادی از یک سو و کشش بین خدا و انسان از سوی دیگر برقرار می‌سازد، نمونه‌ای از استدلال‌های بازرگان است: «اتفاقاً جذابیت و کشش در اثر تقرب رو به فزونی میرود. این همان نیروی کششی فرد اعلا است. همانطور که در جاذبة ما بین دو جرم مادی m و m’ بر طبق فورمول mm’/rf هر قدر فاصله کمتر شود نیروی جاذبه بطور مجذور بیشتر میگردد، سیر بسوی حق نیز توقف و بیمیلی نمیآورد بلکه سرعت حاصله و شتاب آنسرعت روز بروز افزایش مییابد و از موانع و اصطکاکها نیز تدریجاً کاسته میشود» (بازرگان، بی‌تا: 69). حتّا در آثار مرحوم حجت‌الاسلام فلسفی نیز این قدر استدلال‌های سست و نازل یافت نمی‌شود [2]. به‌راستی، چه‌گونه می‌توان تأثیر و تأثّر موجودات بی‌جان بر یک‌دیگر را هم‌چون پیوند اخلاقی و عاطفی بین انسان و خدا دانست و فرمول واحدی را برای تبیین آن دو ارائه کرد؟ آیا نمی‌توان بر اساس همان منطق، نمونه‌هایی را هم ذکر کرد دالِّ بر این‌که «تقرب» موجب تباعد و نفرت شده است؟! این نوع از استدلال،‌ چنان‌چه در دوره‌ی ما مطرح شود، به احتمال زیاد نوعی عوام‌فریبی تلقّی خواهد شد. اما باید توجّه داشت که ما از زمانی که بازرگان می‌زیست و سخن می‌گفت، بسی فاصله گرفته‌ایم. من در این مقاله به دلیل محدودیت وقت سیری محدود در آثار بازرگان کرده‌ام و البته، این سیر در همان آغاز متوقّف شده است. پس آن‌چه هم اکنون ارائه می‌شود، نتیجه‌ی این سیر ناتمام است. لذای خدای ناظر به امر اخلاقی و اجتماعی بازرگان در این‌جا مورد بحث قرار نگرفته است. امیدوار ام در مجالی مناسب این جست‌وجو برای شناسایی تصویر و تصورهای بازرگان از خدا را کامل کنم.

خدای نظرورزانه‌ی بازرگان
مهدی بازرگان علاوه بر این‌که در آثار متعدد از خدا سخن گفته است، چندین متن مستقل نیز درباره‌ی خدا دارد که برخی از آن‌ها عبارت اند از: «خدا در اجتماع» (بازرگان، بی‌تا)، «انسان و خدا» (همان، بی‌تا)، «خداپرستی و افکار روز» (بازرگان، بی‌تا )، «پادشاهی خدا» (بازرگان، 1387)، «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء» (همان، 1387 ). بازرگان در «خدا در اجتماع» می‌کوشد توضیح دهد که چرا خدا برای زنده‌گی اجتماعی انسان مدرن امری ضروری است. در بادی امر، از یک‌پارچه‌گی سرنوشت خداپرستان و غیرخداپرستان سخن می‌گوید و بر آن است که «نه وجود ما جدای از آن دسته از مردم هست و نه آنها حساب و سرنوشت جدائی از ما دارند» (بازرگان، بی‌تا: 6). او بر آن است که حتّا اگر بحث از رستگاری و ثواب و عقاب در میان نباشد، باز هم در میان آوردن خدا و پرستیدن او امری ضروری است. او حتّا تأکید می‌کند که «اثبات و استدلال» درباره‌ی خدا کافی نیست بل‌که می‌بایست از «فوریت و لزوم» (همان: 7) امور، من جمله خدا، سخن گفت. بازرگان نخست «خدانشناسی» در عصر جدید را مورد بحث قرار می‌دهد و البته بت‌پرستی را نیز در زمره‌ی آن قرار می‌دهد! (همان:8). او موضوع بسیار مهم سکولاریزاسیون را به شیوه‌ی بسیاری دیگر از متفکّران دینی هم‌عصر خود مختصر می‌گیرد و علل آن را چنین توضیح می‌دهد: «با پیشرفت افکار و علوم و گسترش روح کنجکاوی و تردید، عده‌ای از راه فلسفه و دلیل منکر اصل الوهیت می‌شدند، مختصر توجه به طبیعت و پی بردن بقوانین و بعضی علت و معلولها، مذهب‌های دهری و طبیعی مسلکی را پیش آورد. در قرون جدید اروپا فکر رنسانس و تجدید نظر در فروع دین و حتی پشت پا زدن باصول پیدا شد. در قرن 19 افکار و عقاید ضدخدائی و ضدروحی یا معنوی بحد اعلای خود رسید. فلاسفه و دانشمندان مشهوری علناً افتخار و اصرار به نفی خدا میکردند. در نظر بعضی علم‌پرستی جای خداپرستی را گرفت» (همان: 8). شاید نباید از یک مهندس دین‌دار آن‌هم در چند دهه پیش، انتظار داشته باشیم که تاریخ اِلحاد (آتئیسم) را چنین سطحی و ابتدایی مرور نکند و شرک را هم جزو آن تلقی ننماید. البته او در سیر شتاب‌ناک خود در بررسی تاریخ اِلحاد، به‌سرعت نتیجه می‌گیرد که گرایش به اِلحاد در قرن بیستم متوقّف شده است و البتّه در چنین نتیجه‌گیری‌ای نه به پژوهشی جامعه‌شناختی ارجاع می‌دهد و نه آماری از جمعیّتِ ملحدان عالَم ارائه می‌دهد. ظاهراً در عصر وی این‌گونه سخن گفتن چندان مسأله‌ساز نبود: «سپس در آستانة قرن بیستم … سرخوردگی از علم و صنعت و برخورد بحقایق و واقعیات جدید بازگشت محسوسی در میان دانشمندان و رهبران مغربزمین در جهت توجه مجدد بروحیات و معنویات (سپیریتوالیسم) پدیدار نمود و سیر بسوی خدانشناسی فعلا متوقف شده است» (همان: 9-8). در تبیین وی از علل رشد اِلحاد در عصر مدرن، فلسفه‌ی جدید و به‌ویژه، علم نقشی اساسی دارد.

اما بازرگان به‌رغم این‌که می‌گوید گرایش به الحاد متوقّف شده است، اذعان می‌کند که «با همة جزر و مدها و شدت و ضعف‌ها، آن مقام و موقعیتی را که خداپرستی در قرون گذشته در نزد بشر داشته است حالا ندارد. مخصوصاً از جهت عملی و تأثیر خارجی در محیط‌های زندگی» (همان: 9). تأکید اخیر او اهمیّت زیادی دارد. معنی سخن او این است که ممکن است بسیاری افراد در دنیای جدید نیز حتّا خدا و دین را قبول داشته باشند اما التزام عملی به خدا و دین ندارند و نسبت بدان «غالباً یک بی‌اعتنایی ناشی از بی‌نیازی» را نشان می‌دهند (همان: 9). «بشر متمدن امروزی احساس بی‌نیازی از دین و خداشناسی مینماید»‌ (همان: 10).

چنان‌که اشاره شد، بازرگان با نسلی مواجه شده که در خداپرستی‌اش خلل وارد شده است. لذا بازرگان دغدغه‌ی «اثبات» خدا را دارد. او می‌کوشد علل ضعف و فتور در خداپرستی مردمان زمانه را توضیح دهد. البته، نوع تبیین‌های او از این پدیده در جای خود می‌بایست مورد بحث قرار گیرد. اما ایشان با چنین درکی از وضعیت خداپرستی، در هر فرصتی می‌کوشد در باب وجود خدا سخن بگوید و حضور خدا را در جهان مورد تأکید قرار دهد و مردمان را به اقرار و اعتراف به وجود اش ترغیب کند. بازرگان تأکید دارد که «حقیقت خدا و حقانیت اسلام … کاملا منطقی و منطبق با واقعیات و اثبات شدنی است» (بازرگان: 59). یکی از راه‌هایی که او دنبال می‌کند، نشان دادن خدا در پس پدیده‌های طبیعی و رازها و زیبایی‌هایش است: «آنهایي که منکر خدا هستند، وقتي در مقابل دقّت و عظمتِ رشد درخت‌ها و گل‌ها و کارهاي عجيب و غریب حيوانها قرار مي‌گيرند، مي‌گویند: همان‌طورکه مثلاً قوه جاذبه زمين سيب را به پایين مي‌اندازد و حرارت آتش آب را به جوش مي‌آورد، اثر گرما و سرما و روشنایي و فشار هوا و غيره هم ایجاد کننده‌ي آثاري است که در گياه‌ها و حيوان‌ها بروز مي‌کند. اما در این مورد دیده مي‌شود که نه تنها حيوانات (و حتي خود انسان) آن شعور و اختيار را ندارند که بدانند چه وقت به کجا بروند و چه چيز بخورند و آن را که خوردند چطور هضم و جذب کنند، بلکه خورشيد و ماه و باد و آب هم مستقيماً اثر روي برنامه زندگي موجوداتِ زنده ندارند (و اگر این طور بود آن‌وقت با ابري شدن هوا یا سرد و گرم شدن‌هایي که غالباً اتفاق مي‌افتد، اوضاع علف‌ها و درخت‌ها و حيوان‌ها به‌هم مي‌خورد) بلکه یک عاملِ ظاهراً برکنار و بي‌اثري که هيچ محسوس نيست، ولي در همه‌جا هست و از هر چيزي عبور مي‌کند (یعني امواج مغناطيسي)، مأموریت پيدا کرده است که ناظم ساعت دروني موجودات زنده باشد! و این مأموریت را نه درخت و حيوان و انسان به آن داده‌اند و نه آب و هوا و غذا و گرما و غيره، که زندگي ما را تأمين مي‌نمایند. ناچار باید گفت آن کسي که بالاي همه‌ي اینها و خالق و مدیر تمام ذرات دنيا است، آن را داده است: جل الخالق!» (بازرگان، 1391: 154).

با این حال، خود بازرگان اشاره می‌کند که «علم یعنی یکعده دریچه‌ها و نشانه‌های خدا. اما باز هم خدا نیست» (همان: 65). لذا از نظر وی درک خدا چندان هم آسان نیست: «مشکل‌ترین و آخرین چیزی که بشر میتواند درک کند خدا است» (بازرگان، بی‌تا: 64-63). اما او به‌رغم چنین سخنی، چنان از اثبات خدا سخن می‌گوید که گویی درک خدا چندان هم دشوار نیست. شاید بتوان این تناقض را ظاهری دانست و گفت: احتمالاً برای خود بازرگان درک خدا بسیار آسان بوده است. نکته‌ی جالب این است که بازرگان یادآوری می‌کند که «مشکل‌تر از قبول خدا … محبت ورزیدن بخدا است و جز خدا چیزی را نخواستن» (همان: 66). اما این نکات مهم و تعیین کننده (مشکل بودن درک خدا و دشوار بودن محبت‌ورزی به خدا) به‌نظر می‌رسد در کار بازرگان حضوری تشریفاتی دارد و صرفاً از روی هم‌دلی با منکران و ملحدان بیان شده است زیرا بازرگان این نکته‌های جهت‌دهنده را با به میان آوردن بحث از فطرت عملاً خنثا و بی‌خاصیت می‌سازد: «البته خداشناسی و خداپرستی در ادیان الهی این خصوصیت اعجازآمیز و حالت سهل و ممتنع را دارد که چون فطری و بر وفق ذوق انسان است در دسترس همه کس به فراخور استعداد و احتیاجی که دارد میباشد» (همان: 68-67). نتیجه این‌که، باز هم با نوعی تناقض‌گویی روبه‌رو می‌شویم:
1. خدا «مشکل‌ترین و آخرین چیزی [است] که بشر می‌تواند درک کند». 2. خداشناسی در دست‌رس همه‌کس قرار دارد.

بدین ترتیب، استدلال و مقدمه‌چینی عقلانی نخستین با ورود باوری جزمی به‌کلی مخدوش می‌شود. اگر بگوییم که خدا مشکل‌ترین چیزی است که بشر می‌تواند درک کند، تَبَعاً و منطقاً می‌توانیم به منکران و ملحدان دست‌کم اندکی حق بدهیم. اما اگر معتقد باشیم که خدا امری است که در دست‌رس درک همه‌ی ابنای بشر قرار دارد، تَبَعاً و منطقاً مستعد آن می‌شویم که علیه منکران و ملحدان موضع بگیریم که چرا چنین چیز سهل‌الوصولی را منکر می‌شوند. یحتمل، آنان می‌بایست مشکلی اخلاقی و روانی (مثلاً عناد و انحرافی) داشته باشند که آن‌چه را که چنین در دست‌رس است، نفی می‌کنند و به وجود اش اذعان نمی‌کنند. اتفاقاً بازرگان معتقد است که نوع انسان «از حالت فطری آزاد بدوی بمرتبة دون حیوانی تنزل» کرده است (همان: 121-120). در هر حال، بازرگان دلایل و منطق خود را برای بحث از وجود و حضور خدا و شناسایی اراده‌ی او در عالَم و از همه مهم‌تر ضرورت وجود خدا دنبال می‌کند. بازرگان دو دلیل برای ضرورت خدا بیان می‌کند که در هر دو مورد خدا هم‌چون ترمز عمل می‌کند: 1) خداوند در مکتب انبیا منبع تشریع و قانو‌ن‌گذاری اجتماعی است (همان: 133). اگر چه بدون نقش خدا و پیامبران، اجتماع متمدن غیردینی نیز چنین می‌تواند کرد. «امر مسلم این است که اگر دیانت صرفاً بلحاظ وضع و اجرای مقرراتی که حافظ فرد و اجتماع باشد نگریسته شود، بطور محسوس از اثر ضرورت وجودی آن کاسته میشود» (همان: 133). لذا نقش دین و خدا به‌عنوان ترمزی اجتماعی از نظر بازرگان در دوران مدرن کم‌رنگ می‌شود. با این همه، «فرق آن فرد متعلق بجهان خدائی با فرد متعلق بجهان بشری متمدن، در این است که اولی برای کسی و احتیاجی درست نمیشود … در صورتیکه دومی برای احتیاجیکه اجتماع باو دارد و ترسی که از انحراف یا انحطاط او دارد او را برای خدمت خود میسازد و میپرورد. دیدید که اجتماع متمدن (چه امریکا و اروپا که دم از احترام فرد و چه روسیه که اصلا منکر اصالت و حقوق فردی است) ارزش شخصی و حیثیت مطلق برای او قائل نیست» (همان: 134). در این‌جا البته، بازرگان مغالطه می‌کند و بحثی نظری را به امری اجتماعی تنزّل می‌دهد. از قضا، اذعان به ارزش مطلق بشری صرف‌نظر از رنگ و نژاد و ملیت و جنسیت و طبقه و دین و غیره، یکی از ارزش‌های مهم دوران مدرن است. اما در پیش از انقلاب، متفکران مسلمان بسیار از این شیوه سود جسته‌اند و نظم دینیِ آرمانیِ تحقق نیافته‌ی مورد نظر خود را با نظم اجتماعی معیّنی در شرق و غرب عالَم (با همه‌ی شناخت محدودی که از آن جوامع داشتند) مقایسه می‌کردند و در انتها با ذکر برخی کم‌بودهای ادّعایی در نظم‌های اجتماعی-سیاسی غربی و شرقی، مدّعاهای خود را به‌نحو ذهنی به کرسی می‌نشاندند. بازرگان هم متأسّفانه بر همین شیوه عمل‌کرده است. او نیز از اتوپیایی سخن می‌گوید که محصول مدیریت دینی است. امروزه بعد از تحقق شکلی از مدیریت دینی، چنین سخنانی چندان مسموع و دل‌فریب نیست. البته، بحثی تفصیلی درباره‌ی آرمانی‌ساختن مدیریت دینی توسط اَمثال بازرگان در این‌جا موضوعیّت ندارد.
اما از نظر بازرگان خدا و دین، ترمزی اخلاقی نیز هستند و این نقش از نظر وی در جوامع متمدّنِ بی‌خدا، ایفا نشده باقی می‌ماند: «مکتب انبیاء با عنایت و اعتقادی که به شیطان دارد فرد انسان را برای … جنگ انسان با نفس خود از طریق فرائض اخلاقی و عشق الهی مجهز و مسلح می‌نماید. اما تمدن، تمدن بی‌خدا و بی‌عقیده، این کار را که مرحلة قدیمی و مخصوصاً آتی برنامة سعادت و سلامت بشریت است انجام نمیدهد. هر قدر دنیا برفاه و فراخی میرود و توجه و تأمین مادیات گسترده میشود از دو جهت انسان را از عمل دور میسازد: اولاً نتیجه فردی آسایش و گشایش در زندگی بیداری و گستاخی هواهای نفسانی و طغیان و تعدی است و ثانیاً با محو شدن تدریجی و حتمی غرائز و عواطف بشری که بقایای ودایع حیوانی و طبیعی است و غلبة حسابگری و سودجوئی و نفس‌خواهی که بطور محسوس لازمة پیشرفت تمدن و پشت کردن بخدا و ارزش‌های خدائی است قدرت مقاومت و تسلط انسان در برابر دشمن غدار نیرومند نفس ضعیف‌تر میگردد» (همان: 135-134).
مراد بازرگان از تمدّن بی‌خدا آن‌طور که از آثار وی استنباط می‌شود، تمدن غربی –اعم از شرق و غرب سیاسی- است. اما خود مفهوم «تمدن بی‌خدا» ابهام دارد. آیا منظور مردمانی هستند که در این جوامع زنده‌گی می‌کنند؟ اگر مراد وی چنین چیزی باشد، باید گفت که او کاملاً برخطا است زیرا تحقیقات تجربی نشان می‌دهد که اکثر مردمانی که در جوامع مدرن می‌زیند، هم‌چنان به‌نحوی از انحا خداپرست‌اند و لذا آنان نیز از چنین پشتوانه‌ی اخلاقی‌ای بهره‌مند اند. اگر مراد فرهنگ جوامع غربی باشد، باز هم جای مناقشه‌ای جدّی هست زیرا بسیاری از صاحب‌نظران بر آن‌اند که فرهنگ و به‌ویژه، ارزش‌های اخلاقی و اجتماعی این جوامع مستظهر به فرهنگ مسیحی‌اند. اما از همه مهم‌تر این است که آیا در جوامع اسلامی مردمان اخلاقی‌تر اند و مهار به‌اصطلاح «نفس» را بیش‌تر در اختیار داشته‌اند؟ چنین مدّعایی را نه تحقیقات تجربی در باب رفتار اخلاقی مسلمانان تأیید می‌کند و نه دست‌آوردهای اجتماعی و مدنی این جوامع مؤیّد آن است. البتّه، نقش خدا به‌عنوان ترمزی اخلاقی بسیار مهم است و پیش از بازرگان کسانی چون ولتر، لامنه، و برخی دیگر بر این نکته پای فشرده‌اند. ولتر بر آن بود که «یک جامعه بی‌خدا غیرممکن است، زیرا «آدمهایی که مهار نداشته باشند هرگز نمی‌توانند با هم زندگی کند»» (باربیه، 1384: 143). لامنه نیز دین را نوعی ترمز می‌داند:‌‌ «دین برای افراد یک ترمز است، اگر این ترمز نباشد، هنجارهای دیگری جز امیال خود ندارند» (همان: 261). با این حال، نتایجی که بازرگان از طرح این بحث می‌گیرد محل تأمّل است. البته، ممکن است منظور بازرگان از «تمدن بی‌خدا» دولت‌های غیردینی باشد. اگر منظور این باشد، باز هم لازم است عمل‌کرد دولت‌‌های دینی و غیردینی را از نظر معیارهای اخلاقی و انسانی با یک‌دیگر مورد مقایسه قرار داد و سپس به نتیجه‌گیری درباره‌ی نقش اجتماعی-سیاسی و اخلاقی دین پرداخت. اما بازرگان به استدلال‌های فوق در باب وجود و ضرورت خداوند بسنده نمی‌کند. او به‌نحو دیگری نیز از ضرورت وجود خدا سخن می‌گوید: خدا هم‌چون نیرویی تعالی‌بخش. خدا ضرورت دارد چون امکان تعالی ما را فراهم می‌سازد. خدا به‌عنوان نیروی تعالی‌بخش، منبع تمامی ارزش‌های بشری است. اگر خدا را حذف کنیم آن‌گاه نمی‌توانیم از ارزش‌ها و حقایق مطلق نیز سخن بگوییم: «مسئله‌ای که پیش می‌آید و باید جواب آنرا داد حقیقت و واقعیت خدای تنها نیست بلکه حقیقت و واقعیت تمام ارزش‌ها است. اعم از عاطفی، فکری، اجتماعی، هنری، علمی و غیره. اگر ارزشی و حقیقتی بطور مطلق در دنیا وجود و واقعیت داشت خدا هم که بنا بتعریف خالق و جامع و مبدأ آنها است باید وجود داشته باشد. بالعکس اگر خدائی و حقیقت مطلقی در دنیا نباشد از کجا و بچه منطقی میتوان برای تمام ارزشها و فضیلت‌ها از قبیل زیبائی، محبت و نوعدوستی، خدمت و فداکاری، شجاعت، عدالت، علم و غیره موضوعیتی قائل شد» (بازرگان، بی‌تا: 139). در این‌جا شیوه‌ی استدلال بازرگان چنین است: چون ما دائما میل به رشد و تعالی داریم، پس مطلقی و متعالی‌ای هست: «یک چیزی آن بالاها هست که درختها بالا میروند و آنها را میکشاند. اگر نبود بالا رفتن و نرفتن یکسان می‌بود و تأثیر و نتیجه‌ای عارض نمیشد. ما هم میگوئیم در جنگل بزرگ طبیعت انسانی و درة عمیق بشریت اینکه پیوسته بالا میرویم، ما خودمان بالا نمیرویم بلکه آن بالائی است که ما را بطرف خود میکشاند. آن خورشید، خدا است. خدا بعنوان مظهر (سمبل) و مجموعه و منشاء تمام ارزشها هست و وجود دارد. چون ارزش‌ها که شما تک‌تک آنها را قبول دارید و بدنبالش میروید از این جهت که آثار مثبت و عملی دارند، واقعیت دارند» (همان: 141). این استدلال، استدلالی انسان‌شناختی است. ما رو به تعالی داریم پس حتماً امر متعالی‌ای هست که ما را به سوی خود می‌کشد. اما بر این نوع استدلال خداشناختی چند ایراد اساسی وارد است: نخست آن‌که در «جنگل بزرگ» آدمی‌زاد حرکت همه رو به بالا نیست بل‌که حرکت کثیری رو به پایین است و کثیری نیز درجا می‌زنند. بنابراین، رو به بالا رفتن عده‌ای از آدمی‌زاده‌گان الزاماً ربطی به وجود خدا ندارد. بالاخره، در میان این «جنگل بزرگ» استبعادی ندارد که عدّه‌ای هم رو به بالا بروند! دوم آن‌که، وجود گرایشی در ما الزاماً دالِّ بر وجود مابه‌ازای عینی برای آن گرایش نیست. به‌بیان دیگر، امر انسان‌شناختی امر وجودشناختی را ایجاب نمی‌کند. سوم آن‌که دقیقاً همین نوع استدلال انسان‌شناختی را منکران وجود خدا برای نفی خدا مطرح می‌کنند؛ چنان‌که فوئرباخ معتقد بود: «ویژگیهای خدایان در واقع چیزی جز ویژگیهای انسانی نیست، البته به صورتی فرافکنده در یک قلمرو خیالی و دور از دسترس انسانها. در این قلمرو، همین ویژگیها تعالی یافته و صورت مبالغه‌آمیزی به خود می‌گیرند و انسانها تصور می‌کنند که این ویژگیهای تعالی یافته وجود مستقلی از آن خود دارند و از طریق فرامین‌شان در واقع انسانها را تحت نظارت می‌گیرند» (همیلتون، 1381: 140). مارکس هم «این نکته را به نظریة فویرباخ می‌افزاید که مسیحیان معتقدند که خداوند انسانها را به صورت خود آفرید، حال آن که در واقع، این انسان است که خدا را به صورت خودش آفریده است. قدرتها و قابلیتهای انسان در خدا فراافکنده شده و خداوند به‌عنوان یک هستی کامل و قادر متعال نمایان می‌شود» (همان: 141-140).

خدای شخصی مهدی بازرگان
چنان‌که پیش از این گفته‌ام خدای زیست شخصی متفکّر دینی را می‌بایست از نوشته‌ها و سخنان خصوصی به‌ویژه، از نامه‌ها و زندگی‌نامه‌‌های خودْنوشتِ متفکّر مورد نظر استخراج کرد. خوش‌بختانه بازرگان مرد منظّم و دقیقی بوده است و جهد قابل توجّهی در نوشتن یادداشت‌های روزانه و ثبت کردن حال و احوال خود اش و اطرافیان‌اش داشته است. لذا کوشیده‌ام خدای اختصاصی بازرگان را در لابه‌لای یادداشت‌های روزانه‌ (1391) اش بیابم. در این‌جا لازم است بین خدای شخصی (private god) و خدای شخص‌وار (personal god) تمایز قائل شوم. مراد از خدای شخصی، خدا در تصویر و تصور هر شخص و فرد معیّن است. تصویر و تصوّری که هر شخص دین‌داری از خدا دارد از جهاتی با تصویر و تصوّر دیگری متفاوت است. دلیل اصلی‌اش این است که باورهای هر فرد در طی جریان زنده‌گی و انواع تجربه‌های هر فرد، شخصی می‌شود و از صافی تجربه‌ها و احوال او عبور می‌کند و به‌نحو تازه‌ای شکل و رنگ می‌گیرد. بنابر این، تصویر هر شخص از خدا مسبوق و مصبوغ به زنده‌گی خاص او است. در این معنا، خدای شخصی مفهومی مقابل خدای عمومی (public god) است. خدای عمومی یعنی آن تصویر و تصوّر مشترکی که بخشی از یک جامعه درباره‌ی خدا دارند و از طریق مثلاً تحقیق جامعه‌شناختی می‌توان بدان دست یافت و بازنمایی عمومی خدا را ترسیم کرد. اما خدای شخص‌وار یعنی معرّفی خدا هم‌چون موجودی واجد شخصیت؛ همانند شخص انسانی با صفاتی نظیر سمیع، علیم، قادر، عالِم، جبّار، و غیره –یعنی با صفاتی که در مورد شخص انسانی کاربرد دارد.
در یادداشت‌های روزانه‌ی لحظاتی وجود داشته است که بازرگان خدای خاص خود را نمایان ساخته و خصوصیات‌اش را به ما معرفی کرده است. در این لحظاتی که از خدا و با خدایش سخن گفته است، نوع رابطه‌ی خود و خدایش را نشان داده است. اما هر کسی لحظات اوج و وجد و لحظات درد و بحران را در زنده‌گی‌اش می‌گذراند. انسان دین‌دار در این دوگونه‌ لحظات به شکل متفاوتی با خدای خود ارتباط برقرار می‌کند. مهندس مهدی بازرگان به‌عنوان یک متدیّن ثابت قدم از این امر مستثنا نیست. پس در حد مجال کوشیده‌ام چهره‌ی خدای بازرگان را در این دو دسته‌ی متفاوت از لحظاتِ زنده‌گی، بازسازی کنم.
یکی از این لحظات مربوط به زمان ازدواج وی است، یعنی موقعی که نگران خرج و مخارج عروسی است و وقتی که مخارج مورد نظر تأمین می‌شود، او در مقام اعلام رضایت می‌نویسد: «خداوند وسیله‌ساز و روزی‌رسان است» (بازرگان، 1391:‌ 61). جای دیگری که از خدایش سخن می‌گوید مربوط است به تألیف کتاب مطهرات در اسلام که درباره‌ی آن می‌گوید: «انشاءالله باعث هدایت اشخاص و رضایت خلاّق شده باشد» (همان: 70). به‌نظر می‌رسد رضایت خداوند در مرام و زیست شخصی او جای‌گاهی ویژه دارد. او در توکّل به خداوند بسیار جدّی است و این امر در زندان بیش از هر جای دیگری خود را نشان می‌دهد. وی خطاب به اعضای خانواده می‌نویسد: «اگر نگراني و ناراحتي حال شماها و وضع و زندگي و مخصوصاً اخلاق و ایمانتان نبود، برایم قبول چندین سال محکوميت و زندان و حتي سخت‌تر از آن اشکالي نداشت! «أُفَوِضُ أَمّْرِي إِلَى اللَهِ إِنَ اللَهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ»» (همان: 124). هم‌چنین، وقتی که در زندان در سال مرداد سال 1342 درمی‌یابد که قرار است محاکمه شود چنین توکّل خود را –در خطاب به اعضای خانواده- بروز می‌دهد: «اگر غالب شویم، که موفقيت و خوشحالي است و اگر مغلوب و محکوم شدیم، باز هم خير و ثواب است؛ چون در راه حق هستيم و در راه حق زیان نيست. فقط می‌ماند یک مسئله و آن هم وضع و حال شماها است. حال صر‌ف‌نظر از این که خدا در هر حال حافظ و ارحم‌الراحمين است و سرپرست و دوست واقعي او است، فکر مي‌کنم شماها چه خانم‌زاده عزیز و چه بچه‌ها خود شریک و همراه و همکار با من و با ملتي که قيام کرده و کشته‌ها داده است مي‌باشيد و براي دنيا افتخار و براي آخرت اميدواري تحصيل مي‌کنید. به حمدالله، بزرگ و صاحب رشد و فهم هستيد و ثابت کرده‌اید که لياقت و استعداد اتّکاي به خود و پایداري و خودداري را دارید. البته ناراحتي و نگراني عمده‌ي من هم همين قسمت مربوط به زندگي مادي و معنوي شما است. ولي به فضل خدا و به همّت و همکاري شماها، اگر محروميت و مشکلاتي باشد، رفع خواهيم کرد و پيش وجدان و خدا روسفيد بيرون خواهيم آمد. هميشه گرفتاري و سختی‌ها است که اشخاص را ارزش و عظمت می‌دهد» (همان: 197-196).
چنین برمی‌آید که بازرگان در مقام دعا و بیان خواست‌های خویش برخلاف بسیاری از مؤمنان، از خداوند طلب‌کار نیست و دعایش دعایی طلب‌کارانه نیست و خداوند را هم‌چون کارگزار درگاه خویش تلقّی نمی‌کند؛ کارگزاری آسمانی که به سرعت می‌بایست درخواست موجود زمینی را اجابت کند. او از خدا طلب خیر می‌کند اما این طلب کردن، نوعی در میان گذاشتن مطالبات و خواست‌ها با خداوند است که اغلب جنبه‌ی معنوی و تعالی‌جویانه دارد و در پی آن مؤمنِ خواهنده، ساکن و بی‌عمل باقی نمی‌ماند بل‌که خود برای تحقّق آن‌چه از خدا خواسته است، تلاش کند. توصیف بازرگان از دعایی که در مراسم حج برای اعضای خانواده‌اش کرده است افاده‌ کننده‌ی این معنا است: «من همه‌ي شماها را خيلي دعا کردم و از خدا خواستم یکي از شر شيطان و اشتباه‌ها و انحراف‌ها در امان باشيد، سلامت و محترم و عزیز بشوید، صاحب اخلاق و صفات عالي باشيد، با یکدیگر مهربان و مؤدب باشيد، همگي عاقبت به خير بشوید، در مدت عمر افراد مفيد و مؤثري باشيد که از وجودتان خير و فایده‌ي زیاد به خلق خدا برسد و وظایفتان را انجام دهيد، بعد هم مسلمان و مؤمن از دنيا بروید، و در رضایت و رحمت و جوار نعمت‌هاي بي‌نهایت خدا در بهشت جاویدان مخلد باشيد. البته خدا مي‌شنود و مي‌بيند و ان شاءالله تمام این دعاها را مستجاب خواهد کرد ولي راه و طریقش را خودش بهتر از شماها و من مي‌داند و چه بسا راهش همان رنج و زحمت و همّت خودتان باشد» (همان: 95).
روان‌شناسی چنین مؤمنی روان‌شناسی متوکّلان است نه روان‌شناسی متوسّلان: متوکّل تا آن‌جا که از عهده‌اش برمی‌آید تلاش می‌کند تا خواسته‌هایش را تحقّق بخشد اما هر آن‌چه را که از توان‌اش خارج است به خداوند واگذار می‌کند و چشم به گشایش‌های خداخواسته‌اش می‌دوزد. مؤید دیگر این استنباط عدم هم‌راهی او در دعاکردن‌ برای امور شخصی و دنیوی است. بازرگان نمی‌تواند مثل حاجی مانیان دعا کند: «نمي‌دانم به چه مناسبت حاجي مانيان گفت: یک ختمي هست که موقعش پس فردا است، بيائيد هر چهار نفرمان (خود او، سحابي، حياط داوودي و من) بخوانيم؛ من تا به حال هر دفعه سرگرفته‌ام هنوز تمام نشده، به منظورم رسيده‌ام؛ هر وقت که اول ماه به دوشنبه بيفتد روز اول ماه یک مرتبه سوره واقعه (56) و یک دعایي را می‌خوانند، روز دوم دو بار، روز سوم ماه سه مرتبه و همين طور تا روز چهاردهم ماه چهارده دفعه سوره واقعه (56) و چهارده دفعه آن دعا باید خوانده شود… متن دعا را هم آورد و داد ما بنویسيم. دعایي است ده دوازده خط، سراسر تقاضاي رزق از خدا و فراواني و حلال بودن و طيب بودن و برکت‌داري آن… من دعا را شب نوشتم ولي خيلي تو فکر رفتم این کار را بکنم یا نه؟ چون اولاً دعایش تناسب با منظورهاي فعلي ما که نجات و پيروزي ملت و سرنگوني مزدوران استعمار و دستگاه ظلم فساد است و منظورهاي عمومي را نداشت، و ثانياً اصلاً ختم گرفتن و از راه دعا و نياز انجام کارها را خواستن یعني چه؟ اگر بنا بود با دعا و ختم و نذر کارها درست شود، خود پيغمبر (ص) و ائمه عليهم السلام که هزاران گرفتاري و مقاصد شرعي و مشکلات و جنگ‌ها و مبارزه‌ها داشتند و حتماً هم دعاي آنها مستجاب‌شدني بود، همين کار را می‌کردند و آن همه مرارت جنگ و بحث و کار و مشقت‌ها را نمي‌کشيدند (همان: 178-177). این موارد نشان می‌دهد که بازرگان هر چیزی را به هر شکلی از خداوند طلب نمی‌کند. او در دعاکردن‌های خود دقّت دارد و به‌نظر می‌رسد او توجّهی جدّی به این امر داشته است که از خداوند امور حقیر و دنیوی را -که چه بسا با کوشش‌های خود آدمی قابل حصول است- طلب نکند. هم‌چنین، خدای بازرگان بی‌اندازه صبور است. لذا بازرگان در دشوارترین روزها هم صبر خدا را نمی‌آزماید بل‌که می‌کوشد صبوری را از خدایش بیاموزد و به رحمت‌اش امیدوار باشد. در حالی که در دادگاه پهلوی دوم به‌نحو غیرمنتظره‌ای به ده سال تحمل زندان محکوم شده است و خود و همه‌ی اعضای خانواده لحظات دردناکی را می‌گذرانند، در هفدهم دی ماه 1342 چنین با آنان سخن می‌گوید: «البته در این دنيا همه چيز قابل امکان و احتمال هست. هم دگرگوني و سرنگوني و هم ادامه و استبداد. صبر خدا و روز خدا مثل مال ما نيست: «وَإِنَ يَوْمًّا عِندَ رَبِكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَا تَعُدُّونَ.» (حج 22) / 47) (… یک روز پيش خدا مثل هزار سال است که شما بشمارید.) باید قبول کنيم که ما از پرده کاهي که در اختيار گردباد باشد بی‌مقدارتر و بی‌اختيارتریم. به علاوه، آزاد یا محبوس، پولدار یا فقير، مشغول یا بيکار، بالاخره رفتني هستيم و زندگي واقعي و اصلي و ابدي ما جاي دیگر است. پس چه بهتر که این دوران کوتاه عمر را که آخرش چشم برهم زدني بيش نيست با درستي و خدمت و ذخيره‌ي آخرت بگذرانيم، روسفيد و سربلند سر به روي خاک بگذاریم. … تا به حال نشان داده‌اید که بردباري و قبول مسئوليت را دارید. اميدوارم اميدوار باشيد که خدا بزرگ است.
به حکمت خدا گر ببندد دري به رحمت گشاید درِ دیگري» (همان: 222-219). بازرگان در این لحظه‌های دشوار به جای دعای خلاصی از زندان، چنین خدایش را می‌خواند:
«اَللّهُمَ وَهَبْ لَنا مِّنْ خَشيَّتِكَ مّا يَحُولُ بَيّنَنا وَ بَيّْنَ مَّعصِيَّتِكَ»
(خدایا به ما از ترس خودت آن قدر ببخش که ميان ما و معصيت تو حائل شود.) «وَ مِنْ طاعَتِكَ مّا يُبَلِّغُنَا بِه رِضْوانَكَ»
(و از اطاعتت آنچه (یا آنقدر) که ما را به خشنودي و رضوان تو برساند.) «وَ مِنَ اليَقينِ مّا يَهُونُ به مُصِيبَاتِ الدُنيَّا»
(و از یقين و ایمان آنچه که به وسيله آن رنج هاي دنيا آسان شود.) « اَللّهُّمَ وَ اَمّتَعِنا بِاَبْصَارِنا وَ اَسمَاعِنَا وَ قُوَّتِنا مّا اَحْیَیْتَنا»
(خدایا ما را از چشم‌ها و گو‌ش‌ها و نيروي‌مان بهره‌مند بساز به‌طوري که زنده شویم.)
«وَ اَجعَلْ ثارَنا عَلَي مَّن ظَلَمَنا وَ لا تُسَلِّطْ عَلَينا مَنْ لايَرحَمُنا» (و خون ما را به گردن کسي که به ما ظلم مي کند بينداز و کسي را که به ما رحم نکند بر ما مسلط ننما.)
«وَ لاتَجْعَلِ الدُْنيّا اَكْبَرَ هَمِّنا و لا مَبْلَغَ عِلْمَنا» (و دنيا را بزرگ‌ترین آرزو و همت و رسایي علم ما قرار نده.)
«يَا اَرْحَمَ الرَّاحِمِّين»
(اي لطف‌کننده‌ترین مهربان‌ها!)» (همان: 224-223).
به‌نظر می‌رسد بازرگان با خدای خود رابطه‌ای غیردوستانه،
سلسله‌مراتبی، و بسیار احترام‌آمیز دارد و از او بسیار می‌هراسد. مصادیقی در یادداشت‌های روزانه‌ی او هست که چنین رابطه‌ای را نمایان می‌سازد. به‌عنوان مثال، وقتی که با برنامه‌ی اعتصاب غذای جوانانِ هم‌‌بند شرکت می‌کند و تردید دارد که این عمل مورد تأیید خدا هست یا نه، می‌گوید: «براي نمازخوا‌ن‌ها اشکال دیگري که پيش آمده بود، و مرا این جهت بيش از گرسنگي و ضعف اعتصاب غذا و حتي مرگ ناراحت مي‌کرد، امکانِ گناه بودن و معصيت داشتن آن بود. که آدم سختي و زجر بکشد، آنوقت روسياه پيش خدا و بعد به جهنم برود! تردید داشتيم که آیا اعتصاب غذا در حکم انتحار است و حرام می‌باشد و یا نوعي از مبارزه و جهاد است و ثواب )یا واجب(» (همان: 113). لذا خدای بازرگان خدایی است که حتماً باید فرامین و دستورات‌اش إحراز شود و فرد از شکل ظاهری این دستورات نیز به‌هیچ وجه تخطّی نکند و چه بسا استنباط خود را مطابق با وضع و شرایطی که دارد نیز به میان نیاورد. به‌نظر می‌رسد بازرگان به‌غایت شریعت‌مدار است. در واقع، باید گفت: به‌نظر می‌رسد او نمونه‌ی اعلای دین‌داری شریعت‌مدارانه است؛ دقیقاً برخلاف دین‌داری کسانی چون علی شریعتی که دین‌داری‌اش بیش‌تر اخلاقی بود تا شریعت‌مدارانه.
به‌رغم این، بازرگان خدا را نزدیک و حیّ و حاضر و از همه مهم‌تر مهربان می‌بیند و می‌شناسد؛ خدایی که می‌تواند در تنهایی‌ها هم کنار آدمی باشد. در زندان وقتی که از ملاقات محروم شده است خطاب به اعضای خانواده می‌نویسد: «در عوض اگر شماها دور هستيد، خدا نزدیک و همه جا هست» (همان: 229).

نتیجه‌گیری
خدای نظرورزانه‌ی بازرگان چندان استوار به‌نظر نمی رسد زیرا استدلال‌های بازرگان برای به میان‌آوردن او بسی سست و لرزان است. آمیختن معرفت دینی و معرفت علمی به‌عنوان تمهیدی و مبنایی برای مباحث دینی و خداشناختی، سطح بحث‌های خداشناختی او را به‌غایت نازل ساخته است. طرح خدا به‌عنوان ضرورتی اخلاقی نیز چندان قابل دفاع به‌نظر نمی‌رسد زیرا با توجّه به تحوّلات فکری در حوزه‌ی فلسفه‌ی اخلاق، می‌توان از مبانی درون‌ماندگار اخلاق به‌جای مبانی استعلایی آن تکیه کرد. هم‌چنین همین‌جا باید گفت که یکی از آفاتی که تفکّر دینی اغلب در معرض آن بوده است و متأسّفانه در نوشته‌های بسیاری از دین‌داران اهل قلم و سخن در عصر جدید مکرّر می‌شود، آمیزش و التقاط نابه‌جای زبان و اندیشه‌ی دینی با زبان و معرفت غیردینی است. آمیزش خِردآزار معرفت علمی و معرفت دینی در کار بازرگان به‌وفور یاد می‌شود. تفسیر ترمودینامیکی از آیات قرآن، تبیین ترمودینامیکی از امور زیست‌شناختی، تبیین ترمودینامیکی از حیات روانی (اموری هم‌چون عشق و پرستش) نمونه‌هایی از انبوه استدلال‌های تقلیل‌گرایانه و مغالطه‌های طبیعت‌گرایانه‌ی مرحوم بازرگان و افکار التقاطی وی است. لذا خدای خردورزانه‌ و دانش‌پژوهانه‌ی بازرگان محصول اندیشه‌ی مهندسی است متديِّن و متدیِّنی مهندس. تربیت علمی او را با ذهن و زبان علمی آشنا ساخته و تربیت دینی او را با ذهن و زبان دینی پرورده است و از او کسی ساخته است که آیات قرآن را با ترمودینامیک تفسیر می‌کند. آیا به‌راستی مهندسِ قرن بیستمیِ ترمودینامیک خوانده، قرآن را به‌تر می‌فهمیده است یا عرب بی‌سواد قبیله‌زیِ مخاطبِ نخستینِ قرآن؟ به‌نظر می‌رسد ترمودینامیکْ حجاب قطوری بیش نیست، منتها تحصیل‌کرده‌ی ترمودینامیک خوانده اگر تربیت فکری درستی نداشته باشد گمان می‌کند هر جا می‌توان پای ترمودینامیک را به میان کشید. خدای شخصی بازرگان اما خدایی واحد جلال و جبروت کم‌نظیری است و به کارگزار آسمانی ادمی تنزّل نمی‌یابد. به‌همین چنین خدایی احترام‌برانگیز است. فاصله‌‌ای عظیم بین او و بنده‌اش وجود دارد؛ هم‌چون حاکم آسمانی بلامنازع که البته به‌نظر می‌رسد امور انسانی را به انسان واگذار کرده است و در هر لحظه و هر امری پایش به‌میان نمی‌آید. این ویژه‌گی‌های خدای شخصی یا اختصاصی بازرگان ویژه‌گی‌های مهمی‌اند. خدای شخصی بازرگان هم‌چنین غیرقابل تردید و غیرمسؤول ظاهر می‌شود. بازرگان در باب حیّ و حاضر بودن‌ خدایش هیچ تردیدی روا نمی‌دارد و به‌نظر می‌رسد هیچ‌گاه در زنده‌گی‌اش خدایش را مورد عتاب و خطاب قرار نمی‌دهد و مثلاً هم‌چون یوهان باپتیست متز متأله الاهیات سیاسی از خدا نمی‌پرسد که در آشویتس چه کاره بودی؟ کجا بودی؟ (Metz & Moltmann, 1995: 45). بازرگان هرگز این‌گونه با خدای خود سخن نمی‌گوید. به‌همین خاطر چنین خدایی شاید برای ما کمی غریبه به‌نظر برسد. بازرگان اما در دشواری‌های زنده‌گی به‌طور جدّی بر همین خدا تکیه می‌کند. البته به نظر می‌رسد این تکیه‌کردن، هم‌چون قوّت گرفتن از پدری نیرومند است نه نوازش گرفتن از مادری به‌غایت مهربان و لطیف. نکات بسیاری درباره‌ی تصویر خدای بازرگان ناگفته مانده است. لذا این مقاله نیازمند بحثی تکمیلی به‌ویژه، در باب خدای ناظر به امور اخلاقی و اجتماعی بازرگان است.

پی‌نوشت
1. محدّثی گیلوائی، حسن (منتشر نشده) «روش بازسازی تصویر خدای متفکّر دینی: مورد آیت‌الله مصباح یزدی».
2. چند ماه پیش دو جلد کتاب از یک دوست عزیز روحانی دریافت کردم و بسی مشعوف شدم. مهرنوشت‌اش را در ابتدای کتاب خواندم و لذّت بردم اما وقتی صفحه‌ی شناس‌نامه‌ی کتاب را دیدم، شعف‌ناکی‌ام کم و بیش پژمرد. حالا مانده‌ام در خانه‌ی مستأجری و بار پرحجم کتاب با کتاب‌هایی که از دوست روحانی‌ام هدیه گرفته‌ام چه کنم؟‌ مگر چند دوست روحانی دارم که از خیر هدیه‌ و نوشته‌ی پرمهر اش بگذرم و کتاب را به کتاب‌خانه‌ی محل هدیه کنم؟! مانده‌ام بر سر دو راهی (dilemma) که کتاب را به یاد دوست عزیز نگه ‌دارم یا بار منزل سبک کنم. خدایا یک زنده‌گی کوتاه و این همه دو راهی؟! واقعاً که؟! باری، به‌ناچار و به لطف این دوست گرامی دریافته‌ام که مرحوم فلسفی هم چیزهایی از فروید و امثالهم خوانده است و در حدّ خود اش می‌کوشیده است استدلال‌هایی قابل قبول ارائه کند؛ خیلی به‌تر از مرحوم مهندس مهدی بازرگان!

منابع و مآخذ
باربیه، موریس (1384) دین و سیاست در اندیشة مدرن. ترجمه‌ی امیر رضائی. تهران: نشر قصیده‌سرا، چاپ اوّل.
بازرگان، مهدی (بی‌تا) چهار مقاله. تهران: شرکت سهامی انتشار.
بازرگان، مهدی (1391) یادداشت‌های روزانه (ویرایش دوم)، مجموعه‌ی آثار (3). تهران: بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان.
همیلتون، مَلکلم (1381) جامعه‌شناسی دین. ترجمه‌ی محسن ثلاثی. تهران: نشر تبیان، چاپ دوم.

Metz, johann Baptist & Moltmann, Jurgen (1995) Faith and the Future: Essays on Theology, Solidarity, and Modernity. Orbis Book (Concilium Series).

No comments yet»

بیان دیدگاه