سرآغاز: در هفتهی دوم نوروز 1390 سفری چهار روزه به آذربایجان شرقی داشتم و این هم دستآورد این سفر برای مخاطبان زیر سقف آسمان. بقیهی تصاویر را در مجال بهتری منتشر خواهم کرد. امید که سال نو برای ایران سالی پربرکت و بهیادماندنی باشد!
آذربایجان، پانترکیسم، ایران، هشترود، و باقی قضایا
چندسالی بود که به آذربایجان شرقی نرفته بودم. مدتها است که دوست دارم به تبریز بروم و بازیهای تراختور را از نزدیک ببینم. اگر چه آذری نمیتوانم صحبت کنم و خیلی ناچیز زبان آذری میفهمم، اما عزیزانی در تبریز هستند که حاضرند برایم حرفها و شعارهای آذریزبانهای تبریزی و غیرتبریزی را ترجمه کنند. تبریزیها که دستکم میتوان از قول
غیرتبریزیهای آذربایجان شرقی گفت که خود دههها مردمان دیگر شهرستانهای آذربایجان را تحقیر کردهاند و به همین خاطر هنوز با اردبیلیها مشکل دارند، حالا از تحقیرشدن توسط فارسها سخن میگویند و در هر گوشه و هر جا مصادیق این تحقیر را میجویند؛ حتا در پشت اسکناس پنجهزار تومانی که سخنی از پیامبر بر آن نوشته شده است! آنها خود را از پارس یا فارس جدا میدانند و فارس را احتمالا به تهران و یا معدودی از استانهای ایران تقلیل میدهند. البته بخش کوچکی از تبریزیها آنهم بیشتر برخی از روشنفکرانشان، اینطوری فکر میکنند و در حال پرورش پانترکیسماند و شعارهای جداییطلبانه سرمیدهند؛ آنهم در واکنش علیه تبعیضهای مرکز. اما مردم آذریزبان اغلب به ایران و اسلام تعلق دارند و با این دو پایهی مهم هویت ایرانی، خود را و سرنوشتشان را با کل ایران گره میزنند. تبعیضهایی که علیه اقوام مختلف ایرانی در دهههای اخیر و در تاریخ ایران معاصر شکل گرفته و اعمال شده است، قطعا محکوم است. اما به همان نسبت هر ایرانی که دل به تمامیت ایران بسته است، هر نوع گرایش و ایدئولوژی جداییطلبانه را محکوم میکند؛ حال میخواهد این ایدئولوژی جداییطلبانه را آذریزبانها پرورده باشند یا کردهای کردستان، اعراب خوزستان، ترکمنهای گلستان، یا بلوچهای سیستان. من شخصا در مقابل تبعیضهایی که بهصورت برنامهریزی شده علیه اقوام وجود داشته است (که البته جای بحث دارد و مصادیقاش باید یک به یک مورد بحث و بررسی قرار گیرد) با هموطنانام در هر کجای ایران احساس همبستهگی دارم اما بهمحض اینکه اعتراض علیه تبعیض جنبهی جداییطلبانه به خود میگیرد، آن همبستهگی با یک موضع فکری انتقادی همراه میشود. باری بگذریم و بگذاریم تا وقت دگر! امیدوارم روزی بتوانم با روشنفکرهای آذریزبان پانترکیست دیداری و گفتوگویی داشته باشم و حرفشان را از نزدیک بشنوم و دردهایشان را لمس کنم.
گفتم چندسالی بود که به آذربایجان نرفته بودم تا اینکه در تعطیلات نوروز میهمان هموطنان آذریزبان عزیزم در شهرستان هشترود بودم. هشترود بین میانه، مراغه، بستانآباد، و تبریز واقع شده است. در مسیر جادهی میانه، بستانآباد، تبریز، مکانی به نام قرهچمن هست که شهریار در منظومهی حیدربابا از آن یاد کرده است. از قرهچمن راهی از جادهی اصلی جدا میشود که بیست و چندکیلومتر بعد به هشترود میرسد. ظاهرا نام قدیم هشترود تا یکقرن پیش سراسکندر بوده است و بعد به سراسکند تغییر نام یافته است و در دهههای اخیرتر بیشتر با نام هشترود از آن اسم برده میشود. بهخاطر اینکه هشت رودخانه در این منطقه جریان دارد که در اغلب فصول سال خشک و یاکمآب اند و در واقع رودهای فصلیاند. در زمان پهلوی دوم آن را آذران نامیدند که البته مردم از آن نام استقبال نکردند و خود به خود مهجور ماند. شهر کوچک هشترود تماما در درون یک دره قرار دارد اما نباید تصور کرد که این شهرستان در همین درهی کوچک خلاصه میشود بلکه اطراف این شهرستان را دهها روستای متعلق به آن احاطه کرده است. شهرستان هشترود بزرگترین تولیدکنندهی گندم در آذربایجان شرقی است. واقع شدن در درون این منطقهی نیمهکوهستانی تپهماهوری و جدا بودن از راه اصلی میانه-تبریز مانع رشد این شهرستان شده است. با اینحال اتوبان زنجان- تبریز از نزدیکی این شهرستان رد میشود و همچنین قطار
تهران-مراغه-تبریز نیز. در هر صورت بهخاطر واقع شدن در این منطقه چندان نمیتوان انتظار توسعهی این شهرستان را داشت و البته بسیاری از مردم روستاهای این منطقه در دهههای اخیر به شهرهایی مثل تهران و کرج کوچ کردهاند. اما البته این مانع از آن نشده است که مقامات اداری محلی و نمایندهگان مجلس از توسعهی قریبالوقوع این شهرستان سخن نگویند؛ بهویژه نامزدهای نمایندهگی مجلس که در زمان تبلیغات از این وعدهها دادهاند تا بتوانند آرای مردم را به نفع خودشان جمع کنند. اخیرا نیز نمایندهی این شهرستان در مجلس از احداث پالایشگاه نفت در هشترود سخن گفته است که مورد استهزای برخی جوانان وبلاگنویس شهرستان که در صحت این نوع وعدهها تردید دارند، قرار گرفته است.
در درون درهی هشترود دو خیابان اصلی وجود دارد که یکی همان است که هشترود را از یکطرف به قرهچمن و از طرف دیگر به مراغه وصل میکند و عرض این شهر را طی میکند و بیشترین شیب را دارد و خیابان دیگر نیز هشترود را به روستای خراسانک که در آن ایستگاه قطار تهران-تبریز قرار دارد، وصل میکند. مشاهدات چندروزهی من و آشنایی چندسالهام با هشترود حاکی از این است که شغل اصلی اغلب مردمان منطقه گندمکاری آنهم بهصورت دیمی است. حتا برخی از ساکنان شهر هشترود نیز زمینهای کشاورزی دارند و گندم میکارند. مغازهها و فروشگاههای هشترود نیز حاکی از غلبهی چندحرفهی خاص است که به ترتیب زیر، میتوان از آن ها نام برد:
الف) در درجه ی اول، خدمات مربوط به اتوموبیل
1) مکانیکی و صافکاری و از این قبیل
2) لوازم و آلات اتوموبیل
ب) در درجهی دوم، پوشاک
1) فروشگاههای لباس زنانه و بعد مردانه
2) پارچهفروشی (بیشتر مخصوص لباس زنانه)
ج) در درجهی سوم، بقالی یا بهاصطلاح امروزی سوپرمارکت
د) در درجهی چهارم، طلافروشی که در شهرستانی کوچک این تعداد زرگری معنای جامعهشناختی واضحی دارد.
جالب توجه این است که در هشترود یک هنرمند شایسته میشناسم که از دوستان عزیز من است و در نقاشی، موسیقی، و خوشنویسی دستی دارد و مهارتی و سالها در خوشنویسی شاگرد تربیت کرده است، بهخاطر امرار معاش ناچار شده است هنر و حرفهی دلخواه خویش را تعطیل کند و به نقاشی اتومبیل رو بیاورد؛ و این البته بسی مایهی تأسف است و مرا به یاد همان قصهی پرغصهی قدیمی «علم بهتر است یا ثروت» و محرومیت اهل فضل و دانش و هنر میاندازد.
اما یکی از تفریحات مردم هشترود در ایام تعطیلی و بیکاری و بهویژه در روزهای پایان هفته، رفتن به کوهها و بهسر بردن در حاشیهی رودخانههای این شهرستان است؛ محیطی دنج، سالم، و زیبا. رودخانهی قرنقو یکی از پرآبترین این رودخانهها در فصل بهار است؛ زمانی که ما آنجا بودیم گلآلود بود. در بهار این منطقه بسیار زیبا و دیدنی است. کوه سهند یکی از مناطقی است که در هشترود وسوسهگر است و آدمی را بهخود میخواند. دیدن نوروزگلی (گل نوروز) در روزهای آغازین بهار در تپهها و کوههای هشترود مردم آذریزبان را به وجد و نشاط میآورد؛ همان احساسی که مردم گیلان با دیدن بنفشه که در اطراف مزارع و باغها و جنگلها میروید، پیدا میکنند. از نوروزگلی هم شهریار در منظومهی نوستالوژیک «حیدربابایه سلام» یاد کرده است؛ منظومهای که شهریار را به شاعری جهانی بدل ساخته و به دهها زبان دنیا ترجمه شده است و در اصل حکایتی و توصیفی شاعرانه است از حرکت جامعه از «گمنشافت» به «گزلشافت» که جامعهشناس آلمانی، فردیناند تونیس، بهتفصیل در باب آن نظریهپردازی کرده است.
آنچه بیش از همه در هشترود شایان توجه است آثار باستانی به جای مانده از عصر اشکانی یا پارتیان است؛ و البته خود این آثار فینفسه تذکری است به پانترکیستهای ایرانی (!) که هان آذربایجان از قدیم ولایتی از سرزمین ایران بوده است! قلعهی ضحاک (یا زهاک) قلعهای است که بر روی یک پرتگاه ساخته شده است. ظاهرا بنای بلندی بوده است که حاکمی یا فرماندهی در آن زندهگی میکرده است. پیبناها و نیز پایههای دیواری که در اطراف قلعه وجود داشته هنوز باقیمانده است و بخشی از آن مرمت شده است. بخشی از خود قلعه نیز در طی قرون فرسوده شده و اکنون مرمت شده است. اخیرا در اثر اکتشافات جدید میراث فرهنگی و یا کاوشگران، معبدی نیز از زیر خاک بیرون کشیده شده است و آثاری از فرهنگ و معماری و گچبری عصر اشکانی را در بر دارد. فرضیهای باستانشناسانه پیشبینی میکند که منطقهای بهعرض یک کیلومتر و به طول ده کیلومتر در زیر خاک مدفون است که گنجینهای است بهجای مانده از فرهنگ و تمدن و زندهگی ایرانیان عصر اشکانی. میدانیم که اشکانیان حدود 472 سال (از 248 قبل از میلاد مسیح تا 224 بعد از میلاد) بر ایران حکومت کردهاند (2 سال اول درگیر جنگ و نبرد علیه سلوکیان برای سلطه بر ایران بودهاند که جمعا میشود 474 سال). در عصر اشکانی احتمالا تحت تأثیر فرهنگ و تمدن یونانی (یعنی همان سلوکیان) حکومتهای منطقهای از استقلال نسبی برخوردار بودهاند و ولایت آذربایجان یکی از این حکومتهای محلی ایران عصر اشکانی بوده است. از 18 مملکتی که زیر سلطهی اشکانیان بود یکی از مهمترینشان آذربایجان بود و از جملهی ممالکی بود که برای خود سلطان داشت و سکه ضرب میکرد (رجوع شود به اثر دکتر عزتالله نوذری تحت عنوان «تاریخ اجتماعی ایران: از آغاز تا مشروطیت» که چاپ ششم آن توسط نشر خجسته و در سال 1389 منتشر شده است). وقتی که برای چندمین بار به قلعهی زهاک رفتم و آن آثار درآمده از کاوشهای اخیر را دیدم، با خود گفتم که ایدهئولوژی پانترکیسم با این آثار و شواهدی که نشان میدهد آذربایجان از قرنها پیش جزوی مهم از خاک ایران بوده است، چه مواجههای میکند و این امر را چهگونه توجیه میکند؟!
باری بگذریم! حرکت از شش صبح در روزهای آغازین بهار در تپهها و کوههای هشترود با دوستان عزیز و رسیدن در ساعت هشت صبح به پای قلعهی ضحاک و دیدن و چیدن نوروزگلی در مسیر و ناشتاخوردن آلمای (سیب) مخصوص آذربایجان در هوای پاک و خنک چنان نشاطی پدید آورد که خاطرهاش تا مدتها بر جای خواهد ماند. سال 90 بر مردم آذربایجان و بر همهی ایرانیان مبارک و سبز باد! در زیر تصاویری را که از طبیعت هشترود، قلعهی زهاک، و دیگر آثار باستانی آن گرفتهام، ملاحظه میکنید.
با سلام حضور استاد محترم و نادیده! در صورت حضور در مراغه حتما با افتخار در خدمت استاد معطم خواهم بود . مراغه شاید داستان دیگری خواهد داشت و تاریخی دیگر. ایمیل بنده و در صورت نیاز شماره تلفن به حضور ارسال خواهم داشت.
سپاسگزارم دوست عزیز! امید که بتوانم شهر تاریخی مراغه را ببینم. شاید روزی مجال دیدارتان دست دهد. برای من داشتن دوستان گرامی از جایجای سرزمین عزیز ایران باعث افتخار است. صمیمانه تشکر میکنم. زنده باشی!