سرآغاز: پیش از این گفته بودم که در میان دوستانام دو عزیز هستند که شاگرد دکتر رفیعپور بودهاند و یحتمل علاقهای یا ارادتی به ایشان دارند و من از ایشان خواستهام دربارهی استادشان بنویسند تا ما همهی جوانب را کاویده باشیم و پاسخ دوستداران ایشان به منتقدان افکار و شخصیت ایشان نیز در اینجا منتشر شود. دوست بزرگوارم آقای حمید رشیدیفرد تنها به یک کوتهنوشت بسنده کردهاند. امید دارم ایشان و آن دوست گرامی دیگر به زیر سقف آسمان بیش از این لطف کنند و نظرات تفصیلی خود را برای انتشار بفرستند. چون پاسخ من به رشیدیفرد عزیز کمی طولانی است، کوتهنوشت ایشان و پاسخام را در این نوبت منتشر میکنم. امید که مطلوب نظر مخاطبان قرار گیرد. من نوشتهی آقای رشیدیفرد را ویرایش نکردهام. رشیدیفرد از دوستان قدیم من است و من سالها است که به دوستی ایشان مفتخرم و مدیون الطاف ایشانام و قدردان محبتهایش هستم. برای دوست عزیزم و برادر بزرگوارم آرزوی عزت، سلامت، و کامیابی میکنم!
نامهی یک دوست دربارهی دکتر رفیعپور
جناب آقاي دكتر محدثي دوست ارجمند سلام.
همانطور كه ميدانيد اينجانب از شاگردان جناب آقاي دكتر رفيع پور بودهام. كتاب توسعه و تضاد را هم همان اوائلي كه چاپ شد يكبار تورق كردم اما من مطالب را با ذرهبين و دقت شما مورد مطالعه و مداقه قرار نميدهم. بسياري از كتابها و مقالات را ميخوانم و قسمتهايي را كه به هر دليل مطلوبم نيست خيلي سريع رد ميشوم. اما قسمتهايي كه به نظر ميرسد با انصاف علمي نوشته شده است و يا مطلوبم ميباشد را بعضاً ماهها زير و رو ميكنم. به هر حال منظورم از اين زيادهگويي اين است كه ديد و نگرش آدمها با هم متفاوت است. هيچگاه يادم نميرود براي موضوع پاياننامه فوق ليسانسم در مورد همين موضوع جامعهشناسي دين با شما مباحث مفصلي داشتم اما وقتي با آقاي دكتر رفيعپور صحبت كردم ايشان موارد را رد يا تاييد نكرد اما به من يك نكته را يادآور شدند كه اين موضوع را اگر من استاد پيرمرد انجام دهم ممكن است پذيرفته شود اما اگر توي دانشجوي جوان انجام دهي ممكن است برايت دردسرهايي درست شود. كه با توضيح ايشان من موضوع پايان نامه ام را عوض كردم. به هر حال با توجه به تسلط شما از مطلب و روحياتي كه از شما ميشناسم خواهشمندم به نقد خودتان ادامه دهيد. فقط چند نكته را از شما درخواست دارم كه مد نظر قرار دهيد:
1 – آقاي رفيع پور استاد بزرگ و محترمي است.
2 – سنگ بنايي را نگذاريم كه افرادي كم اطلاع هم به خودشان اجازه دهند تا با پا توي كفش بزرگان كردن بخواهند خودشان را مطرح كنند.
3 – سنگ بنا را طوري بگذاريد كه حتي طرف مقابل ما (حتي اگر هم مشكل دارد) محترم باشد لذا خواهشمندم نام افراد را محترمانهتر با ذكر القاب بياوريد و لبه تيز كلماتي مانند “خادم صفت” كه ممكن است اهانتآميز باشد را مستقيماً به سمت كسي نگيريم. به قول شاعر كه ميگويد:
بزرگش نخوانند اهل خرد كه نام بزرگان به زشتي برد
4 – فضاي اجتماعي و سياسي در زماني كه اين كتاب تاليف شده است را هم در نظر بگيريد.
با تشكر
برادر عزیزم آقای رشیدیفرد سلام و عرض ارادت!
ممنونام از اینکه لطف کردید و این مطالب را مطالعه کردید و نظرتان را نوشتید! کاش لطفتان را تمام میکردید و در باب استادتان آنطور که مطلوبتان بود مینوشتید تا ما هم بیش از این نصیب میبردیم! هنوز هم چنین فرصتی هست. من در حال آماده کردن دو قسمت انتهایی این مقالهی انتقادی چندقسمتی (قسمتهای چهارم و پنجم «وقتی که جامعهشناس محافظهکار حکومتی از دین سخن میگوید») هستم و امیدوارم دوستانی چون شما در این بحث مشارکت نمایید.
فکر میکنم مراد شما را دریافتهام و میکوشم به آنچه شما بهدرستی یادآور شدهاید، عمل کنم. اما بزرگی کسان، اِنشاءالله با خُردی چون منی زیان نخواهد دید. به تعبیر بسیار زیبای قرآن، نور خدا با دهان خاموش نمیشود (آیهی 8 سورهی صف). گمان دارم شما هم موافق باشید که بزرگان هم باید از خویش مراقبت کنند. بهویژه، اهل قلم نباید قلمفروشی کنند و حقیقت را قلب نمایند. سخن محمدبن عبداالله پیامبر گرامی ما این بود که مداد العلماء افضل منالدماء الشهدا. اکنون مجال آن نیست که در این نکته دقیق شوم که منظورشان از «علما» دقیقا چه کسانی بود. اما بگذار به معنای موسع کلمه بگیریم و مداد را هم آن چیزی تلقی کنیم که با آن مینویسند. شاید بتوانیم نتیجه بگیریم که بر اهل قلم واجب آمده است که قدر قلم خویش بدانند. وانگهی، بزرگان را نیز باید مراقبت و نقد کرد تا نلغزند؛ زیرا خطای بزرگان هم بزرگ و بس زیانبار است.
اما در باب تعابیری چون «زبان خادمصفتانه» گمان میکردم زبان ایشان را توصیف میکنم. بهراستی نمیدانم چه تعبیر دیگری میتوان بهکار برد تا از این تعبیر دقیقتر باشد. باری، علی بن ابیطالب گویی روزگار ما را وصف میکرد وقتی که فرمود: «بدانید خدایتان بیامرزاد! شما در زمانی به سر میبرید که گویندة حق اندک است در آن، و زبان در گفتن راست ناتوان. آنان که با حقّاند خوارند و مردم به نافرمانی –خدا- گرفتار، و سازش با یکدیگر را پذرفتار. جوانشان بدخو و پیرشان گنهکار. عالمشان دورو، قاریشان سودِ خودجو» (علیبن ابی طالب 1387: 234؛ نهجالبلاغه، ترجمهی دکتر سیدجعفر شهیدی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی).
وانگهی، من نمیدانم که خود ایشان هم خادمصفت هست یا نه و چنین چیزی را هم نگفتهام. اگر چه میان زبان و شخصیت نسبت وثیقی هست، اما قضاوت من فقط شامل نوشتههای ایشان میشد و شامل داوریای در باب شخصیت ایشان نبود؛ چنانکه آقای مهدی سلیمانیه عزیز هم که نظرات مرا در باب ایشان نقد کرده است، همین نظر را کمابیش در باب زبان ایشان داشته است. اما آقای سلیمانیه معتقد است که شخصیت ایشان چنین نیست بلکه وی مدعی است دکتر رفیعپور تعمدا چنین زبانی را برگزیده است تا بتواند مدعیات اصلی خود را مطرح کند و نقدهایش را پیش ببرد. البته سلیمانیه ظاهرا چنین نوع سخن گفتن را تأیید نکرده است. در هر صورت، من خود را با نوشتههای ایشان مواجه دیدهام نه با شخص ایشان؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. البته میدانم که آنچه مد نظر شما است، تنها منحصر در همین تعبیر مورد اشاره نیست.
به این نکته هم باید توجه کرد که نقد، دردناکی هم دارد. نقد نیشتر است برادر. راحتالحلقوم نیست. نقد تیغ جراحی است به قصد نابودی بیماری و شما بگویید: به قصد درمان بیمار. توفیری ندارد. باری، این همه را نگفتم تا بگویم حق با من است. قصد توجیه ندارم. صرفنظر از این حرفها، به دیدهی جان سخنتان را میشنوم و میکوشم بدانها پایبند باشم.
عزت زیاد و ایام بهکام!
سلام آقای دکتر
به گمانم اين دوست بزرگوارتان درست و بهجا يادآوری کردهاند.
از منظر يک تماشاگر بیطرف و البته علاقهمند به اين مباحث عرض میکنم و گر نه برای من، شما و آن دو بزرگوار ديگر، نامهايی هستند بر جلد کتابهايی که میخوانمشان تا بياموزم.
شايد مناسب نباشد که «زير جامه»ی آلودهی ديگران را در معبر عمومی هوا کنيم! از سويی بعضی از خردهگيریهای شما و استاد بزرگوار آقای دکتر سروستانی در اين مجادله، انگيزاسيون را تداعی میکند. البته شايد همين ايرادات را به من و شما هم بتوان گرفت که دربرابر برخی که عزيزشان داريم، زبان «ارادتمندانه» داريد، صفتی که شايد بسيار نزديک به «خادمصفتانه» باشد.
خلاصه که گر حکم شود که مست گيرند، در شهر را بايد تخته کرد!
با احترام و ارادت
سلام! ممنونام از اعلام نظرتان! شما درست میفرمایید که من و این و آن در بحث علمی هیچ فرقی نداریم. دوست عزیز بحث امور خصوصی نیست که ما علنیاش کرده باشیم. قضاوت هایی است که در باب مسائل اجتماعی توسط یک جامعه شناس ارائه شده است. میتوانید به بحث ها رجوع کنید و ببینید که آیا ما مسائل شخصی دکتر رفیعپور را مورد بحث قرار دادهایم یا آرا و نوشته های ایشان را یا دکتر صدیق و آقایان گرامی مهدی سلیمانیه و هدایتی گاه تصمیماتشان را در باب امور اجتماعی و آموزشی که خصوصی نیستند مورد بحث قرار دادهاند. دوست عزیز در انکیزاسیون جدید و قدیم از دست بند و شلاق و بطری و دست بند و قپان و دیگر آلات شکنجه استفاده میکنند و میکردند و اول از همه هم فرد را محبوس میکردند. دست شما درد نکند که نقد را با شکنجه و زندان و محبس یکی میگیرید. یکبارهگی بگویید که نقد نکنید خلاص! بعد هم کجا ما در بحث علمی «ارادتمندانه» بحث کردهایم. مگر میتوان در بحث علمی و قضاوت در باب پدیدههای اجتماعی ارادتمندانه سخن گفت؟ آیا من واقعا در یک بحث علمی ارادتمندانه سخن گفته ام؟! تقاضا دارم لطفا یک موردش را نشان دهید! در نقد حافظ میگوییم که ایشان مداح بوده اند. میگویند آقا خب زن و بچه داشته اند و حالا یک کمی هم مداحی کرده اند. خب خیلیهای دیگر هم بوده اند که مداحی کرده اند. چرا اینقدر سخت میگیرید. به قول شما گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آن چه هست گیرند. اما ما یادآوری میکنیم که عین القضات را شمع آجین کرده اند برادر. عین القضات قلمفروشی نکرد. ناصر خسرو بود که گفت: من آنم که در پای خوکان نریزم+ مر این قیمتی در لفظ دری را. شما میگویی فرقی میان ناصر خسرو و عین القضات و فردوسی و حافظ و مولوی نیست. همه مدح قدرت گفته اند و همه از یک کنار خودفروشی و قلمفروشی کرده اند؟! یا للعجب! دست شما درد نکند!