سرآغاز: محمدرضا نیکفر نویسنده ارج مند مقاله ای نوشت تحت عنوان "خشونت دینی و خشونت سکولار". من مقاله ی ایشان را در جرس دیدم و مطالعه کردم و نقدی بر آن نوشتم که در جرس منتشر شده است. قبل از این که مقاله ی مرا بخوانید تقاضا دارم مقاله ایشان را مطالعه کنید تا بتوانید دقیق تر قضاوت کنید! در زیر سقف آسمان نقد کار و بار ما است.
خشونت علیه دین
مقدمه
نقد دین اگر چه همیشه و اغلب بهشکل پنهان وجود داشته است اما یکی از برکات عصر مدرن امکان ورود نظاممند به نقد دین است. متأسفانه دینداران هنوز قدر این امکان مدرن را آنطور که شایسته است ندانسته اند. در جای دیگری آورده ام که "بهراستی، … در دنیای جدید از موضع دین سخن گفتن بدون توجه به رویکردهای مطرح در نقد دین، سخن گفتنی مسألهدار است" (محدثی 1388: 110، الاهیات انتقادی: رویکردی بدیل اما ناشناخته). از این منظر ما دینداران مدیون و سپاسگزار منتقدان دین هستیم که امکان رشد ما را فراهم میآورند. اما منتقدان دین نیز از مواجههی با دینداران بینصیب نمیمانند و برای رشد خویش به گفتوگوی با آنان نیازمند اند.
هرمنوتیک نفرت
متأسفانه یکی از مشکلات عمدهای که در میان اغلب منتقدان دین وجود دارد، غلبهی نفرتها و بغضهای شان نسبت به دین بر تفکر انتقادیشان است. یک نمونهی جالب توجه از آنان آرامش دوستدار است که نمیتواند نفرت و بغض خود را علیه دین و دینداران در گفتارش پنهان کند. یکی دیگر از منتقدان دین محمدرضا نیکفر است که در کارهای اخیرش خشم و کینهی ضددینیاش را آشکار ساخته است. این که هر کسی حق دارد هیجانات خویش را تخلیه کند، سخن حقی است اما این که نفرتها و کینههای خویش را در جامهی سخن فلسفی و علمی و غیره عرضه کنیم و بدانها لباس موجهی بپوشانیم و در عین حال مدعی انتقادیاندیشی باشیم، روش ناصوابی است که متأسفانه دشمنان دین درست همانند دینداران بهیکسان از آن بهره برده اند. متأسفانه نیکفر نیز چندی است در این راه گام نهاده است. مقالهی "خشونت دینی و خشونت سکولار" ایشان نمونهی بارزی از بهرهگیری از چنین روشی است. ویلفردو پارتو جامعهشناس ایتالیایی چنین روشی را دلیلتراشی و مشتقات نامیده است و چنین مشیی را بخرد جلوهدادن نابخردی خوانده است. در زیر میکوشم نشان دهم که چهگونه نیکفر چنین اقدامی انجام داده است و چهگونه کوشش برای تبیین "خشونت دینی" به خشونت علیه دین منتهی شده است.
هرمنوتیک نفرت در مقابل هرمنوتیک شیفتگی قرار میگیرد. دینیاران چنان در هوای دین تنفس میکنند که هیچ عیب و ایرادی در دینشان و دینداریشان نمیبینند و اگر هم عیبی ببینند آن را متوجه عملکرد و اجرای غلط دینداران میدانند و به تاریخ دین نسبت میدهند. بدین ترتیب، با تفکیک ذات دین و تاریخ دین که خود تفکیکی ایدئولوژیک است، دست به توجیه میزنند. در مقابل، کسانی که نسبت به دین خصومت میورزند و این خصومت اغلب به تاریخ شخصیشان مربوط است، در بهترین حالت میکوشند عقدهها و نفرتهای ضددینیشان را ملایم سازند و آن را در غالب عبارات و مفاهیم ظاهرا محققانه به بیان درآورند. اما آنان نیز گاه از زور فشار نفرت به عقدهگشائی روی میآورند. در چنین حالتی است که هرمنوتیک نفرت با قدرت هر چه بیشتر عمل میکند و با چشمبندی معجزآسای خود هر گونه پلیدی را به دین نسبت میدهد. منتقدان ایرانی دین نیز از افتادن در چاه ویل هرمنوتیک نفرت در امان نبوده اند. نمونهی سخیف هرمنوتیک نفرت را در کتاب "تولدی دیگر" مرحوم شجاعالدین شفا ببینید و نمونهی روشنفکرانهاش را در کارهای آرامش دوستدار و محمدرضا نیکفر. مقالهی اخیر نیکفر در باب "خشونت دینی و خشونت سکولار" مظهر بارزی از عملکرد این هرمنوتیک نفرت است.
خطاهای روششناختی
خطاهای عدیدهای در کار نیکفر قابل تشخیص است که من در زیر به برخی از آنها، که شاید بتوان گفت در مبانی نظری بحثاش رخ داده است، اشاره میکنم. من از ارائهی ضداستدلال در دفاع از دین درمیگذرم چون فکر میکنم مقالهی وی فاقد شأن لازم برای این نوع پاسخدهی است. پس او را فقط دعوت میکنم که "عمیقتر بزن! تو را سطحی نمیخواستم. پس هدف من در اینجا فقط محدود به نشان دادن معایب صورتبندی مدعیات نیکفرانه در باب خشونت دینی است.
1) ادعای بحث عالمانه و محققانه مسؤولیتآفرین است. انتظار میرود مفاهیم یک به یک تعریف شوند و حدود و ثغور معنایی هر یک مشخص گردد تا بتوان مصادیق مفهوم را بهدقت شناسایی کرد. اما نیکفر از خشونت، دین، کمک، خشونت دینی و غیره سخن میگوید، بدون آنکه از هیچیک تعریفی ارائه کند. پس او آزاد است هر چیزی را دینی بنامد و هر عملکردی را خشن بخواند. مهمیز هرمنوتیکی در چنگ او است و او بیهیچ مانعی میتواند این اسب هرمنوتیکی را بتازاند و آسمان را به زمین بدوزد. نتیجهاش همین میشود که فاشیسم هیتلری و استالینیستی و "تعصب ملی" هم دینی است چون حضرت نیکفر میگوید! لطفا به جملات زیر ایشان توجه نمایید و ببینید که نشانههای دین و دینی بودن را باید در کدام دسته از امور جست:
– کدام سرداری را میشناسید، دستکم در خطهی فرهنگی ما، که اگر خونی ریخته است، در راه هدفهای مقدس نبوده است؟"
– "فتح سرزمینها به نام دین انجام شده است.
– کم پیدا میشود قلمی که شکسته شده و به فتوای یک عالم دینی شکسته نشده باشد.
– اکثر کتابهایی که ما از خواندنشان محروم شده ایم، به حکم دین نابود شده اند".
– "همه خطابههای جنگی، چه سخنران هیتلر باشد، چه استالین، چه بوش، چه صدام، چه خمینی یا اسامه بن لادن نطقهای ایمانی هستند".
– "همهی جنگاوران مؤمن اند".
– "بدون ایمانی آتشین، نمیتوان سرداری بزرگ و سربازی دلاور شد".
– "منظور از ایمان در اینجا اعتقادی متعصبانه به امر خویش است".
– "نابرابری و مناسبات عبودیت در جامعه پایه و اساس جهانبینی دینی است".
– "فقدان مدارا تنها جزو ماهیت یکتاپرستی است".
– "اگر از کتابهای مقدسی چون قرآن همهی مفهومهایی را حذف کنیم که ریشه در تجربهی نابرابری و بندگی دارند، از آنها چیزی باقی نمیماند".
– "با اختراع دینهای یکتاپرست خشونت به شدت بالا گرفت".
– "رابطه با گرونده بر باطل مشمول حکم "قاتلوا" است".
– "حق، قتل و ظهر (غلبه) در گزارههای قرآن همنشین یکدیگرند".
– "ناسیونالیسم حامل اصلی خشونت جمعی دینی در عصر جدید است".
نتیجه اینکه، منفی دینی است پس دین منفی است! تمام استدلال نیکفر این است: این چنین است چون قاعدتا باید چنین باشد! دین مجموعهای از پلیدیها است چون حضرت نیکفر همهی نفرتهای ضددینیاش را بالا آورده است.
2) ابتنای بحث بر روی گزارههای کلی که چیز چندانی نمیگویند اما پایهی بحث نیکفر قرار گرفته اند. مثلا نیکفر میگوید: "خشونت دینی واقعیتی انکارناپذیر است". این سخن درستی است اما همانقدر درست است که سخن یکی از دانشجویانام در باب باد. او که میخواست در باب وضعیت اقلیمی یک بافت اجتماعی و بادخیز بودن آن بنویسد، سخناش را با این جمله کاملا درست اما بسیار خندهآور آغاز کرده بود: "باد در زندگی آدمی نقش بسیار مهمی دارد"! خواننده از نیکفر انتظار دارد اولا: خشونت دینی را تعریف کند و تفاوت آن را با خشونت غیردینی مشخص سازد. ثانیا سازوکارهای شکلگیری خشونت دینی را ردیابی کند و بهدقت توضیح دهد؛ ثالثا تفاوت ادیان مختلف را در برخورداری از امکانات بالقوه برای تولید خشونت را بررسی کند؛ رابعا فرآیندهای بالفعل شدن این امکانات بالقوه در دینی نظیر اسلام را ردیابی کند؛ خامسا ادیانی نظیر اسلام را با ایدئولوژیها یا نظامهای معرفتی تام سکولار از نظر توانایی در تولید خشونت مقایسه کند. اما نیکفر فقط میگوید: باد در زندگی آدمی نقش بسیار مهمی دارد! اغلب مدعیات نیکفر در همین حد باقی مانده اند و این آسانترین نوع و بیضابطهترین نوع سخن گفتن است و ما در تاکسیها و اتوبوسها و اخیرا متروی تهران زیاد از اینگونه سخنان شنیده ایم.
مقالهی نیکفر آکنده از کلیگوییهای مکرر و مفروضات درشت وارسی نشده است که از نظر من بسیاری از آنها آشکارا خطا هستند و من میتوانم بهتفصیل در باب نقیض یکایک آنها سخن بگویم و به آرای افرادی بسیار معتبرتر از امثال شوپنهاور استناد کنم. لطفا به جملات زیر که مستقیم یا غیرمستقیم سخنان نیکفر اند و سپس به نقیض آنها توجه کنید. از نظر من این سخنان و نقیضشان تا زمانی که یکایک مستدل نشوند همه به یک اندازه اعتبار دارند:
– "خشونت هنوز بر کمک غلبه دارد"/ کمک هنوز بر خشونت غلبه دارد (مشکل اندازهگیری)
– "برای سرباززدن از کمک، خشونت لازم است" / برای سرباززدن از کمک، خشونت لازم نیست (مشکل فقدان الزام منطقی)
– "کمک و خشونت یک کل را تشکیل میدهند" / کمک و خشونت یک کل را تشکیل نمیدهند (مشکل فقدان الزام در مقام تعریف دارد؛ یعنی کمک و خشونت بر اساس تصور مدعی بههم پیوسته اند)
– کمکی که "ما" را تولید کند خشونتزا است/ کمکی که "ما" را تولید کند لزوما خشونتزا نیست (مشکل جامعیت تام و فقدان مانعیت؛ یعنی این امر در تولید هر "ما"یی از جمله در مورد "ما"ی سکولار هم مصداق دارد)
– "دین کمک خشونتزا بوده است"/ دین کمک خشونتزا نبوده است (مشکل مصادره به مطلوب)
– "خدایی که به این دسته کمک کرده، دشمن آن دسته بوده است"/ خدایی که به این دسته کمک کرده لزوما دشمن آن دسته نبوده است (مشکل نقض تاریخی)
– "کمتر خشونت عمدهای سرزده که توجیهی دینی نداشته است"/ چه بسیار خشونت عمدهای سرزده که توجیهی دینی نداشته است (مشکل نقض تاریخی)
– "بسیاری جنگاوران مؤمن اند"/ بسیاری جنگاوران مؤمن نیستند (مشکل جامعیت تام؛ یعنی نیکفر نتوانسته ایمان را بهنحو جامع و مانع تعریف کند و هر نوع تعصب و التزام را ایمان میداند!)
– "دین ساختار تبعیضی مستقر را تقدیس میکند"/ دین ساختار دینی مستقر را بهچالش میکشد (مشکل نقض تاریخی و نادیده گرفتن کارکردهای اجتماعی متضاد دین)
– "اسلام از آن دینهایی است که در تمام طول تاریخ خویش به خشونت دولتی خدمت رسانده است"/ اسلام از آن دینهایی است که در تمام طول تاریخ خویش علیه خشونت دولتی عمل کرده است (مشکل طول تاریخ!)
– "معجزهی دین، تحملپذیر کردن بدبختیها است"/ معجزهی دین، شوراندن علیه بدبختیهاست (مشکل نادیده گرفتن کارکردهای اجتماعی متضاد دین)
– "ایدهی امت در مؤثرترین کارکرد تاریخیاش ستیزانگیز بوده است"/ ایدهی امت در مؤثرترین کارکرد تاریخیاش وحدتآفرین بوده است (مشکل نقض تاریخی و نادیده گرفتن کارکردهای متضاد دین)
– "دولت و خدا بنیاد مشترکی دارند"/ دولت و خدا بنیاد مشترکی ندارند (مشکل وابستهگی به تعریف تصریحی مفاهیم و نادیده گرفتن تفاوتها)
شگفتا که دهها جملهی خام و نسنجیدهی دیگر در همین نوشتهی ایشان آمده است که به خاطر پرهیز از اطناب از ذکر آنها خودداری میکنم اما نمیتوانم درک کنم که چه چیز نیکفر را واداشته که چنین متشتت و بیپایه سخن بگوید و آیا آثار دینداران آکنده از اینگونه ادعاهای وارسیناشده بهنفع دین نیست؟ بهراستی، چه فرقی میان این دو دسته از مدعیات وارسینشده از نظر میزان اعتبار آنها هست؟
3) معلوم نیست که رویکرد ایشان فلسفی است یا جامعهشناختی. نیکفر ادعاهای کلان میکند اما برای مدللساختن آنها به برخی مصادیق تاریخی –آنهم با تفسیر یکسویهی آنها- ارجاع میدهد. اگر مدعاها فلسفی است به استدلالهایی فلسفی برای شرح و بسط آنها نیاز میافتد و ذکر مصادیق دردی دوا نمیکند و اگر مدعاها جامعهشناختی یا تاریخی است، وارسی نظاممند مجموعهای از شواهد تاریخی و جامعهشناختی ضرورت دارد. ذکر یک یا چند مثال آنهم با تفسیر یکسویهی آن خطای فاحشی است. این همه ادعاهای کلان و بعد ذکر یکی دو مصداق بیشتر شبیه بحثهای عامیانه است. او این همه اتهام علیه دین را تنها با مصادیقی که بهنحو دلبخواهانه و در بسیاری موارد نادرست تفسیر می شوند، مدلل ساخته است. آوردن شواهد تاریخی و ارجاع به مصادیق برای تأیید مدعاها میبایست دوسویه باشد. محقق وظیفه دارد هم شواهد مؤید و هم شواهد ناقض را جستوجو کند و به تفسیر یکایک آنها بپردازد. جای تأسف دارد که ناچار شویم به کسی چون نیکفر تذکر بدهیم که بحث علمی نیازمند صحتآزمایی مضاعف است و ذکر یکجانبهی یکی دو مصداق تاریخی ابتنای مدعاها بر پایههای سست و چوبین است.
4) نیکفر جابهجا از تحلیلهای مبتنی بر علیت آموزهای (doctrinal causation) بهره میگیرد. علیت آموزهای به آموزه شأن علی میدهد و بر این امر تأکید دارد که آموزهها نقش علی ایفا میکنند. اما هر مدعای مبتنی بر علیت آموزهای نیازمند بررسی یک فرآیند علّی خاص است که از مراحل زیر تشکیل شده است: الف) بررسی همهجانبهی دلالتهای مفهومی آموزهی مربوطه؛ ب) بررسی آثار روانی، اخلاقی آموزه در سطح فردی و گروهی؛ ج) ردیابی پیآمدها و تبعات اجتماعی آموزه در گام اول و در گام بعدی؛ د) تأیید تجربی از طریق بهرهگیری از روش حضور و غیاب تاریخی آن آموزه در زمینههای اجتماعی گوناگون و مقایسهی دو یا چند زمینهی اجتماعی که در یکی یا برخی از آنها آن آموزه حضور داشته و نقش ایفا کرده است و در زمینه یا زمینههای اجتماعیای که آن آموزه در آنها موجود نبوده است.
اما نیکفر به جای اینکه سازوکار علی آموزههای دینی را به دقت وارسی کند و گام به گام روندهای علی مربوطه را مورد کاوش قرار دهد، تنها به تفسیر شخصی و اغلب نادرست آنها بسنده میکند. بهعنوان مثال، به مورد زیر توجه کنید: "دین خدای غیور، دین غیرت است که منش آن غیرت دینی است. غیرت، باور تعصبامیز به مغایرت آیین خود به مثابه "دین الحق" با آیین "باطل" و همچنین فرقگذار تبعیضآور میان خودی و غیرخودی است که یک پیامد آن رحمت بر خودی و سختگیری بر دیگری است. پولس رسول هشدار میدهد که اگر هم از پیالهی خدا بنوشید، هم از پیالهی "دیوها"، خدا بر سر غیرت میآید. و قرآن نیز بارها اخطار کرده که انسان زیانکار است اگر بر آیین دیگری باشد جز اسلام که دین حق است. رابطه با گرونده بر باطل مشمول حکم "قاتلوا" است. …". نیکفر از این لحاظ که مهمترین صفت خدای ادیان ابراهیمی غیرت است درست میگوید اما او معنای غیرت خدا را اساسا در نیافته است و البته به نظر میرسد نمیتواند دریابد! (من الان موضوع بحثام فقط صورتبندی مقاله است پس از توضیح غیرت خدا و آثار اجتماعی-سیاسی رهاییبخش و ضدخشونتاش درمیگذرم. اما حتا ماکس هورکهایمر مارکسیست هم آن را فهمیده است. من میتوانم به دهها منبع معتبر ارجاع دهم که همگی از نقش همین آموزهی توحید در رهاییبخشی و تحولآفرینی و بسترسازی برای تغییر مثبت در جوامع انسانی سخن گفته اند و هیچکدام هم لزوما دیندار نبوده اند).
موارد متعدد دیگری از این دست در مقالهی نیکفر ذکر شده است که مبنای تحلیل در آنها علیت آموزهای است اما هیچیک از لوازم آن از سوی وی رعایت نشده و هیچیک از مراحل تحلیل مبتنی بر علیت آموزهای از سوی نیکفر دنبال نشده است.
5) خطای روششناختی دیگر وی این است که آموزهها و نیز اقدامات کنشگران دینی از جمله پیامبران را از زمینهی اجتماعی-تاریخیاش جدا میکند و سپس در باب آنها قضاوت میکند. معنای هر سخن و نیز یکایک آیات کتاب مقدس تنها در نسبت با زمینهی آنها قابل فهم و استنباط است. هر آیهی کتاب مقدس بخشی از یک رویداد است و بدون فهم رویداد مربوطه فهم آیات غیرممکن است. جملات کتاب مقدس در حقیقت جملات یک کتاب نیستند بلکه گفتهای در درون یک ماجرا هستند. تا ماجرا شرح داده نشود دلالتهای آن گفته فهم نمیگردد. از این رو، نیکفر دائما دچار خطای ناشی از نگرش نابههنگامانه و مصادره به مطلوب میشود.
اما هر جا که نیکفر به زمینهی اجتماعی توجه کرده، مدعیاتاش به نفع دین تغییر کرده و از قضا ادعاهای پیشیناش را نقض کرده است. او که در بخش قابل توجهی از مقاله اش اسلام را دینی بسیار خشن و غیرانسانی معرفی میکند، آنجا که به زمینهی اجتماعی (social context) توجه نشان میدهد، مدعیات بهشدت ضددینی و ضداسلامیاش تا حد همدلی با اسلام و یا نقد خفیفی از آن تخفیف مییابد. به یک نمونه از این موارد توجه نمایید:
"قلمرو سیطرهی اسلام، قلمروی بوده است که با کمبود مشخص میشده، کمبود آب، کمبود نان و کمبود آرامش. خشونت با اسلام به این منطقه نیامده و اگر اسلام هم پا نمیگرفت، این خطه، خطهی خون بود. ولی به هر حال اسلام مربی مردم شد و این مربی، چیزی از خشونت مردم نکاست".
در اینجا توجه به زمینه را البته باز هم در سطحی کلان و کلی میبینیم. اتهام وارده به اسلام بهشدت تنزل پیدا کرده است و به این ختم شده که اسلام بهعنوان تربیت کنندهی خلق و خوها چرا از خشونت نکاسته است؟ در اینجا باز ما انتظار داریم نیکفر به بازسازی تاریخی از طریق بررسی حضور و غیاب پدیده دست زند و زمینههای اجتماعی گوناگون را که در برخی از آنها اسلام حضور داشته و در برخی حضور نداشته است، با هم مقایسه کند. مشکلی که ما در داخل با بسیاری از عالمان دینی داریم نیز دقیقا همینگونه سخن گفتن است. آنها نیز بههمین ترتیب، اما البته به نفع اسلام سخن میگویند. مثلا مدعی میشوند که "اسلام مربی مردم شد و این مربی چه بسیار از خشونت مردم کاست"! جای تأسف است که شیوهی بحث در هر دو سو یکسان است و هر دو در حد طرح مدعیات کلی بسنده میکنند و هیچیک از لوازم منتهی به تأیید ادعا را پیریزی نمیکنند.
6) عدم فراگیری روشهای صحیح ارجاع به متن مقدس و روشهای معتبر تفسیر متون مقدس. نیکفر بارها در مقالهاش به متون مقدس ارجاع داده است اما در بسیاری موارد فهم وی از جملات کتب مقدس خطا است. او حتا نمیداند که مفهوم "اسلام" در قرآن به چه معنا است و لزومی هم نمیبیند که چنین کاوشی بکند. یا نیکفر به خود اجازه میدهد بدون وارسی اینکه حکم "اقتلوا" در کدام آیات بهکار رفته است، دست به تفسیر قرآن بزند و داوریای عام و فراگیر کند!
مهمیز اسب هرمنوتیکی نیکفر حرکت از "ولا"ی قبیلهای پیشااسلامی به ولای عقیدتی پسااسلامی را به تاخت و تاز طی میکند، بدون آنکه تبدل خاصگرایی با عامگرایی را در ظهور اسلام ببیند و نقش آموزهی توحید را در این تحول بزرگ اجتماعی درک کند و قدرت مدنیتآفرینی دین را بازشناسد. پس وی از زمینهی اجتماعی گلچین میکند و بهسادگی به اموری میپردازد که مطلوب او است: "دنیای عرب پیش از اسلام را میتوانیم به صورت مجموعهای از قبایل تصور کنیم و در کانون هر قبیله خیمهای را در نظر گیریم که در آن شیخ بزرگ نشسته است و همچنین وابستگان ذکورش و برخی از دیگر محتشمان و محترمان قبیله که از جملهی آناناند شاعران و قصهگویان. قبایل با هم میجنگند و با هم ائتلاف میکنند. پس از اسلام همین ساختار قدرت حفظ میشود. در عین حال دو تفاوت بزرگ پدید میآید: یک خیمهی بزرگ مرکزی شکل میگیرد (که بعدا خود تجزیه میشود) و گروهی از شاعران و قصهگویان و عالمان به علم انساب تغییر شغل میدهند: عالم دینی میشوند. کار اصلی آنان حکایت داستانی است که مشروعیت روایتی خود را از اتصال همه چیز به صدر اسلام بگیرد. تأسی به صدر اسلام، سنت قدرت میشود. در یک فاصلهی سیصد ساله روایتگویی اسلامی چنان شاخ و برگ و جبروتی مییابد که منزلت عالم دینی دیگر به سادگی مقایسهشدنی نیست با منزلت قصهگوی خیمهی شیوخ و اجتماع قبایل در مکه". شگفتا که نیکفر هر نوع "ولا"یی را دینی میداند حتا ولای قبیلهای، ناسیونالیستی، کمونیستی، فاشیستی و الخ را؛ اعم از ولای پیشامدرن، مدرن، و پسامدرن.
7) کنش دینی کنشی قصدمندانه است. فهم حیات دینی بدون فهم معانی کنش و فهم جهان معنایی انسان دیندار غیرممکن است. نیکفر هیچ کوششی برای نزدیک شدن به جهان معنایی دینداران و فهم آنان از رویدادهای دینی نمیکند. در نتیجه، هرمنوتیک نیکفر هرمنوتیک خشم و نفرتی است که در سطح انتزاعیات و کلیگوییهای نیکفرانه متوقف میماند و از آسمان ذهن او به زمین تجربهی زیستهی دینداران و غیردینداران فرود نمیآید.
8) نیکفر درست همچون بسیاری از عالمان دین دست به مدافعهگری میزند؛ اما البته در جبههی مقابل. درست همانطور که آنان در دفاع از دین، مفاهیم را بهنحو دلخواه پس و پیش میکنند، نیکفر سکولاریست نیز به مدافعهگری سکولاریسم میپردازد: "فاجعههایی را که در عصر جدید رخ دادهاند، نمی توان با رجوع به صفت "سکولار" این عصر توضیح داد. مثلا اینکه ایالات متحدهی آمریکا در پایان جنگ جهانی دوم به استفاده از بمب هستهای رو آورد، به آن برنمیگردد که نظام سیاسی آن "سکولار" بوده است. بهسادگی میتوان تصور کرد که در جایی چون آمریکا، میان دین و دولت جدایی سکولار نباشد و باز آمریکا بهعنوان یک قدرت امپریالیستی جهانخواری کند و حتا از آنچه هست بدتر شود".
درست همین سخنان را دائما دینداران در مدافعهگریهایشان گفته اند و میگویند. مثلا میگویند اغلب جنگهای دینی از جمله جنگهای صلیبی ربطی به دین نداشته است و مربوط به میل به جهانگشایی حاکمان بوده است! و ای بسا اگر دین وجود نمیداشت ابعاد خشونت این جنگها بسی بیشتر میشده است!
9) مفروض گرفتن تعین تام تفکر دینی یکی دیگر از خطاهای خردآزار نوشتهی نیکفر است. اما او توجه ندارد که اگر ما تعین تام تفکر را بپذیریم دیگر نمیتوان اندیشهی سکولار را برتر از اندیشهی دینی دانست؛ زیرا تعین تام معرفت یعنی آنکه اندیشه عصری است. این است که فقط باید به نگاهی تاریخگرایانه بلغزیم و از حقانیت عصری معین همچون عصر مدرن سخن بگوییم و این دقیقا همان کاری است که نیکفر انجام داده است. نیکفر در باب تعین تام اندیشهی دینی میگوید:
"نابرابری و مناسبات عبودیت در جامعه پایه و اساس جهانبینی دینی است. اگر از کتابهای مقدسی چون قرآن همهی مفهومهایی را حذف کنیم که ریشه در تجربهی نابرابری و بندگی دارند، از آنها چیزی باقی نمیماند. در سورهی "فاتحه" فعل ستایش، تصور خدا بهعنوان رب و مالک، اظهار عبودیت به درگاه او، استعانت جستن از او، تصور از خدا به عنوان دهندهی نعمت، هدایتگر و خشمگیرنده بر گمراهان همه برخاسته از جهان معناییای هستند که شاخص اصلی آن نابرابری و سلطه است".
آنچه سخن نیکفر القا میکند این است که الف) مفاهیم دینی برگرفته از مناسبات اجتماعی موجود اند؛ ب) اندیشهی دینی بازتولیدکنندهی همان مناسبات در جامعه اند. من نمیخواهم استدلال کنم که چنین استنباطی از آیات قرآن هم از نظر تفسیری خطا است و هم از نظر عملکرد تاریخی و اثری که این آیات در زمینهی اجتماعی داشته است. گفتار نیکفر اساسا چنین سطحی از محاجه را طلب نمیکند. مشکل مقالهی او بنیادیتر است.
اگر درک من از سخن نیکفر درست باشد، آنگاه میتوان از او پرسید که آیا فقط اندیشهی دینی بهنحو اجتماعی متعین است یا اندیشهی سکولار نیز چنین است؟ اگر اندیشهی سکولار نیز بهنحو اجتماعی به صورت تام متعین میشود، پس چه وجه برتریای بر اندیشهی دینی دارد؟ آیا بر اساس همین منطق نمیتوان پرسید که چرا این سازوکار تعین اجتماعی تام اندیشهی دینی با تحول عصر، منجر به تحول اندیشهی دینی نمیشود تا دین رفتهرفته از ویژگیهای منفی مورد نظر شما عاری گردد و دینی مدرن متناسب با عصر مدرن و حقانیت آن پدید آید؟ و اگر چنین است، آنگاه بخش مهمی از آرای وی در نقد دین بیوجه است؛ چون نقد دین وی به نقد دین ماقبل مدرن فروکاسته میشود.
وانگهی، نیکفر درنمییابد که سخن گفتن از حقانیت عصر مدرن سپری دو دامنه است و لزوما به نفع سکولاریسم عمل نمیکند بلکه تبرئهی دین نیز در آن نهفته است. چنانکه دینداران نیز میتوانند به همان میزان مدعی شوند عصر ماقبل مدرن برای بالفعل شدن همهی امکانات دین مناسب نبوده است و لاجرم بدین ترتیب، دین را از عصر سنت جدا سازند و از نقش انسانی و تلطیف کننده و رشددهندهی دین در عصر ماقبل مدرن سخن بگویند و وظیفهی تازهای برای دین تعیین کنند و حتی از گرایش انسانیای سخن بگویند که رشد و اثرگذاری آن در مراحل تاریخی پیشین همیشه مسدود شده است. برای مثال، چارلز دیویس متأله مسیحی با اتخاذ چنین نظرگاهی مینویسد: "ادیان جهانشمول [عام] بهویژه ادیان توحیدی، مرحلهی جدیدی از تکامل اجتماعی را مشخص میسازد، زیرا آنها به شکلگیری هویّتی شخصی جدا از همهی نقشها و هنجارهای ملموس رهنمون شدند. اجتماع دینی دیگر بر اجتماع سیاسی منطبق نبود، بلکه بالقوّه اجتماعی عام [جهانشمول] بود که مردمِ تحت رژیمهای سیاسی مختلف را پذیرا میشد. بنابراین، هویت شخصی از تعیّن حصرگرایانهی ناشی از هنجارها و نقشهای یک جامعهی خاص رهایی یافت. در یکتاپرستی، شخص به میزانی که در حضور خداوند قرار میگرفت، دارای هویّت دانسته میشد و، بنابراین، در رابطهی با خداوند بهطور کامل بهعنوان یک فرد شکل میگرفت. بدین ترتیب، در روند رشد دینی مفهوم شخص منفرد در یک اجتماع عام [جهانشمول] ظهور کرد، و هویت نقشها یا هویّتی عامگرا تعالی پیدا کرد. اما این دستاورد که در سطح شخصی در دسترس بود، با نظامهای سیاسی آن زمان که خاصگرا باقی مانده بودند، متناقض بود. این تضاد میبایست با ایدئولوژی پنهان میگردید. تنش بین هویّت شخصی عامگرا که توسّط نظامهای معانی دینی عرضه و ترویج گردیده بود، و خاصگرایی سیاسی تا امروز دوام آورده است. با وجود این، چندین عامل که اکنون نیرویشان را از دست داده اند، این مسأله را تا عصر جدید (دوران مدرن) پنهان نگاه داشته اند. این تداوم عناصر نوع اولیّهتر بود که در خاصبودهگی حصرگرایانهشان عامگرایی دینی را سست میکرد. با وجود این، طرز کار اصول عامگرایی دین آن عناصر اولیّه را بهتدریج حذف کرده است" (دیویس 1387: 282-281؛ دین و ساختن جامعه: جستارهایی در الهیات اجتماعی. ترجمهی حسن محدثی و حسین بابالحوائجی. تهران: نشر یادآوران).
خشونت علیه دین و علیه دینداران
سخنان نیکفر نفی گشودگی نظم اجتماعی-سیاسی مطلوب متفکری سکولار را به روی دین و در نتیجه به رویدینداران به ذهن من متبادر میکند و این از نظر من چیزی نیست جز خشونت علیه دین و خشونت علیه دینداران. از دل نظریهی کسانی چون نیکفر طرد دین و در نتیجه طرد دینداران از مشارکت در ساختن نظم اجتماعی-سیاسی استنباط میگردد. جهان ایرانی به گمان من همواره از همین گرایش به طرد آسیب دیده است: گاه طرد دینداران و گاه طرد و نفی بیدینان. ما نیازمند تفکری هستیم که نظم اجتماعی-سیاسی کثرتگرا را بنا کند و تقویت نماید. این گزینهای است که دین سبز در حال رشد در ایران متناسب با تجربهی 30 ساله و شرایط تاریخی کنونی میتواند به بالیدن آن کمک کند. نظریهای چون نظریهی نیکفر از این جهت خشونت علیه دین است که امکانات دین را برای ساختن جهانی عاری از هر گونه بتپرستی –بهمعنی مطلق کردن امور نسبی- و تقویت مدارا و تساهل و کثرتگرایی نادیده میگیرد و پنداری دین را در عصر ماقبل مدرن تمام شده میداند. از نظر او از دین در عصر مدرن نیز باز هم فقط خشونت و فریب و تخدیر میزاید:
"دین در عصر جدید، از دخالتگری در امور دنیوی دست نکشیده و از این رو روا نیست که در رابطه با رخدادهای فاجعهبار این عصر از خود سلب مسئولیت کند. فاشیسم را در نظر گیریم. چنین پدیدهای بدون در نظر گرفتن عامل مذهب فهمیدنی نیست. یهودستیزی فاشیستی ریشه در یهودستیزی مسیحیت دارد و کلاً نژادپرستی آن در ادامهی مستقیم فرهنگی شکل گرفته که برتری قومی، که در گذشته معمولاً به معنای برتری مذهبی بوده است، در آن سابقهی دیرینه دارد. به طور مشخص نیز کلیساها با نازیها همکاری کرده و کارگزاران آنها تنها در موردهای اندکی مقاومت کردهاند. تاریخ فاشیسم را میتوان در حاشیهی تاریخ کلیسا نوشت و بخشی از تاریخ کلیسا را موضوع فصلی از تاریخ فاشیسم قرار داد. حتّا حساب رژیمهای کاملاً دینستیز را نمیتوان از حساب دین جدا کرد. ایدئولوژیهای تمامیتخواه برخی از دعاوی دین را برگرفتهاند، کوشیدهاند خلأِ وجود دین را پرکنند، از برخی آداب و رسوم دینی تقلید کردهاند، شیوهی سخنوریشان و آیه و حدیث آوردنشان را در فرهنگ دینی آموختهاند، همچون دین به شور آورده و تخدیر کردهاند".
اما ما دینداران مدرن کثرتگرا معتقدیم که دین در عصر مدرن دیگر اصلی ساختاری نیست و یا نباید باشد. دین میبایست از موقعیت فرانهادی که همانا دین انقیاد است به موقعیت نهادی برابر با دیگر نهادها هبوط کند. ما دینداران مدرن کثرتگرا نه مدافع دین انقیاد هستیم و نه همچون سکولاریستها که میخواهند دین را به قلمرو خصوصی محدود سازند و در نتیجه دین منقاد بسازند و از این طریق، خشونت علیه دین را نهادی سازند و دینداران را از مشارکت در ساختن نظم اجتماعی-سیاسی محروم کنند، به اسلام منقاد تن خواهیم داد. ما اسلام را منقاد نمی پسندیم و نیز معتقدیم که اسلام برای منقاد شدن پتانسیل مناسبی ندارد. خوشبختانه عصر مدرن اسلام انقیاد را برنمیتابد و ما از این دستآورد مدرن استقبال میکنیم و آن را با اهداف دینی خود همخوان میدانیم. ما از دین مقیّد و اسلام مقیّد دفاع میکنیم؛ دینی که مقید به نظمی کثرتگرا است و به لوازم آن تن میدهد. در چنین نظمی نه مدعیات دینی مقدس و مطلقاند و نه مدعیات سکولار.
در چنین نظمی دینداران وظیفهی دینی نوینی را بهعهده میگیرند و خوشبختانه، از هماکنون در ایران چنین وظیفهای را بهعهده گرفته اند: "دین در عین حال که دیگر اصلی ساختاری نیست، هنوز میتواند عاملی اجتماعی باشد. دین میتواند بهعنوان یک اصل انتقادی با جامعه رابطه برقرار کند. … این منتقد دائمی فهم نوینی از قدرت و قدرتبخشی پیشنهاد میکند، آنگاه که با کنش اجتماعی افراد دیندار بهکار برده شود. از آنجا که دین بخشی از ساختار جامعهی مدرن نیست نمیتواند بهطور مشروع از خشونت یا اجبار برای ترویج سیاست و ارزشهایش استفاده کند. کنش اجتماعی دین باید خود را در اشکال غیرخشن بیان کند. اما این قطع رابطهی دین با خشونت جنبهی مثبتی دارد. این قطع رابطه حاکی از آن است که نشانهی کنونی مردم دیندار باید آموزش و سرمشق قرار دادنِ عدمخشونت باشد. … عدم خشونت در دوران اخیر بهمثابهی یک انتخاب دینی مطرح میشود زیرا کارکرد اجتماعی کنونی دین رساندن نوع بشر به سطح جدیدی از حیات اجتماعی است که مشخصهی آن عدمخشونت است. تحوّلات متوالی جامعه ممکن است کارکردهای اجتماعی سنّتی دین را منسوخ کند، اما اکنون به تحول دیگری نیاز است: محو خشونت بهعنوان یک عامل اجتماعی هنجاری. اگر از کارکردهای دیگر دین محروم شویم، همیشه نقشی هست که انتظار میرود دین آن را انجام دهد" (همان: 123).
اما من همچنین دوست دارم صریح و روشن به نیکفر بگویم که در تجربهی زیستهی من مقالهی "خشونت دینی و خشونت سکولار" شما به خاطر جزماندیشی سکولاریستی آن و نیز حمله به بیوت و دفاتر مراجع تقلیدم حضرات منتظری و صانعی به خاطر جزماندیشی "ولایی" آن، هر دو مراتبی از خشونت علیه دین من اند؛ و من سالها از این دو نوع خشونت علیه دینام در رنج بوده ام. در تمام 30 سال گذشته حرفهایی نظیر حرفهای شما را در تاکسیها و دیگر مراکز عمومی از همین مردم عادی شنیده ام و کوشیده ام به آنان بگویم که آنچه شما ادعا میکنید نوعی از دین است و انواع دیگری هم وجود دارد. در تمام 30 سال اخیر در مقابل تفسیر دینی حکومتی خواسته ام تفسیر دینی انسانیام را ارائه کنم و بگویم دین من برتر از دین حکومت است و دین من انسانی است و صدبار از سکولاریسم بنیادگرای روشنفکران ضددینی انسانیتر است. در تمام 30 سال گذشته خود را قربانی خشونت علیه دین دانسته ام.
راستی نیکفر را دعوت میکنم که از این سادهسازیهای متکی بر هرمنوتیک نفرت دست بکشد و به تجربهی زیستهی مردمان هم بیندیشد. به نسل مادربزرگهای ما و خشونتی که بر آنان در عصر پهلوی اول رفته است که به خاطر کشف حجاب از درس خواندن در مدارس محروم شده اند و کور مانده اند (مادر بزرگ ام همیشه میگفت بیسواد کور است)، هم بیندیشد. آنان ستم زیستهشدهشان را چهگونه تجربه کرده اند: آیا خشونت اعمال شده بر آنان ناشی از خشونت دینی بود یا خشونت سکولار؟ یا تجربهی زیستهی زن دینداری را که همواره به خاطر دیندار بودناش تحقیر شده است چهگونه باید توضیح داد؟ من تجربهی زیستهی او را برای شما تعریف میکنم:
"در عصر پهلوی دوم ناظم مینیژوپیپوشام در مدرسهی راهنمایی بهخاطر روسریام مرا با نگاه و سخناش تحقیر میکرد و با دو انگشت چنان روسریام را میگرفت که گویی به شیئی نجس دست زده است. او تهدید میکرد که "موش کثیف اگر یکبار دیگر این را روی سرت ببینم از مدرسه بیرونات میکنم". ناظم این رفتار را در جلسهی امتحان نیز تکرار میکرد و اضطراب به جانام میریخت. در صورتی که من یکی از مؤدبترین و نظیفترین و درسخوانترین دانشآموزان مدرسهام بودم. در عصر آیتالله خمینی در ابتدای ورود به دانشگاه به خاطر بیرون بودن چند تار موی لَخت ام، چندین بار به کمیتهی انضباطی احضار شدم و تحقیر و تهدید شدم در صورتی که یکی از معتقدترین و اخلاقیترین دانشجویان دانشکدهام بودم. و اکنون وقتی که برای خرید در بوتیکهای تهران با چهره و آرایش و لباس ساده وارد میشوم و هیچ اطوار و حالات جنسی را انعکاس نمیدهم و با لحنی عادی و عفیف سخن میگویم و البته نه چادری هستم و نه مقنعهای و مانتوی سادهای پوشیده ام که تنگ و چسبان نیست، فروشندهها مرا نادیده میگیرند و با بیاعتناییشان بدترین نوع تحقیر ممکن را علیه من عملی میکنند. آنان اما از زنانی که مطابق مد، لباس میپوشند و آرایش میکنند و غیره استقبال مینمایند. این زن دیندار میگوید در تمام این سالها ناچار به مقاومت بوده ام تا هویتام را حفظ کنم و همانطور که میپسندم باشم و بمانم و زندگی کنم و در مقابل این همه فشار روانی تاب بیاورم و خودم را مطابق خواستههای دیگران شکل ندهم." آقای نیکفر اینها تجربههای زیستهی برخی از اطرافیان من اند و من میتوانم هزاران تجربهی زیستهی مشابه در ایران را با چند تحقیق جامعهشناختی تقدیمتان کنم.
آقای نیکفر به نظر شما این زن دیندار در تمام طول زندگیاش در ایران قربانی چه نوع خشونتی بوده است؟ در جهان ایرانی چه نسبتی میان خشونت متمرکز دولتی و خشونت منتشر اجتماعی وجود دارد؟ راستی آیا دین خشونت میپرورد یا خشونت اجتماعی-سیاسی منجر به تفسیر دینی خشونتزا میشود یا هر دو؟ آیا بهراستی ایدئولوژیهای سکولار کم غیرانسانی عمل کرده اند؟ بهراستی، آیا میتوان آشویتس را به نام دین تمام کرد؟ این حد صداقت سکولاریستی امثال نیکفر است.
نتیجهگیری
مقالهی نیکفر کشکولی از موضوعات گوناگون است و مجموعهی از مطالب و مباحثی است که بهنحو دقیقی مفصلبندی نشده اند. از این رو، نیازی نیست که کل مقاله را مورد نقد قرار دهم. وانگهی، نقد من بههیچوجه از حد تذکر به نویسنده که چگونه میبایست مدعیاتش را صورتبندی میکرد، فراتر نرفته است. فقط اگر صورتبندی مقاله قابل دفاع میبود، جای آن داشت که به حجتآوری متقابل بپردازیم. اما هماکنون مقالهی نیکفر فاقد چنین خصوصیاتی است. متأسفانه برخی دیگر از مقالات نیکفر نیز مشکلات مشابهی دارند.
من به ذکر یک نکتهی دیگر بسنده میکنم و بهخاطر صراحت زیاده از حدم در بیان آنها، عذر میخواهم: 1) نظرپردازی منتقدان ایرانی دین همواره با هرمنوتیک نفرت تهدید میشود؛ همچنانکه هرمنوتیک شیفتگی، نظرپردازی دینیاران را معوج میسازد. من البته هرمنوتیک نفرت را بر هرمنوتیک شیفتگی ترجیح میدهم؛ چون دستکم بهلحاظ عملی برای دینداران سودمندتر است.
لازمه توضيحاتي در مورد اين نقد و ساير نوشته هايي که در همين اشنايي اوليه با طرز گفتارتون ديدم براي شما ذکر کنم هر نويسنده اي يک وجه مميزه و ويژه خودش رو داره ويژگي واضح شما در نقدهاتون ابتدا ايراد به سطح سواد و دانش طرف مقابل و سپس وارد شدن به بحث يک طرفه و در قالب طنز و استهزاست براي نمونه چند مورد رو به شما دوست گرامي ياداوري ميکنم
اما خداشناسی نیکفر بسی اسفبارتر از فلسفهدانی او است
گنجی که بیشتر سیاسینویس زیرک و خلاق و شجاع است تا محقق اهل تأمل و تدقیق و …
این پدیدارشناسی درخشان نیکفر که یحتمل در خاکِ وجودِ هوسرل (بنیانگذار پدیدارشناسی) آشوب بهپا میکند
موارد از اين دست کم نيستند
ويژگي ديگري که در نقدهاتون اشکارا ديده ميشه و دقيقا نميدونم چه اسمي برازنده اين طرز نقد هست اينه که در نقدي که به اصطلاح براي يک مقاله خاص از فردي مانند نيکفر نوشته ايد افراد بسياري مانند گنجي ارامش دوستدار و …رو وارد بحث ميکنيد و بعد با وارد کردن نقصي در دانش هر يک از اين اشخاص نتيجه مطلوب خودتون رو نه در جواب به مقاله مربوط که در محکم جلوه دادن نظريه و ديدگاه خاص خودتون اتخاذ ميکنيد
بهتر هست در هر بحث ديدگاههاي طرف مقابل رو نقد کنيد نه اينکه بين گنجي و نيکفر مقايسه اي صورت بديد و بعد با نگاهي فراي همه نگاه ها (گويي سوار بر شانه هاي الله شده باشيد)نتايج درخشان رو از اين ورطه گل الود صيد کنيد
اما مطلب سوم در رابطه با اين نوشته اخير و اشاره اي که به نفرت و بغض ملحدان(يا به اصطلاح شما دشمنان الله و طرفداران خداي بيخاصيت فلسفي)کرديد چند نکته رو ياداوري ميکنم نوشته ايد
مقابل، کسانی که نسبت به دین خصومت میورزند و این خصومت اغلب به تاریخ شخصیشان مربوط است، : گرامي ميتونيد با ذکر چند دليل فلسفي با دانشي که هميشه وراي دانش طرف هاي بحثتون بوده براي من ثابت کنيد تمايل شما به دين مربوط به تاريخ شخصي تان نيست
قطعا اين امکان وجود نداره که شما به دور از پيش داوري هاي تربيتي جامعه خودتون تفکر کنيد نه شما و نه پيامبر اسلام و نه بنده
شما در نوشته هاتون کينه و بغض ملحدان رو نسبت به اسلام به کرار تکرار کرديد (جمله اي که بسيار از زبان دين خويان شنيده ام متاسفانه ظاهرا استفاده از اين عبارات براي اخذ نتيجه مطلوب در بين مذهبيون دانشگاه ديده هيچ تاريخ انقضايي ندارد ) بنده بيشتر از اينکه در کلام شما نقد منطقي و فلسفي ببينم کنايه و استهزا که دقيقا ناشي از کينه و بغض نسبت به ملحدان و به قول خود شريفتان (دشمنان دين)است رو مشاهده کردم فکر نميکنم بغض شما وقتي اين جملات : ((این که هر کسی حق دارد هیجانات خویش را تخلیه کند، سخن حقی است اما این که نفرتها و کینههای خویش را در جامهی سخن فلسفی و علمی و غیره عرضه کنیم و بدانها لباس موجهی بپوشانیم …)) رو مينوشتيد قابل انکار باشه
يا اين شاهکار نقد بدور از کينه شما :(( در بهترین حالت میکوشند عقدهها و نفرتهای ضددینیشان را ملایم سازند (عجبب! نگاه بدور از کينه اي ) و آن را در غالب عبارات و مفاهیم ظاهرا محققانه به بیان درآورند))
باور کنيد کينه در کلام شما ملموس تر بود تا صحبت هاي رضا فاضلي يا احمد کسروي و در اخر اينکه نظر شما چيه وقتي در المان نازي در بحث بين يک طرفدار هيتلر و يکي از دشمناني که هيتلر براي خودش قائل شده هيتلر طرف مقابل رو به داشتن بغض و کينه نسبت به رفتارهاي غير انساني و وحشيانه متهم ميکنه شايد اگه من اون دشمن هيتلر بودم در جواب ميگفتم جناب هيتلر علاقه شما به فاشيسم مربوط به تاريخ شخصيتان است و همين تاريخ شخصي باعث ميشه اوج نفرت و کينه رو در خودتون نبينيد که هيچ حتي به عنوان اعتراض به وحشي بودن بشر!! رويه گياه خواري در پيش بگيريد بعضي اوقات بغض غير قابل اجتناب هست شايد بگوييد پس چرا من (شخصي که شما باشيد) نسبت به عقايدم بغض ندارم جواب رو خودتون داديد تربيت و محيط اجتماعي تاريخ شخصي و…
درود بر شما! صمیمانه ممنون ام که بر نوشته های من تمرکز کردید و کوشیدید ایرادهای مقالات ام یا خودم را به من یادآوری کنید! من و افکارم هم بری از ایراد نیستیم. مشکلی در مطلب شما می بینم و ان این است که از چندین مقاله مطالبی را إخد کرده اید و در کنار هم قرا داده اید. به گمان ام باید هر کدام از این مطالب در بافت خود آن مقاله دیده شود. اما چند نکته را عرض می کنم شاید گفت وگوی روشن تری شکل بگیرد:
1) دوست عزیز من وقتی که با ادعای کار محققانه روبه رو شوم اما رعایت لوازم آن را در کار نبینم خودبه خود میل به استهزا و طنز در من قوَت می گیرد. وقتی که آقای نیکفر دکترای فلسفه مدعی می شود که پدیدارشناسانه سخن می گوید من خواننده از او انتظار خواهم داشت که به لوازم پدیدارشناسانه سخن گفتن تا پایان کار ملتزم باشد نه این که فقط ادعایش را به میان بیاورد. یا اگر به بحثی فلسفی ارجاع می دهد دقت لازم را بنماید نه این که خطاهای فاحشی مرتکب شود.
2) در مورد گنجی که از او تعریف کردم و به نظرم و به نظر خیلی های دیگر شتاب زده می نویسد. من دوستان متعددی دارم که این نکته را تایید می کنند.
3) ارتباط دادن افکار چند نفر با هم به ضرورت بحث رخ داده است. مثلا در مقالهی «جنگ با کدام خدا؟» که در جرس منتشر شده و شما به آن ارجاع میدهید، آوردن گنجی و نیکفر و نقد آنها در یک مقاله بهخاطر این بوده است که هر دو در باب موضوع نسبت خدای جمهوری اسلامی و خدای اسلام سخن گفته اند. به نظرم طرز نوشتار و ارجاع دقیق به مطالبشان نشان خواهد داد که من قصدم گلآلودکردن بحث نیست.
4) در مورد نقدم به نیکفر در مقالهی «خشونت علیه دین» و این نکته که نیکفر از روی نفرت نوشته علیه دین نوشته است شما را ارجاع میدهم به مقالات نیکفر در قبل از وقوع جنبش سبز و بعد از جنبش سبز. من به نوشتههای نیکفر علاقهمندم و همیشه از آنها چیزهای تازه یاد میگیرم. اما متاسفانه نوشتههای بعد از جنبش سبز آقای دکتر نیکفر بسیار ضعیف و کممحتوا شده است و به نظرم آغشته به نفرت از دین است. به گمان من مقالهی «خشونت دینی و خشونت سکولار» نیکفر از ضعیفترین مقالات او است. من هیچجور نتوانستم این نوع نوشتن را توضیح دهم جز از طریق عودکردن نفرت نسبت به دین در نیکفر. به نظرم در خود مقالهی ایشان شواهد زیادی هست که موید این مدعای من است و من کوشیدم در مقالهی «خشونت علیه دین» این شواهد را نشان دهم. از همه مهم تر طرز استدلال نیکفر در «خشونت دینی و خشونت سکولار» است. من هیچ وقت فکر نمیکردم و انتظار نداشتم که نیکفر مقالاتی در این حد نازل بنویسد.
5) اما در مورد خودم باید بگویم که در خانوادهای مذهبی بزرگ شدم و به دین بسیار علاقهمندم و به همین خاطر در دانشگاه رشتهی «جامعهشناسی دین» را بهعنوان حوزهی تخصصی برگزیدم و می کوشم در دینپژوهی پیشرفت کنم. اما همیشه کوشیدهام جستوجوی حقیقت را بر حفظ اعتقادات دینیام مرجح بدانم و بدان پایبند باشم. اینکه چهقور موفق بودهام را باید دیگران از جمله کسانی چون شما داوری کنند. در ضمن من هم از میان دینداران و هم غیردینداران دوستان مختلفی دارم و با آنان رابطهی نزدیکی دارم و دوستیشان را قدر میدانم.
دوست عزیز باز هم ممنونام که مرا وادار به خوداندیشی کردید! زنده باشید و کامیاب!
3)