زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

تنها به‌خاطر او بود که بی‌واژه گریستم

تنها به‌خاطر او بود که بی‌واژه گریستم؛ منی که با واژه نفس می‌کشم. دریغا! که با سیمان سرد و خیس دست دادم و بدرود گفتم، در حالی‌که می‌دیدم جست‌وجو عبث است. دریغا! که انگشتان مرا از شمارش چروک‌های رخسارش محروم کردند. دریغا! که خواب آخرین‌اش را نتوانستم دید. ای صبح! هر روز پیش از دیگران به تو سلام می‌کرد. تو می‌دانی که با نفس تو دم می‌زد. وقتی که یارش را راهی سفر کرده بود، هر روز دور از چشم اغیار در دامان تو می‌نشست و من وزن غربت آدمی را بر شانه‌هایم حس می‌کردم. ای صبح! آن روزها، غریبی بود که آشناوار در میان ما می‌زیست. دریغا ای صبح! دریغا! چه بسیار اندیش‌ناک سفر او بوده‌ام. تنها اندکی پیش‌تر، با من گفته بود: «دست‌پاچه نشوی، رخت سفر مهیا کرده‌ام». و من با حکمتی بلاهت‌آمیز گفته بودم: «چه کسی می‌داند که نوبت سفر کیست؟» و او می‌دانست و دریغا که من هوشیار نبودم! اکنون اندیش‌ناک سفر خویش‌ام با غربتی فزون‌تر از پیش. ای صبح او در دامان تو نشست و رفت و من اما کاش وقتی که چشم در چشم غروب دوخته‌ام، سفر بیاغازم! راستی، او بی‌واژه نفس می‌کشید و بی‌واژه می‌زیست و هم‌چون من بندی کلمه نبود. و من تنها به‌خاطر او بود که بی‌واژه گریستم.

12 دیدگاه»

  سارا wrote @

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد….

  سارا wrote @

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد….

  سید مهدی سلطانی wrote @

استاد عزیز و بزرگوارم جناب آقای دکتر محدثی
سلامی به پاکی بوی خوش مادر به وجود نازنین شما

شما بهتر از من می دانید که :

مرگ پایان کبوتر نیست!
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد و گاهی ریحان می چیند و اینبار ریحانی خوشبو از بوستان خانواده عزیز شما را چیده است!
ریحانی که گرچه در ظاهر رفته است ، اما یادش همیشه در ذهن و جان و دل دوستدارانش باقی است!

روحشان شاد و و وجودشان قرین رحمت باد.
…………………..
مدتها بود به سرزمین نوشته هایتان سر نزده بودم ، از آن موقع که صاحبان مثلث زر و زور و تزویر قلم و عشقتان به کلمه را در سایت قبلی بر نتافتند ، اما نیک می دانید که همیشه شاگرد وار به یادتان بوده و خواهم بود!

«بوی خوش صبح (تازگی)» هم از دیدار قلم شما سرشار از تازگی خواهد شد.

به پاکی سحر باشیم
سید مهدی سلطانی

  محدثی wrote @

سلام آقا مهدی عزیز! ممنون از لطف‌ات! زنده باشی! حتما به‌تازه‌گی سرخواهم زد. شاد و سلامت باشی!

  زمانیان… wrote @

بیان شیرین احساسات تلخ . و این مهارتی است که به خرچ داده اید دکتر جان
تنهایی و غربت ما بیشتر می شود
درد ها و رنج های بودن مان فزونی می گیرد
احساس گمگشتگی و سرگردانی می کنیم.
گاهی احساس می کنیم » شجاعت بودن» را از دست داده ایم.
نمی دانیم ترس ما از مرگ است یا از زندگی هراسناکیم
هر چه هست ٰ
تا آغوش گرم او هست و تا بی هیچ چشمداشتی – چون باران لطیف – بر ما می بارد چندان بیتاب نمی شویم. اما او که رفت کوله بار رنج ما سنگین تر و سنگین تر می شود. حالا دیگر همه ی آن اضطراب ها را باید تنهایی بر دوش بکشیم. و روزهای غمناک بی او بودت هم افزوده می شود.
احساس تلخ تان را حس می کنم. برای تان صبر و سلامتی آرزو می کنم.

  محدثی wrote @

سلام! سپاس‌گزارم! خوشا به حال من که دوستان فرهیخته‌ای چون شما دارم! زنده باشی عزیز!

  Mohamad Hasan Mohaqeq Moein wrote @

سلام، اگرچه فقدانش جان سوز است اما یادش همواره برایتان جان افزاست. در فاصله این دو حدّ زنده باشیم و جان دار و گمان نکنیم که زنده گی تنها داد و ستد هواست.هرگز! چه بلند ند خاک های حیات آفرین و چه پست اند فراز نشینان جان کاه!

  محدثی wrote @

سلام! زنده باشی و عزیز! متشکرم از این کوته نوشت زیبا!

  پاک سرشت wrote @

سلام دکتر عزيز، تسليت صميمانه اما ديرهنگام بنده را پذيرا باشيد. روحشان شاد و يادشان جاويدان. بدرود

  محدثی wrote @

برادر عزیزم آقای دکتر پاک سرشت عزیز سلام! ممنون ام از لطف تان! امید که همیشه موفق و سرفراز و شاد باشید! خوش حال ام شدم از پیام تان و ورودتان به این جا! مشتاق دیدارتان هستم! ارادت مند

  دانش wrote @

سلام استاد ارجمند
ضمن عرض خسته نباشید ،بارها..و.. بارها این متن را خواندم ،هر بار برایم تازه بود …آن قدر زیبا وعمیق بیان شده ..که همیشه باطروات و پر معنی ست ، مادر این موجود نازنین تنها کسی ست که بی واژه می توان برایش گریست.

شاد وموفق باشید.

  معصومه مشایخی wrote @

سلام استاد گرامی
برای همیشه برای این نبود برایتان آرزوی صبر دارم.از آن روزی که در سر کلاس با یادآوری نام مادرتان چهره به شدت برافروخته و غمناک تان را حس کردم به عمق ناراحتی تان پی بردم. باز هم آرزوی صبر دارم.


بیان دیدگاه