سرآغاز: مجلهی مهرنامه برای آخرین شمارهاش در سال 1390، از من خواست در باب تحولات آیندهی دین در ایران نظر ام را بنویسم. مقالهی زیر نکاتی کلی دربارهی وضعیت آیندهی دین در ایران است. راستی عید شما مبارک!
تأمّلاتی در باب چشمانداز تحوّلات دین در ایران معاصر
تغییر را این روزها میتوان از هر کجا سراغ گرفت. کافی است کمی از جریان پرشتاب زندهگی کناره بگیریم و به آنچه در برابرمان هست بنگریم. در گذشته که تغییرات کم و کند بود، چشمها از دیدنشان بیشتر خیره میشد. اکنون اما همهجا شاهد و ناظر آن هستیم. لازم نیست به جای دوری بنگریم. کافی است به خودمان خیره شویم و به تأمّل در نفس بپردازیم و از خود بپرسیم که امروز و دیروزِ «من» چه نسبتی با هم دارند؟ دین نیز در جامعهی ما تغیییر یافته است. اما ملاحظهی تغییرات دین اندکی دشوارتر است. تغییرات دین در کوتاه مدّت نمایان نمیشود زیرا مستلزم تغییر درونیترین لایههای امر اجتماعی است. برای اینکه کلّیگویی نکرده باشم لازم است مفهوم «درونیترین لایههای امر اجتماعی» را توضیح دهم. در میان جامعهشناسان، آرای یک جامعهشناس مُثله شده در ایران، در فهم این موضوع میتواند به ما کمک کند و آن کسی نیست جز ژرژ گورویچ که ترجمههای آثار او به فارسی خود نیازمند ترجمهی مجدّد است! او در نظریهی جامعهای [1] خود (که در نظر من کمتر از نظریههای جامعهای دیگر منفور است)، واقعیّت اجتماعی را در دو محور افقی و عمودی توضیح میدهد. این دو محور با «سطوح ژرفائی واقعیّت اجتماعی و انواع اجتماعی متناظر اند» (Thomoson, 1971: xii). در محور افقی گورویچ سه نوع یا تیپ اجتماعی را از هم متمایز میسازد: 1) اشکال سوشالیتی (بهفرانسوی سوسیالیته)، 2) گروه؛ و 3) جوامع دربرگیرنده یا فراگیر. سوشالیتی ناظر به امر سوبژکتیوِ سیّال و ساختارنیافته و پویا و پیچیده است که در سطح خرد جریان دارد. گروهها نسبت به سوشالیتیها ملموستر و قابل مشاهدهتر اند و چارچوب اجتماعیای هستند که «ساختارپذیر اند و گهگاه حتّا
سازمانیافتهاند» (Ibid: xvi). جوامع فراگیر (global) هم دربردارنده و شامل گروهها و نیز واجد حد معیّنی از ثبات هستند.
امّا محور عمودی واقعیّت اجتماعی نیز دربردارندهی سطوح ژرفائی مختلفی است که به ترتیب عبارتاند از: رویَهی ریختشناختی و بومشناختی، سازمانهای اجتماعی، الگوها یا مدلهای اجتماعی، رفتار اجتماعی منظّم که به سازمانهای اجتماعی محدود نمیشود، شبکهی نقشهای اجتماعی، نگرشهای جمعی، نمادهای اجتماعی، رفتار جمعی آنی و نوآورانه و خلّاق، افکار و ارزشهای جمعی، و ذهنیّتهای جمعی یا آگاهی جمعی (Ibid: xiii-xvi). گورویچ دربارهی هر یک از این سطوح ژرفایی سخن گفته است و نیز نسبت این دو محور را مورد بحث قرار داده است که تفصیل آن در اینجا موضوعیّت ندارد. ممکن است با دستهبندی گورویچ مخالف باشیم یا نظریهی جامعهای وی را در باب واقعیّت اجتماعی قانع کننده نیابیم و نخواهیم در ردیابی تحوّلات حیات دینی از آن استفاده کنیم. با این همه، یک نکتهی اساسی در بینش او راجع به واقعیّت اجتماعی وجود دارد که نمیتوان از آن صرفنظر کرد و آن این است که پدیدهی اجتماعی بهمنزلهی امری تکوینی، در طیِّ مراحل مختلف و در سطوح گوناگون شکل میگیرد و برخی از تحوّلات سطوح زیرینتر واقعیّت اجتماعی بهتدریج خود را در سطوح بالاتر نمایان میسازد و به جلوهگری میپردازد.
ما معمولاً برای سادهسازی، واقعیّت اجتماعی را در دو لایه دستهبندی میکنیم: لایهی سوبژکتیو بهمنزلهی لایهی درونی و لایهی ابژکتیو بهمنزلهی لایهی بیرونی. آنچه در لایهی سوبژکتیو میگذرد سیّال، پیچیده، بیشکل، اغلب نامتعین، و پنهان است و تنها در شرایط مساعد بروز مییابد و آنچه در لایهی بیرونی آشکار میشود، سختتر است و ثبات بیشتری دارد و اغلب، تغییراتاش قاعدهمندتر است و قدرت و کنترل بیشتری را میتوان بر آن اعمال کرد و راحتتر نیز قابل ردیابی است. جامعهشناسان -اعم از پوزیتیویست یا تفسیرگرا، ساختارمحور یا کنشمحور، تضادگرا یا وفاقگرا- میکوشند هر یک با روشهای خاصِّ خود به مطالعهی امر ابژکتیو بسنده نکنند و از بررسی امر سوبژکتیو غافل نشوند تا به شناخت مطمئنتری از واقعیّت اجتماعی نائل گردند.
جامعهشناسان دین نیز از این قاعده مستثنا نیستند. آنان توجّه دارند که امر دینی بهویژه در جهان مدرن در حال تغییر و تحوّل است و بسیاری از این تغییرات در لایهی سوبژکتیو در حال وقوع است و گاه، ردیابی تجربی این تحوّلات بسیار دشوار و یا غیرقابل بررسی است. بهعنوان مثال، یکی از پدیدههای دینی مهم که توجّه جامعهشناسان دین را جلب کرده و آنان نظریههایی را در باب آن پروردهاند، پدیدهی نوگروی (conversion) است. نوگروی یعنی وانهادن نظام اعتقادی پیشین و پذیرش و پیروی از نظام اعتقادی تازه. بهطور خلاصه، نوگروی دینی یعنی گرویدن به یک گرایش دینی دیگر و یا در شکل حادّتر، یعنی گرویدن به دینی دیگر. جامعهشناسان دین میخواهند بدانند که چه عواملی در وقوع آن دخیل است و فرد نوگرونده چه مراحلی را طی کرده است تا بدین مرحله رسیده است. نوگروی وقتی معلوم می شود که نوگرونده ورود خود را به دین تازه اعلام میکند. اما او پیش از این از منزلگاههایی گذشته است که این سیر او بروز و ظهور عینی و مشخّص نداشته است که بتوان بهآسانی تشخیصاش داد.
تمامی اینها را گفتم تا توضیح داده باشم که: تغییرات دین، در حال وقوع امّا دیریاب است. حال اگر چنین است، چهگونه میتوان از تحوّلات حیات دینی بهنحو علمی سخن گفت؟ پاسخ من این است که: از طریق مطالعات تجربی متعدّد که در هر دو شکل بزرگمقیاس و کوچکمقیاس، نظریهمحور و دادهمحور و بهترتیب با استفاده از روشهای کمّی و کیفی انجام میشود و بهنحو دورهای و در قلمروهای مختلف جمعیّتی و خردهفرهنگی تکرار میگردد. انباشت یافتههای انبوهی از تحقیقات تجربی میتواند امکان بررسی علمی تحوّلات دین را در درازمدّت به ما بدهد. اما چون چنین چیزی در جامعهی ما وجود ندارد ما تنها میتوانیم به برخی یافتههای پراکنده و طرح افکاری برای تفکّر و تأمّل و احیاناّ پیگیری در مجالهای محدودی که امکان تحقیق تجربی دست میدهد، بسنده کنیم. لذا من در اینجا به طرح افکار خود ام فارغ از توجّه مشخّص به یافتههای تجربی بسنده میکنم.
وضعیّت دین در ایران معاصر
برای سخن گفتن از وضعیّت دین (و نه فقط وضعیّت دینداری) دو مفهوم به ما کمک میکند: الف) سطح تحلیل که عبارتاند از کلان، میانه، و خرد؛ و ب) ساحت یا قلمرویی که تحلیل ما ناظر بدان است.
الف) سطح کلان
در سطح کلان دستکم میتوان برای دین دو ساحت در نظر گرفت: 1) سطح نهادی که در آن نهاد دین در کنار دیگر نهاد قرار دارد و به تعامل و داد و ستد با آنها میپردازد (بوردیو مفهوم کارآمدتر میدان را پیشنهاد میکند)؛ 2) در ساحت طرحهای بدیل جامعه.
در این سطح من فکر میکنم نهاد دین از موقعیّت نهاد تعیین کننده برای دیگر نهادها درآمده است و نهاد های دیگر یکبهیک یا از زیر سلطهی نهاد دین خارج شده اند و یا در حال خارج شدناند. یا اگر از تعبیر میدان بوردیو استفاده کنیم، میدانهای جدید در ایران مدرن تکوین یافتهاند و تاحدّی خود را از زیر سلطهی نیروهای دینی خارج کردهاند یا در حال چالش و ستیز با آن هستند: اقتصاد، آموزش و پرورش، ارتباطات، هنر، قضا، ورزش، خانواده، سیاست، و غیره. از نظر من تفکیک نهادی یا تفکیک میدانها با سرعت بیشتری تداوم خواهد یافت و دین سلطهی خود را بر این نهادها بیش از پیش از دست خواهد داد. تاریخِ روابط متقابل این میدانها و میدان دینی در ایران معاصر، قابل بررسی تجربی است.
در ساحت طرحهای بدیل برای نظم اجتماعی، طرح قدسیای که دین پیش از این ارائه میکرد و از طریق تعبیهی واسطهای الاهی میکوشید پیوندی محکم میان امر متعال و نظم اجتماعی برقرار کند، توسّط طرحهای مدرن سکولاریستی که بهکلی امر متعال را در توضیح و تأسیس نظم اجتماعی حذف میکند و نیز توسّط طرح دینی پلورالیستی که بهمیان آوردن هر نوع واسطهی الاهی را برای تأسیس و توضیح نظم اجتماعی، همانا شکلی از اشکال بتپرستی از رهگذر مطلقسازی و قدسیسازی یک نظم اجتماعی- سیاسی میداند، مشروعیّتزدایی شده است و آیندهای نخواهد داشت و تنها به ضرب و زور قدرت برهنه، پابرجا خواهد ماند. لذا اشکال زیست اجتماعی غیردینی در آیندهی نزدیک بیش از پیش اشاعه خواهد یافت و فرهنگ و سبک زندهگی خاص خود را رواج خواهد داد. ب) سطح میانه
در سطح میانه میتوان از دو ساحت حیات سازمانها و گروههای اجتماعی و حیات نسلها سخن گفت. در ساحت گروهها و سازمانها به نظر میرسد میتوان گفت که آثار پدیدهی دولتی شدن دین به مرحلهی بروز عینی رسیده است. در مورد سازمانها میتوان گفت که:
1) سازمانهای دینیای که قبلا مردمی بودند بهواسطهی دولتی شدن، در حال از دست دادن شأن و ارزش اجتماعی پیشین خود هستند و گروههای نوظهور دینی و عرفانی بهویژه گروههای دینی و عرفانی کوچک بهسرعت در حال رشد و تکثیر و عضوگیریاند. نتیجهی این روند، مرکزیّتزدایی و رسمیّتزدایی هر چه بیشتر از دین (تضعیف مشروعیت روایت رسمی از دین) و افزایش تنوّع در گرایشهای دینی و دینداری خواهد بود. پیوند و همآمیزی دین و قدرت و ناکارآمدی آن به شتاب این روند دامن میزند. این گروهها اغلب از غیرروحانیان یا از روحانیانی با مشرب عرفانی-روشنفکرانه و فاقد موضعی مشخّص و معیّن در سلسله مراتب سازمان روحانیّت بهمنزلهی رهبر معنوی خود بهره میگیرند.
2) سازمان بزرگ و سلسلهمراتبی روحانیت در آیندهی نزدیک دچار تنوّع و تکثّر باز هم بیشتری خواهد شد و از انسجام درونی آن بیشتر کاسته خواهد شد. این مولّدان دینی رسمی و تثبیت شده از هماکنون با چالشهای عمدهای مواجه هستند و مسألهخیزیهای دینیِ روزافزون، گرایشهای مختلفی در درون آن پدید خواهد آورد؛ چنانکه هماکنون نیز پدید آورده است. رقابت بر سر منافع مادی و غیرمادی به منازعات داخلی همچنان و بیش از پیش دامن خواهد زد و واگرایی بیشتری در درون سازمان روحانیت جلوهگری خواهد نمود. لزوم تخصصی شدن فقه در قلمروهای مختلف حیات بشری به این امر دامن خواهد زد. فقه موجود بهشدت ناکارآمد و ناتوان از پاسخگویی به بسیاری از امور مدرن است. نمونهی جالب توجه آن چالشهای عدیدهای است که «فقه زنان» با آن مواجه است. رقبای برونسازمانی روحانیّت یعنی روشنفکران دینی بهمنزلهی مولّدان مدرنِ کالاهای دینی روز به روز نیرومندتر خواهند شد و نفوذ بیشتری خواهند یافت.
در ساحت نسلی نیز بر اساس برخی مطالعات پراکنده، بهنظر میرسد پارهای تحولّات جالب در حال وقوع است: 1) بهموازات رشد فردگرایی، دگرسالاری دینی در حال تضعیف و خوداتّکایی دینی در حال رشد است. مصداق جالب توجه آن، کاهش بُرد تأثیرگذاری فتاوای مراجع تقلید در نیم قرن اخیر است. هر چه جلوتر میرویم به نظر میرسد تنظیم اعمال و شیوهی زندهگی با رسالههای عملیّه کمتر میشود و از نفوذ مراجع دینی کاسته میگردد. در گذشته فقه بود که امر روزمره را تنظیم میکرد و سامان میداد. اما اکنون امر روزمره راه خود را طی میکند و فقه دیگر در حال تبدیل شدن به معرفتی است که در حال از دست دادن نفوذ خود در زندهگی روزمره است . بهعنوان مثال، دانشجویان دیندار وقتی در مورد داشتن مرجع تقلید مورد پرسش قرار میگیرند از مرجع تقلیدی نام میبرند اما بلافاصله اظهار میدارند که پیروی عملی ندارند. به همین ترتیب، برخی یافتههای پژوهشی نشان میدهد که از اهمیّت روحانیّت بهعنوان گروه مرجع در قیاس با گذشته کاسته شده است.
2) همچنین به نظر میرسد در نسلهای اخیر یکپارچهگرایی دینی (religious integralism) در حال تضعیف و آمیزهگرایی دینی (religious syncretism) (ترکیبی از اندیشهها و اعمال و نمادهای دینی و غیردینی مختلف پدید آوردن) و گلچینگری دینی (religious eclecticism) (پارههای مختلف نظام اعتقادی خود را از منابع مختلف گلچین کردن) در حال افزایش است. یکپارچهگرایی دینی به معنی اختیار کردن یک نظام اعتقادی و شیوهی زندهگی یکپارچه و همساز است و آمیزهگرایی دینی به معنی اختیار کردن پارههای اعتقادی گوناگون است که از جاهای مختلف أخذ شدهاند و نیز ترکیب کردن آنها و زیستن بر اساس شیوهها و سبکهایی است که دیگر یکدست و همساز نیستند. یعنی در نسلهای جدید مؤمنانی داریم که در مورد سنّت دینی به اصطلاح «نؤمن ببعض و یکفر ببعض» هستند و لزوماً هم از روی بازاندیشی و بررسی انتقادی چنین نمیکنند. در حالیکه نسلهای پیشین سنّت دینی را اغلب یکپارچه میپذیرفتند. این نوع دینورزی برای آنان با تکلّف کمتری همراه است و این شاید عامترین شکل توضیح این پدیده است. این البته نشانهی بحرانی جدّی در مشروعیّت کلام و فقه سنّتی است؛ یعنی ضعف اساسی در مدخلیّت و قوّت و نفوذ اجتماعی آنها.
3) بحران جامعهپذیری دینی نیز در همین ساحت قابل بحث است. به نظر میرسد فرآیند دیندار شدن اعضای نسلهای جدید بسیار پر پیچ و خم و بیثبات است. در نسلهای گذشته والدین با سهولت بیشتری میتوانستند فرزندانشان را مثل خودشان دیندار بار بیاورند و امروزه با وجود فعالیّت همهجانبهی سازمانهای دولتی و مدارس و غیره، جامعهپذیری دینی دچار مشکلی جدّی است و بهنظر میرسد سازمانهای متکفِّل تعلیم و تربیت دینی چندان موفق نبودهاند. در این مورد من فکر میکنم از این پس بهنحو روزافزون بر جمعیّت غیردیندار جامعه افزوده خواهد شد. متأسّفانه هنوز امکان مطالعهی پدیدهی بیدینی در ایران وجود ندارد و معدود تحقیقات موجود، اغلب معطوف به سنجش دینداری افراد است. اما عدم بررسی آن و عدم وجود آمار و ارقام، به معنی فقدان آن نیست.
ج) سطح خرد
در سطح خرد، تحولات در ساحت اندیشهگی (جهانبینی، نحوهی اندیشیدن، نظام اعتقادات دینی)، اعمال (دینی و غیردینی)، تجربهها (دینی و غیردینی)، و احساسات (دینی و غیردینی) در حال وقوع است. در این سطح، امر دینی سیال، غیرمتعین، و جه بسا بیشکل است. اگر از ذکر جزئیات بگذریم، در این سطح ما بهلحاظ دینی با افراد متنوّعی مواجه هستیم. در یک دستهبندی بسیار کلّی میتوان دستکم از چهار دسته افراد سخن گفت:
1) دستهای از افراد که در قلعهی دینی استواری میزیند و سخت به پاسداری از دیوارهای این قلعه مشغولاند. طوفانی که در بیرون جریان دارد آنان را نگران نساخته است. بهنظر میرسد روز به روز از جمعیّت این دسته کاسته میشود و بهنظر میرسد با این شتاب تحوّلات، در ایران فردا اینان سازندهی فرقههایی بسته در قلب جامعهای نوین خواهند بود.
2) بخشی از افراد مؤمن که بین دینداری و بیدینی در حال هرولهاند. آنان در درون تنشهای دینی با امر روزمره درگیر اند و ذهنشان آکنده از پرسش و شکّ و تردید است. آنان به یکی از اشکال ممکن دیندار اند اما
دینداریشان متحوّل است. انبوهی از جمعیّت جوان ایرانی در این دسته قرار دارند. آیندهی دینی آنان نامعیّن است. روشنفکری دینی مولّد کالاهای دینی برای این دسته از افراد اند و بهنظر روز به روز بر این دسته از افراد افزوده میشود.
3) دستهای از افراد که دین را وانهادهاند اما احساس نارضایتی میکنند. هنوز به شکلی به زندهگی دینی تعلّق دارند و ارتباطشان با مردم دیندار قوی است. امکان بازگشت مجدّدشان به دین زیاد است. از مرز حیات دینی گذشتهاند اما همچنان نگران به عقب مینگرند.
4) در دستهی چهارم کسانی قرار میگیرند که با سیر مسیرهای گوناگون در زندهگی دینیشان، دین را رها کردهاند و عطایش را به لقایش بخشیدهاند. عملکرد نیروهای دینی در دههای اخیر نقشی اساسی در این ترک دینداری داشته است. آنان لزوماً ضددین نیستند. اما دستکم گروهی از آنان آکنده از نفرت علیه دیناند.
لذا هر چه جلوتر میرویم از نظر دینی با تنّوعی از جمعیّت مواجه میشویم که در طیف دینداری-ضددینداری مواضع و نقاط گوناگونی را اشغال کردهاند. همچنین تنوّع اشکال دینداری در حال افزایش است و بهنظر میرسد اندیشهها و رویّههای پلورالیستی در ایران مخاطبان و طرفداران بیشتری خواهد داشت. بهنظر میرسد دین در دهههای آینده همچنان نیروی اجتماعی مهمّی خواهد بود و دینداران در شکلدهی نظم اجتماعی و فرهنگ ایرانی حضوری جدّی خواهند داشت. امّا ممکن است در پی برخی تحوّلات، موقّتاً از اهمیّت سیاسی آن کاسته شود.
آنچه گفته شد، صرفاً نکاتی برای تأمّل در باب وضعیّت دین در ایران معاصر و روند تحولّات آن است که بدون امکان رجوع به یافتههای تجربی و در مجالی بس محدود قلمی شده است. اگر چه برخی قرائنِ مؤیّد برای این مدعیّات وجود دارد امّا همهی آنها نیازمند بررسی تجربی اند.
پینوشت
1. من نظریههای جامعهشناختی را به دو دستهی جامعهای (societal) و بخشی (partial) تقسیم میکنم. اوّلی، دربارهی جامعه و واقعیّت اجتماعی بهطور کل سخن میگوید و بیشتر بهدرد ورزش فکری و کسب بصیرت در باب جامعه و واقعیّت اجتماعی میخورد اما معمولاً امکان وارسی تجربی ندارد و به دلیل ایجاد درگیریهای صرفاً نظری گاه مخلِّ رشد جامعهشناسی است و دومی نظریهای در باب بخش و جزئی خاص از جامعه و پدیدهای معیّن در آن است و لذا قابل بررسی و سنجش تجربی است و به رشد و تولید علم جامعهشناسی بیشتر مدد میرساند. متأسّفانه در دانشگاههای ایران این دوّمی را -جز بهصورت پراکنده در حوزههای جامعهشناسی- تدریس نمیکنند. اخیراّ آشنایی با تقسیمبندی منزیس (Menzies) در باب نظریههای جامعهشناسی به من قوّت قلب بیشتری در کار نقد نظریههای جامعهای داده است. او از دو نظریهی جامعهشناختی سخن میگوید: 1) «نظریهی نظریهپردازان» (theoreticians theory) و «نظریهی تحقیق» (research theory). وی ظاهراً این دو نوع نظریهی جامعهشناختی را مقابل هم قرار میدهد (Williams, 2000: 60).
منابع
Thomoson, Kennet (1971) «Introductory Essay» In Gurvitch, Georges (1971) The Social Frameworks of Knowledge. Trans. By Margaret A. Thompson and Kenneth A. Thompson. Harper Torchbooks.
Williams, Malcolm (2000) Science and Social Science: An Introduction.Routledge.
سلام استاد عزیزم لطفا اگه ممکنه قالب وبلاگتونو عوض کنید تا بهتر بتونیم مطالب رو مطالعه کنیم
راستی عید شما هم مبارک