زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

نجات تفکّر اجتماعی‌ی دینی از دست تطاول مدّعیان «جامعه‌شناسی ‌ی اسلامی»

سرآغاز: متن زیر گفت‌وگوی بنده است با نشریه‌ی دانش‌جویی‌ی شمع (گاه‌نامه‌ی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی دانش‌گاه تهران، شماره‌ی 31، سه‌شنبه 4 آذر 1393) در مورد تز اسلامی‌سازی‌ی جامعه‌شناسی در ایران و تأسیس رشته‌هایی جدید ذیل همین عنوان در دانش‌کده‌ی علوم اجتماعی‌ی دانش‌گاه تهران.

نجات تفکّر اجتماعی‌ی دینی از دست تطاول مدّعیان «جامعه‌شناسی‌ی اسلامی»

شمع: می‌دانیم که طرح موضوع علوم اجتماعی اسلامی به طور خاص از زمان انقلاب فرهنگی صورت گرفت. اگرچه در آن زمان تغییر فاحشی در متون علوم انسانی اتفاق نیفتاد، اما گاه و بیگاه مسأله‌ی غربی بودن علوم انسانی و اجتماعی مطرح می‌شد و بر اهمیت تغییر متون درسی بر اساس مبانی فکری اسلامی خصوصاً از سوی نهادهای وابسته به قدرت مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی تأکید می‌شد تا اینکه در دولت قبل، این طرح با حمایت وزارت علوم رسماً در دستور کار قرار گرفت و شاهد حذف برخی رشته‌های علوم انسانی از دانشگاه‌ها نیز بودیم. تأمّلی کوتاه در این روند نشان می‌دهد که اسلامی‌سازی علوم اجتماعی پیوندی ناگسستنی با قدرت پیدا کرده است. اگر بخواهیم فارغ از هر گونه جهت‌گیری سیاسی به این مسأله نگاه کنیم، اساساً آیا ممکن است که پایه‌گذاری یک علم خاص یا اعمال تغییر در آن، از سوی قدرت صورت بگیرد و موفقیت‌آمیز و ماندگار باشد؟ به‌عبارت دیگر، ورود قدرت به چنین مسائلی که باید کارگزاران خود را داشته باشد، چه پی‌آمدهایی را به دنبال خواهد داشت؟

محدّثی گیلوایی: در پرسش شما نوعی تقلیل‌گرایی نهفته است. این پرسش فکر یا پروژه یا طرح «علم‌الاجتماع اسلامی» را به قدرت و سیاست گره می‌زند و از آن‌جایی که قدرت و سیاست، مشروعیّت لازم در تعیین تکلیف برای علم و دانش‌گاه را ندارد پس کلِّ این پروژه فاقد اعتبار خواهد بود. من این نوع مواجهه با موضوع را مواجهه‌ای مُعوَج و غیرثمربخش می‌دانم. اگر با دیدگاهی مخالف‌ایم نخست می‌بایست آن را همان‌طور که هست بشناسیم و درست معرّفی کنیم. در این‌که بخشی از آن‌چه تحت عنوان اسلامی‌سازی‌ی معرفت و اسلامی‌سازی‌ی علوم اجتماعی از آن یاد می‌شود، به قدرت و سیاست و مشخّصاً با نظام جمهوری‌ی اسلامی گره خورده است، حرفی نیست امّا نمی‌توان کلِّ این جریان را به مقاصد و نیّات حکومت و نیروهای سیاسی تقلیل داد. این جریان، یک عقبه‌ی فکری‌ی غیرسیاسی -چه در ایران و چه در دیگر جوامع اسلامی- هم دارد که از قضا اگر قرار بر نقد باشد، می‌بایست آن بخش از این جریان را مورد نقد و بررسی قرار دهیم که جدّی‌تر و مهم‌تر اند. نقد جناح سیاسی و فرصت‌طلب و آلوده به قدرتِ این جریان کار چندان دشواری نیست. اتفاقاً جناح وابسته‌ و غیرمستقل این جریان به‌خاطر همین وابسته‌گی‌اش موجب اعتبارزدایی‌ی هر چه بیش‌تر آن می‌شود و حتّا اگر سخن جدِّ‌ی‌ای هم داشته باشد، سخن‌اش به‌خاطر همین بی‌اعتباری‌ی ناشی از آلوده‌گی‌اش به قدرت شنیده نمی‌شود. بخشی از این نیروهای وابسته اساساً از توان دانشی‌ی لازم برخوردار نیستند؛ ولو این‌که با رانت‌های حکومتی در غرب تحصیل کرده باشند. پس این‌ جناح وابسته‌‌ی سیاسی را که به‌منزله‌ی بازوهای فکری و اجرایی در دانش‌گاه‌ها و مراکز آموزش عالی و حتّا مراکز تصمیم‌گیری در باب آموزش عالی عمل می‌کنند اصلاً نباید جدّی گرفت. فقط باید به این حضرات محترم تذکّر داد که حذف دروس‌ و رشته‌هایی در علوم اجتماعی که مبانی‌ی مشخّص و انبوهی تولیدات فکری دارند و قربانی کردن آن‌ها در پای رشته‌ها و دانش‌هایی که هنوز مابه‌ازای بیرونی و مشخصّی ندارند و هنوز چیزی در این حوزه‌های کذایی‌ی به‌اصطلاح اسلامی تولید نشده است، چیزی جز تخریب نیست و این نوع تخریب کردن‌ها خردمندانه نیست. قبل از آن‌که چیزی حذف شود نخست به‌تر است جای‌گزین به‌اصطلاح اسلامی‌اش تولید و عرضه شود. آدم عاقل آن‌چه موجود است را در پای آن‌چه هنوز ناموجود است (اگر نگوییم وهمی و خیال‌اندیشانه) قربانی نمی‌کند. لذا می‌شاید گفت که اگر چیزی در دست و توان دارید عرضه کنید و به بازار تفکّر اجتماعی، کالای اسلامی‌ی کذایی‌تان را بیاورید تا اگر دل‌ربایی کرد و جلوه‌گری نمود، خود به خود بازارتان رونق خواهد گرفت و در رقابت با دیگر کالاهای تفکّر اجتماعی‌ی معاصر، کالای مثلاً اسلامی‌ی شما گوی سبقت را خواهد ربود. امّا آن‌چه بنا شده است را نابود مکنید زیرا اگر با رانت قدرت کالای‌تان را عرضه کنید، «عِرض خود می‌برید و زحمت ما می‌دارید».
در پاسخ به پرسش شما، خیال‌تان را راحت کنم که هیچ رشته‌ی علمی و غیرعلمی (مثلاً دینی) بدون برخورداری از مبانی‌ی فکری، با زور قدرت قابلیّت تحقّق ندارد و سودایی زودگذر و رؤیایی تعبیرناشدنی است و آنان‌که مجری‌ی تحقّق چنین سودا و رؤیایی می‌شوند آبروی خود را به‌باد می‌دهند و کارنامه‌ای سیاه برجای می‌نهند. چون هرچه می‌کوشند کم‌تر به نتیجه می‌رسند و لذا بیش‌تر تخریب می‌کنند. خیلی از این‌ها اصلاً نمی‌دانند چه جای‌گاه‌هایی را اشغال کرده‌اند. به‌راستی، اگر این نوع نیروها در ادّعاهای خود صادق باشند، بایستی بسیاری از این مناصب و مشاغل را رها کنند و به مراکز پژوهشی پناه ببرند و شب و روز بر روی همین تز کذایی‌ی «علم الاجتماع اسلامی» کار کنند تا در نهایت بعد از این همه ادّعا چیزی تولید شود. من صمیمانه پیش‌نهاد می‌کنم حکومت و مراکز مربوطه زنده‌گی‌ی مدّعیان «جامعه‌شناسی‌ی اسلامی» را کاملاً تأمین کند تا این‌ها فارغ از هر چیز خود را وقف همین پروژه نمایند تا بل‌که چیزی تولید کنند و بعد همه‌گی بتوانیم به پروژه‌شان ایمان بیاوریم. به کارل مارکس نگاه کنید که چه‌قدر در پروژه‌اش بر ضدّ سرمایه‌داری صادق و مصمّم بود: 9 ساعت در بریتیش میوزیوم کار می‌کرد تا بتواند زیر و بم‌های نظام سرمایه‌داری را با وارسی‌ی اسناد و مدارک و داده‌ها بشناسد و نقاط ضربه‌پذیر اش را شناسایی کند و راه نابودی‌اش و یا ساز و کار نابودی‌اش را بیابد. در همان دوره سه تا از فرزندان‌اش از گرسنه‌گی و نداری مردند. مارکس در پروژه‌اش علیه سرمایه‌داری صادق و مصمّم بود و در نهایت کتاب سه جلدی‌ی سرمایه را نوشت و در آن از به‌اصطلاح تناقض‌های نظام سرمایه‌داری پرده برداشت. اما این‌ مدافعان «علم‌الاجتماع اسلامی» یا فکر می‌کنند تا ابد وقت دارند و یا دل‌شان به همین مناصب خوش است و صداقتی در ادّعای‌شان ندارند. بخشی از این‌ها را بعید می‌دانم که صادق باشند. با خودشان فکر می‌کنند مدّتی می‌توانیم به جامعه‌شناسان ایرانی ناسزا بگوییم و بدان‌ها اَنگ و ننگ «غربی» بودن و «سکولار» بودن بچسبانیم و شعار معرفت بومی بدهیم و کارمان را پیش ببریم. بقیّه صادق‌اند، امّا یحتمل عظمت ادّعای‌شان را هنوز درنیافته‌اند. باری، اگر در میان این مدّعیان «علم‌الاجتماع اسلامی» کسی را پیدا کردید که اندکی (فقط اندکی) مثل مارکس بود، یا فقط اندکی مثل استاد مصطفی ملکیان خودمان (در پروژه‌ی عقلانیّت و معنویت‌شان) ساعی و صادق و مصمّم بود، می‌توانید به عاقبت «علم‌الاجتماع اسلامی» کمی امیدوار باشید!
خلاصه این‌که این جناح وابسته به قدرتِ مدافعانِ «علم‌الاجتماع اسلامی» را زیاد جدّی نباید گرفت. به‌نظر من لازم است که به آن نیروهای فکری‌ی مسلمان که از فکر (ایده‌ی) «علم‌الاجتماع اسلامی» (چه در ایران و چه در دیگر بلاد اسلامی) دفاع می‌کنند، بپردازیم و جناح سیاسی این جریان را چندان جدّی نگیریم. لذا گمان می‌کنم نباید موضوع را به امری سیاسی تقلیل بدهیم. اگر قرار باشد تقلیل‌گرایی‌ی سیاسی نکنیم، می‌بایست پای صحبت‌های اهل فکرشان بنشینیم و آثار و مدعیّات‌شان را مطالعه کنیم و در نشریات و رسانه‌های‌مان به آنان نیز مجال دهیم آرای خود را عرضه کنند.

شمع: به نظر شما مبانی فکری علوم اجتماعی اسلامی چیست و آیا مدعیان اسلامی کردن علوم اجتماعی، مبانی فکری خود را به صورت علمی در قالب کتاب‌ها، نشریات علمی، سمینارها و… بیان کرده‌اند و آن را در محافل علمی به بحث و بررسی گذاشته‌اند؟ در این صورت چه میزان از این مبانی بر اساس یک مکتب فلسفی خاص است و چه میزان جامعه‌شناسی در آن دخالت دارد؟ محدّثی گیلوایی: آن‌چه مدّعیان «علوم اجتماعی اسلامی»‌ بیان و منتشر کرده‌اند عمدتاً سلبی و البته غیرمدوّن و غیرنظام‌مند است که طیِّ این ادّعاهای سلبی‌ کوشیده‌اند جامعه‌شناسی را نقد کنند و حتّا گاه خیال‌اندیشانه و آرزواندیشانه از مرگ آن سخن گفته‌اند. به‌نظر می‌رسد همین آرای سلبی‌ی غیرنظام‌مند و غیرمدوّن‌شان نیز بخشی متأثّر از مکتب فرانکفورتی‌ها و بخشی متأثّر از پسامدرنیست‌ها است. البتّه این محتویات سلبی نیز جای نقد و بررسی‌‌ی جدّی دارد. مدّعیاتی نظیر احکام و موارد زیر:
1) جامعه‌شناسی، غربی است.
2) جامعه‌شناسی، الاهیات سکولار است.
3. تلاش برای بی‌هویت نشان دادن جامعه‌شناسی به‌طور خاص و علوم اجتماعی به‌طور عام با أخذ برخی اندیشه‌های پسامدرنیستی و از بین بردن مرزهای معرفتی این رشته‌ها با سایر معارف.
یکی از مشکلات نوشته‌ها و آثار مدّعیان «جامعه‌شناسی‌ی اسلامی» عدم آشنایی‌ی دقیق با تاریخ تفکّر اجتماعی‌ی مدرن است. مثلاً «الاهیات سکولار» تلقّی کردن جامعه‌شناسی ناشی از عدم تفکیک جامعه‌شناسی‌ی هنجارین در مراحل اولیه‌ی تاریخ‌اش از دیگر مراحل تاریخ رشته‌ی جامعه‌شناسی‌ است.

امّا مطالب ایجابی‌ی منتشر شده در این باره نیز بسیار مبهم است و در حدِّ ادّعا متوقّف شده است، نظیر این‌که نظریه‌های جامعه‌شناسی آگزیوم‌هایی (اصول موضوعه) دارند و ما می‌خواهیم آگزیوم‌های نظریه‌‌های
جامعه‌شناختی‌مان را از دین بگیریم. بحث‌های ایجابی‌ی سراسر مبهمِ آنان نیز دچار مشکلاتی اساسی است که من در این‌جا به‌خاطر محدودیت نشریه‌ی شما، این مشکلات و نارسایی‌ها را فقط فهرست می‌کنم:
1) فقدان مبناکاوی‌‌ی معرفتی و عدم تمایز میان انواع معرفت‌ها؛ 2) عدم تمایز بین جامعه‌نگری (view of society) و جامعه‌شناسی
(sociology) (مثلاً در گفت‌وگویی که چند سال پیش با دکتر جمشیدیها در برنامه‌ی زاویه -شبکه‌ی چهار- داشتم، ایشان مدّعی بود که ابن خلدون و کنت هر دو، موضوع مطالعه‌ی واحدی داشته‌اند، لذا ابن خلدون هم جامعه‌شناس است. معمولاً مدّعیان «جامعه‌شناسی‌ی اسلامی» کلمه‌ی جامعه‌شناسی را در معنای لغوی‌اش به‌کار می‌برند نه در معنای معرفتی و اصطلاحی‌اش. لذا فکر می‌کنند هر سخنی درباره‌ی جامعه، جامعه‌شناسی است و در نتیجه، برخی از آن‌ها تفاوتی بین سخنان امثال افلاطون و ابن خلدون با سخنان امثال کنت و دورکیم نمی‌بینند! لذا برخی‌شان در باب جامعه‌شناسی در قرآن رساله می‌نویسند یا راه‌نمایی رساله می‌کنند و از کتاب مقدّس و دیگر متون دینی انتظار عرضه‌ی نظریه‌های علمی را دارند! و برخی‌شان نیز مثلاً کنفوسیوس را کنار مارکس و لائوتزو را کنار دورکیم قرار می‌دهند)؛
3) عدم تمایز بین انواع صورت‌بندی‌های تفکّر اجتماعی در طیِّ قرون ماضی (أن‌شاء‌الله در کتابی که در دست تدوین دارم یکایک این‌ها را توضیح خواهم داد).
4) عدم تفکیک آگزیوم‌های نظریه‌های علمی و آگزیوم‌های نظریه‌ها‌ی الاهیاتی و بی‌توجّهی به جزمی و تحوّل‌ناپذیر بودن آگزیوم‌های الاهیاتی و غیرجزمی بودن آگزیوم‌های نظریه‌های علمی و مشکلات مربوطه در باب مسأله‌ی تحوّل سریع‌تر معرفت علمی؛
5) عدم تفکیک میان استعاره‌های بنیانی نظریه‌های علمی و مفروضات نظریه‌های دینی؛ 6) عدم تفکیک جهان‌بینی‌ی علمی و جهان‌بینی‌ی دینی (تبیین درون‌ماندگار و تبیین استعلایی و بی‌توجّهی به استعلایی بودن آگزیوم‌های اندیشه‌ی دینی و درون‌ماندگار بودن آگزیوم‌های نظریه‌های علمی)؛
7) فقدان توجّه به وساطت تفکّر اجتماعی‌ی مدرن و پسامدرن در تولید هر نوع تفکّر اجتماعی‌ی نوین؛ اعم از دینی یا غیردینی (دکتر جمشیدیها این سخن را به‌معنای برتری‌بخشیدن به تفکّر و تمدن غربی از جانب قائل آن تلّقی کرده‌اند، همان‌جا).
8) بی‌توجّهی به نقش تئورم‌ها در شکل‌گیری‌ی نظریه‌ها‌ی علمی و بی‌توجّهی به لزوم استخراج تئورم‌های منحصر به فرد و انحصاری از معرفت دینی برای تولید نظریه‌ی به‌اصطلاح «علمی‌ی دینی» به منظور تحقّق ادّعای کذایی‌ی «جامعه‌شناسی‌ی اسلامی».
لذا هیچ یک از بحث‌های مدّعیان «جامعه‌شناسی اسلامی» بر پایه‌های فلسفی استواری قرار ندارد و هیچ نظریه‌ی جامعه‌شناختی‌ی مأخوذ از دین نیز هنوز تولید نکرده‌اند. ظاهراً لازم است ما در باب مورد اخیر شکیبا باشیم!

امّا مشکل فقط این نیست که آنان به رشته‌های چون جامعه‌شناسی ضربه می‌زنند، بل‌که علاوه بر آن و چه بسا مهم‌تر از آن، به‌خاطر اعوجاج در فهم‌شان از جامعه‌شناسی، از درک محتوای حقیقی‌ی تفکّر اجتماعی‌ی دینی نیز عاجز می‌شوند. در واقع، آنان با عینک معیوبی که از جامعه‌شناسی بر چشم زده‌اند، تفکّر اجتماعی‌ی دینی را همان‌طور که هست درک نمی‌کنند بل‌که دریافت‌های خود را از تفکّر اجتماعی‌ی معاصر که در افق و جهان معاصر تولید شده‌اند، به تفکّر اجتماعی‌ی دینی‌ای که در آفاق و جهان‌های دیگری پدید آمده‌اند تحمیل و تزریق می‌کنند. لذا مانع درک درستی از تفکّر اجتماعی‌ی اسلام صدر، تفکّر اجتماعی‌ی فیلسوفان و دیگر اندیشه‌مندان مسلمان اعصار میانه، و تفکّر اجتماعی‌ی اندیشه‌مندان مسلمان معاصر می‌شوند. بنابراین، نه فقط جامعه‌شناسی را بل‌که تفکّر اجتماعی‌ی دینی را نیز باید از دست تطاول مدّعیان «جامعه‌شناسی‌ی اسلامی» نجات داد!

شمع: از نظر طرف‌داران علوم اجتماعی اسلامی، آیا استفاده از جامعه‌شناسی متعارف برای شناخت بیشتر قواعد حاکم بر جامعه، امری غیردینی و غیراسلامی است؟ اسلام چگونه می‌تواند در جامعه‌شناسی نقش داشته باشد؟
محدّثی گیلوایی: قسمت نخست این پرسش خیلی مهم است. پاسخ آن در
انحصارگرایی‌ی معرفتی‌ی مدّعیان «جامعه‌شناسی‌ی اسلامی» نهفته است و من در جای دیگری آن را توضیح داده‌ام: در جوامع اسلامی، معرفت دینی به‌منزله‌ی معرفت هژمونیک عمل می‌کند و در برابر انواع دیگر معرفت قرار می‌گیرد و می‌کوشد آن‌ها را کنار زند و خود را به‌مثابه برترین معرفت بر کرسی بنشاند و نقش مرجع معرفتی را ایفا کند. مولّدان، حاملان، و حامیان معرفت دینی می‌کوشند معرفت مرجّح خود را –که همانا معرفت دینی باشد- به‌مثابه معرفت برتر و داور معرفی کنند. بر اساس چنین موضعی، آنان مدافع تز اسلامی‌سازی‌ی معرفت‌اند. از این منظر، هر نوع تولید معرفتی می‌بایست از صافی‌ی معرفت دینی‌ی آنان بگذرد تا اجازه و شایسته‌گی انتشار و ارائه بیابد. مطابق این دیدگاه، اسلام معرفت برتری ارائه می‌کند که برپایه‌ی آن می‌توان نوعی جامعه‌شناسی هم تولید کرد. امّا من اضافه کنم که در کار مدّعیان «جامعه‌شناسی‌ی اسلامی» نوعی علم‌زده‌گی‌ی خردآزار نیز می‌توان دید. آنان چرا اصرار دارند که تفکّر اجتماعی‌ی دینی را علم بنامند؟! آیا غیر از این است که علم در ذهن‌شان اعتبار و وجاهتی ویژه یافته است؟ به‌نظر می‌رسد در این اصرار به علم نامیدن تفکّر اجتماعی‌ی دینی، نوعی احساس کم‌بود و یا حتّا احساس حقارت در برابر معرفت علمی‌ی تولید شده در جوامع مدرن وجود دارد. آیا این همه اصرار بر به‌کارگیری‌ی واژه‌ای که دائماً راه‌زنی می‌کند (واژه‌ی علم)، معنای دیگری هم دارد؟!

No comments yet»

بیان دیدگاه