سرآغاز: استاد ارجمندم دکتر رحمتالله صدیق سروستانی در ادامهی نقدش به دکتر فرامرز رفیعپور علاوه بر مقالهی «این ملت دودوزهباز!!» سهگانهی دیگری را نیز منتشر کرده است تحت عناوین: «مگر مغازهی بقالی و قصابیه؟! (1)»، «مگر مغازهی بقالی و قصابیه (2)»، «هر کی نذری خورده، خودشم سینه بزنه». من با اجازهی ایشان این سهگانه را تحت عنوان «در نقد جامعهشناس محافظهکار حکومتی» در زیر سقف آسمان منتشر میکنم تا همهی این مطالب مرتبط در اینجا فراهم آیند و در دسترس مخاطبان پیگیر و جوینده قرار گیرند. این عنوان اخیر را من برای مطلب ایشان برگزیدهام تا این سهگانه را بهنحوی یگانه عرضه کنم. به همین دلیل عنوان را در قلاب قرار دادهام. البته ایشان تعبیر جامعهشناس محافظهکار حکومتی را برای توصیف دکتر فرامرز رفیعپور مناسب میدانند و لذا این عنوان چندان دور از نظر و نگاه ایشان نباید باشد. انتشار مطالب ایشان در اینجا به این معنی نیست که من یکایک جملات و مدعاهای ایشان را قبول دارم. روشن است که من برخی از گزارههای ایشان در این نوشته را نمیپذیرم یا دستکم با صورتبندی متفاوتی میپذیرم. اکنون ترجیح میدهم به این موارد اختلافیِ احتمالی نپردازم. بهتعبیر دکتر علی شریعتی ما مجبور نیستیم همه حقایق را بگوییم اما آنچه میگوییم باید حقیقیت داشته باشد. من ترجیح میدهم مجال گفتن برایم همیشه فراهم باشد. البته هر کسی به تشخیص خودش مرز گفتن و نگفتن را تعیین میکند و در همینجا است که خطر لال شدن در عین زباندرازی و زبانبازی و لافزنی وجود دارد! یعنی برخی از بیم عواقب گفتن اینقدر نمیگویند که لال میشوند. از این بدتر کسانیاند که بهجای لال شدن، وراجیهای بیهوده میکنند و لافِ گزاف میزنند اما بیخطر! مثل استادانی که بلد نیستند به پرسش دانشجو پاسخ بدهند و نمیخواهند بگویند نمیدانم و بعد، نیم ساعت در باب موضوع دیگری که بیربط است، داد سخن میدهند. پس من فکر میکنم لال شدن بر لاف زدن ترجیح دارد. با اینحال چهقدر فاجعه است که آدمی اینقدر حرفهایش را قورت بدهد که عاقبت سوءهاضمه بگیرد و وقتی که مرگ فرامیرسد حرفهای ناگفتهاش در حنجره و گلویش آماسیده باشد. آری روزی مرگ فرامیرسد! خدایا عاقبت ما را بهخیر کن!
اما دکتر صدیق وعدهی جالب و گرانقدری هم داده است که من به سهم خویش از آن استقبال میکنم و هر جا که مناسب دانستم همراهی خواهم کرد: «این باب از نظر من بسته شد . اما در پستهای بعدی، میدان را برای نقد و انتقاد بیتعارف و بیتجمل و بیپروا از صاحبمنصبان و ویژهخواران گذشته و حال علوم اجتماعی در ایران باز میکنم و اهالی جامعهشناسی زمینی، همکاران و دانشجویان را به ورود به این میدان و پذیرفتن نقشی فعال دعوت میکنم». در ضمن من نیز قسمتهای دیگر نقدم را به دکتر رفیعپور بهزودی منتشر خواهم کرد و از دیگر صاحبنظران میخواهم که به این بحث ورود کنند. من همچنین مطالبی را در نقد آرای استاد ارجمند دکتر حسن ابوالحسن تنهائی نگاشتهام که از هم اکنون در نوبت انتشار قرار دارد. همچنین مقالهی دوست و برادر ارجمندم آقای محمد محقق معین را در باب نظریهی اجتماعی و جامعهشناختی را در آیندهی نه چندان دور منتشر خواهم کرد. در ضمن دوست و همکار گرامی و ارجمند خانم دکتر لیلا چمنخواه مقالهای را در نقد نظرات من در باب دین سبز تحت عنوان «گفتگویی با دین سبز» در سایت وزین جرس (از روز 6 آبان 1389) منتشر کردهاند و باب بحث تازهای را گشودهاند، که بهتبع ورود مرا طلب میکند و این بحث و گفتوگو نیز در صورت مجال در نوبت انتشار قرار خواهد گرفت. لاجرم، روزهای آتی را در زیر سقف آسمان با تلاش و کوشش بیشتری سپری خواهیم کرد. به امید همراهی شما! من نوشتههای دکتر صدیق را مختصر ویرایشی کردم. ظاهرا متأسفانه جامعهشناسی زمینی فیلتر شده است.
گفتار میهمان
[در نقد جامعهشناس محافظهکار حکومتی]
دکتر رحمتالله صدیق سروستانی
مگر مغازهی بقالی و قصابیه؟! (1) 15 مهر 1389
بسمه تعالی
میدانید که دکتر حسن محدثی بحثی باز کرده بود در این مورد که دکتر فرامرز رفیع پور کلا و بهویژه بر اساس آنچه در کتاب “توسعه و تضاد” (چاپ اول، ۱۳۷۶) و در بخش “دین” کتاب آمده، محافظهکاری حکومتی است. پس از آن مهدی سلیمانیه پاسخی داده بود به دکتر محدثی که نه خیر به ششصد و هفصد دلیل رفیعپور نه تنها محافظهکار و حکومتی نیست که خیلی هم رادیکال است و منتقد، ولی نقد و انتقاد خود را طوری در زرورق مداهنه و تمجید و تعریف پیچیده که آخوند جماعت را فتیله پیچ کرده و آنها هم نفهمیدهاند و : – اولین استادی است که فهمیده یا جرأت کرده بگوید اوضاع آموزش حوزهی علمیه خراب است، – اولین جامعهشناسی است که فهمیده یا جرأت کرده بگوید که طلبه جماعت هم تحت فشارهای جنسی و سکسی است و – این هم که گفته طلبه و آخوند جماعت عموماً صادق و شجاع و صمیمی و زیرک و خداپرست و خداترس و پر از انگیزههای الهی و آسمانی است، چاخانی کرده تا بتواند بگوید که خوب مثلاً بالای چشمشان هم ابرویی هست. یعنی به حضرات گفته که خیلی ماهید ولی …؟! از دانشگاهیان بهترید اما …؟! حرف ندارید الا …؟! ورود من از این جا بود. خوب و بد آخوند جماعت را میشناسم. طلبهها را هم خوب میشناسم. به نظام آخوندی و طلبگی و حوزوی هم کاملاً آشنایی دارم. از صدر تا ذیلشان هم دوست و رفیق دارم. با برخیهاشان هم شاخ به شاخ شدهام و درجهی دریدگی و بیحیایی بعضیهاشان را هم خیلی خوب میدانم. همچنانکه درجهی خضوع و خشوع و تواضع برخی دیگر را مثل کف دست خودم میشناسم. از روز نخست هم با اینکه تمام اجزاء و اعضاء و اندام مملکت در سلطه و سیطرهی آخوندها باشد و در هر اداره و کارخانهای، آخوندی مأمور و نماینده باشد، مخالف بوده و هستم. و درگیر کردن جامعه و جماعت آخوند با تمام امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، فنی، دریایی، هوایی، زیرزمینی و زیردریایی و خارجی و داخلی را به صرفه و صلاح مملکت و قشر روحانی ندانستهام و حفظ حرمت و احترام روحانیت را به پخش و پراکنده نبودن در تمام سوراخ سنبههای مملکت تلقی کردهام و جز حکومتیان مأمور و معذور، بقیه روحانیت را در کار خطیر تعلیم و تعلم و تقویت ریشهی فرهنگی و دینی مردم پسندیدهام. آخوند را آدم حساب کردهام نه کمتر و نه بیشتر. اما همیشه دلم میخواسته به حرمت پیامبر و آل او (ع)، حرمت و احترام لباس روحانیت حفظ شود و احترام امامزاده را البته دست خود متولی دانستهام. و گفتهام و نوشتهام که دیرزمانی نیست که خانه و عبای آخوند مثل حرم امام و امام زاده، ملجأ و مأمن گریزندگان از جور جباران و دادار دودور داروغگان بوده و اگر آخوند همهجایی شد و مدیریت هر بخشداری و شهرداری و هر شرکت پست و هر کارخانهی پوستی دست او افتاد لابد به اقتضای خبط و خطای ذاتی مدیریت، آخوند خود منشأ جور و جفا به خلق خدا میشود و آن ملجأ و مأمن از دست مردم میرود و این ثلمهی بزرگی است فی الاسلام والمسلمین که لایسدها شیء و متأسفانه بعد از انقلاب چنین شد و نباید میشد. و اما قصد من از ورود به مباحث حسن محدثی و مهدی سلیمانیه در مورد رفیعپور، بههیچوجه نقد کتاب توسعه و تضاد نبوده که برخی به درست یا به غلط متوقع باشند تا در کنار ذکر ضعفهای آشکار سیاستنامهای که رفیعپور به مدل اخلاق ناصری برای صاحب منصبان نوشته، برجستگیهای آن را هم نشان دهم. کار من تایید و تأکیدی بوده است بر بحث حسن محدثی که رفیعپور را «محافظهکار حکومتی» دانسته و بردن مهدی سلیمانیه و چرخاندن او در حداقل ۴۰ سال پیش و پس از انقلاب. مهدی سلیمانیه مدعی شده که رفیعپور اولین جامعهشناسی است که در سال ۱۳۷۶ وارد محدودهی ممنوعه شده و کاهش محبوبیت روحانیت را در کتاب خویش مطرح کرده است و در سیسال گذشته هیچکس جرأت نکرده چنین ورودی داشته باشد. من میگویم چنین نیست و پیش و پس از رفیعپور بارها این خود روحانیت بوده، بهویژه امام که خطر دور شدن مردم از روحانیت را هشدار داده و نهیب زده که حضرات به زی طلبگی برگردند. پژوهش ارزشها و نگرشهای ایرانیان که در دو موج انجام شده و سایر پژوهشهای مشابه، همه حاکی از رویداد کاهش محبوبیت روحانیت در جامعه بودهاند. رای نیاوردن آدمی مثل آیتالله شیخ محمد یزدی در انتخابات مجلس شورای اسلامی در زمان حیات امام نشانهی مهم دیگری بود از این وضعیت و دهها مورد و مثال دیگر. مهدی سلیمانیه مدعی شده که کسی حتی از اقربای حاکمیت جرأت نکرده بگوید که بر گردهی طلبهها هم فشار جنسی هست و این تنها رفیعپور بوده که تا به حال جسارت عبور از این خط قرمز را داشته. من میگویم، این هیچ خط قرمزی نیست و بارها و بارها در محافل و مجالس مختلف از آن بحث شده. طلبهها هم آدماند و مثل بقیه جوانان و مردان بهویژه در فضای تکجنسیتی حوزههای علمیه باید متحمل فشارهای جنسی مضاعفی باشند و این غریزهی انسانی و طبیعی را کمتر کسی توانسته با ابزار مصنوعی سرکوب کند. اگر هم کرده سر از جای دیگر درآورده است. اوضاع آشفتهی حضرات روحانیت کلیساهای مسیحی را نمیبینید؟ جالبتر از همه اینکه مهدی، امتیاز برملا کردن نقش غربیها و بهخصوص آمریکا در سقوط شاه را به حساب رفیعپور میگذارد، حال آنکه حتی پیش از انقلاب و در اواخر حکومت شاه و پیش از دومین فرار با شکوه!! او از کشور، خواجه حافظ خودمان هم میدانست که سفرهای ژنرال هایزر و ملاقاتهای مکرر سولیوان سفیر آمریکا در ایران با شاه به چه منظور انجام میشود و این که سولیوان در آخرین ملاقاتش با شاه، صریحاً عدم حمایت آمریکا از او را اعلام کرده و او را تشویق به ترک مملکت کرده است. مهدی، اوج خطر کردن رفیعپور را آنجا میداند که رفیعپور از ولایت فقیه گفته که … با توجه به گستردگی و پیچیدگی روابط اجتماعی در شرایط امروز، بعید به نظر میرسد که شخصی بهتنهایی بتواند در همه زمینههای مورد نیاز از اقتصاد گرفته تا روانشناسی، سیاست، جامعه شناسی، صنعت، کشاورزی، … متخصص باشد. لذا یا به مشاورین متخصص و زبده نیاز دارد و باید به یک تقسیمکار مثلاً بهصورت شورایی اندیشید … رفیعپور در پاراگراف بعدی بخش تقسیم کار شورایی را نامناسب میداند و همان قسمت اول یعنی ولی فقیه با مشاور را ترویج میکند. من میگویم مهدیجان شما هنوز متولد نشده بودی وقتی که این بحثها گوش فلک را کر کرده بود و حرف ماندگار مرحوم مهندس بازرگان را لابد نشنیدهای که میگفت ولایت قبایی است فقط برازندهی اندام آقای خمینی و صدها بار در مجلس قانون اساسی و در مطبوعات و در جلسات خصوصی و عمومی این بحثها به تندی و تیزی و بهملایمت و مدارا مطرح شده و هر کس حجت خود را علم کرده است. خود ولی فقیه هم نه قبلی و نه فعلی هیچکدام ادعای بحرالعلومی نداشتهاند و ندارند و انواع و اقسام مشاور دور و برشان بوده و هست. اصولاً مرجعیت که از صفویه به بعد راه افتاده، همیشه در صدور احکام فقهی تکیه بر آراء مشاورین و مطلعین داشته است. معروف است که سال اول انقلاب معادل حدود ۳۰۰ میلیون دلار خاویار استحصالی را به تصور اینکه ماهی خاویار فلس ندارد و نجس است به دریا اندر ریختند، اما با تلاش متخصصان که نشان دادند، آقا ماهی خاویار فلس دارد ولی با چشم غیرمسلح دیده نمیشود، حکم عوض شد و طلای سیاه بینظیر ایران مجدداً به سامانهی صادرات ملی پیوست.
مگر مغازهی بقالی و قصابیه (2)
16 مهر 1389
مهدی سلیمانیه مدعی است که دکتر رفیعپور با نوشتن کتاب توسعه و تضاد، ریسک کرده، خود را به مخاطره انداخته، از خط قرمز و محدودهی ممنوعه عبور کرده و شجاعت بهخرج داده و شهامت به بازار آورده و چه و چه و چه. من میگویم اولاً که به دلایلی که من نوشتم هیچ هم اینطور نبوده و آسمان به ریسمان کرده و یکی به نعل و یکی به میخ زده و خردهریز مباحث علن و آشکار دیگران را جمع کردن و دیگ مباحث مربوط به ولایت و سهم امام، وضع ناکارآمد آموزش و پژوهش حوزه علمیه و اوضاع خراب دروس معارف دانشگاه و وضعیت نابسامان و محرومیتهای اکثر طلاب از حداقل امکانات زندگی را، همزدن، از اولش هم هنری نبوده و به رفیعپور هم تخصیص نمیخورد و ایشان را خطشکن نمیکند. ثانیاً این همه خطشکنی و شجاعت و شهامت و ریسک کردن و غیره که مهدی میگوید، یکجایی باید تاوانی، هزینهای، جریمهای، چیزی هم داشته بوده باشد یا نه. آقا مهدی ممکن است بفرمایید فقط یک مورد را که بر سر توسعه و تضاد، یا سایر به قول شما مواضع خطشکنانه، رادیکال و از خط قرمز عبور کردنهای استاد، کلاس رفیعپور را کجا و کی حتی برای ده دقیقه تعطیل کرده باشند. حتی یکبار جلوی ورود او را به دانشکده و دانشگاهی گرفته باشند، کسی داخل یا خارج کلاس به او تعرضی کرده باشد، پست و سمتی از او گرفته باشند، راه معیشت او را بسته باشند و هزار و یکجور تهمت به او زده باشند. آقا مهدی جان، روزگار سروش را نگاه کن تا بفهمی به فرض محال که استاد رفیعپور از خط قرمزی هم عبور کرده باشد، خط قرمزش را بچههای مدرسهی ابتدایی با مداد قرمز برای بازی کشیده بودهاند یا آب آلبالو بوده یا رب گوجهفرنگییی چیزی روی زمین ریخته بوده و الا اینهمه خط قرمز بیخطر و محدودهی ممنوعهی بیضرر که نصیب استاد رفیعپور شده که بیشتر به شکارگاههای سلاطین میماند که آهو را میبستند که سیاخان از پشت سر شاه بزند و همه به حساب حضرت سلطان بگذارند و به به و چه چه کنند. اما نکته آخرم خطاب به دوستانی که در وبلاگهای خودشان یا در کامنتهایی که روی جامعهشناسی زمینی نوشتهاند یا در ایمیلهای خصوصی برای خودم پیغام فرستادهاند، این که بنده اصلاً به تفکیک فکر و شخصیت آدمها بهویژه در حوزههای علوم اجتماعی و انسانی معتقد نیستم و از همهی این دوستان سؤال میکنم که اگر استادی، عالمی، معلمی، در حوزهی جامعهشناسی، مثلاً کتابی در سال ۸۹ بنویسد و در آن مدعی شود که “دوازده سال است که تحقیق کرده و به این نتیجه رسیده که مردم ایران عموماً مردمی صالح، خداشناس، متقی، عامل به احکام شرعی و دارای انگیزههای الهی و آسمانیاند و طرفدار قرص و محکم ولایت مطلقهی فقیه هم هستند”. و اینها را در چاپهای مکرر در بوق و کرنا کند و شما بخواهید این ادعاها را نقد کنید، چه میکنید؟ آیا کافی است که با روش تحقیق این استاد عالم معلم چالش کنید؟ آیا به هدف، غرض، مرض و منافع و شخصیت او کاری ندارید؟! آیا فکر میکنید خود دستگاه ولایت فقیه و هیأت حاکمه و دولت به ریش این استاد نخواهند خندید؟ آیا این آدم با این طرههات برای جامعهشناسی و تحقیقات آبرویی باقی میگذارد؟ آیا فکر میکنید چیزی شبیه تحقیقات سازمان ملی جوانان نمیشود (وضعیت و نگرش جوانان ایران، ۱۳۸۰) که امثال رفیعپور آنجا دانشآموزان و دانشجویان را از نظر سلامت روانی به چهار گروه :کاملاً سالم، سالم، نسبتاً مشکلدار و مشکلدار تقسیم کردهاند و نتایج زیر را از خودشان ساطع کردهاند: دانشآموزان و دانشجویانی که از نظر روانی کاملاً سالم بودهاند بهترین نگرش را نسبت به: نهادهای سیاسی، صدا و سیما، کارکردهای مذهبی صدا و سیما، روحانیت، کارکرد مساجد، بسیج، نماز جمعه، هیأتهای مذهبی و اماکن مقدسه و زبان فارسی، مقابله با فرهنگ غربی داشتهاند (صفحات ۵۶۱ – ۵۷۶). لابد بقیه جوانان ایرانی هم که در آمارهای این کتاب مستطاب نگرش مثبتی به مجلس، صدا و سیما، بسیج، سپاه، مسجد، هیأتهای مذهبی، شورای نگهبان، روحانیت، نماز جمعه و “غیره” ندارند، با اجازهی محققان عالیرتبهی سازمان ملی جوانان، یک مشت خل و چل مشنگاند که سیمهایشان قاطی است . حالا حضرات محترم طرفدار تفکیک تفکر آدمها از شخصیتشان بفرمائید این نتایج “گرانسنگ” را نقد کنید. آیا گروه محققانی که این نتایج را از خودشان ساطع کردهاند، تنها از نظر روشی و نظری اشتباه کردهاند؟ آیا منظور این نبوده که هیأت حاکمه را رنگ کنند و جیب و کیسهی خودشان را پر کنند؟ حضرت عباسی فکر میکنید چند نفر از اعضاء حکومت و دولت این آمارها را قلباً قبول دارند و در سالمترین وضعیت تمام دغدغههاشان همین نیست که ای کاش اوضاع مثل همین آمارهای کشکی بود؟! از جمله و این که تکلیف آن همه میلیون و میلیاردی که خرج تولید این آمارها شده چه میشود؟! و از همه مهمتر این که چه کسی یقهی آقایان را میگیرد که به چه حقی شما برچسب عدم سلامت روانی به آن عده از جوانان مملکت که مثل شما فکر نمیکنند میزنید؟! من اینکار را در برنامهی زندهی رادیوی سراسری همان چندسال پیش با معاون سازمان ملی جوانان کردم و جواب ایشان این بود که اینها دست پخت بهترین محققان ایرانی و کانادایی است!! بقیهی ماجرا را هم خودتان حدس بزنید بهتر است . به کسانی هم که داستان «ببین چه میگوید، نبین که میگوید» را علم میکنند، جسارتا عرض میکنم که خود حضرات حوزوی حداقل سیصد سال است که در کار علم رجالاند و راوی ثقه و غیرثقه را از هم تفکیک میکنند و علیالاغلب تشکیک در روایت راوی مسلمان غیرامامیه را اولی بر قبول آن میشمارند، آنهم فقط بهوقت جستجوی تایید برای ادعای خودشان و لاغیر. این یعنی اول به «من قال» نگاه میکنند و بعد به» ما قال» گوش میکنند. این یعنی عدم تفکیک قول و رأی و روایت از شخصیت . و نکته آخر آخرم اینکه در کار نقد علمی، سر و کلهی این گول بزرگ «انصاف» و «منصفانه» از کجا پیدا شده؟! نقد علمی یا نقد علمی است و یا هیچ چیز نیست «انصاف» یعنی چه؟! یعنی جاهایی را هم زیرسبیلی در کنیم؟! یعنی ضعفهایی را هم ندیده بگیریم؟! یعنی “نقد” و تمامیت آن را تنزل بدهیم یه یک تعارف و مجاملهی ریاکارانه و فریبکارانه؟! آقاجان مگر نقد، متاع دکان بقالی علیآقا و قصابی حسین آقاست که توقع انصاف میبرید و نقد را به غلط به «تند» و «کند» تقسیم میکنید؟! همین تعارفات و تجملات بیخود و بیفایده نگذاشته بفهمم، کجا باید حرف بزنم و کجا نزنم. اگر هم حرفی بزنم یک مشت آدم هفت رنگ بعد از جلسه میآیند سراغم، یکی میگوید «آی دستت درد نکنه، خوب خدمتش رسیدی»، یکی میگوید «خیلی مردی»، یکی میگوید «واقعاً کیف کردیم»، یکی میگوید «خیلی عالی بود ولی تند رفتی»، یکی میگوید “خوب بود ملایمتر میگفتی”، یکی میگوید «من دفعه دیگر میشینم پهلوی تو و هر وقت والومت رفت بالا، میارمش پایین»، یکی میگوید «چرا خودت را به نفع دیگران خراب میکنی»، یکی میگوید «درست میگویی ولی درشت میگویی»، یکی میگوید «آقاجان چقدر بهت بگم، جلوی این جماعت ناکس نامرد رعایت کن»، یکی می گوید «من اگر بخواهم هم نمی توانم مثل تو حرف بزنم، این حرف ها را از کجا میاری»، یکی می گوید «شیر مادرت حلالت»، یکی میگوید «والله دل شیر داری»، یکی میگوید «خوب حواست به همهجا هستها»، یکی میگوید «کاش این حرفها فایده داشت» و آخری هم میگوید «بابا مواظب سلامتی خودت هستی یا نه؟» شما را به خدا یکی بگوید این آخر عمری توی این آشفته بازار تکلیف ما چیست؟! همین تعارفات و تجملات و با انصافی و بیانصافی و تند و کند بازیها، روزگار علم در این مملکت را به این سیاهچالهی اسفبار کشانده که سیسال است از نگرانی دلخور شدن این استاد و آن همکار و فلان مؤلف و آبروریزی و منصفانه اِل کردن و بل کردن چشمها را بستهایم و هر کس هر لاطائلات یاوهای را دلش خواست به اسم علوم اجتماعی و علوم انسانی بیرون داد و اگر هم جایی چاپ نکردند، خودش در خانهی خودش انتشاراتی باز کرد و همه خفه شدیم و صدایمان در نیامد و این شدیم که شدیم و همهی ما هم مقصریم و حالا صغیر و کبیر بر خودشان واجب میدانند که یک لگدی هم به علوم انسانی و اجتماعی بزنند. حتی آدمی مثل دکتر فیاض هم که فرصتی پیدا میکند که در ملاقات رهبری حرفی بزند، مثل بقیه که خود را مکلف میدانند در هر محفل و مجلسی از علوم انسانی و اجتماعی کشف عورت کنند، بدون معرفی کردن باعث و بانی آن، پس از شست و شوی این جنازه با آب جوی و باد مناسب خیابانهای پایین شهر، پیشنهادش میشود تأسیس وزارت خانه علوم انسانی که لابد خودش یا رفقاش هم وزیر شوند و فکر نمیکند که اگر با وزارتخانه زدن کاری درست میشد که ما نباید با این همه نفت و گاز و مس و آهن و معدن شیر مرغ تا معدن جان آدمی زاد و وزارت خانههای اقتصاد و دارایی و بازرگانی و صنایع و معادن و نفت و غیره، الان هشتمان گروی نهمان باشد و کاسهی گدایی دستمان و کارگرمان ۲۶ ماه حقوق نگرفته باشد!! لا اله الا الله……
هر کی نذری خورده، خودشم سینه بزنه !!
5 آبان 1389
آدم گاهی دلش میگیرد که مجبور است یک حرفهایی بزند و یک چیزهایی بنویسد که خواهی نخواهی خوشایند کسانی که مورد خطاباند نیست. داستان استاد رفیعپور هم از همین دست است.. جای تاسف و تالم بسیار است که من باید همکار ارشد خودم را اینگونه مورد خطاب قرار دهم و رفتارهای او را بیپروا نقد کنم . در حالی که جامعهی علمی و آکادمی ما متاسفانه تماشاچی منفعل است و موافق منافق اما ساکت و لال و چه خوب میخواند حبیب که در این زمانهی بیهای و هوی لالپرست خوشا به حال کلاغان قیل و قالپرست در مطالبی که بهآشکارا و در عین صراحت در مورد جناب دکتر رفیعپور نوشتم، تمام نکتهی حرفم این بود که هر کس، در هر شرایطی، از حقوق و جیره و مواجب و امتیازات خاصی برخوردار است، متناسب با همان امتیازات نیز مسئولیت دارد و اگر کوتاه بیاید، کاری نکند، برنامهای نریزد، مسلما باید مورد سرزنش قرار گیرد و نباید گذاشت بار مسئولیتی را که از زیر آن در رفته بر دوش عدهای بیمواجب و بیبهره از امتیاز بیاندازد . آدمی مثل رفیعپور، سیسال همه کارهی علوم اجتماعی ایران بوده، پست و مقام داشته، تیول داشته و صاحب نسق اصلی این حوزه بوده و حالا که موقع مواخذهی علوم اجتماعی شده و هر کس قربة الیالدولة والحکومة یک سیخ نذری به علوم اجتماعی میزند، رفیعپور و صاحبمنصبانی مانند او نمیتوانند قایم شوند و ساکت بمانند. من در تعریضهایم، استاد دکتر رفیعپور را نمایندهی جمع کثیری از اینگونه افراد گرفتهام. او تنها نیست که مورد خطاب و عتاب است. کم نیستند کسانی که در این یا آن دانشگاه، سالها رئیس دانشکده بودهاند، سالها معاون و مدیرگروه و غیره بودهاند ولی در این دو سهسالی که دوران نکبت علوم اجتماعی کلید خورده، ساکت شدهاند و نمیآیند مرد مردانه و زن زنانه بگویند که چه کردهاند؟ و چرا پس از سیسال، حرفی برای گفتن ندارند؟ پاسخ صریح و دندانشکن رهبری به دکتر حسین میرزایی که همین حدود یکماه پیش در حسینیهی امام خمینی به دریوزگی افتاده بود و التماس میکرد که به علوم اجتماعی هم اعتماد و اعتنا شود، همچنان که به موسسهی رویان و مرحوم دکتر کاظمی رئیس آن موسسه شد، عبرتانگیز است. برای نخستینبار بود که رهبری با این صراحت و تلخی و ناامیدی پاسخ میداد که: مرحوم دکتر کاظمی، یک جوانه به ما نشان داد و ما هم به او اعتماد و اعتنا و از او حمایت کردیم و او هم رفت و سلول بنیادی و گوسفند شبیهسازی شده آورد (مضمون گفتار). حالا، تو چه آوردهای که ما به آن دل ببندیم و حمایت کنیم؟! صرفنظر از امکان یا عدمامکان تحقق علوم اجتماعی بومی یا اسلامی در این مملکت، مخاطب سرزنشها و کوتاهیها، همانهایی هستند که در سیسال گذشته بر صندلی ریاست و صدارت و مدیریت تکیه زده بودهاند و زدهاند. اگر بنیاد فکری دانشگاهیان در حوزههای علوم انسانی و علوم اجتماعی مادی شده یا مطابق انتظارات و آرزوهای انقلاب اسلامی نشده، مسئولش کسانی هستند که دهسال و بیستسال و بیشتر، رئیس دانشگاه و رئیس دانشکده و مدیر گروه و مدیر تحصیلات تکمیلی و رئیس گسترش و نمایندهی دانشکده و دانشگاه در فلان شورا و بهمان کمیسیون و رئیس انجمن جامعهشناسی بودهاند، کیلویی دانشجو گرفتهاند، کیلویی بورسیه کردهاند، کیلویی استخدام کردهاند، چارسال و پنجسال و دهسال، دلار و پاوند یا مفت و بیصاحب بورسیهی وزارت علوم را خوردهاند. مسئولش روحانیتی است که سیسال است تیول درسهای اخلاق و معارف اسلامی و غیره را داشته. مسئولش اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگیاند که در تدارک دانشگاهی شایسته و بایستهی انقلاب اسلامی و در انداختن طرحی نو برای بومیسازی علوم انسانی و فرهنگی غفلت کردهاند و ناتوان بودهاند و هستند. حالا همهی اینها باید پاسخگو باشند. حالا رئیس دانشگاهی باید پاسخگو باشد که آیتالله بوده. رئیس دانشکدهای باید پاسخگو باشد که سیسال رئیس و مدیر بوده، عضو ستاد نماز جمعه بوده، عضو این انجمن و آن انجمن بوده. حالا نظام آموزشییی باید پاسخگو باشد که سالها بیحساب و کتاب دانشجو گرفته و پز و قمپز تعداد هزار در هزار و میلیون در میلیون دانشجویانی را داده که در سوراخ هایی به اسم کلاس چپانده و بعد هم یکمشت بیکارالدولهی باسواد و بامعرفت را توی خیابانها رها کرده که حاضر اند با مدرک فوقلیسانس تلفنچی ادارهی بازیافت زباله شوند اما حضرات طلبکاران توقع دارند که همین بیکارالدولهها، ملاصدرا و فیض کاشانی و شیخ صدوق و شیخ اشراق و آیتاله بهجت و سیستانی باشند که زر در ترازو داشتهاند و دارند و نور در بازو و فراغ خاطر و یار شاطر و لاجرم همای سعادت بر بامشان حاضر . ماهایی که نه سر پیاز بودهایم و نه ته آن و نه جیره و مواجب اضافی داشته و نه از امتیازی بهرهمند بودهایم و نه جایی رایی و نفوذی داشتهایم، هیچ مسئولیتی نمیپذیریم. چون در مقابل آن از هیچ حقوقی که مسئولیتزا باشد، بهرهمند نبودهایم. آن عده رئیس و معاون و مدیر و نمایندهی زرنگ، کور خواندهاند، اگر خیال میکنند: ماشین و راننده و ویلای شمال و مسافرتهای مطالعاتی خارجی و شرکتهای متواتر و مستمر سالی چندبار در هر سمینار نخود و لوبیا در پنجقارهی عالم، معافیت تدریس از ششتا و دهتا و چهاردهتا واحد در هر ترم و حق ریاست و معاونت و مدیریت و دهها امتیاز آشکار و پنهان دیگر مال آنها و موش و گربهی ملوس معنویت و مسئولیت گفتار و پندار و کردار نیک دانشجوی آواره مال ما. ده نشد. ده نمیشود. ده نخواهد شد. ما هم این چارتا نخ باقی مانده را پشت همین میز قراضه و روی آن صندلی به یادگار مانده از عهد شاه وزوزک سفید کردهایم و در کار رصد ایثارها و فداکاریهای شبانهروزی شماها بودهایم و اتفاقا حواسمان جمع بوده. هر ترمی بدتر از یک عملهی آوارهی افغانی، چارده ساعت و شانزده ساعت در هفته کلاس رفتهایم و برنامههای فرمایشی شماها را پر کردهایم و آخر برج هم مثل همان عملهی افغانی جیرهی ماهیانهمان را گرفتهایم. فقط !! خیلی صریح و ساده اما محکم میگویم که هیچکس از ما طلبکار نیست و منتی ندارد. جوانی و زندگانیمان را بدون اینکه رئیس و روسا حتی بدانند و یا احوالی پرسیده باشند، گرفتهاند و جیرهای دادهاند. بیحسابیم با درویشی و بزرگواری معلمی خودمان و بیخیالی و بیخبری حضرات مسئولین و مسئولات. توپ، بدجوری توی میدان حضرات برخوردار و فرادست و رئیس و معاون و مدیر و نماینده است. این مدل دولا دولا شترسواری شما حضرات فایدهای ندارد. همه شما را دیدهاند. همه مثل من فکر میکنند. من فقط فکر خودم و دیگران را فریاد میکنم. همین. برادران و خواهران ارجمند: در مقابل امتیازاتی که گرفتهاید باید به اعتراضات هم پاسخ بدهید !! و اما من همان دو سه سال پیش که آقای دکتر رفیعپور بهعنوان نمایندهی جامعهشناسان و جامعهشناسی، در جمع اساتید ملاقات کننده با رهبری، فرصت مغتنم طرح مسائل علوم اجتماعی را هدر داد، تعریضی به رفتار و سخنان ایشان داشتم که در وبلاگم نوشتم و حالا عین آن را بهعنوان بخش پایانی ورود جامعهشناسی زمینی به مباحث مطرح شده در وبلاگهای ارزشمند زیر سقف آسمان، تورجان و باغچه و سایر نوشتهها منعکس میکنم. این باب از نظر من بسته شد. اما در پستهای بعدی، میدان را برای نقد و انتقاد بیتعارف و بیتجمل و بیپروا از صاحبمنصبان و ویژهخواران گذشته و حال علوم اجتماعی در ایران باز میکنم و اهالی جامعهشناسی زمینی، همکاران و دانشجویان را به ورود به این میدان و پذیرفتن نقشی فعال دعوت میکنم.
………..جناب آقای پروفسور رفیعپور! احترام امامزاده را متولی نگه میدارد. من بهعنوان یک دانشجوی جامعهشناسی که برخلاف شما، افتخارم درس دادن توی همین دانشکدههای داخلی و پژوهش در بلوچستان و کردستان است و مثل شما، مدال همکاری با این یا آن دانشگاه اروپایی و آمریکایی را هم بهطور همزمان بر سینه و پیشانی ندارم، توقع دیگری از شما داشتم . توقع داشتم بهعنوان نمایندۀ علوم اجتماعی و بهویژه جامعهشناسی، وقتی به شما (طبق گفتۀ خودتان) توصیه شده که در مورد مسائل اجتماعی ایران صحبت کنید، انگشت تبحر و مهارت سالهای تدریس و تحقیقتان را روی مسائل اجتماعی ایران بگذارید، نه اینکه در فرصت طلایی چند دقیقهای که به شما داده شده، در آن جلسه از پگاه تاریخ شروع کنید تا شامگاه سوم مهرماه ۸۷ و بیخود و بیجهت، یکجانبه و یکسویه به تجدد حمله کنید و تن کریم شیرهای را در قبر بلرزانید و با ۶۰ تا کتاب و ۱۰۰ تا مقاله حرفی از خودتان نداشته باشید و اجباراً از ادوارد مولر برای اعتبار دادن به حرفهایتان نقل قول کنید. توقع نداشتم پروفسور رفیع پور، نزاع بین سنت و تجدد را مثل بازی فوتبال بین قرمز و آبی معرفی کنند! کی گفته که ما در سال ۸۷ میخواهیم در ایران به مدل سنتی کار، زندگی، مدیریت و حکومت کنیم که شما میگویید میخواهند به ما القاء کنند که مدل سنتی جواب نمیدهد؟! طبق کدام سند و مدرک تحقیقی و علمی ادعا میکنید که دکتر احمدی نژاد، آخرین تیر ترکش سنت است؟ اصلاً این حرف یعنی چه؟ برای چه مصرفی این را میگویید؟ و به چه امیدی؟ اصلاً کدام دسته از انقلابیون ما بهطور مبتذل!! سنت و تجدد را با هم تلفیق و شما را ناراحت کردهاند؟ آقای پروفسور! وقتی نمیتوانید موجه، مرتب و درست حرف بزنید، چرا از روی نوشته نمیخوانید تا در ۲۰ تا ۳۰ جمله این همه اشتباه نکنید : اشتباه اول ( غیر از تپقهایی که زدید) این که گفتید: «ما به یک مدل همه جامعه (!) برای ادارۀ کشور نیاز داریم» اشتباه دوم اینکه شعر مولوی را غلط خواندید : این همه گفتیم لیک اندر هیچ بیعنایات خدا هیچیم هیچ اندر هیچ غلط است و درستش اندر بسیج است ! اشتباه سوم این بود که به رهبری گفتید : » شما خودتان کانون همۀ مسائل و دغدغهها هستید»(!!) اشتباه چهارم اینکه تنظیم نکرده بودید که حرفتان در مهلت و فرصت مقرر تمام شود و مجبور شدید نیمه کاره رها کنید . اشتباه پنجم اینکه، در آغاز سخن برخلاف بقیه تردید داشتید که صحبت کنید و گاف دادید و پرسیدید صحبت کنم یا نه ؟! (و تعجب میزبان برانگیخته شد که این چه سؤال نسنجیده و نابجائی است ؟)!! اشتباه بزرگتر و اول و آخر اینکه «حرف زدید» اما بدون آمادگی و فرصت طلایی نمایندۀ جامعهشناسی کشور را سوزاندید! خیلی خیلی حیف شد! و رهبری هم سعی کرد به شما حالی کند که آقای پروفسور، اینجا کلاس درس مبانی جامعهشناسی یک و جلسۀ مربوط به مقدمات سنت و تجدد نیست و انتخاب چنین بحث دنبالهدار و حاشیهداری، آوردن و ریختن ناقص و قرهقاطی بحر، در کوزۀ وقت این مجلس، از اول خطا بوده. ( البته یادتان رفته بود که کارتها و سنجاقهای رنگارنگتان را هم بیاورید)!
یا حق
سلام در ابتدا میخواهم به امام و تمام برادرن بسیجیم سلام گرمی بکنم. چند رور است که از بانک صادرات نمیتوانم پولم را بگیرم. گفتند تحت بر رسی ۲ تا ۳ میلیون حسابها و گردآوری مشخصات صاحبان این حسابها هستند. تعجب میکنم چرا حتی از خودپرداز هم نمیتوانام پول بگیرم. شنیدم چندین میلیون دلار پولهای بانک صادرات را آقایان دزدیدند و بانک مرکزی را هم تحریم کردند. آیا بانک مرکزی تحریم شده یا دزدیهای این آقایان وسعت گرفته؟ یا امام این احمدینژاد و در و دستهاش را بندازید زندان تا دست از این دزدیها بر دارند. پول ما مقام زیاد ایشان و همبستگانشن را کور کرده است.«يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ»(نهجالبلاغه، خطبه 3) بعضيها طوري از بيت المال مصرف ميكنند و آن قدر حيف و ميل ميكنند كه انگار شتر به علف تازه رسيده است.