سرآغاز: این مصاحبه ای است با روزنامه ی شهروند که دی روز بیست و یکم اردی بهشت 1393 در این روزنامه منتشر شده است. از بابت فواصل نابه جای بین کلمات عذر می خواهم. نرم افزار نیم فاصله ام مدتی کار نمی کند.
سرمایه اجتماعی چگونه از بین می رود؟
حمیدرضا عظیمی / خبرنگار
حسن محدثی را بیشتر با تحقیقاتش درباره «جامعهشناسی دین» میشناسند. شاید به دلیل همین تحقیقات باشد که غیر از تدریس در دانشگاه، مدتی مدیر گروه جامعهشناسی دین در انجمن جامعهشناسی ایران بوده است. «حسن محدثی» استادیار گروه جامعهشناسی واحد تهران مرکزی دانشگاه آزاد اسلامی، به سوالات «شهروند» پاسخ داد و درباره سرمایههای اجتماعی و حفظ آن، با ما به گفتوگو نشست. محدثی، حداقلها را برای حفظ این گروه از سرمایهها که ماهیت غیر مادی دارند، رعایت قواعد عام میداند که از صدر تا ذیل جامعه برای حفظ چنین سرمایههایی باید به آن پایبند باشند. پرسش و پاسخ شهروند با این مدرس دانشگاه را در زیر می خوانید.
-برای ورود به بحث بد نیست این نکته را مشخص کنیم که سرمایه اجتماعی اساسا چه تعریفی دارد؟ تعابیری مانند سرمایههای اجتماعی یا فرهنگی از منابعی صحبت میکنند که غیر مادی هستند. در جامعهشناسی درباره این موضوع به تفصیل صحبت شده و هر کدام از جامعهشناسان که درباره آن تحقیق کرده یا نظر دادهاند، به نوعی چنین سرمایههایی را تقسیم و طبقهبندی کرده اند. وقتی از سرمایههای اجتماعی صحبت به میان میآید، ذهن ما باید از نگاه ظاهربین، مادی و اقتصادی فراتر برود و این موضوع را درک کنیم که در زندگی اجتماعی، منابعی دیگری هم هست که چه بسا از منابع اقتصادی، مهمتر است. این منابع هم در روابط خرد انسانها و کنشگران منفرد و هم بین سازمانها و نهادهای بزرگ و میان دولت و ملت وجود دارد. به هر روی، مجموع چنین بحثهایی که در حوزه اجتماعی انجام شده است، میخواهد این را بگوید که در زندگی اجتماعی، عناصر و منابعی هست که طی فرآیندی خاص شکل میگیرد، تکوین مییابد و ثمر میدهد. در فرهنگ اسلامی ما هم فوقالعاده درباره این موضوع تاکید شده و برای حفظ آن، دستورالعملهایی هم تبیین و تاکید شده است که از ظرفیتهایی که در روابط ملت و دولت، حاکمان و مردم به وجود میآید، باید استفاده شود و طوری این منابع را باید پاس بداریم که چنین سرمایههایی تخریب نشود. مثلا در روابط بین حاکمان و مردم، «اعتماد» یکی از همین سرمایههای اجتماعی و بسیار مهم است. در مباحث اجتماعی یکی از محورهای مهم این است که تبیین کنیم بر اساس این اعتماد چه کارها و اقداماتی میتوان انجام داد. در میراث اسلامی ما دستورهایی برای حفظ این سرمایه داده شده و از این حیث بسیار غنی هستیم.
برای تببین بیشتر از سطح رابطه بین دو فرد شروع میکنم که تاکید شده است شیوهای اتخاذ شود تا رابطه و اعتماد متقابل بین آنها حفظ شود تا به واسطه چنین رفتاری، افراد در سطح جامعه، به رابطهای بهتر دست پیدا کنند. همین بحث درباره رابطه ملت و حاکمان نیز مطرح شده و در فرهنگ اسلامی ما تاکید شده است که مردم نزد حاکمان چه حقوقی دارند و بالعکس. در منابع دینی ما یکی از حقوقی که حاکمان نزد مردم دارند و در احادیث به جد آن پرداخته شده، این است که مردم حاکمان را نقد کنند. بروز چنین رفتاری بین مردم و حاکمان و مردم با مردم، فضای سالمی به وجود میآورد که نمادی از سرمایههای اجتماعی است.
-عدهای معتقدند روندی به وجود آمده که سرمایههای اجتماعی ( که ممکن است خود ملت باشد یا توان بالقوهای که ملت در موضوعات مختلف ایجاد میکند) به صورت خواسته یا ناخواسته، پاسداشت نشده است. آیا با این تلقی موافقید؟ چه باید کرد که بتوانیم این سرمایهها را حفظ کنیم؟
قبل از ورود به این بحث، باید توضیحی درباره مفهوم ملت که به کار بردید، بدهم. ملتها به خودی خود سرمایه نیستند اما آنچه در روابط بین مردم با مردم، مردم با حاکمان و نهادهای مختلف در یک جامعه شکل میگیرد، چه بسا میتواند جزو سرمایههای اجتماعی باشد. موضوع دیگری که باید به آن اشاره کرد، در استفاده از واژه ملت است که در کشور ما بیشتر سیاسیون درباره ملت و به نام ملت صحبت میکنند. حتی میخواهم بگویم در این گفتارها، به نوعی مداهنه (چاپلوسی) ملت از طرف سیاستمداران دیده میشود. بسیار دیده شده که سیاسیون به طور غلوآمیزی میگویند، ملت چنین است یا چنان و تمجیدهایی صورت میگیرد که چه بسا بخشی از خود مردم هم آن را نمیپذیرند و در گفتمان کف جامعه، آن را نقد میکنند. از نظر من چنین تمجیدی ضروری نیست، مردم ما هم مانند تمام مردم دنیا خوبیها و بدیهایی دارند. اما مسوولان با آنها به صورت کلیشهای برخورد میکنند و دائما صفاتی را برای آنها به کار میبرند که مردم تصور دیگری از این نوع گفتمان دارند و همین نوع صفات و تعابیر غلوآمیز، فرهنگی ریاکارانه را رایج میسازد. این یعنی از دست دادن بخشی از سرمایههای اجتماعی.
واقعیت این است که در میان مردم ما هم مثل تمام دنیا مراتبی وجود دارد. مردمان متمدن داریم و مردمان غیر متمدن. در کشور ما آدمهای خوب زندگی میکنند و هم آدمهای بد یا متخلف. هم مردم "شریف" داریم و هم مردم "همه فن حریف". بنابراین به کاربردن تعابیر غیر واقعی، خود موجب کمی اعتماد و از دست رفتن بخشی از سرمایههای اجتماعی میشود. نکته دیگر اینکه برخی از همین مسئولان و سیاسیون اهل مداهنه ملت، در مقام عمل به جای ملت مینشینند و درباره آنها و به جای آنها تصمیم میگیرند و به جای اینکه به خود آنها رجوع کنند و به خواست آنها توجه کنند، بر خلاف میل آنها صحبت و عمل میکنند. در این گفت و گو بسیار مایلم که بگویم سیاسیون از یک طرف چاپلوسی مردم را نکنند و از سوی دیگر هم به جای مردم تصمیم نگیرند زیرا این نوع رفتار، آسیب بسیار بزرگی به اعتماد مردم خواهد رساند که شکلی از از دست رفتن سرمایههای اجتماعی است.
-منظورتان این است رفتارهایی وجود دارد که سرمایههای اجتماعی را مستهلک میکند؟
من بیشتر از این گمان دارم. نه تنها برخی رفتارها، سرمایههای اجتماعی مانند اعتماد عمومی به دولت یا حاکمیت را مستهلک میکند که برخی از این رفتارها چون به صورت مستمر در حال وقوع است، سرمایههای اجتماعی را نابود میکند. به عنوان نمونه حضور و مشارکت در انتخابات، در کشور ما (و دیگر کشورها) یکی از سرمایههای بزرگ اجتماعی است که برخی از سیاسیون یا گروههای سیاسی نوعی از رفتار را برمیگزینند که این سرمایه اجتماعی را نابود میکنند. مردم در انتخابات حضور مییابند، و از همان تعداد محدود کاندیداها به یکی از آنها اقبال میکنند و اعتماد مییابند که شاید او بتواند مشکلات را حل کند. این حضور به خودی خود از سرمایههای اجتماعی است و باید توسط همه ما پاس داشته شود اما در سطحی دیگر این حضور تخریب میشود زیرا از یک سو تبلیغات خوبی روی حضور مردم در سطح دنیا میشود اما از سوی دیگر در مقام عمل، گروهی به اشکال مختلف در مقابل دولتی که مردم به آن امیدوار شده است، میایستند و کارشکنی میکنند. اگر بخواهم مصداقی به این موضوع اشاره کنم در حال حاضر در جریان اصولگرایی گروهی دیده میشود که بخش از آنها، مقابل دولتی که این مردم انتخاب کرده، تخریبهایی را شکل میدهند و مانع از این میشوند، دولتی که برای مردم امیدهایی ایجاد کرده است، کارهایش به نتیجه برسد. جالب این است که این رفتارها همهاش به جای ملت و به نام مردم انجام میشود. بارها مردم میآیند پای صندوقهای رای و آشتی میکنند اما بعد عدهای که دائما به نام ملت حرف میزنند، در مقابل اراده ملت میایستند. این یعنی نابود کردن سرمایههای اجتماعی بزرگ که همان اعتماد و امید عمومی است. نکته دیگری که باعث نابودی و تخریب سرمایههای اجتماعی میشود، وجود سیاستمدارانی است که انواع زد و بندهای را انجام میدهند و عامل و الگوی فساد در جامعه میشوند. در فرهنگ اسلامی ما تاکید شده است «الناس علی دین ملوکهم» نمایندگان یا دیگر سیاستمداران برخی از این الگوهای سیاسی هستند. اگر آنها به زد و بندهایی آلوده شوند یا چشمشان را روی فساد ببندند و فساد را نقد نکنند، اعتماد عمومی از بین میرود. مردمی که به نمایندگان خود اعتماد کردند و رفتار آنها را میبینند، اعتمادشان سلب میشود. وقتی مردم سیاستمدارانی را میبینند که به انواع تمهیدات غیر اخلاقی متوسل میشوند تا جبهه مخالف خود را به زیر بکشند، برای آنها پروندهسازی میکنند و انواع اقداماتی که گاهی مترادف «شارلاتانیسم» است انجام میشود تا حریف را زمینگیر کنند، این موضوع در دید مردم قرار میگیرد و حتی این امکان وجود دارد که بخش از آن، به مردم سرایت کند و غیر از سلب اعتماد، ممکن است مردم از این رفتار آنها، الگوبرداری کنند. چنین رفتارهایی در طی فرآیندهایی زماندار و طولانی، مروج بسیاری از بداخلاقیها در جامعه است. فساد، بیاخلاقی و انواع روابط غیر قانونی بنیانهای اجتماعی را متزلزل میکند. فاجعه اینجاست که در اثر وجود این فضا، ممکن است جامعه به مرحلهای برسد که خوب بودن را مترادف با ابله بودن و وارد روابط مفسدهآمیز فساد نشدن را معادل بیعرضگی تلقی کنند و برعکس ورود به این امور را نشانه باعرضگی و لیاقت بداند. اینها سرمایههای مادی و معنوی را از بین میبرد. وقتی چنین رفتاری از سوی سیاسیون سربزند ( مانند فسادی که در پرونده بیمه، تامین اجتماعی و … در دید مردم قرار گرفت) ممکن است این ایده بین مردم جا بیافتد که حالا که در سطوحی اینچنین فساد میشود، پس فساد نکردن (که البته دیگر در این حالت فساد شمرده نمیشود) اشتباه است. پاسخ این سوال که چگونه سرمایههای اجتماعی تخریب میشود، شیوع همین روشهاست. من به عنوان یک عضو اجتماع میبینم تنها راهی که دوام میآورم این است که از طریق فساد، فساد مقابل خود را خنثی کنم. میبینم فردی تعدی میکند و از طریق فساد من را له میکند و فضا به گونهایست که من هم باید به فساد متوسل شوم که به آن «فساد دفاعی» میگوییم. در این صورت معادلات اجتماعی به هم میریزد. این دقیقا روند و چرخههایی را میسازد که منجر به تخریب سرمایههای اجتماعی میشود. دین اسلام فوقالعاده بر مبارزه با این امور تاکید کرده است. در جایی دیدهام که حضرت علی رشوه را برابر با شرک میدانند و تا این حد این نوع فساد را تقبیح کردهاند. درباره دیگر موارد فساد حکومتی در فرهنگ دینی ما رهنمود بسیار است و فقط باید آنها را اجرا کرد.
-یکی از زوایای سرمایههای اجتماعی، همانطور که شما درباره انتخابات اشاره کردید، اتحاد بین مردم و یکپارچگی در یک جامعه است. برای اینکه این سرمایه حفظ شود، باید نخ تسبیحی وجود داشته باشد که ملت را به صورت یکپارچه نگه دارد. این نخ تسبیح چیست؟
بزرگترین عاملی که مردم را متفرق میکند و اتحاد و یکپارچگی یک گروه، جمع یا جامعه را از بین میبرد، تبعیض است. وقتی شما برای بخشی از جامعه (این بخش ممکن است اقلیت قومی، جنسی یا هر بخش دیگر از جامعه باشد) تبعیض قائل شوید، از همانجا شالوده وحدت را زیر سوال میبرید. این تبعیض مثل اسیدی است که پایههای وحدت را میخورد. «قواعد عام» در جامعه عاملی است که این روند و وحدت و یکپارچگی را حفظ میکند و اگر قواعد عامی وجود داشته باشد که از صدر تا ذیل جامعه، از آن پیروی کند، تحکیم هم به وجود میآید. مدنیت هم دقیقا به همین معناست. یعنی پیروی از قواعد عام و این درست مقابل قبیلهگرایی است و از قضا همین قبیلهگرایی از عواملی است که سرمایههای اجتماعی مد نظر شما را از بین میبرد. قبیلهگرایی یعنی بر اساس معیارهای قبیلهای رفتار کنیم نه معیارهای عام و عمومی. هرقدر در جامعهای قواعد عام وجود داشته باشد و مردم و حاکمان از آن پیروی کنند، یگانگی بیشتری در جامعه پدید میآید. هر قدر از قواعد عام دور شویم و به جایش قواعد قبیلهای که به آن «قواعد خاصگرایانه» میگوییم، رواج یابد، به همان میزان، مردم احساس بیگانگی با سیستم میکنند و از آن دور میشوند. بنابراین یکی از اقدامات مهمی که در مسیر یکپارچگی باید انجام شود از بین رفتن تبعیض است. حالا این تبعیض ممکن است نسبت به اقلیتهای دینی و مذهبی، تبعیض جنسیتی، تبعیض در برخورد با گروهای سیاسی و قومی یا هر نوع دیگر باشد. بنابراین نخ تسبیحی که به صورت استعاره به کاربردهاید، میتواند وجود جدی و فراگیر قواعد عام در جامعه و در همه سطوح اجتماعی باشد.
-حاکمیت در این میان چه وظیفهای دارد ؟
به نظر من در درجه اول، حاکمیت باید قواعد عامی که مورد قبول جامعه است را بپذیرد و به آن پایبند باشد. به عنوان نمونه به بندهای مختلفی که در قانون اساسی آمده پایبند باشد. یا به قرادادهای اجتماعی که بنیان نهاده، یا مدعی است که بر اساس آن عمل میکند، پایبند باشد. قواعد مدنی را رعایت کند و اجازه ندهد ساختارهای تبعیضآمیز شکل گیرد. بنابراین در درجه اول حاکمیت این وظیفه اخلاقی را دارد. یک وقت است که میبینیم برخی موارد خارج از اختیار حاکمیت است، این درست اما حداقل باید آنچه خودش به عنوان قانون پایهگذاری کرده است را پاس بدارد.
در درجه دوم حاکمیت باید رفتار صادقانه با ملت داشته باشد. رفتار ناصادقانه خارج از اصولی است که طرفین یعنی ملت و حاکمیت آن را پذیرفتهاند. رفتارهای زیادی وجود دارد که مشروعیت اخلاقی حاکمیت را از بین میبرد اگر قرار است مردم و اعتماد آنها به عنوان سرمایههای بزرگ اجتماعی، حفظ شوند، باید رفتار صادقانه ملاک عمل قرار گیرد. حتی این موضوع درباره معاهدات بینالمللی نیز صدق میکند. مردم اگر ببینند حاکمان معاهدات بینالمللی را امضا کردهاند اما در داخل کشور آن را اجرا نمیکنند و به آن پایبند نیستند، برخورد غیر اخلاقی را مشاهده میکنند. حاکمیت باید روندی را مهیا کند که نظر ملت نافذ باشد. در غیر این صورت این تصور برایشان پیش خواهد آمد که قواعد قدرت است که مواضع را تعیین و اصل «الحق لمن غلب» رفتارهای ما را تبیین میکند. یعنی هر کسی که زورش بچربد به مقاصد و اهداف خود نائل میشود: قانون جنگل.
مضاف بر این ها باید به این نکته تاکید کنم که برای اینکه کشور ما آینده خوبی داشته باشد باید تکثر اجتماعی را در جامعه به رسمیت بشناسیم. این تکثر خودش از شقوق سرمایههای اجتماعی است. باید حقوق بخشهای مختلف را به رسمیت بشناسیم ولو اینکه این پایبندی به ضرر خود ما تمام شود و مثلا حزب ما شکست بخورد. تنها با پذیرش این هزینهها میتوانیم جامعهای اخلاقیتر داشته باشیم. در غیر این صورت طوری رفتار میشود که سرمایههای اجتماعی بعد از اینکه شکل میگیرد، توسط خودمان نابود میشود.
-جامعه اخلاقی که گفتید، منظورتان جامعهای است که در آن جوانمردی وجود دارد، کمک به دیگران رایج است و فعالیتهای خیریه گسترده است و از این قبیل نگرش ها ؟
نه اینها که گفتید، جزو فضایل مردمان جامعه است. منظورم این است که اگر بخواهیم جامعه اخلاقی حداقلی داشته باشیم، این قواعد باید رعایت شود. آنچه شما گفتید و در منابع دینی ما هم بر آنها و دیگر ارزشهای بزرگ و والای معنوی تاکید فراوان شده است، جزو فضایل مردمان یک جامعه است. اینها که گفتم از نظر ارزیابی اخلاقی جامعه، اموری حداقلی است. از میان رفتن فاصله بین فرهنگ آرمانی و فرهنگ واقعی ما آرزوی بزرگی است که باید امید به تحقق اش را داشته باشیم. اما اگر نمی توانیم در کوتاه مدت بدان نائل شویم دستکم میتوانیم فاصله فاحش این دو را کم کنیم.
بیان دیدگاه