زیر سقف آسمان

زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.

معضل واگرایی در بزنگاه‌های تاریخی

سرآغاز: روزنامه‌ی بهار از من خواست که مهم‌ترین حسرت تاریخی خود ام را بنویسم. نتیجه‌اش شد این یادداشت که امروز در صدمین شماره‌ی روزنامه‌ی بهار منتشر شده است (روزنامه‌ی بهار، پنج‌شنبه 29 فروردین 1392، ص 8، شماره‌ی 100). در این مطلب نیز مثل مقاله‌ای که برای مجله‌ی نسیم بیداری نوشته‌ام و در آن گفته ‌بودم که آیت‌الهی کاشانی یک اپورتونیست سیاسی بود، نام آیت‌اله کاشانی به‌عنوان کسی که نتوانست از خودخواهی‌ها و منیت‌هایش عبور کند و به منافع ملی بیندیشد، از این یادداشت حذف شد. ظاهراً نقد کردن رفتار و عمل‌کرد آیت‌الهی کاشانی هم در رسانه‌های ایران ممنوع است و افکار ایشان و طرف‌داران‌اش هنوز بر ما حکومت می‌کند. من همیشه برای رسیدن به خانه باید از خیابانی عبور کنم که نام این اپورتونیست سیاسی را بر روی خود دارد اما نمی‌توانم نقدی درباره‌ی وی بنویسم چون در این‌جا منتشر نمی‌شود.

معضل واگرایی در بزنگاه‌های تاریخی

حافظه‌ی مثبت سرمایه‌ی بزرگی است؛ چه برای یک گروه اجتماعی چه برای یک فرد. من ترجیح می‌دهم حافظه‌ام را از خاطرات و حکایات مثبت تاریخِ شخصی و تاریخِ ملّی پر و لحظات‌ام را با فراخوانی و یادآوری آن‌ها سرشار و غنی کنم. خاطراتی که می‌توانند تو را به بازی بگیرند و دل‌ات را ‌گرم کنند. به‌رغم این، در نظر من شخص یا گروه اجتماعی‌ای زنده و فعال و خلاق است که به‌خاطرات بسنده نکند بل‌که خاطره‌آفرین باشد. آن‌که فقط با خاطره می‌زید دچار مرگ زودرس است یا دست‌کم، در گذشته متوقف شده است. تصویر عزیز از دست‌رفته بر دیوار برای من هم تداعی‌گر مرگ جسمانی و هم تداعی‌گر مرگ نمادین او است. ترجیح می‌دهم مرگ نمادین رخ ندهد. وقتی می‌توانم به قلب‌ام رجوع کنم چرا باید به تصویر روی دیوار نظّاره کنم؟!
با این همه، برخی خاطرات و حکایات تاریخی دست از سر آدمی نمی‌کشند. برای من پرسشی تاریخی همیشه با حسرت هم‌راه بوده است: اگر نهضت ملی به ره‌بری دکتر محمّد مصدّق به پیروزی می‌رسید، وضع کنونی ما چه‌گونه می‌بود؟ این شرطی خلاف واقع هیچ‌گاه دست از سر ام نمی‌کشد. همیشه در دل من کینه‌ای پالایش یافته نسبت به کشورهای استعمارگر زنده است؛ به‌خاطر نابودی میلیون‌ها انسان غیرغربی به نام پیش‌رفت، تمدن، مسیح، و غیره. اما این پرسش نه تنها کینه‌ی مرا نسبت به انگلیس و امریکا به‌خاطر کودتای 28 مرداد بر می‌انگیزد و تازه می‌کند بل‌که علاوه بر آن انزجار مرا نسبت به برخی نخبه‌گان سیاسی و فرهنگی ایرانی تقویت می‌کند؛ نخبه‌گانی که نتوانستند در بزنگاهی تاریخی از منیت‌ها و خودخواهی‌های خود به‌خاطر آینده‌ی مملکت بگذرند. مصادیق امروزین این نخبه‌گان نیز در عصر ما وجود دارند: اهل نظری که در سنگر چند مفهوم نظری و معدودی نظریه‌های وام‌گرفته از این و آن اما وارسی نشده و نیازموده، فرومی‌روند تا حقارت ناشی از بی‌عملی‌ و فقدان جسارت‌شان را از طریق نفی کوشش‌ها و جسارت‌های اهل عملی که از خود گذشتند تا آرمان‌های خویش را جامه‌ی عمل بپوشانند، تشفی ببخشند. اهل نظری که بر مبنای زبان‌‌آوری نظری (theoretical rhetoric) –که چه بسا آغشته به حبُّ و بغض‌های ایده‌ئولوژیک است- دست‌آوردها و تجربه‌های تاریخی‌مان را به‌سخره و یا به هیچ می‌گیرند و یا حتا آن را مخرِّب می‌دانند بی‌آن‌که شواهد معتبری ارائه کنند.
باری همیشه با خود گفته‌ام که کاش ره‌بران نهضت ملی خطر را جدی‌تر می‌گرفتند و تدابیر کارآمدتری به‌کار می‌بستند. کاش نخبه‌گان سیاسی و فرهنگی ما -اعم از روشن‌فکر و روحانی- در آن بزنگاه تاریخی از خود عبور می‌کردند و به‌خاطر اهداف ملی، فداکارانه رفتار می‌کردند و به‌خاطر اصول عالی‌تر، از خواسته‌ها و مطالب فرعی‌تر موقّتاً صرف‌نظر می‌کردند. روحانیانی مثل آیت‌الله کاشانی، شمس قنات‌‌آبادی، و سیداحمد صفایی (نماینده‌ی قزوین در مجلس) و شخصیت‌های سیاسی‌ای چون بقایی و مکی و برخی دیگر راه خود را جدا کردند. شاید حتّا در پاره‌ای موارد نظر آنان صائب‌تر بوده است اما آیا این اختلافات آن همه مهم بوده است که به واگرایی زودهنگام در نهضت ملی بینجامد؟ مبارزه در دو جبهه‌ی توأمان – جبهه‌ی ضداستعماری و جبهه‌ی ضداستبدادی- در حالی‌که نیروهای یکی دست در دست دیگری داده است، کار را بر ره‌بران نهضت ملی دشوارتر ساخته بود و خود می‌توانست عاملی برای افزایش ضریب خطای آنان باشد. هم‌چنین احزابی چون حزب توده یا کارشکنی کردند یا بی‌عملانه به دشمن مجال ابتکار عمل دادند. برای ما این حسرت تاریخی باقی خواهد ماند چرا هم‌گرایی‌های نیروهای سیاسی و فکری ایران کوتاه‌مدت است و به‌سرعت به واگرایی می‌انجامد: واگرایی زودهنگام میان نیروهای روشن‌فکری و روحانی در نهضت مشروطه، واگرایی در نهضت ملی، واگرایی خصومت‌بار پس از پیروزی انقلاب 1357.
ما در ایران معاصر نیازمند روحیه‌ی ائتلاف و نیازمند تمرینِ هم‌بسته‌گی انتقادی هستیم: هم‌بسته‌گی در عین نقد پاره‌ای مواضع و روی‌کردها و جهت‌گیری‌های طرف مورد ائتلاف. نیروهای دینی و غیردینی، سوسیالیست و لیبرالیست، اصلاح‌طلب و اصول‌گرا و هر دو نیروی حریف دیگر می‌توانند به‌رغم اختلافات جدی بر سر برخی اصول در کنار هم بایستند تا کشور از گردنه‌ها و بزنگاه‌ها با هزینه‌ی کم‌تری عبور کند و آینده‌ی به‌تری برای نسل‌های آینده رقم بخورد. مبارزه با استعمار، اضمحلال استبداد، حفظ منافع ملّی، گشایش فضای سیاسی در مسیر افزایش مشارکت مردمی و اصولی نظیر آن‌ها می‌تواند دست‌مایه‌ی ائتلافات و هم‌گرایی سیاسی پایا قرار گیرد. بدین‌ترتیب، واگرایی‌ها می‌تواند به حداقلی و حداکثری تعریف شود. شاید روحیات مطلق‌گرا و ناب‌گرایانه‌ای در جامعه و فرهنگ ما وجود دارد که امکان گفت‌وگو و ائتلاف و هم‌بسته‌گی انتقادی را از ما می‌ستاند. وقتی که نیرویی از طرف مقابل اقدامی در جهت مثبت و به نفع مردم و کشور انجام می‌دهد آن را مطرح و ستایش کنیم. به‌عنوان مثال، وقتی که نماینده‌ی تهران – علی مطهری- از حق مظلوم دفاع می‌کند و از وزیر کشور می‌خواهد به خاطر خطای پلیس فتا و مرگ یک شهروند از مردم عذرخواهی کند، چه اصلاح‌طلب باشیم و چه اصول‌گرا این اقدام را که به نفع کشور است مورد تمجید قرار دهیم و برجسته نماییم تا به‌تدریج به شکل‌گیری فرهنگ سیاسی نوین در ایران کمک کنیم؛ فرهنگ سیاسی‌ای که قرار است از ناب‌گرایی و مطلق‌گرایی دور شود و پایه‌های فرهنگ سیاسی‌ای را پی بریزد که همه‌ی نیروهای سیاسی بر سر برخی اصول اولیه به اجماع برسند و هر نیرویی که بر سر کار بیاید آن‌ها را پاس بدارد؛ و بالاخره، فرهنگ سیاسی‌ای که در آن انتقال مسالمت‌آمیز و قاعده‌مندِ قدرت به اصلی بدیهی بدل شود.
به‌راستی، اگر نیروهای سیاسی در دوران نهضت ملی دچار واگرایی نمی‌شدند و حول منافع ملی لااقل به نوعی هم‌بسته‌گی انتقادی تن می‌دادند و هر آن‌چه در توان داشتند به صحنه می‌آوردند، آیا کودتا اجتناب‌پذیر نمی‌گردید؟ و اگر تحقّق قانون اساسی مشروطه در دوران نخست‌وزیری مصدق تداوم می‌یافت و نهادینه می‌شد و دست استعمارگران کوتاه می‌گردید و نیروهای استبدادی به‌طور نسبی مهار می‌شدند، اکنون جامعه‌ی ایران از نظر سیاسی و اقتصادی چه وضعی می‌داشت و ما در معادلات سیاسیِ منطقه‌ای و بین‌المللی چه جای‌گاهی می‌داشتیم؟ این پرسش هیچ‌وقت گریبان مرا رها نمی‌کند.

3 دیدگاه»

  كريمي wrote @

با سلام خدمت استاد گرامي!
من فكر مي كنم كه ما و شما حسرت بزرگتري در دل داريم …حسرتي كه داغش بر دلمان آن قدر سنگين است كه نمي توان گفت و نوشت !
حسرت سرنوشت غم انگيز يك انقلاب بزرگ…انقلابي كه آرمان همه مان بود…قابل تصورنبود اما روياي دورو درازما كه به سراب مي مانست به حقيقت تبديل شده بود…كاخ ظلم را در چشم برهم زدني سرنگون كرده بوديم…رويا آغاز شده بود…انقلابي كه ثمره سال ها خون شهيدان ؛تلاش ومبارزه مجاهدان؛ تحمل رنج ها و شكنجه ها ازسوي مبارزان؛ خطابه ها و روشنگري هاي روشنفكران و دعاها و نذر و نيازهاي سوخته دلان بود…انقلابي كه همه ما دركنار هم ساخته بوديم؛ همه گروه هاي سياسي و اجتماعي از چپ وملي وكمونيست ومذهبي ؛ همه دست در دست هم با هر دين و مذهب و عقيده اي…همه انسان هاي پاك و نيكوكاررا از دل تاريخ بيرون كشيده بوديم ،گويي همه آن ها نيز در كنار ما قرار گرفته بودند …انقلابي كه نويد بخش پايان هميشگي استعمار و استبداد بود؛ دريچه اي به سوي استقلال و آزادي…ايران رشك جهانيان بود و «روح جهان بي روح»‍[1].
اما ديديم كه چه شد و چگونه رويايمان رنگ باخت …
و من فكر مي كنم كودتاي 28 مرداد اجتناب ناپذير بود،چرا كه 25 سال بعد درحالي كه همچون عقابي تيزپرواز اوج گرفته بوديم و دست استعمار را كوتاه و پاي استبداد را قطع كرده بوديم، ديري نگذشت كه خودمان عليه خودمان كودتا كرديم و همه چيز از دست رفت…»نفت،مليت،استقلال ونفي امپرياليسم و استعمار غربي.اما اي كاش به جاي شعار نفت ما يك شعار فكري مي داشتيم.به جاي تلاش براي بازستاندن نفت از دست غرب،اي كاش به بازستاندن آن چه از نفت عزيزتر است برمي خواستيم؛ وآن بازگرفتن ايمان مان،آگاهي و انديشه مان و خويشتن انساني مان بود…اگر خويشتن را باز مي يافتيم ،هم خود را بازيافته بوديم و هم به دنبال آن،به گونه ي نتايج طبيعي و حتمي و قطعي اين خوديابي سرمايه هامان را و نفت را»‌‌‌‍‌‌‌[2]

‌‌‌‌‍‍‍‍‍‌[1]ايران روح يك جهان بي روح عنوان كتابي درباره ايران و انقلاب 57 از ميشل فوكو
[2]شريعتي،علي،برگزيده آثار و انديشه هاي دكتر شريعتي،(1386).تدوين محمد لامعي.انتشارات رامند.ص 386

  هادي wrote @

سلام استاد اين خودخواهي هاي تاريخي مسير بيشرفت كشور رو هميشه منحرف كرده مصاديق بيشماري از اون در دست هست جيزي كه هميشه ناديده كرفته شده ملته

  طالب wrote @

عالی بود استاد….سوال من همیشه اینست که اگر مهندس بازرگان استعفا نمی داد…چه اتفاقی افتاده بود؟
لذت بردم…
طلب


بیان دیدگاه