زیر سقف آسمان
زیر سقف آسمان مقام یک جست وجوگر است.بایگانیِ مارس 10, 2015
علوم اجتماعی اسلامی»، وعدهای برای چند قرن بعد: در باب تأثی ر مبادیی الاهیاتی بر علوم»
سرآغاز: این یادداشت در شمارهی 153 نشریهی دانشجویی شمع (نشریهی دانشجویان دانشکدهی علوم اجتماعیی دانشگاه تهران، یکشنبه 17 اسفند 1393) منتشر شده است.
«علوم اجتماعی اسلامی»، وعدهای برای چند قرن بعد
(در باب تأثیر مبادیی الاهیاتی بر علوم)
وقتی که اندیشههای مدّعیان «علوم اجتماعیی اسلامی» نقد میشود، معمولاً منتقدان متّهم میشوند به اتّهاماتی نظیر غربزده، سکولاریست، و پوزیتیویست. آنان اغلب به جای اینکه به مناقشات و استدلالهای منتقدان پاسخ بدهند میکوشند مواجههای هویّتی را درپیش بگیرند و با تراشیدن هویت مطلوب خودشان از منتقدان (بهعنوان کنشگران پوزیتیویست، سکولاریست، و غربزده و اوصافی از این قبیل) بهنحو وارونه برای خود هویّتی دست و پا کنند؛ دیدن خود در آینهای که تصویر خیالیی حریف را بازنمایی میکند! وقتی میگوییم مبادی و مبانی فکریی کسانی چون ابن خلدون، فارابی، و امثالهم با مبانی و مبادیی معرفتی علوم جدید متفاوت است، آنان باز هم بدون واکاوی این مبادی و مبانی، سخن خویش را در باب جامعهشناس بودن امثال ابن خلدون تکرار میکنند. بدین ترتیب، چه راهی برای گفتوگو باز میماند اگر که بخواهیم به بنیانهای فکریی طرف مقابل نپردازیم و به تکرار ادّعاها و اتّهامات بسنده کنیم. شاید روشنساختن و نمایاندن منطق استدلالیی طرفین بحث و انتظاراتی که از یکدیگر دارند، به روشنگریی بیشتر کمک کند. لاجرم من در اینجا اندکی در این مسیر قلم میزنم. اخیراً دو مطلب در باب تأثیر مبادیی الاهیاتی بر گزارههای علمی خواندهام و میکوشم به منطق استدلالیی نهفته در این مطالب بپردازم. نخستین مطلب مربوط است به گفتوگوی پروفسور محمد لگنهاوزن که تحت عنوان «آیا مبانی فلسفی یک علم در نظریههای آن مؤثر است؟» که در نخستین شمارهی نشریهی دانشجویی دانشکدهی علوم اجتماعیی دانشگاه تهران به نام مجتمعنا منتشر شده است. ایشان در باب تأثیر مبادیی الاهیاتی بر «ساختار علوم» فرمودهاند: «ساختار علوم حتما نسبت به پیشفرضهای فرهنگی و در میان آنها دین انعطاف نشان میدهد. برای مثال فرض کنید علوم شیمی در فرهنگی که بیشتر سکولار بود، رشد داشته است. اگر فرض کنیم که همان جریان رشد علوم شیمی در فرهنگ مذهبی بود، فکر نمیکنید که تفاوتی در آن ایجاد میشد؟ حتما تفاوتی پیدا میشود ولی چه چیزی میشود؟ ما نمیدانیم» (لگنهاوزن، نشریهی مجتمعنا، ص 8).
در اینکه مبادیی فلسفی بر نظریههای علمی تأثیر دارد، شکّی نیست امّا در ادّعای «علوم اجتماعیی اسلامی» بحث از تأثیر مبادیی فلسفی در وهلهی بعدی قرار دارد و نخست میبایست از چهگونهگی و حدِّ تأثیر مبادیی الاهیاتی سخن گفت و در اینجا بحث از تأثیر مبادیی الاهیاتی بر علوم مطرح است. پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که اگر نمیدانید چه تأثیری میگذارد و چه تفاوتی پیدا میشود، چهطور دریافتید که تفاوتی پیدا میشود؟ منطق استدلال در اینجا این است: چنین است چون قاعدتاً باید چنین باشد.
نکتهی جالب توجّه در سخنان ایشان این بود که چند قرن لازم است بر روی علوم اجتماعیی موجود کار کنیم و تغییراتی در آن ایجاد کنیم تا بتوانیم «علوم اجتماعیی اسلامی» تولید کنیم: «این مهم است که الان چه کار کنیم؛ با توجه به این اشکال که همه این چیزهایی که قبلا بوده است مطلوب نیست. آیا آنها را نادیده بگیریم؟ پس چه کار کنیم؟ آیا از صفر شروع، و خودمان آنها را درست کنیم؟ آیا یک سازمان علوم اسلامی درست کنیم؟ نمیتوانیم اینگونه باشیم؛ چون حتما باید از آنها استفاده کنیم؛ ولی ببینیم فلسفه اسلامی چگونه رشد کرد؟ آنها با مطالعه آثار فیلسوفان مشرک شروع کردند (و این بحث دیگری است که آنها واقعا مشرک بودند یا نه؛ ولی فرض کنید آنها مشرک بودند)؛ سپس آنها آن را بتدریج جدا کردند و این قرنها طول کشید تا فیلسوفان مسلمان توانستند طرحی ارائه دهند و با استفاده از چیزهای متروک سنت یونانی و اضافه کردن مواردی با توجه به اعتقادات خودمان، یک چیز قشنگ بسازند. به نظر من اگر ما میخواهیم امید داشته باشیم که علوم اجتماعی مطلوب شود باید جریانی اینگونه را در نظر بگیریم یعنی چند قرن طول میکشد؛ این کاری نیست که بتوانیم به سرعت انجام دهیم» (همان: 8).
در این سخنان خردمندیهایی هست: الف) دستکم لزوم استفاده از علوم اجتماعیی موجود را ضروری میداند؛ ب) فکر دستوری و آمریّت در تولید علم جدید و تصوّر خام حرکت انقلابی در تولید علم را دستکم تلویحاً رد میکند. امّا باز هم پرسشهایی اساسی قابل طرح است: آیا آن «چیز قشنگ» که قرار است بعد از چند قرن رخ بنماید و آفتابی شود، بهراستی «علمی اسلامی» خواهد بود؟ آیا بهراستی، آنچه به فلسفهی اسلامی موسوم شده است، فلسفهی اسلامی است یا به تعبیر نامدارترین فیلسوف مسلمان عصر جدید –محمّد اقبال لاهوری- محصول یونانیزدهگی تفکّر اسلامی و متفکّران مسلمان است؟
امّا ببینیم پروفسور لگنهاوزن چه مثالی از تأثیر اندیشهی الاهیاتی بر علوم ارائه کرده است: تأثیر اندیشهی توحید بر جستجوی وحدت نیروهای فیزیکی توسّط دانشمند فیزیکدان: «برای مثال، یکی از دانشمندان پاکستانی درباره اتمها و فیزیک تحقیق میکرد. او گفت من سعی کردم در تحقیقاتم راهی پیدا کنم که بین چهار نیروی اصلی که مطرح میکنند، یعنی گرانش، الکترومغناطیس، هستهای قوی، و هستهای ضعیف وحدتی پیدا کنم. چرا؟ ایشان گفت چون من مسلمان هستم و بر اساس توحید فکر میکنم و بر این اساس همه انرژیها باید به یک چیز برگردد. ولی من فکر میکنم ایشان میتواند این کار را بهعنوان پیشفرض در نظر بگیرد که در یک نظام توحیدی باید اینگونه عمل کرد» (همان: 9-8).
امّا اینجا مشکلی اساسی وجود دارد. چهگونه اندیشهای که دلالتهای متافیزیکی، تاریخی، و اجتماعیی هنجارین دارد (اندیشهی توحید)، و خلاصه فرافیزیکی است، میتوان و میبایست در فیزیک بهدنبال تأیید آن گشت؟ اگر این چنین کاری موجّه باشد، پس حتماً فیزیکدانان ملحد یا مشرک نیز برای نفی توحید، میتوانند به دنبال نشان دادن تکثّر نیروهای بنیادی در عالم باشند! و اگر نشان دهند که چندین نیروی بنیادی وجود دارند که اساس هستی را میسازند، لاجرم اندیشهی توحیدی از اعتبار میافتد؟ آیا این ضربهای اعتبارزدا به تفکّر دینی نیست؟
در اینجا نیز لازم است که نخست به پرسشهایی جدّی در معرفتشناسی پاسخ داده شود و ایشان آن را مسکوت گذارده است: آیا اصلاً بهلحاظ فلسفی، میتوان میان گزارهی متافیزیکی و گزارهی ناظر به فیزیک نسبت مستقیمی برقرار کرد؟ چگونه میتوان نسبت معتبری بین این دو نوع گزاره برقرار کرد؟
شخصیّت دیگری که اخیراً در باب تأثیر مبادیی الاهیاتی بر علوم سخن گفته است، حجتالاسلام علیاکبر رشاد، عضو شورای انقلاب فرهنگی و رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی است که صرفاً برخی ادّعاها را در این باره تکرار کرده است و چگونهگی این تأثیرگذاری را نشان نداده است: «اصولاً علم از مؤلفههای گوناگونی تشکیل میشود:
1- علم دارای مبانی و مبادی است؛
2- علم دارای موضوع است؛
3- علم دارای منطق و روش است؛
4- علم دارای غایت و کارکرد است؛
5- علم دارای مسائل و قضایاست.
این پنج عنصر را مؤلفههای علم میگوییم، لیکن آنگاه که این پنج مؤلفه که همهی علمها علیالقاعده و علیالاصول واجد این پنج مؤلفه هستند در یک دستگاه معرفتی صورتبندی بشوند، سامان پیدا کنند و تناسب و نسق و نظم پیدا کنند، آن موقع یک علم متولد میشود؛ یعنی هرگاه مجموعهای از این مؤلفهها که با هم سازگار باشند دستبهدست هم بدهند و مجموعهای از معرفت و یا یک دستگاه معرفتی را پدید آورند، اسم آن را میگذاریم علم. […] وقتی این دانشمند مؤلفه پنجگانهی متعلق بر دین یا احیاناً برآمده از دین را به دست آورد و به کار بست، علم دینی تولید میشود؛ بنابراین، تصور اینکه علم، دینی و سکولار ندارد و فرمول فیزیک و شیمی سکولار و غیرسکولار ندارد، قدسی و غیرقدسی ندارد، این یک مغالطهی سطحی است. بههرحال، یافتههای آدمی تحت تأثیر مبانی و منطق و روش اوست» (رشاد، 1393؛ با افزودن قلّاب تلخیص).
باز هم میرسیم به همان منطق استدلالی که چنین است چون قاعدتاً باید چنین باشد. دستکم پروفسور لگنهاوزن کوشید مثالی بزند، ولی حجتالاسلام رشاد ذکر مثال و توضیح فرآیند تأثیرگذاریی مبادیی الاهیاتی بر علوم را لازم ندانستند. حتماً چون ایشان فرمودهاند، ما هم باید بگوییم سلّمنا! دستکم میبایست میکوشیدند مصادیق اسلامیی پنج مؤلّفهی مذکور را نشان دهند تا ما به صورت مصداقی، درکی از «علم اسلامی» پیدا میکردیم. فکر میکنم صداقت پروفسور لگنهاوزن تکلیف ما را روشن کرده است: ایشان فرمودهاند که برای دیدار این «چیز قشنگ» باید چند قرن صبر کنیم. باری، این پرسش که مبادیی الاهیاتی چهگونه بر علوم تأثیر مینهند؟ همچنان بر جای خود باقی مانده است. امیدوار ام در بحثی مستقل نشان دهم که مشکل اصلی اینگونه افکار، درک نادرست مدّعیان «علوم اسلامی» از نقشی است که فرانظریه (متاتئوری) در تولید علم ایفا میکند و نشان دهم که چرا ادّعای تولید «علم اسلامی» همچون دورخیزی بلند برای نپریدن است.
مأخذشناسی
رشاد، علیاکبر (1393) » پاسخ به مغالطهای در حوزهی دغدغهی تولید علم دینی». سایت فرهنگ امروز، زمان انتشار: 13 اسفند 1393، زمان مشاهده: 14 اسفند 1393، http://farhangemrooz.com/news/29786.
لگنهاوزن، محمّد (1393) «آیا مبانی فلسفی یک علم در نظریههای آن مؤثر است؟» نشریهی مجتمعنا، شمارهی اوّل. دانشکدهی علوم اجتماعیی دانشگاه تهران.